آیه 51
اتَّخَذُوا دینَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً...
کافران را نه «بیدینان» بلکه کسانی که دینشان را سرگرمی و بازی قرار دادند معرفی میکند.
علامه می فرمایندیعنی ،انسان نمیتواند بدون دین باشد(المیزان، ج8، ص134)
و درواقع این جمله دو معنی میدهد که هر دو صحیح است:
الف.
با دینشان (مثلا اگر مسلمان بودند، با مسلمانی) به عنوان سرگرمی و بازی برخورد کردند
که دراینصورت هشداری است به
دینداران که در دینداری،
اسم ملاک نیست،
ایمان و عمل صالح ملاک است.
ایمان (باور جدی) میشود نقطه مقابل لهو (سرگرمی) و
عمل صالح (عملی با هدفی متعالی) میشود نقطه مقابل لعب (عملی با هدفی خیالی)
ب.
دین (سبک زندگیشان)را بر اساس سرگرمی و بازی بنا کردند؛
یعنی معیارشان برای زندگی و دینی را که باید بر اساسش عمل کنند دلخواه و خوشایندشان قرار دادند که
هرچه خوششان میآید حلال بشمرند و هرچه بدشان میآمد حرام بشمرند
(مجمعالبیان4/ 656)
که یعنی مبنای زندگی خود را هوای نفس و دلخواههایشان قرار دادند، آنگاه سرگرمی همان است که
دنیا را زندگی پس از مرگ را نادیده گرفتند و بازی به آن است که هدفمندی آفرینش را انکار کردند.
اتَّخَذُوا دینَهُمْ لَهْواً وَ لَعِبا....
ً سرگرمی، یعنی به جای کار اصلی , به کار دیگر مشغول شدن؛
و بازی، یعنی کاررا بر طبق برنامهای معین انجام دادن، اما نه بر اساس هدفی واقعی، ب
لکه بر اساس هدفی تخیلی و غیرواقعی.
قرآن این نحوه مواجهه با دین را به چالش میکشد.
درواقع، بسیاری از انسانها هستند کهنمیخواهند دین اصلا نباشد؛ و دین را لازم میدانند؛
اما یا در حد یک سرگرمی معنوی، ویا متناسب با اهدافی که خودشان دارند نه هدف واقعی دین.
مثل موضع سکولاریسم در قبال دین که نمیگوید دین نباشد؛
بلکه اولا دین را در حد یک احتیاج معنوی، نه امری که بخواهد در حوزه مسائل اجتماعی مداخله کند،
محدود میکند و ثانیا به جای اینکه انسان به اهداف دین عمل کند، دین را تابع انتظارات بشر قرار میدهد.
همان دو تعبیر «لهو» و «لعب» دانستن دین که ریشهاش را هم در همین آیه فرموده است:
اصالت را به زندگی دنیوی دادن (غَرَّتْهُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا)
و آخرت را یک فرضیه غیرقابل اعتنا دانستن و
و فراموشاندن آخرت (نَسُوا لِقاءَ یَوْمِهِمْ هذا)...
زندگی روزمره امروزی مسلمانان آیا غرق در این نوع تفکر سکولاریستی نشده است؟
الَّذینَ اتَّخَذُوا دینَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا...
وجه مشترک، «سرگرمی» و «بازی» قرار دادن این است که
شیء مورد نظر در راستای هدفش قرار نگیرد.
چرا آنها دین را سرگرمی و بازی قرار دادند؟
ادامه آیه پاسخ میدهد: چون دنیا را هدف قرار دادند و سعی کردند دینشان را نه
متناسب با هدف غایی دین (خداوند و زندگی اخروی) بلکه متناسب با دنیا بسازند.
انسان یک هدف نهایی بیشتر نمیتواند داشته باشد.
اگر یادش باشد که زندگی دنیا تمام شدنی است، آن را هدف نهایی نمیگیرد.
اما اگر یادش برود، یعنی زندگی دنیا فریبش داده و خود را به عنوان هدف نهایی به او القا کرده؛
اتفاقا زندگی دنیا طوری است که هرچه آن را جدیتر بگیریم، مطالبهاش بیشتر میشود ،
چنین کسی دیگر نمیتواند دین و آخرت را جدی بگیرد.
اتَّخَذُوا دینَهُمْ لَهْواً وَ لعبا...
شایدبیان وضعیت دو گروه ،
روشنفکرمآبان و
مقدسمآبان در مواجهه با دین باشد:
روشنفکرمآبانی که ژست دفاع از دین میگیرند به بهانه اینکه دین نباید به
آلودگیهای سیاست و اجتماع آلوده شود، می گویند که دغدغه پاک ماندن دین را داریم،
چون بالاخره انسان به یک معنویت هم نیاز دارد؛ یعنی دین را در حد یک رفع احتیاج معنوی میخواهند،
نه راه زندگی که تمام زندگی انسان را تحتالشعاع قرار دهد.
و مقدسمآبانی که از دین فقط یک پوسته و ظاهری را نگه میدارند و
نسبت به بسیاری از اهداف و اخلاقیاتی که دین برای استوارکردن آنها در وجود انسان آمده، بیاعتنایند،
پس دین را در حد بازی قلمداد میکنند.
(بازی آن است که تمام ظواهر کار شبیه نسخه اصلی است، و تنها تفاوت این است که هدفش واقعی نیست،
بلکه تخیلی است، مثل بازی و نمایش جنگ در مقایسه با جنگ واقعی)
...کَما نَسُوا لِقاءَ یَوْمِهِمْ هذا وَ ما کانُوا بِآیاتِنا یَجْحَدُون
چرا درمورد"باوربه آخرت"فرمود،
آن را «فراموش کردند»؛
اما در مورد" آیات "فرمود:
آیات (نشانههای) خدا را "انکار" می کردند؟
چرا یکی را با "انکار" و
دیگری را با "فراموشی" تعبیر کرد؟
«انکار آیات» به ریشه این فراموشی در نظام معرفتی آنها اشاره میکند.
علت اینکه خدا و آخرت را از یاد میبرند، انکار نشانههاست.
مثل رویکرد پوزیتیویسم که راه شناخت را مشاهده و تجربه قلمداد میکنند،
در حالی که خداوند در قرآن مکررا از ما خواسته است که «آیهیاب» باشیم...
شناخت آیه ها یعنی توجه به نشانهها،
و توجه به نشانهها غیر از دیدن و حکم تجربی است.
شما از علائم راهنمایی و رانندگی به وضعیت پیش روی خود در جاده پی میبرید؛
علائم را با چشم میبینید، اما صرفا دیدن آنها مهم نیست؛
مهم این است که از این علامت مقصودی را که این علامت دارد، متوجه شوید.
اینها کسانی بودند که نشانهها را انکار می کردند.
هر چیزی در جهان آیه و نشانه خداست.
عدهای با دیدن این نشانهها پی به خدا و هدف خلقت و روز قیامت میبرند؛
عدهای هم اصرار دارند که فقط آنچه را مستقیما می بینند را باور کنند و
خود را از درک نشانهها محروم میکنند.
فَالْیَوْمَ نَنْساهُمْ ...
چرا خدا اینان رافراموش کرد؟
چون نَسُوا لِقاءَ یَوْمِهِمْ هذا
آنها دیدار زندگی دیگر را فراموش کردند
(مرگ و پس از آن را جدی نگرفتند و زندگی را در دنیا خلاصه کردند)
چرا؟
چون کانُوا بِآیاتِنا یَجْحَدُون
آیات و نشانههای خدا را انکار کردند...
به همین سادگی راه گم می شود !!!
اگر یاد آخرت در ذهن و زندگیمان کمرنگتر شده ویانشانههانامفهوم...
مراقب باشیم ،
مبادا دینمان به سرگرمی و بازی تبدیل شده باشد...
آیه ای برای امروز
آیه 58
وَالْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّه
وَالَّذِی خَبُثَ لاَ یَخْرُجُ إِلاَّ نَکِدًا...
باران را دیدهاید چطور باغ و درختها و سبزهها و روییدنیها را جان میدهد؟
دیدهاید دانههایی که ماههاست توی عمق لایههای خاک پنهان شدهاند را چطور برمیآوَرَد، میرویانَد؟
باورتان میشود همین باران جایی خار و خس برویاند؟!
هزاری هم که باران موعظه و تلنگر و تبشیر و تنذیر بر سرمان ببارد،
تا زمینمان زمین نباشد، بیفایده است.
تا زمین دلمان را زیر و رو نکرده باشیم، شخم نزده باشیم و ریشه علفهای هرز را نخشکانده باشیم،
این بارانها راه به جایی نمیبرند. فرآیندهای زندگیمان را هم اگر طوری بچیند که
هر روز هزار تا آیه و نشانه و تذکر سرِ راهمان قرار بگیرد، بیتفاوت میگذریم،
شاید حتّی از روی جهالت با نیشخندی به طعنه و تمسخر، شاید با رخوت و سستی و بیحوصلگی...
صدای قرآن خواندنش که توی کوچهپسکوچههای مدینه میپیچید،
سیل اشک بود که بر گونههای جماعتی جاری میشد،
توی دلشان تند و تند جوانههای ایمان میرویید و میبالید .
گروهی به سجده میافتادند از خوف و خشیت، انگار همه سلول های وجودشان لبریز ذکر میشد،
از درک عظمت آیهها...
توی دل بعضی امّا فقط خارهای نفرت و کینه سربرمیآورد،
همین صدای قرآن برای بعضی فقط مایه تمسخر و استهزاء بود.
جماعتی روبرمیگرداندند و بیتفاوت میگذشتند، انگار گوشهاشان سنگین باشد.
انگار چیز مهمی نشنیده باشند ...
وای اگر زمین، پاک نباشد...
آیات 59، 60،...
"ملاء"، اشراف و نخبگان و موثّرین جامعه است که انواع و اقسام دارد.
این طبقه از افراد اجتماع را از این نظر ملأ گفته اند که
هیبت ومقام و مال و مکنت آنان دلها و چشم ها را پر مى کند.
در این آیات حضرت نوح «قومش» را مورد خطاب قرار داده و
«ملأ» قوم پاسخ او را می دهند.
دربرابردعوت حضرت نوح ،ملاء" نه درموردشخصیت اخلاقی حضرت انتقاد کردند،
نه در موردخدای حضرت نوح، نه در مورد دین و پیامی که آورده است.
تنها انتقادی که کردند،این بود که
این مرد می خواهد بر شما برتری بجوید با اینکه انسانی است مثل شما...
یعنی تنها علت مخالفت شان با انبیاء در سرپرستی جامعه و "ولایت" بود.
در آیات بعدی نیزکه داستان سایر پیامبران نقل می شود،
علت مخالفت نخبگان همان است که در مخالفت با حضرت نوح است.
علت اصلی مخالفت :
* چرا انسان باید از بشری نظیر خودش اطاعت کند؟
*بعد از این مساله اظهار می کنند که معاد و زنده شدن بعد از مرگ غیرمنطقی است.
هر پیامبری موردمخالفت "ملاء"بوده، و علت آن قضیه تبعیت است.
آیات از دیدگاه ابعاد روانی به مساله "ولایت گریزی" پرداخته است...
علت مخالفت نخبگان و اشراف جوامع با انبیاء الهی نه با فرستنده پیام بود،
نه با خود پیام و نه با پیغمبر؛ بلکه مشکل آنها
"عدم پذیرش برتری انبیاء"برخودشان بود و می گفتند نمی توانیم ریاست این فرد را قبول کنیم.
چرا خداوند پیامبران را از فرشتگان قرار نداد تا راه بهانه جویی را بر انسان ببندد؟
پاسخ این سوال به فلسفه حیات انسان باز می گردد چراکه اساسا خداوند راه بهانه جویی را برای
انسان باز گذاشته تا او را امتحان کند.
و در هیچ مساله ای به اندازه "ولایت پذیری" راه بهانه جویی را باز نگذاشته است.
سوال این است که بالاخره مردم کسی را بعنوان ولی خود انتخاب می کنند،
پس چرا ولی و برگزیده خدا را نمی پذیرند؟
برایتان موفقیت توام با سر بلندی آرزومندم
شما هم به من سر بزنید واقعا دست گلتون درد نکنه،تشکرررررررررر
6518