فَلَمَّا تَرَءَا الْجَمْعَانِ قَالَ أَصْحَابُ مُوسىَ إِنَّا لَمُدْرَکُون* قَالَ کلاََّ إِنَّ مَعِىَ رَبىِّ سَیهَْدِین*
فَأَوْحَیْنَا إِلىَ مُوسىَ أَنِ اضْرِب بِّعَصَاکَ الْبَحْرَ فَانفَلَقَ فَکاَنَ کلُُّ فِرْقٍ کاَلطَّوْدِ الْعَظِیم ...
وَ أَنجَیْنَا مُوسىَ وَ مَن مَّعَهُ أَجْمَعِین... (شعراء 61-65)
... و چون آن دو گروه یکدیگر را دیدند، اصحاب موسى گفتند: حتماً ما به چنگ آنان خواهیم افتاد.
موسى گفت: این چنین نیست، بى تردید پروردگارم با من است، و به زودى مرا هدایت خواهد کرد.
پس به موسى وحى کردیم که: عصایت را به دریا بزن.
پس [دریا] از هم شکافت و هر پارهاش چون کوهى بزرگ بود...
و موسی و هر که با او بود را نجات دادیم...
حضرت موسی پشت سرش را نگاه کرد.
سیاهیِ لشکرِ فرعون بود و پیش رویش امواج خروشان نیل ...
و کنارش جماعتی از بنیاسرائیل که باورش کرده بودند و به حرفهایش ایمان آورده بودند.
حالا امّا درست وسطِ معرکه، جایی که ایمانشان، در معرض محک بود، کم آورده بودند و
گفته بودند: کارِ ما دیگر حتماً تمام است...
همهی وجود مرد را امّا ایمانی غریب آکنده بود. پیشِ رو و پشت سر را می دید؛
اما دلش تکان نخورد.
فقط گفت: محال است خدا من را توی این حال تنها بگذارد.
گفت: پروردگارِ من با من است. حتماً راهی را نشانم خواهد داد...
فرمان آمد...عصایت را به نیل بزن و همان امواجِ خروشان که سد راه بودند ،
ناباورانه، راه را برای مرد و همراهانش باز کرده بودند.
خوب میشد اگر گاهی ما هم درست وسطِ معرکههایی که پیشِ رو و پشتِ سرِمان، بسته است،
همان جاهایی که فکر میکنیم دیگر راهی نمانده،
همانجاهایی که دور و بریها هم از شرایط ناامید شدهاند،
همان توقفگاههای تلخ یأس، با یقین بگوییم کسی هست که همیشه هست.
کسی هست که وقتی قدمهای آدم راست باشد،اورا توی تنگنا و بنبست نگذارد.
کسی هست که همیشه توی لحظههای سخت، قاصد بفرستد، راه را نشان بدهد.
روزنهی امید را باز کند.
مؤمن بنبست ندارد!
وَ مَن یتّق الله یَجعل له مخرجاً. (طلاق/2)