تاملی در -قرآن کریم
سوره مبارکه -العنکبوت
آیه 41
مَثَلُ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْلِیَاءَ کَمَثَلِ الْعَنْکَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَیْتًا وَإِنَّ أَوْهَنَ الْبُیُوتِ لَبَیْتُ الْعَنْکَبُوتِ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُون
قرآن کریم کار کسانی را که غیر از خدا دیگری را سرپرست خود برمیگزینند به عنکبوتی تشبیه میکند که برای خود خانهای میسازد.
نظر غالب آن است که واژه عنکبوت مفرد مؤنث بوده و جمع آن عَناکِب است. نامگذاری این سوره به نام عنکبوت - که واژه ای مفرد است - به این دلیل است که عنکبوت به صورت فردی زندگی میکند به جز مواقع جفتگیری یا زمانی که تخمها باز میشوند.
اما در دو سوره نمل و نحل،
اسم این دو حشره به صورت جمع آمده است تا بر جمعی بودن زندگی این دو حشره اشاره شود.
«وَإِنَّ أَوْهَنَ الْبُیوتِ لَبَیتُ الْعَنْکبُوتِ» کمال این خانه را بیان میکند؛
زیرا عنکبوت نمیتوانست خانهای سنگینتر و دقیقتر از این در میان زمین و هوا بسازد و گویی مهندسی ماهر چنین بنای زیبا و پیچیدهای را طراحی و ساخته است.
اینعبارت مانند فراز «إِنَّ أَنْکرَ الاْءَصْوَاتِ لَصَوْتُ الْحَمِیرِ»است که
کمال این حیوان به سیستم آواز اوست...
اما چرا
إنَّ أوهَنَ البُیُوتِ لَبَیتُ العَنکَبوتِ
خانه عنکبوت سستترین خانه هاست؛
می فرماید:
خانه عنکبوت است که سست است نه تارهای آن؛
اصطلاح (اوهن البیوت) این نکته را مورد اشاره قرار میدهد که سستی و ضعف در خانه عنکبوت است نه در تارهای آن.
این اشاره قرآنی بسیار دقیق است؛ زیرا تارهای خانه عنکبوت، ابریشمی و بسیار نازکند (میانگین ضخامت هرتاریک میلیونیم اینچ مربع) ولی با وجود نازک بودن، تار عنکبوت محکمترین ماده بیولوژیکی است که تا کنون مورد شناسایی قرار گرفته است که از فولاد هم محکمترند و تنها کوارتز ذوب شده از آن محکمتر است.
یک تار بلند عنکبوت پیش از پاره شدن تا پنج برابر طول خود کشیده میشود و به همین خاطر دانشمندان، به تار عنکبوت فولاد بیولوژیک می گویند.
استحکام تار عنکبوت 20 برابر فولاد معدنی است و آنقدر محکم است که میتوان از آن توری ساخت و با آن یک بوئینگ ۷۴۷ را متوقف کرد ، اگر یک عنکبوت، تاری به ضخامت انگشت شست میساخت میتوانست یک هواپیمای جمبو جت را به آسانی حمل کند.
ازویژگیهای دیگر تار عنکبوت این است که مقدار زیادی نمک و مواد ضد باکتری و ضد قارچ دارد که در برابر حمله باکتریها و قارچها از آن محافظت می شود.
ومهندسی ساخت آن از مدرنترین سازه های مهندسی پیشرفته تر است،
پس چرا قرآن از «بیت عنکبوت» بهعنوان سستترین «بیوت» نام برده است؟
خانه عنکبوت سست است ،چون مأوی و محل سکونت به حساب نمیآید؛
بلکه بیشتر دامی است که حشرات در تارهای چسبناک آن گرفتار و شکار شوند،
آنان که معبودان دیگری دارند و مردم را نیز بدان سو میکشانند همین حکایت را دارند؛ آنها از طریق تارهای ثروت، فساد، پست و مقام و... به شکار قربانیان خود میپردازند؛
قرآن هشدار می دهد کسانی که با تمسک به" غیر خدا "دنبال منافع دنیوی و حتی معنوی هستند،همین "غیر"، دامی است پیچیده ،مانند دوستی و ورود به بیت عنکبوت است که ورود به آن نه ورود به بیت امن بلکه به منزله هلاکت آنها است.
( مقایسه با بیوت اهل بیت علیه السلام که بیوت نور و ایمان =امن است)
وهشدار می دهد که فریب مهندسی زیبا و فریبنده و استحکام ظاهری و بوی جذاب آن را نخورید،مانند مکاتب و اندیشه ها و مسیرها و سبکهای زندگی غیر الهی امروزی که ظاهری جذاب و تکنولوژی و مهندسی ووو پیشرفته ای دارند ومحکم و مطمئن به نظر میرسند اما أوهَنَ البُیُوت...
و
خانه عنکبوت سست است ،
چون نظام اجتماعی وحتی روابط خانوادگی عنکبوتها بر اساس مصالح مادی وموقت است،
بهطوری که هرگاه این مصالح تمام میشود، دشمن همدیگر میشوند و برخی، برخی دیگر را میکشد. این دشمنی شدیدبعد از اتمام مصلحتها جلوه گر میشود؛
روابط سست و ضعیف بین افراد خانواده عنکبوت آن را سستترین خانوادهها در میان آفریدهشدگان قرار داده است،
در برخی از انواع ،عنکبوت مادر، عنکبوت نر را می خورد ویا اورا رها میکند تا هنگامیکه فرزندان از تخم خارج میشوند، او را بخورند. در بیشتر انواع ،بچه عنکبوتها وقتی از تخم بیرون میآیند و خود را در یک مکان بسیار شلوغ در داخل کیسه تخم میبینند؛به خاطر غذا یا جا یا هر دوی اینها با هم درگیر شده یکدیگر را میکشندو در انواع دیگری ،فرزندان مادر خود را میخورند...
خانه عنکبوت سست است،چون امنیت زندگی و آرامش روانی در آن بسیار اندک است.
خانه عنکبوت سست است زیرا در آن از ساده ترین مفاهیم عطوفت و محبت و گذشت میان نر و ماده، مادر و بچه ها و برادران و خواهران خبری نیست.
خانه عنکبوت سست است ،چون خانهایست بدون دیوار، بدون سقف،بدون حفاظ، بدون ستون و بدون سایبان و در معرض مخاطرات طبیعی و شکارچیان و ...
مانند جایی که حدود و ثغور شریعت الهی وجود ندارد ...
خانه عنکبوت سست است ،
چون عنکبوت هرچه میسازد دام است و تله و نهایتا کار به جایی میرسد که خودش نیز در دام خود اسیر و گرفتار میشود و از بین میرود.
خانه ی عنکبوت سست است چون بر پایه های محکم ساخته نمی شود،
این خانه در هوا ساخته می شود ویا بر هوی ...
مثل بسیاری ازاعمال و افکار انسانها و مکاتب و بیوت اندیشه های غیر الهی...
سوره مبارکه -العنکبوت
آیه 48
وَمَا کُنْتَ تَتْلُو مِنْ قَبْلِهِ مِنْ کِتَابٍ وَلَا تَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ ...
تو هیچ کتابى را پیش از این نمى خواندى و با دست [راست] خود نمى نوشتى...
مصطفی صلوات الله علیه را که امی می گویند، از این رو نمی گویند که بر خط و علوم قادر نبود،
از این رو امیش گفتند که خط و علم و حکمت او مادر زاد بود، نه مکتسب.
کسی که به روی مه رقوم نویسد او خط نتواند نبشتن؟
(کسی که بر ماه خط نویسد=شق القمر آیا نتواند بر کاغذ نویسد؟)
و در عالم چه باشد که او نداند؟
چون همه از او می آموزند،
عقل جزوی را عجب چه چیز باشد که عقل کل را نباشد؟
عقل جزوی قابل آن نیست که از خود چیزی اختراع کند که آن را ندیده باشد.
و اینک مردم تصنیفها کرده اند و هندسه ها و بنیادها نو نهاده اند. تصنیف نو نیست: جنس آن را دیده اند، بر آنجا زیادت می کنند.
آنها که از خود نو اختراع کنند ایشان عقل کل باشند.
عقل جزوی قابل آموختن است، محتاج است به تعلیم؛
عقل کل معلم است، محتاج نیست.
و همچنین جملۀ پیشه ها را چون باز کاوی، اصل و آغاز آن وحی بوده است و از انبیا آموخته اند و ایشان عقل کلند؛
حکایت غراب (کلاغ) که قابیل هابیل را کشت و نمی دانست که چه کند: غراب غرابی را بکشت و خاک را کند و آن غراب را دفن کرد و خاک بر سرش کرد. اواز او بیا موخت گور ساختن و دفن کردن – و همچنین جمله حرفه ها. هر که را عقل جزوی است محتاج است به تعلیم، و عقل کل واضع همه چیزهاست. و ایشان انبیا و اولیایند که عقل جزوی را به عقل کل متصل کرده اند و یکی شده است.
فیه ما فیه
سوره مبارکه- العنکبوت
آیه 49
بَلْ هُوَ آیاتٌ بَیِّناتٌ فی صُدُورِ الَّذینَ أُوتُوا الْعِلْم
آیه درمقام ردّ گمان کسانی است که قرآن را تنها الفاظی مکتوب میان صفحاتی چند وجلدهایی صحافی شده می بینندو ازما ورای آنچه ازاین الفاظ اراده شده و ازحقیقت ملکوتی آن،که از سوی خداوند به درون جانهایی از پیش پاک و تزکیه و آماده شده، دمیده می شود، بی اطلاع هستند، این بی اطلاعی آگاهانه یا نا آگاهانه سبب تغییر مسیر اسلام از صراط ولایت شد.
بَل هوَ آیاتٌ بَیِّناتٌ فی صدورِ الّذین أُوتوا العلم :
بلکه قرآن آیات بیّناتی است در قلبهای کسانی که به آنها علم داده شده.
در آیه قبل از امی بودن پیامبر میفرمایدودر این آیه از" الّذین أُوتوا العلم..."
أُوتوا العلم که حقیقت قرآن را درون سینه دارند چه کسانی هستند؟
آیا منظور مطلق صاحبانِ علم است؟
آیا هرکس علم و دانشی دارد جزء این گروه محسوب میشود؟
کاملا واضح و آشکار است که منظور دانشمند و دانش آموخته و علما نیستند!
چون هرکه دانشی را فراگرفته تعبیر اوتوا العلم بر او واقع نمیشود.
چون اوتوا العلم یعنی کسانی که علم به آنها داده شده است،
نه اینکه علم را فراگرفتهاند .
اگر تعبیر به «الذین کسبوا العلم» یا «اکتسبوا العلم» با «تعلّموا العلم» یا «طلبوا العلم» یا شبیه به این تعابیربود هرکسی که علمی را فراگرفته بود راشامل میشد ولی تعبیر «اوتوا العلم» نشان میدهد علم این افراد موهبتی است نه اکتسابی و
اوتوا العلم افراد خاصی هستند نه عموم دانش اندوختگان.
حتی اگر تعبیر «الّذین طلبوا العلم» هم بود نمیشدگفت که منظورکسانی اند که علم فراگرفتهاند ،
زیرا آیه شریفه میفرماید:
این آیات بیّنات در سینههای اوتوا العلم است ؛نه این که سینه هرکسی که علمی فراگرفت جایگاه آیات قرآن باشد.
واضح است که چنین چیزی نیست و هر صاحب علمی، عالم به قرآن نیست، حتی اگر بخواهندبا چپ و راست کردن حقایق و آیات فردی مانند «ابن عباس» را هم مصداق آیه بدانند دلایل کافی نیست ،
ولی در مکتب اهل بیت( ع)
«الذین اوتوا العلم» همان اهل بیت(ع) هستندکه مصداق تام و کامل آیات و احادیث مربوطه هستند،
بَل هوَ آیاتٌ بَیِّناتٌ فی صدورِ الّذین أُوتوا العلم
یعنی حقیقت قرآن با اهل بیت علیهم السلام یکی است،
امام باقر(ع) وقتی این آیه را تلاوت فرمودند.
با دست به سینه خود اشاره نمودند.
(اصول کافی، کتاب الحجة، باب «انّ الائمة قد اوتوا العلم»، حدیث۱)
در حدیث بعد آن آمده هنگامی که امام صادق(ع) همین آیه را تلاوت کردند فرمودند:
«هُمُ الائمة علیهم السلام» اینها ائمه علیهم السلام هستند.
سوره مبارکه - العنکبوت
آیه 57
کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ
ثُمَّ إِلَیْنا تُرْجَعُون
هر نفسى چشنده مرگ است،
سپس به سوی ما بازگردانده مى شوید.
«نفس» یعنی «خود»، هر موجودی که «خود» و «هویت»ی متمایز از دیگری برایش فرض شود، تعبیر «نفس» در موردش صادق خواهد بود.
(التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج12، ص: 198)
علت اینکه روح را هم «نفس» میگویند این است که «خودِ» ما انسانها در گروی روح ماست.
و
تعبیر «ذائقه الموت» تقریبا معادل «یذوق الموت» است (عموما ترجمه کردهاند: «مرگ را میچشد»)،
اما وقتی
به جای فعل (یذوق)،
اسم فاعل (ذائق/ذائقه) میآید،
دلالت بر ثبوت و استمراردارد.
یعنی اگرچه فعل مضارع، دلالت بر وقوع عمل در حال حاضر و استمرار آن دارد؛ اما این معنا در اسم فاعل بسیار شدت مییابد.به تعبیر دیگر، فعل مضارع در جایی که کار الان انجام میشود و تمام می شود هم به کار میرود (مثلا: من میروم) ،
اما اسم فاعل در جایی است که آن کار" همچنان" ادامه دارد (مثلا: آب روان است)
مرگ قطعیترین واقعیت است و استثنا ندارد و برای همه هست، موقعیت نهایی همه ی ماست و فرقی بین فقیر و غنی، عالم و جاهل، رئیس و مرئوس، و ... نمیماند.
مرگ پایان کار نیست، شروع کار است. اگر حقیقیترین حقیقت عالم خداست، و با مرگ به سوی خدا میرویم؛ پس تازه با مرگ به سوی حقیقیترین حقیقت میرویم؛ یعنی تازه زندگی حقیقی را شروع میکنیم.
آیت الله جوادی آملی در درس تفسیر خود مکرر میفرمودند:
«توجه کنید که مرگ ما را نمیچشد، بلکه ما مرگ را میچشیم. ما مرگ را در خود هضم میکنیم، نه بالعکس.»
یعنی مرگ در ما گم میشود،
نه اینکه ما با مرگ گم شویم.
ما جاودانیم و مرگ را هم در خود هضم میکنیم.
مرگ چیست؟
آیا فقط خروج روح از بدن است؟
پس در مورد فرشتگان چه معنی دارد؟
آیه میفرماید :
هر «نفس»ی مرگ را میچشد و
مرحله ی بعد از مرگ «رجوع الی الله» است.
پس «مرگ» یعنی آنچه که
«خودم» را آن میدانم، از «من» میگیرند؛
و این گونه به خدا نزدیکتر میشوم.
یعنی حقیقت مرگ این است که
نفس با چشیدن مرگ ، تن خاکی را رها میکند و این تن خاکی را به یکی از مخلوقات خداوند(ملک، آیه 2) تحویل می دهد و خودش را رها می کند...
اسلام برای انسان
نه شناسنامه زمانی قائل است و
نه شناسنامه مکانی و زمینی،
بلکه اسلام انسان را یک موجود ابدی معرفی می کندو
حقیقت مرگ انتقال این انسان است از عالَمی به عالم دیگر؛
و این انتقال، صرفا یک انتقال مکانی مربوط به بدنمان نیست؛
بلکه از جنس چشیدن توسط جان آدمی است.
"کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْت"
مردن واقعه ای نیست که در آینده رخ میدهد، بلکه الان هم هست ،
زیرانفرمود:
«سیذوق الموت»
بلکه فرمود :
«ذائقه الموت»،
اقدامی هم نیست که یکدفعه رخ دهد، بلکه دائمی و مستمر است.
(فرق «ذائق» با «یذوق» که عرض شد)
در هر لحظه، چه بخواهیم و چه نخواهیم،فرشته مرگ - که از ملائکه مقرب الهی است - دارد آرام آرام ما را به سوی خدا میبرد،
و این سیر تا خدا ادامه دارد:
الینا ترجعون...
اما ما ... ؟
"مرگ عصاره زندگی است"
و انسان در هنگام مرگ
عصاره زندگی خود را می چشد...
در هرروز و لحظه وهرحرکت و حالتی یک مرحله از شخصیتی که قرار است در عالم دیگر محشور شود رقم میخورد:
ذرهای از خودمان را در دنیا رها کرده، و ذرهای از وجودمان را در آخرت رقم می زنیم؛ وبا هر گامی، بخشی از مرگ را به طور مستمر محقق می سازیم.
و
عصاره وجودی ماست که
نهایتا در قیامت در قالب یک انسان بهشتی یا جهنمی به نزد خدا برمیگردد...
"وَ إِلَیْنا تُرْجَعُون"
سوره مبارکه - العنکبوت
آیه 64
وَ ما هذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاَّ لَهْوٌ وَ لَعِب
ٌ وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوانُ
لَوْ کانُوا یَعْلَمُون
و این زندگی دنیا جز سرگرمی و بازیای نیست؛ و براستی که تنها سرای آخرت است که حقیقتاً زندگی است، اگر که میدانستند.
«الدَّار» از ماده «دور» است ،به معنای احاطه کردن و حدقه زدن چیزی پیرامون چیز دیگر
(معجم المقاییس اللغة، ج2، ص311)
«دایره» خطی است که به داخل خود احاطه دارد،
و خانه را به اعتبار اینکه با دیوار دور آن احاطه شده «دار» میگویند که جمع آن «دِیار» میشود
(مفردات ألفاظ القرآن/321)
با اینکه در زبان عربی کاربرد «دار دنیا» در مقابل «دار آخرت» رایج است،
اما جالب است که
در قرآن کریم نه کلمه «دار» و نه هیچیک از مشتقات آن (55 بار در قرآن به کار رفته) به صورت ناظر به دنیا مطرح نشده و همواره ناظر به آخرت است،
مثل :
"الدار الاخرة" ؛ "الدار السلام"و " الدار البوار"....
کلمات «دوران»، «احاطه»، «حدقه»، «طواف» و «استیلاء» به لحاظ معنایی بسیار به هم نزدیکند و تفاوتشان در این است که در «احاطه» سیطرهای مورد توجه است؛ در «حدقه» نگاه کردن، در «طواف» حرکت کردن و چرخیدن، و در «استیلاء» مساله ولایت؛ اما در «دور» فقط خود دور چیزی بودن بدون هیچ ملاحظه دیگری مد نظر است.
(التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج3، ص279)
در عبارت «إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوانُ» حداقل شش تاکید به کار رفته است:
«إنّ» ،
«لـ» مزحلقه،
«هی» (ضمیر شأن)،
جمله به صورت اسمیه آمده است؛
خبر به صورت مصدر آمده است؛
روی خبر «الـ» آمده است(که علاوه بر تاکید، معنای حصر را میرساند)
شش تاکیددر یک جمله کوچک...
بر چیزی خیلی تاکید میشود که افراد آنرا باور ندارند.
چرا ما باور نمیکنیم که سرای آخرت، سراسر زندگی است؟
...الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاَّ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ ...
إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوان
همه با دو واقعیت مواجهیم:
دنیا و آخرت؛
و این دو واقعیت، نمیتوانند در عرض هم هدف قرار گیرند؛ و هدف قرار دادن هریک، به هدف قرار دادن دیگری لطمه میزند . پس، باید یکی را اصل قرار داد و دیگری را تابع؛ هرکدام را اصل قرار دهیم، اقتضائات آن راهم باید جدی بگیریم؛
و انسانها دو دستهاند:
برخی دنیا را هدف و اصل قرار داده، و در نتیجه دین را که مسیر را تا نهایت نشان می دهد در حد لعب می دانند،
و برخی معیار تصمیمگیری خود را حق و حقیقت قرار میدهندکه مخاطب آیه اند :«لَوْ کانُوا یَعْلَمُون یعنی آنها که دنبال دانستن هستند و میخواهند حقیقت را بدانند، مخاطب این کلاماند،
یعنی اگر افراد بدانند، میفهمند...
علامه طباطبایی سه رساله در زمینه انسان دارند:
انسان قبل الدنیا، فی الدنیا، بعد الدنیا .
در رساله «الانسان فی الدنیا» نشان میدهند تمام تفاوت انسان در دنیا، با قبل و بعد دنیا، در وجود نظام اعتباریات است.
اعتباری، یعنی چیزی که واقعیت ندارد اما ما به خاطر اینکه زندگیمان بگردد، آن را واقعی فرض میکنیم.
مثل پول یا مقامات و منصبهای دنیایی و اجتماعی که بخودیخود ارزشی ندارند و برای گذران زندگی اجتماعی وسیله و قراردادی اعتباری است برای راحت شدن معاملات و کارها...
مثل بازی بچه ها که اشیاء را وسایل بازی و شخصی را رئیس میکنند. بچهها میدانند بازی میکنند و بازیشان هم در یک مدت محدود است؛ و در پایان بازی، دیگر، نه آن وسایل ارزشی دارند، و نه آنکه رئیس بوده رئیس میماند.
راستی، چرا تا بچهایم، بازی و سرگرمی را بازی و سرگرمی میدانیم و بچه هارا به خاطر طولانی کردن بازیهایشان ویا تاثیر گرفتن از نقش شان توبیخ و سرزنش می کنیم، اما وقتی بزرگ میشویم، محدود بودن و بازی دنیا را جدی میگیریم ؟!
الْحَیاةُ الدُّنْیا ...
الدَّارَ الْآخِرَةَ
چرا دنیا را با تعبیر «زندگی دنیا»می فرماید
و آخرت را با تعبیر «دار آخرت»؟
چرادر قرآن کریم، تعبیر «دار» برای دنیا اصلاً به کار نرفته؛ و همچنین هیچ جای قرآن، تعبیر «زندگی آخرت» را نیاورده و حتی در جایی هم که این دو را به هم عطف کرده، تعبیر «فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ» آورده است (یونس/64؛ فصلت/31)
در «نکات ترجمه»عرض شد که از این جهت به خانه «دار» میگویند که دور انسان را میگیرد و بر انسان احاطه پیدا میکند.
دنیا تمام حقیقت انسان وابعاد معنوی و ماورایی انسان را در برنمیگیرد ،
پس «دار» انسان نیست؛
اما آخرت، نهتنها تمام حقیقت انسان را دربرمیگیرد؛ بلکه دنیا را هم دربرمیگیرد ،
از طرف دیگر، «دنیا» و «دنیا بودنش» غیر از «زندگی» است؛
برای همین در دنیا، هم زندگی داریم و هم مرگ؛
هم موجودات زنده داریم و هم موجودات غیرزنده؛
اما در این آیه فرمود که «دار آخرت»، «حَیَوان» (=زندگی) است؛
یعنی اساساً حقیقتِ «آخرت» همان حقیقتِ «زندگی» است ،
و آیه تصریح میکند که
آخرت سراسر زندگی است...
"دردنیا" دو جریان زندگی وجود دارد،
یک جریان ،
جریان ولایت اَئمَّة الْهُدى است که «دارالحیوان» است و
هر کس وارد این وادی شود ،
واردجریان کوثرو حیات طیبه می شود،
و
جریان "ولایت ائمه جور" که " دارالدنیا"ست،
دربعضی روایات،
لهو به دشمنان نبی اکرم(ص) تفسیر شده است.
لهو است چون انسان را به غیر خدا مشغول میکند و
اشتغالاتی که همه بازی است و غفلت،
یعنی انسان ازوادی ولایت معصوم که خارج شود ،
زندگیش می شود تکاثر و لهو...