سریره

وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلینَ حجر/47

سریره

وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلینَ حجر/47

تدبر در سوره مبارکه طه (1)

برای اینکه جایگاه خودمان را در جهان بدانیم و بفهمیم چه کسی ما را اداره می‌کند و

 چطور با مدیر و مدبّرمان رابطه داشته باشیم بهترین راه همان هندسه‌ای است که 

خدای سبحان ترسیم کرده است.

خداوند خود را با اسمای الهی معرفی می‌کند، بخشی از اسمای الهی به ذات او برمی‌گردد که 

ما دسترسی به آن ذات بسیط نامتناهی نداریم اوهستیِ محض وحیات محض وعلم و قدرت محض است...

 خدا با کدام اسم جهان را اداره می‌کند؟

 کلیدواژه‌ای که با آن، مجرّدات و مادیات, فرشته و بشر اداره می‌شوند چیست؟

 آن کلید, «الرّحمان» است...

 "الرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوی"

 عرش یعنی مقام فرمانروایی ...

الرحمن علی العرش...در آن مقام رحمت مطلقه است و

جهان را رحمت مطلقه اداره می‌کند.

 یعنی مهندسیِ عالَم بر اساس رحمت مطلقه است,

 

الرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوی

 رحمت رحمانیه مقابل ندارد;

 وَ رَحْمَتی‏ وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ‏ءٍ

اگر آن رحمت, همه جهان را فرا گرفته است,

 پس هیچ موجودی از رحمت الهی برکنار نیست و

اگر موجودی بگوید رحمت الهی به من نمی‌رسدگناه بزرگی است،

این است که می‌گویند :

یأس از رحمت خدا کفر است ،

" وَ مَنْ یَقْنَطُ مِنْ رَحْمَةِ رَبِّهِ إِلاَّ الضَّالُّون"

یعنی این موجود می خواهد بگوید که جایی هستم که رحمت خدا به آن‌جا نمی‌رسدو

 این کفرو انکار رحمانیّت الهی است.

 چیزی نیست که رحمت خدا به آ‌ن نرسد،

 وَ رَحْمَتی‏ وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ‏ء

 

حضرت سیدالشهداء(ع) در دعای عرفه می‌گویند:

 "یَا مَنِ اسْتَوَى بِرَحْمَانِیَّتِهِ؛

 ای کسی که به رحمانیتت بر عالم مستوی شدی."

 

امام صادق (ع)  می‌فرماید:

  "استوی علی کل شیء "

یعنی سایه خدا بر همه یکسان است، اما موجودات در ادراک این سایه متفاوت هستند.

بعد اضافه می‌کند: «فَصَارَ الْعَرْشُ غَیْبا فِی ذَاتِهِ ».

 

بخش اول دعای یستشیر چقدر به این آیات بخش اول سوره مبارکه طه شبیه است!!

لْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لا إِلَهَ إِلا هُوَ الْمَلِکُ الْحَقُّ الْمُبِینُ ...

 الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِی الْأَرْضِ وَ مَا بَیْنَهُمَا وَ مَا تَحْتَ الثَّرَى...

 

در کتاب ارزشمند مهر تابان- که در شرح احوال علامه طباطبایی(ره)است-

پیرامون سوال طی الارض چنین آمده است:

سوال: حقیقت طی الارض چیست؟ و روی چه میزان از موازین فلسفی این امر صورت میگیرد؟

علامه طباطبایی: حقیقت آن پیچیده شدن زمین در زیر گام رونده است.

برادر ما مرحوم آقا سید محمد حسن الهی قاضی ازمرحوم حاج میرزا علی آقای قاضی(ره) راجع به 

طی الارض سوال کرده بود و مرحوم قاضی(ره) جواب داده بودند:

که طی الارض شش آیه از اول سوره طه است.

طه ﴿۱﴾  مَا أَنزَلْنَا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى ﴿۲﴾  إِلَّا تَذْکِرَةً لِّمَن یَخْشَى ﴿۳

 تَنزِیلًا مِّمَّنْ خَلَقَ الْأَرْضَ وَالسَّمَاوَاتِ الْعُلَى ﴿۴﴾ الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى ﴿۵﴾ 

لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ وَمَا بَیْنَهُمَا وَمَا تَحْتَ الثَّرَى ﴿۶

 

آیات 9-14

وقتی حضرت موسی به همان کوه طور رفت، آتشی دید و به سراغ آتش رفت.

آن آتش، نورِ نار بود،

هم نورِ نار داریم و

 هم نار بدون نور؛

 نار جهنم، نار بدون نور است

موسی نور حق را می دید،

 "آنست" از ایناس، به معناى دیدن و یا یافتن چیزى است که در اصل از انس گرفته شده است.

فَقَالَ لِأَهْلِهِ امْکُثُوْا إِنِّی آنَسْتُ نَاراً

 ولی چون هنوز به مقام نبوّت نرسیده و یقین ندارد که چه خبر است،

پس با «لعلّ» و «لیت» سخن می‌گوید،

 "لَّعَلِّی آتِیکُم"

 

"فَلَمَّا أَتَاهَا"

 ولی سخن از آمدن است نه رفتن ، «أتا» می فرماید،نه «ذهب »

 چون این نارٌ ظاهری و نورٌ باطنی محل قُرب الهی است،

می‌گوید آمد یعنی به ما نزدیک شد نزد ما آمد،

قُربِ زمینی با آن قرب زمینه‌ای همراه شده است ،

 پس «أتا»می فرماید نه «ذهب »

 اهلش ایستادند و

موسی آمد "فَلَمَّا أَتَاهَا"

 

و وقتی نور را از نزدیک می بیند ،

خطاب می رسد که:

 " فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى  "  

کفش هایت را در بیاور. در سرزمین مقدسی قرار گرفته ای.

خلع نعلین تن ای موسی جان تا نکنی

 کی توان گام زن وادی ایمن گردی

باید نعلین تن را بکَنی!

 منظور از نعلین در اینجا، تن و مقتضیات تن است،

 مقتضیات زمان و مکان و حس است...

و چون خلع نعلین حاصل شد،حضرت به وادی ایمن رسید.

آنجا وادی ایمن هم هست!

وادی مقدس، وادی ایمن است:

 "وَمَن دَخَلَهُ کَانَ آمِنًا  "  

و با رسیدن به این مقام است که

 " وَکَلَّمَ اللّهُ مُوسَى تَکْلِیمًا  "

 

و خداوند به تکراری عجیب، از خودمی فرماید که

"إِنِّی أَنَا" ...همانا من من...

"إِنِّی أَنَا رَبُّکَ" همانا من من رب تو...

 نمی فرماید "ربّ‌العالمین "ویا "الله"

 یعنی نمی فرماید که "انی انا رب العالمین "و یا "انی انا الله "

رب تو ، پروردگار تو...

و "وَأَنَا اخْتَرْتُکَ"... "أَنَا" ...

 "فَاسْتَمِعْ لِمَا یُوحَی"

پس گوش فرا دار به آنچه به تو وحی می شود،

 الوهیّت را مطرح می فرماید،

 "إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ"

دیگر سخن از "أَنَا رَبُّکَ" گذشت وحال ...إِنَّنِی...أَنَا ...اللَّهُ ...إِلَّا أَنَا... فَاعْبُدْنِی...وَأَقِمِ الصَّلاَةَ لِذِکْرِی...

تا وجود موسای کلیم غرق در توحید الهی بشود ...

 

موسی دنبال راه زمینی می‌گشت.

 خدا راه آسمان را به او نشان داد.

 خدا گفت: راه ،راه وحی است.

 

تربیت قرآنی که به دست تعلمیات و تزکیه های الهی و معصومان(ع) انجام می گیرد،

 انسان را غیب باور می کند و

 بر آن است تا انسان از خود و اسباب مادی و محسوس بریده شود و همه توجه اش به غیب و خدا باشد؛

از همین روست که در قرآن به مومنان گفته می شود که امیدشان به آن چیزی باشد که گمانش را ندارند.

(طلاق، آیات 2 و 3)

در روایت است که : کُنْ لِمَا لَا تَرْجُو أَرْجَی مِنْکَ لِمَا تَرْجُو؛

 یعنی امیدت به آن چه امید نداری نسبت به آن چه امید داری بیش تر باشد.

 ) الامالی، الشیخ الصدوق، ص178 )

پس تکیه و اعتماد مومن باید به غالم غیب بیش از عالم شهادت باشد،

مثلا حضرت موسی(ع) به قصد نار و آتش رفت، ولی نور و نبوت نصیب وی شد.

(قصص، آیه 29)

 سحره فرعون به قصد جایزه رفتند و مسلمان بهره ایشان شد. 

(یونس، آیه 90؛ طه، آیه 70 )

 

حضرت جوادالائمه(ع) می فرمایند:

اِنَّ اللهَ تَبارَکَ و تَعالی لَیُصلِحُ لَه أمرَه فیِ لَیلَةٍ کَما أًصلَحَ اَمرَ کَلیمِهِ موسی(ع) 

إذ ذَهَبَ لِیَقتَبِسَ لِأَهلِهِ ناراً فَرَجَعَ و هُوَ رَسُولٌ نَبِیٌّ.. .. أفضَلُ اَعمالِ شیعَتِنا انتظارُ الفَرَجِ.

همانا خداوند تبارک و تعالی امر ظهور ایشان (حضرت مهدی(ع)) را در یک شب اصلاح می فرماید، 

همان طور که کار کلیم خود حضرت موسی(ع) را (یک شبه) اصلاح فرمود، آنگاه که برای به

 دست آوردن آتش برای اهل خویش رفت پس در حالی که پیامبرِ فرستاده شده بود بازگشت.. ..

 بهترین اعمال شیعیان ما انتظار فرج می باشد.

وقتی حضرت موسی(ع) در بیابان تاریک همراه با اهل خود راه را گم کرده بودند،

 از دور آتشی مشاهده کرد و طبق بیان قرآن به سوی آن رفت که 

یا چیزی از آن آتش برای اهل خودش بیاورد و یا خبری از راهی که گم کرده بودند به دست آورد.

 روی قرائن و حساب های ظاهری نشانه ای از این که 

قرار است در آن شب ایشان به نبوّت و رسالت برگزیده شوند، وجود نداشت.

اگر انسان مؤمن این حقیقت را عمیقاً باور کند،

 آنگاه انتظار فرج امام(ع) برایش بسیار بسیار جدّی و ملموس خواهد شد.

 چون درهر زمانی وقوع فرج راممکن وعملی می بیندودرهیچ شرایطی ازتحقق آن ناامید نخواهد بود. 

به همین جهت حضرت جواد(ع) پس از تشبیه فوق فرموده اند که:

بهترین اعمال شیعیان ما انتظار فرج می باشد.

 

و امام صادق(ع)می فرمایند:

کُن لِما لا تَرجُو أرجی مِنکَ لِما تَرجُو. فاِنَّ مُوسَی بنَ عِمرانَ،

خَرَجَ لِیَقتَبِسَ لِأَهلِهِ ناراً فَرَجَعَ الیهم وَ هُوَ رسولٌ نَبِیٌّ. 

فَأَصلَحَ اللهُ تبارَک و تعالی أمرَ عّبدِه و نبیِّه موسی (ع) فی لَیلَةٍ.

 وَ هکَذا یَفعَلُ اللهُ تَبارَکَ وَ تَعالی بِالقائِمِ الثانی عَشَرَ مِنَ الاَئِمَةِ(ع) یُصلِحُ لَهُ أَمرَه فی لیلةٍ کما 

أصلَحَ أمرَ نَبّیِّه موسی(ع) و یُخرِجُهُ مِنَ الحَیرَةِ وَ الغَیبَةِ اِلی نُورِ الفَرَجِ و الظُهورِ.

به چیزی که امید (وقوعش را) نداری از آنچه امید (وقوعش را) داری، امیدوارتر باش!

همانا حضرت موسی بن عمران(ع) رفت تا برای اهل خود آتشی به دست آورد، 

پس در حالی که پیامبرِ فرستاده شده بود به سوی ایشان بازگشت.

پس خداوند کار بنده و پیامبرش موسی(ع) را در یک شب اصلاح فرمود. 

و خداوند تبارک و تعالی در مورد حضرت قائم امام دوازدهم(ع) نیز چنین عمل می کند.

 کار (ظهور) ایشان را در یک شب اصلاح می فرماید، همان طور که 

کار پیامبرش موسی(ع) را اصلاح کرد، 

و ایشان را از حیرت و غیبت به سوی روشنایی فرج و ظهور در می آورد.

 

اگر سینه و قلب انسان حریم الهی بوده و انسان این حریم را حفظ کرده،

 نا محرم را به آن راه ندهد و حق را تنها ساکن آن بدارد،

 حق در او تجلی کرده وسراسر قلب را می گیرد،

حال اگر دستی در این سینه واردشد می شود ید بیضا و

 اگر این دست به چوب خشک برسد او را اژدها می سازد.

یعنی آنچه که عصا و چوب را اژدها می کند نه به آن چوب بستگی دارد و 

نه به عناصر طبیعی دست حضرت موسی(ع)،قلب است که دست را تابان و 

مجدد چوب پدید می آورد. قلبی که حریم الهی را حفظ کرده و نا محرم را به آن راه ندهد،

 طبیعت، تحت سیطره ی این قلب قرار می گیرد...

 اگر در تاریخ آمده که حضرت امیر(ع) درب قلعه خیبررا که فلان اندازه بود وفلان میزان وزن داشت ،

 به اشاره ای از جا کند، آنچه درب خیبر را کند دست و قدرت بدنی حضرت نبود، بلکه قلبی بود که

 به توسط دست درب را جابجا کرد .

 

هرچه پیش انسان وجود دارد، نسخه برداشت شده و عکسی است که

 اصل آن در جایگاه دیگری است و

 در صورت ارتباط با آن مخزن اصلی و الهی می توان عین حقایق را مشاهده کرد.

گاه خداوند، اصل حقایق را ارائه و آنچه را در زمین به شکلی ویژه دیده می شود،

 با حقیقت ملکوتی اش آشکارمی کند ؛

مثلا هنگامی که موسای کلیم به وادی مقدس طوی گام نهاد و خدای سبحان با او سخن گفت،

از او پرسید: “و ما تلک بیمینک یموسی، آنچه به دست راست خود داری چیست.”

و موسی که جز چوب دستی چیزی به دست خود نمی دید، پاسخ گفت:

قال هی عصای ،این، عصای من است.”

قال ألقها یموسی، فرمان داد که آن را بر زمین افکن.”

و چون آن را افکند، چیز دیگری دید و آنچه را که عصا می انگاشت،  مارى شد ...

 پس عصا را ظاهری بود به دست موسی اما حقیقت و اصل وعین آن به دور از دست واندیشه موسی و

 در پیشگاه خدای سبحان قرار داشت و پاسخ موسی بر اساس شکلی که نخست دیده بود و 

قرآن از آن به سیرت نخستین یاد می کند، پاسخی نیمه تمام است و

 به اصل این عصا و حقیقت تکوینی آن اشارتی ندارد؛ از این رو،

 خدای سبحان با اشاره به دو مرحله ظاهری و واقعی عصا، می فرماید:

قال خذها و لاتخف سنعیدها سیرتها الاولی آن را برگیر و نترس که

 به زودی به شکل ظاهر و سیرت نخستین آن باز می گردانیم.”

 

قَالَ هِیَ عَصَایَ أَتَوَکَّأُ عَلَیْهَا وَأَهُشُّ بِهَا عَلَى غَنَمِی وَلِیَ فِیهَا مَآرِبُ أُخْرَى

 کلمه "اتوکو" از مصدر توکى است که به معناى اعتماد و تکیه دادن است و 

کلمه "مارب" جمع ماربه است و به معناى احتیاج است، مرا در آن ماربى (حوائجى ) دیگر است ،

این است که این عصا حوائجى دیگر از من بر مى دارد.

تا موسی عصا را در دست داشت و آنرا اتوکوا می دانست عصایی بود در همان حد ... 

تکیه گاهی لرزان و چوبی که برای گوسفندان با برگ می توان ریخت...

وقتی آدمی دور از حق باشد، حق رانمی‌ بیند ،

چون به باطن نرفته و چرا به باطن نرفته ؟

چون خود و محدوده ی خود را می‌ بیند، مادامی که انسان خود را ببیند، حق را نمی‌بیند ،

چون زندانی افکارو اندیشه‌های محدود خودش می‌شود و فقط همین جا را می‌بیند، 

پیش پایش را... خود و گوسفندانش را...

 

آدمی که از ظاهر بگذرد و به باطن برسد راه حضرت موسی است ...

 موسی یکسره به جان هستی تبدیل می شود.

هر وجودی یک موسای جان دارد که باید پرورش یابد،

ای موسی جان شبان شده ای

بر طور برآ ترک گله کن!

نعلین ز دو پا بیرون کن و رو

در دشت طور پا آبله کن؟

عصای موسی نمادی است از جسم انسان.

چوب خشکی معجزه گر می شود و جسمی خاکی پرواز می کند به عرش.

 و این

 کار موسای عشق است.

چوب خشک جسم ما را کو به مانند عصاست

در کف موسی عشقش معجز شعبان کنیم....

 

موسی لشکر مجهز یا علم فراوان،یا قدرت فراوان و امکانات نخواست ...

فرمود:

رب اشرح لی صدری؛ پروردگارا! به من شرح صدر بده.

"شرح صدر" خلاصه ی معنایش این است:

 "ظرفیت روحی بسیار وسیع و تحمل فوق العاده زیاد."

و یسرلی امری؛ کار مرا بر من آسان گردان.

و احلل عقدة من لسانی؛ گرهی را (یا گره را) از زبان من باز کن. بعضی چنین فکر می کنند که 

مقصود از این که "گره را از زبان من باز کن." این است که موسی اندکی زبانش می گرفته و

 حتی گفته اند: 

آن وقتی که بچه بود و فرعون می خواست امتحانش بکند و آتش سرخ شده به دهانش گذاشت...

 "گره را از زبان من باز کن." همان است که قرآن مکرر روی آن تأکید می کند یعنی ابلاغ مبین،

 جمله بعدی، جمله  را تفسیر می کند  "یفقهوا قولی؛ تا سخن مرا درک بکنند"

 من بتوانم پیام تو را وارد فهم مردم بکنم و مردم بفهمند. چون کار سنگین است ،

کار حرکت دادن بشر است، به کجا؟ به سوی دنیا؟ نه. خیلی مکتب ها هستند که

 بشر را حرکت می دهند، خوب هم حرکت می دهند، اما به سوی چه؟ به سوی آخوردنیا،...

کار موسی مبارزه با فرعون قدرت بیرونی و فرعونهای وجودی است ،

بشر را از خودی رهاندن و به حق رساندن؛ بشر را از درون خودش علیه خودش برانگیختن...

این مشکل است ...

 

چرا نگفت شرح" قلب" و گفت شرح "صدر" ؟

شرح یعنی گستراندن و

«صدر» یعنی سینه انسان که صندوق قلب به شمار می‌رود، و کنایه از روح و فکر است.

«صدر»، ظرف علم و عرفان و شناخت بشمار می‌رود و 

بسط آن، به معنای گسترده کردن آن است به گونه‌ای که توانایی حمل معارف الهی را داشته باشد 

و آن‌را رد نکند، بلکه آماده پذیرفتن نور و ایمان باشد.

«شرح صدر»، وسعت روح و بلندى فکر و گسترش افق عقل آدمی است.

 از پیامبر اسلام(ص) پرسیده شد:

 شرح صدر چیست؟

 حضرت فرمود:

 "نورى است که خدا در قلب هرکسی که بخواهد می‌افکند و در پرتو آن، روح او وسیع می‌شود".

پرسیدند:

 آیا نشانه‌اى دارد که بتوان آن‌را شناخت؟

فرمود:

 «بله، نشانه‏ آن توجه به سراى جاویدان و دامن‏ بر چیدن از زرق و برق دنیای فریبنده و 

آماده شدن براى مرگ، قبل از فرا رسیدن مرگ است".

 

در تفاوت بین قلب و صدر گفته شده:

همان‌طور که قلب ظاهری و مادی مرکز زندگی حیوانی است و 

صدر صندوقچه آن است و آن‌را احاطه کرده،

 قلب باطنی و روحانی نیز مرکز زندگی روحانی انسان است و صدر آن‌را احاطه کرده.

 بنابر این، قلب، مرکز صدر و سینه است و صدر مرتبه وسیع‌تر و ثانوی نورانی قلب است.

پس اموری مانند ایمان، اطمینان، خشوع، سلامت، قساوت، هدایت، کوری و 

مهر شدن به قلب نسبت داده می‌شود،

 ولی اموری مانند مخفی کردن، آشکار کردن، پنهان ساختن، علنی کردن، تنگ شدن، 

وسیع شدن و منبسط گشتن به صدر منتسب می‌شود. 

(التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج 6، ص 207 )


آیه 41

وَاصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسِی ؛

«صنعت» یعنی ساختن و

صنعتگر یعنی کسی که با استفاده از موادی چیزی می سازد.

 حال اگر صنعتگر در ساختن چیزی بسیار دقت کند،

 به جای «صَنَع» می‌گویند «اصْطَنَع»،

 این تعبیر در واقع مبالغه‌ای در دقت و حسن کار است. یعنی در کمال دقت و ریزه‌کاری ساختن...

 

آیات 38 -41

إِذْ أَوْحَیْنَا إِلَى أُمِّکَ مَا یُوحَى ....

ثُمَّ جِئْتَ عَلَى قَدَرٍ یَا مُوسَى

 وَاصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسِی....

حضرت موسی در کوه طور است و خدای متعال برای او صحبت میکند.

 پس از این‌که خداوند به آن حضرت می‌فرماید که چگونه متولد شدی و 

چگونه به مادرت الهام کردیم که تو را به رود نیل بیندازد و ...، میفرماید:

«واصطنعتک لنفسی»؛

 من تو را برای خودم ساختم!

ساختم نه اینکه پروریدم یا تربیت کردم ....اصطنع...

 «انّی أنا الله»،

و این سخن تا به این‌جا ادامه می یابد که ما تو را انتخاب و در دامن فرعون حفظ کردیم.

از مصر فرار کردی و ما تو را حمایت و هدایت کردیم. سپس، می فرماید:

 «ثُمَّ جِئْتَ عَلَى قَدَرٍ یَا مُوسَى»؛

  تعبیری بسیار زیبا و پرمعنا... به زبان امروزی، یعنی درست سر وقت این‌جا رسیدی!

 یعنی همه این‌ها حساب شده است و اتفاقی و بی‌حساب نیست.

این‌ها باید اتفاق می افتاد،چون «وَاصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسِی»؛ که بدانی من تو را برای خودم ساختم.

 

این تصورو سوال هست که اگر خدا ما را نیز چنان می‌آفرید، ما نیز آن‌گونه می شدیم.

  اگر برای ما نیز چنین می‌کرد‌، ما نیز آن‌گونه می‌شدیم.

و تصور می‌شود وقتی خداوند می‌فرماید: 

«اصطنعتک لنفسی»؛ یعنی تو اختیاری نداری و من تو را ساختم

 این پرسش مطرح است:

 آیا واقعاً افراد از ابتدا که آفریده می‌شوند با هم تفاوت‌ دارند؟

 آیا این تفاوت‌ها سبب می‌شود که برخی خوب و برخی دیگر بد شوند؟

 

همه ی انسانها در بدو پیدایش مادّی خود ، از یک نقطه شروع به حرکت می کنند ،

 لکن استعداد وجودی افراد یکسان نیست ؛ لذا عدّه ای در همان قدم اوّل تا آنجا می روند که 

به روح القدس متّصل گشته معصوم می شوند ،

 ولی عدّه ای دیگر بعد از گذراندن مراحلی به آن مقام رسیده

 عصمتی مادون عصمت انبیاء (ع) پیدا می کنند ؛ و عدّه ای نیز تا مرز روح القدس پیش می روند 

ولی هیچگاه بدان متّصل نمی گردند.و عده ای دیگر در همان ابتدای راه متوقف می شوند...

هر انسان مؤمنی می تواند تا سقف بی نهایت اوج بگیرد.

 امّا باید دانست که بی نهایتها باهم یکی نیستند.

صراط مستقیم انسانیّت شاهراه عظیمی است که یک سر آن دنیاست و 

سر دیگرش به سوی خدا می رود و چون خدا نامحدود صرف است ، لذا رسیدنی در کار نیست.

از اینرو گفته اند غایت سیر انسان خدا شدن نیست بلکه بسوی خدا بودن است.

 

امّا در این شاهراه (صراط مستقیم ) ، که تا بی نهایت کشیده شده ،

 به تعداد نفوس انسانی لاین ها و خطوط سرعت یا به تعبیر قرآنی ، سُبُل وجود دارند که 

هر کسی از سَبیل و خطّ حرکت مخصوص خود و با سرعت مجاز در آن لاین ، حرکت می کند.

 آنها که در مرز حیوانیّت قرار دارند ،

 با سرعت اندک ، از خطّ کناری این اتوبان حرکت می نمایند ؛

و معصومین در خطّ انتهایی و با سرعتی بسیار بالا در حرکتند.

 

اگر با تمثیلی ریاضی این مطلب بیان شود، می توان گفت:

 عدّه ای مسیر الی الله را با توان یکم طیّ می کنند و عدّه ای با توان دوم و ... و

 برخی با توان k ام و معدودی نیز با توان n ام ، در حالی که n به سوی بی نهایت میل می کند. 

همه ی این سری اعداد اگرچه به سوی بیهایت می روندامّا هر کدام بی نهایتی متفاوت با دیگری هستند ؛ 

به نحوی که سیر کننده با توان یکم بعد از طیّ چهار قدم تکاملی ، در رتبه ی چهارم وجود قرار می گیرد ؛

 امّا سیر کننده با توان دوم بعد از طیّ چهار قدم تکاملی ، در رتبه ی شانزدهم وجود واقع خواهد شد ؛ 

امّا آنکه با توان n ام در حرکت است ، او در دومین قدم ، به رتبه ی وجودی بی نهایت می رسد ؛

 امّا بی نهایت امکانی نه بی نهایت واجبی که مختصّ ذات باری تعالی است.

 

ممکن است این شبهه پیش آید که اگر انسانها در اصل خلقتشان با هم تفاوت دارند ،

 چرا خداوند متعال آنها را در عالی ترین رتبه ، یعنی در رتبه ی رسول الله (ص) نیافرید؟

در پاسخ این پرسش رایج باید گفت:

خداوند متعال وجود محض است و

 از وجود محض جز "وجود" صادر نمی شود ؛

لذا خدا تنها و تنها "وجود دهنده "است،

 چنین نیست که خدا ابتدا کسی را بیافریند و بعد او را انسان قرار دهد و 

سپس خصوصیّاتی مثل رتبه ی وجودی بالا داشتن ، معصومیّت یا عدالت یا ... به او بدهد.

خداوند فیض "وجود "را گسترانده و" وجود" در ذات خود دارای مراتب می باشد ؛

 و خصوصیّات هر مرتبه از وجود نیز لازمه ی ذات آن مرتبه می باشد. برای مثال چنین نیست که

 خدا ابتدا عدد چهار یا سه را خلق کند و آنگاه یکی از آنها را زوج و دیگری را فرد قرار دهد ؛ 

بلکه زوج بودن لازمه ی ذات چهار و فرد بودن لازمه ی ذات عدد سه می باشد ؛

 بنا بر این خلق عدد چهار و سه همان است و زوج و فرد بودن آنها همان.

 

پس خداوند متعال بساط" وجود "را می گستراند ؛

لکن" وجود "در ذات خود دارای مراتب متعدّدی است ؛

برخی مراتب آن ، انسان ، برخی دیگر گیاه و مرتبه ی دیگری حیوان است...

مثلادر مراتب اعداد،

هر رقمی مرتبه ی خاصّی از عدد را داردو

به خاطر واقع بودن در آن مرتبه ،

 صفات خاصّی را نیز دارا شده است ؛

 و محال است عدد دیگری در جای آن عدد قرار گیرد.

مثلا، عدد سه محال است زوج باشد ؛ چون لازمه ی مرتبه ی سوم عدد ، فرد بودن آن است ؛

 کما اینکه محال است عدد چهار فرد یا عدد اوِّل باشد ....

( البته بحث روی حقیقت این اعداد است نه علائم قراردادی آنها )

 

در مراتب وجود نیز هر مرتبه ای خودش خودش است و

 محال است جای دو مرتبه از وجود عوض شود ؛

 در غیر این صورت اساساً چیزی به نام عالم خلقت وجود نمی داشت ،

همانگونه که اگر ممکن بود اعداد در جای یکدیگر بنشینند چیزی به نام اعداد و 

نظام ریاضی پدیدار نمی شد.

 

پدید آمدن عالم خلقت و نظام هستی به این است که

هر موجودی از موجودات عالم ، تنها و تنها یک مرتبه ی مخصوص از وجود را به خود اختصاص دهند ،

 که به واسطه ی این امر ، هر موجودی صفات مخصوص به خود را نیز دارا می شود و

از همین رو محال است دو موجود از هر نظر یکسان باشند.

و لازمه این امر ، آن است که موجودات در رتبه ی وجودی ، تفاوت ذاتی داشته باشند.

 بین تک تک انسانها و بلکه بین تک تک موجودات عالم خلقت نیز ، تفاوت مرتبه حاکم است و

هیچ موجودی در مرتبه ی وجودی موجود دیگر نیست ؛

حتّی دو الکترون یا دو پروتون نیز در یک رتبه از وجود قرار ندارند .

 

می توان گفت که

 عالم خلقت دو رویه دارد ،

 یک رویه ی ظاهری و اعتباری

 ) ماهیّات یا قالبهای وجود )

 که مردم با آن انس دارند ؛

 و رویه باطنی که

دیگر خبری از قالبها نبوده فقط و فقط وجود است.

 

در رویه ی ظاهری و اعتباری ،

چنین به نظر می رسد که همه ی موجودات در عرض همدیگر قرار دارند و

 تنها صفات گوناگون آنهاست که موجب جدایی آنها از یکدیگر می شود ؛

امّا در رویه وجودی عالم ،

هیچ موجودی در عرض موجود دیگر نیست ، بلکه همه ی موجودات در

 یک سلسله ی طولی قرار گرفته اند و هرموجودی یک مرتبه از این سلسله را اشغال نموده است ؛

 مانند سلسله ی اعداد که هر عددی جای خاصّ خود را دارد.

 

بنا بر این ، اگر پاره ای از موجودات مثل گیاهان رشد و نموّ دارند و

 پاره ای دیگر چون جمادات فاقد این کمال می باشند ، ناشی از جایگاه وجودی آنهاست.

 و اگر برخی از موجودات مثل حیوانات ، افزون بر رشد و نموّ ، اراده نیز دارند ، 

باز به علّت برتری رتبه ی وجودی آنهاست.

واگرطایفه ای از موجودات ، افزون بر صفات پیش گفته ، 

دارای عقل نیز می باشند باز به خاطر رتبه ی وجودی آنهاست ؛

و اگر تعدادی دارای عصمت نیز می باشند باز حاصل رتبه ی وجودی آنهاست.

 

هر چه رتبه ی وجودی موجودی قویتر باشد ،

 به همان اندازه از اوصاف کمال افزونتر و قوی تری برخوردار بوده ، 

اوصاف وجودی اش به اوصاف الهی نزدیکتر می شود ؛

و آن که در بالاترین مرتبه است خلیفةالله اعظم خواهد شد...

 

آیه 49

قَالَ فَمَنْ رَبُّکُمَا یَا مُوسَى

ریشۀ اصلی مخالفت فرعون با دعوت موسی،

 نه بر سر مسئله ی وجود خداوند بود و نه مسئله ی نبوت.

بلکه مشکل اصلی فرعون بر سر مسئله ای بود به نام رب العالمین ...

این است که در جای جای حکایت موسی به کلمه رب بر می خوریم :

حضرت موسی

 با نظام شرک آمیز ربوبی و

 منشاء آن یعنی فرعونیت روبرو است.

کدام سخن موسی برای فرعون تهدیدآمیز بود؟

همان سخنی که برای فرعون، غریب می نمود؛

این که خداوند،فقط خداوند،

 رب همه هستی باشدو

جایی برای ربهای مختلف وازجمله فرعون باقی نگذارد...

پس می پرسد:

 قَالَ فَمَنْ رَبُّکُمَا یَا مُوسَى

و مارب العالمین ؟

رب عالمین دیگر چیست؟

فرمود:

 قَالَ رَبُّنَا الَّذِی أَعْطَى کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى (طه۵۰ )

 گفت پروردگار ما کسى است که هر چیزى را خلقتى که درخور اوست داده 

سپس آن را هدایت فرموده است .

رب السموات و الارض و ما بینهما...(شعرا 23 )

رب آسمانها و زمین و هر آنچه میان آن دو است...

یعنی فرعون (انا ربکم الاعلی) رب نیست و بلکه مربوب است وهنگامی که 

ساحران فرعون،غلبه موسی را پذیرفتند،گفتند:

ما به رب العالمین یعنی رب موسی و هارون گرویدیم...

قالو امنا برب العالمین ؛رب موسی و هارون

 

 

آیه 53

الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ مَهْدًا...

زمین گهـواره است،

 یکی از حرکات زمین حرکت گهواره واری آن است.

در این نوع حرکـت قـطـب شـمـال آن در تابـسـتان و زمـستان به یک طرف مایل می شود.

 در تابستان تمایل آن رو به خورشید است.

 در پـائـیـز مـحـور آن راست اسـت.

در زمـستان تمایـل آن در جهت خلاف خورشید است.

 و در بـهـار محور آن راست است.

 این حرکت گهـواره واری زمـیـن حـرکت وضعی نامیده می شود.

 

با این که گهواره بین زمین و هوا معلق و ناپایدار است،

اما حرکت آرام آن برای کودک لذت­ بخش است و

او را به خواب می­ برد...

همین کودک وقتی که

 بزرگتر می­ شود و

 توان راه رفتن می­ یابد،

احساس می کندکه

 گهواره برای او تنگ است،

پس ماندن در آن

 برایش عذاب ­آور می شود

 و می­ خواهد از آن خارج شود.

 

گهواره، آیت دنیاست که

 بذّات، ناپایدار و کوچک است؛

اما همین دنیای ناپایدار و کوچک

برای کسانی که

 از آن کوچک­ترند کافی است.

 نوازش های سکرآور دنیا،

 آن­ ها را به خواب می­ برد و

 از اطراف بی­ خبر نگه می­ دارد؛

 اما برای کسی که

 پای رفتن دارد و

 مهاجر است،

 تنگ، کوچک و خسته­ کننده است.

 آن ­ها دل به آرامشِ یکنواخت دنیا نمی­ بندند و از آن قدم بیرون می ­نهند

همان گونه که طفل،

 در مهد و گهواره

براى زندگىِ خارج از آن رشد مى ‏یابد،

 انسان نیز باید در مهد زمین براى زندگى بیرون از زمین یعنى جهان آخرت رشد کند.

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.