سریره

وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلینَ حجر/47

سریره

وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلینَ حجر/47

تدبر در سوره مبارکه مریم(2)

آیه 49

جریان اعتزال و مهاجرت وجود مبارک ابراهیم(ع) همان «لا إله الاّ الله» است،

برای اینکه حضرت ابراهیم( ع) تنها از عموی خود فاصله نگرفت و

 تنها از قوم بت‌پرست هم فاصله نگرفت و تنها از بت‌پرست و بت‌پرستی هم فاصله نگرفت،

 بلکه از بت‌پرست و بت‌پرستی ,

و به سوی الله رفتن فاصله گرفت یعنی از «لا إله» بدون «الاّ الله» فاصله نگرفت،

 از «لا إله» فاصله گرفت به «الاّ الله» رسید ،از بت‌پرستی و شرک هجرت کرد به توحید...

"وَأَعْتَزِلُکُمْ وَمَا تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ" و "وَأَدْعُوا رَبِّی" ...

حضرت ابراهیم بعد از اینکه از قوم خود جدا شد

از ذات اقدس اله درخواست هبه کرد،

بهترین هبه و هدیه‌‌ای که

خداوند عطا می‌کند همان انسان کامل است،

وَوَهَبْنَا لَهُمْ مِنْ رَحْمَتِنَا وَجَعَلْنَا لَهُمْ لِسَانَ صِدْقٍ عَلِیًّا...

علامه طباطبایی می فرمایند:

 «اضافه شدن لسان به صدق بیانگر اختصاص است، بدین معنا زبانی را طلب می کند که

 جز به راستی سخن نگوید و زبانی باشد که همان منویات حضرت ابراهیم (ع) را بیان کند »

برخی معتقدند که حضرت ابراهیم (ع) از خداوند متعال فرزندی طلب می کند که

 صادق باشد و نشانه های دین ابراهیم (ع) را زنده گرداند و

 مردم را همانند خود به سوی حق دعوت کند.

مصداق «لسان صدق» برای حضرت ابراهیم (ع )

پیامبر اکرم (ص) است که

در آخر الزمان مبعوث گشت و مردم را به آیین ابراهیم حنیف دعوت کرد.

به همین مناسبت، پیامبر اکرم (ص) فرمود:

 «من دعای پدرم ابراهیم هستم »

( المیزان، ج15، ص311 (با اندکی تلخیص )

آن چیزی که

 جامعه را می‌سازد

علم کامل نیست

 اخلاق کامل است.

 از همین رو پیامبر اکرم (ص) که علم فقه، حقوق، اصول دین،‌ فروع دین و دیگر علوم را کامل کرد،

 نفرمود

 «انی بعثت لاتمّم العلوم  »

 بلکه فرمود:

 "انی بعثت لاتمّم مکارم الاخلاق "

و این اتم مکارم در حضرت ابراهیم (ع) آنچنان است که

 یکی از دو اسوه حسنه قرآن است:

 اسوه حسنه، تنها در سه آیـه قـرآن آمـده کـه دو آیـه پـیرامون حضرت ابراهیم( ع) و

 یک آیه نیز در مورد پیامبر عظیم‌الشأن اسلام است؛

 آیات 4 و 6 ممتحنه به اسوه نیکو بودن ابراهیم و همراهان او تصریح مى‌کند:

 "قَد کانَت لَکُم اُسوَةٌ حَسَنَةٌ فى ابراهیم والَّذینَ مَعَهُ... "

 (ممتحنه/4 )

 (براى شما سرمشق خوبى هست در ابراهیم و آنان که با او بودند )

 لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِیهِمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ امن کَانَ یَرْجُو اللَّهَ وَالْیَوْمَ الْآخِرَ

 قطعاً در وجود آنان براى شما سرمشق نیکویى است.

 براى کسانى که امید به خدا و روز بازپسین دارند

  (ممتحنه/6 )


آیه 52

"وَنَادَیْنَاهُ مِن جَانِبِ الطُّورِ الْأَیْمَنِ وَقَرَّبْنَاهُ نَجِیّاً"

 ندا برای دور است؛

 نجوا برای نزدیک است ؛

اول منادات است بعد مناجات ؛

در«مناجات شعبانیه» اهل بیت(ع) مشخص می فرمایندکه درمرحله ی اول ،انسان منادی است ،

ندا می‌کند چون دور است ،

وقتی نزدیک شد کم کم می‌شود مناجی(نجوا کننده )

 وقتی که مناجی شد و مناجاتش تمام شد،سکوت می‌کند و خاموش میشودو ساکت ،

وقتی ساکت شد از آن مرحله به بعد خدا مناجی است ،

 "واجعلنی ممن ناجیته نادیته فأجابک و لاحظته فَصَعق لجلالک "

این مراحل چهارگانه را«مناجات شعبانیه» به زیبایی تشریح می فرمایدکه اول منادات است،

 انسان وقتی نزدیک شد مناجات میکند بعد حالت محو و سهو به او دست می‌دهدو 

ساکت می‌نشیند و بعداز آن خدا با او مناجات میکند،

.

حضرت موسای کلیم

اول منادای خدا بود

 بعد مناجی خدا شد

در اثر قُرب ...

"وَقَرَّبْنَاهُ نَجِیّاً...  

آیات 61،63

جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتِی وَعَدَ الرَّحْمَنُ عِبَادَهُ بِالْغَیْبِ إِنَّهُ کَانَ وَعْدُهُ ماتیا

تِلْکَ الْجَنَّةُ الَّتِی نُورِثُ مِنْ عِبَادِنَا مَنْ کَانَ تَقِیًّا

سیر همه ی انسانها به سمت خداست . ما به سمت ملاقات خدا می رویم.

 کسانی که تسلیم بوده اند، خدا را با چهره ی جمال و رحمت او می بینند.

 در تمام لذت های بهشت جمال الهی دیده می  شود ،

 در بهشت ، همه خدا را درشکل های مختلف ملاقات می کنند. 

حضرت موسی، زمزمه ی من خدا هستم را از درخت شنید.این زمزمه در همه جا است

 ولی در دنیا برای همه قابل مشاهده نیست .

اهل بهشت در موقع ورود به بهشت نمی‌گویند ما زحمت کشیدیم تا بهشتی شدیم،

 بلکه می‌گویند "الحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی صَدَقَنَا وَعْدَهُ"

چون بهشت کسبی نیست، بلکه ارثی است.

 در کسب، مال جای مال می‌نشیند

 ولی در ارث،

مالک به جای مالک می‌نشیند،

 اگر کسی خلیفة الله شد مالک بهشت می‌شود.

قرآن در اوصاف بهشت و جهنم، با بیانی قابل ادراک همگان مطلب را می فرماید،

هرچند واژه‌ های دنیایی توان تفسیر کنه آن را ندارد؛ مثل جنین در رحم مادرکه 

توان درک واقعیت‌های خارج از رحم را ندارد.

از این رو در آیات مختلف می‌فرماید:

 «مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُون...» و ....

ودر احادیث فراوانی «سدرة المنتهی»، «جنّة المأوی»، «عرش»، «کرسی»،

 «معراج» و «ملکوت» همه کنار هم قرار گرفته است؛

یعنی همه آنها آسمانی هستند و اندیشه‌ی آسمانی می‌طلبند و

 برای نامحرمان درهای آسمان گشوده نیست که

 «إِنَّ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ اسْتَکْبَرُوا عَنْها لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ وَ لا یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ»

آیه 63

تِلْکَ الْجَنَّةُ الَّتِی نُورِثُ مِنْ عِبَادِنَا

مَنْ کَانَ تَقِیًّا..

الجنه وعد المتقون ...

استاد شهید مطهری در معنا و مفهوم تقوا می­گوید :

معمولاً چنین فرض می­شود که تقوا یعنی « پرهیزکاری » و به عبارت دیگر

 تقوا یعنی یک روش عملی منفی که هرچه اجتناب کاری و پرهیزکاری وکناره­ گیری بیشتر باشد

 تقوا کاملتر می­شود . طبق این تفسیر اولا تقوا مفهومی است که از مرحله عمل انتزاع می­شود .

ثانیاً روشی است منفی ، ثالثاً هر اندازه جنبه منفی شدیدتر باشد تقوا کاملتر است .

 به همین جهت متظاهران به تقوا برای اینکه 

کوچکترین خدشه ­ای بر تقوای آن­ها وارد نیاید از سیاه و سفید ، تر و خشک ، گرم و سرد 

اجتناب می­کنند و از هر نوع مداخله­ای در هر نوع کاری پرهیز می­نمایند و

 پرهیز عملی کورکورانه که نه جهت و هدفی دارد و نه محدود به حدی است ،

 قابل دفاع و تقدیس نیست .

حال اینکه تقوا یکی از عناصر مهم در بینش قرآنی و در اصل به معنای خودپایی است در

 برابر از دست دادن کمالاتی که انسان می­تواند به آنها برسد ...

در نهج البلاغه نیز تقوا نیروئی است روحانی که روح را نیرومند و به آن مصونیت می­دهد، 

می فرماید :‌

"ذمتی بما اقول رهینة و انا به زعیم إن من صرحت له العبر عما بین یدیه

 من المثلات حجزته التقوی عن تقحم الشبهات..."

"همانا درستی گفتار خویش را ضمانت می­کنم و

 عهده خود را در گرو گفتار خویش قرار می­دهم اگر 

عبرتهای گذشته برای یک شخص آینه قرار گیرد ، 

تقوا جلو او را از فرو رفتن در کارهای شبهه ناک می­گیرد...

همانا خطاها و گناهان و زمام را در اختیار هوای نفس (قرار)دادن ، 

مانند اسب­های سرکش و چموشی است که لجام از سر­آن­ها بیرون آورده شده و 

اختیار از کف سوار بیرون رفته باشد و عاقبت اسب سوارهای خود را در آتش افکند و

 مثل تقوا مثل مرکب­های رهوار و مطیع و رام است که مهارش در دست سوار است و 

آن مرکب­ها با آن آرامش سوارهای خود را به بهشت می­برند ."

یعنی

 لازمه تقوا ،قدرت و اراده و شخصیت معنوی داشتن و مالک حوزه وجود خود بودن است ...

"ان تقوی الله حمت اولیاء الله محارمه و الزمت قلوبهم مخافته ..."

تقوای الهی اولیای خدا را در حمایت خود قرار داده ، آنان را از تجاوز به 

حریم منهیات الهی بازداشته و ترس از خدا را ملازم دلهای آنان قرار داده است ،

"فان التقوی فی الیوم الحرز و الجنة و فی غد الطریق الی الجنة..."

همانا تقوی در امروز دنیا برای انسان به منزله یک حصار و به منزله یک سپر است و

 در فردای آخرت راه به سوی بهشت است .

قرآن نیز یکی از اهداف نزول قرآن را ایجاد روحیه تقوا در انسان­ها می­فرماید :

قرآناً عربیاً غیر ذی عوج لعلهم یتقون

قرآن عربی که در آن هیچ کژی نیست فرو فرستادیم تا شاید تقوا پیشه کنید.

آیه شریفه 66

وَیَقُولُ الْإِنْسَانُ أَإِذَا مَا مِتُّ لَسَوْفَ أُخْرَجُ حَیًّا

وَسَلامٌ عَلَیْهِ یَوْمَ وُلِدَ وَیَوْمَ یَمُوتُ وَیَوْمَ یُبْعَثُ حَیًّا

 (مریم: 15 )

در دو آیه دو واژه ی یُبعث، أُخْرَجُ آمده که ظاهرا مترادفند،

ولی اصل «بعث» برانگیختن می‌باشد، 

ولی خروج از «خرج خروجاً» به معنی ظهور کردن از قرارگاه، یا حالت است که 

می‌تواند از لباس، سرزمین، یا خانه باشد.

یعنی «خروج» در آیه، بیرون آمدن از قبر است و این مرحله‌ای از مراحل «بعث» می‌باشد که

 دشوار‌تر از سایر مراحل است و در ذهن کافر بعید می‌نماید که چنین عملی صورت گیرد و

 برای همین به ممکن نبودن آن اشاره می‌کند.

 اما «بعث» که برانگیختن روز قیامت معنا می‌دهد، عملی بسیار کامل و شامل است و 

خروج جزئی از آن محسوب می‌شود. بنابراین رابطه بین دو کلمه تضمین است نه ترادف؛

 بدین معنی که «خروج» در ضمن «بعث» قرار می‌گیرد.

آیات طی مراحلی آفرینش انسان و رابطه او با مبداء فاعلی خویش را بیان می کند.

در یک مرحله می فرماید:

 انسان، قبلا "چیزی نبود".

 در مرحله دوم می فرماید:

"چیز قابل ذکری نبود".

در مرحله سوم از "علم سابق انسان" به چیزی نبودن یا ناچیز بودن خود، خبر می دهد.

در مرحله های چهارم و پنجم نیز از "فراموشی انسان"، نسبت به این حقیقت و

 "امکان یاد آوری آن" سخن می گوید.

در بخش اول، این حقیقت ( انسان، قبلا "چیزی نبود" ) را گاه با رسول در میان می گذارد و

 گاه به همه انسان ها گوشزد می کند. زکریای پیامبر (ع) در اوج پیری و

 به تعبیر خودش "سست استخوانی و سپید مویی"، طلب ولی کرد و

 چون خواسته اش مورد پذیرش حق واقع شد، با تعجب پرسید: چگونه ؟

قال کذلک قال ربک هو علی هین وقد خلقتک من قبل ولم تک شیئا...

این چنین است پروردگار تو گفته که این بر من آسان است و تو را در حالى که

 "چیزى نبودى "قبلا آفریده ‏ام.

 (مریم/ 9 )

یعنی پیش از این ترا در حالی که "تو اصلا چیزی نبودی " آفریدم،

و همین حقیقت را با تمامی انسان ها در میان می گذارد و 

آن جا که درباره معاد و با ابراز شگفتی و تردید می گویند:

 چگونه پس از مرگ و نابودی، دوباره زنده می شویم:

 «و یقول الإنسان ءاذا مامت لسوف أخرج حیا» (مریم/ 66 )

 در پاسخ می فرماید:

 آیا انسان به یاد نمی آورد زمانی را که اصلا چیزی به حساب نمی آمد و

 از شرایط پس از مرگ، بسی فرومایه تر و ضعیف تر بود؛ زیرا نه روحی داشت و نه بدنی و 

نه پیوند بین روح و بدن ونه اجزای پراکنده و خاک شده ی بدن و با این حال، او را آفریدیم؟

 «أولا یذکر الإنسان أنا خلقناه من قبل

 "ولم یک شیئا"،

 آیا انسان به یاد نمى‏ آورد که ما او را قبلا آفریده ‏ایم و

" حال آنکه چیزى نبوده است."

 (مریم/ 67 )

یعنی مرحله اول تبدیل "لیس تامه" به "کان تامه" است که 

خدا به عنوان ابداع و انشاء، چیزی را "لا من شیء" بیافریند نه "من لا شیء"

و

در بخش دوم، قرآن کریم از

 "شیئیت غیر مذکور انسان"،

 می فرماید:

 «هل أتی علی الإنسان حین من الدهر لم یکن شیئا مذکورا؛

 آیا زمانى طولانى بر انسان گذشت که چیز قابل ذکرى نبود ».

 (انسان/ 1) یعنی دورانی بر انسان گذشت که "چیز قابل ذکری " نبود.

پس سخن از این نیست که انسان اصلا چیزی نبود.

 بلکه کلام در این است که چیزی بود، اما "چیز قابل ذکری "  نبود.

یعنی مرحله دوم تبدیل "لیس ناقصه" به "کان ناقصه" است.

از جمع این چند آیه که به منظور تبیین تطورات آفرینش بشر نازل شده است، 

سه مرحله برای انسان، استنباط می شود:

* مرحله ای که انسان اصلا شیء نبود.

** مرحله ای که وی شیء بود اما "چیز قابل ذکری " نبود.

*** مرحله ای که شیئیت قابل ذکر، پیدا کرد.

نکته بسیار مهم که با دو مرحله ی بعد در ارتباط است این که

 خداوند به" فراموشی انسان"، اشاره می کند و

 او را به "تذکر و یادآوری (نه به علم ابتدایی) "فرا می خواند.

یعنی سخن از این نیست که آیا انسان "نمی داند" که چیزی نبود.

 بلکه می فرماید:

 آیا انسان، این حقیقت را به یاد نمی آورد؟

فرق علم ابتدایی و تذکر این است که

 علم، ادراک ابتدایی انسان از چیزی است که 

باعث می شود آنچه را قبلا نمی دانست، اکنون بداند.

اما تذکر، چنین نیست.

بلکه در تذکر سه رکن وجود دارد:

* دانستن قبلی،

* از یاد بردن میانه ای و

*یاد آوری دوباره و پایانی.

این است که خداوند می فرماید:

"آیا انسان به یاد نمی آورد که قبلا چیزی نبود"

و از طرفی قرآن کریم را "تذکره" می نامد،

 که:

 "إن هذه تذکرة..."

 (مزمل/ 19؛ انسان/ 29 )

 و پیامبرش را "تذکر دهنده" و یادآورنده، می خواند و

 می فرماید:

"فذکر إنما أنت مذکر"؛

پس تذکر ده که تو تنها تذکردهنده‏ اى

 (غاشیه/ 21 )

در نگاهی کلی تر، سوره مبارکه مریم در دو قسمت خلاصه می شود ،

یکی داستان پیامبران که جانشین هم می‌شوند و

دیگری ادعاهای کذب انسان‌ها در این دنیا و سرانجامشان...

انگار افرادی بوده‌اند که در همان کشتی نوح حضور داشته‌اند ولی جانشینان خوبی نبوده‌اند و

 ازهوای نفس پیروی کردند و نهایتا به ادعاهای غلطی رسیدند.

 مهم درک ارتباط این دو محتواست و ارتباط مساله قیامت با داستان پیامبران و اصل انذار....

قرآن از جهنم هر بار در هر سوره ای به گونه‌ای خاص یاد می‌کند.

 مثلا در این سوره حشر بیشتر توصیف می‌شود.

هر جا صحبت از بهشت و جهنم می‌شود،

 باید نوع توصیف خاص و چرایی آن در سوره یا آیه را مد نظر قرار داد.

در قسمت اول سوره ی مبارکه مریم،

 نحوه‌ی ظهور انسان‌ها در دنیا را فرمود،

جریان آمدن انسان‌ها به زمین،

 جانشین شدنشان به جای یکدیگر و مردنشان را،

گویا انسان‌ها مدتی ظاهر می‌شوند و بعد غائب.

 پس با این پیش ذهنیت،

ظهور دوباره شان اتفاق عجیبی نیست.

و خیلی واضح و ساده است که این جریان یکبار دیگر تکرار شود.

مخصوصا که دفعه‌ی اول مقدماتی هم نبوده،

"ولم یک شیئا"

تولد در واقع ظهور از هیچ است و

 قیامت ادامه‌ی طبیعی این جریان ...

و ما زمین و هر که روی آن است را به ارث می‌بریم...

گویی قیامت به نحوی مربوط است به ارث بردن زمین...

سوره با هدایتی زیبا آدمی را به این ادراک می رساند که

 بفهمد چرا از این ادعاهای پوچ، نزدیک است که آسمان و زمین ترک بردارند؟

 و اینکه چرا این افراد مستحق عذاب هستند؟

 چراادعاهای افراد ماتریالیست غلط است؟

 و چرا گویندگان آن‌ها مستحق عذابند؟

یعنی سوره مبارکه

آدمی را

به درک جدیدی از دنیا و قیامت می رساند.

در این سوره نگاه خاصی به قیامت وجود دارد.

 این گونه نگاه به حشر که به عنوان تولدی دوباره به آن نگاه می‌کند با ابتدای سوره که

 به تولد انسان می‌پردازد متناسب است و

 تولد دوباره به روشنی عجیب‌تر از تولد اول نیست و منطقی بودن این استدلال روشن است.

و ذکر جانشینی انسان‌ها به جای یکدیگر در دنیا که در قیامت همگی جمع می‌شوند و

 در واقع رودخانه‌ی جاری انسان‌ها در دریای حشر به سامان می‌رسدو 

تأکید روی واژه‌ی ارث که درمورد قیامت هم استفاده می‌شود و

 زمین و بهشت و... به ارث می‌رسند.

علت غیر قابل هضم و نامعقول بودن قیامت و برانگیخته شدن برای افرادی

 محدودیت شناخت آن‌ها است.

 در واقع کافر یعنی کسی که

حقایق برای او پوشیده است

  خَتَمُ اللهُ علی قُلوبِهِم و علی سَمعِهِم و علی أبصٰرِهِم غِشٰاوه».

قوای شناختی هم مانند قوای جسمانی رشد می‌کند و

مشکل کفار این است که

 قوای شناخت آن‌ها در مراحل اولیه‌ی رشدش که قدرت شناخت محسوسات است متوقف شده

 و به همین دلیل کفار برای محسوسات ارزش بیش از اندازه قائل‌اند.

 در مقابل آ‌ن‌ها متقین قرار دارند که قوای شناختی کاملی دارند و

 به وجود معقولات غیر محسوس هم مانند محسوسات باور دارند

  الذین یؤمنون بالغیب ..

در آیه‌ی ۶۲ در توصیف حال بهشتیان آمده که در بهشت سخن لغوی نمی‌شنوند،

  "لا یسمعون فیها لغواً إلَا سلاماً"

 یعنی در دنیا سخن لغو شنیده می‌شود،

 یکی از این سخنان لغو استدلال کفار است که

 می‌گویند در این دنیا وضع کفار بهتر است،

 پس چگونه ممکن است در آخرت برعکس شود؟

توجه شود ،

این یعنی کفار هم خداوند را به عنوان خالق قبول دارند و

 در واقع مدعی‌اند که

 اگر حق با شماست و

 خدای یگانه مدبر جهان است

 چرا الآن وضع ما بهتر از شماست؟...

آیات 73-76

وَإِذَا تُتْلَى عَلَیْهِمْ آیَاتُنَا بَیِّنَاتٍ ...

سورهٴ مبارکهٴ «مریم» مکّی است،

در مکّه آن روز نیز مثل امروز ،

گذشته از کفروالحادوعقایدباطل،

 اخلاق باطل، بینشهای باطل،

 روشهاومَنشهای باطل هم حاکم بود

 و این بخش از آیات مربوط به

 جریان نگرش آنها،

معیار ارزشی آنها،

 و دیدگاه تکاثری آ‌نها ست که

 از آیهٴ 73 شروع می شود:

 "وَإِذَا تُتْلَی عَلَیْهِمْ آیَاتُنَا..."

مشکلات مردم حجازنیز مثل بحثهای مردم اعصار دیگر و "عصر امروز" دو چیز بود :

* شبههٴ علمی و

** شبهه و شهوت عملی

 بعضی مشکل علمی داشتندوعموما با مباحثات علمی قانع می شدندیا بر عقاید خود می ماندند،

اما بعضی مشکل علمی و شبههٴ علمی نداشتند،

 فقط می خواستند( ومی ‌خواهند) که دستشان برای هر عملی باز باشد،

 "بَلْ یُرِیدُ الْإِنسَانُ لِیَفْجُرَ أَمَامَهُ" ...

مثلا در این بخش از سورهٴ مبارکهٴ «مریم» که برهان بر حقّانیّت مبدأ و معاد و وحی است،می فرماید:

 کفّار به مؤمنین می‌گفتند که چون وضع مالی ما خوب است و در رفاه و امکانات بیشتری هستیم ،

پس حق با ماست و راه ما درست است ؟!

(همان ادعای امروز که اگر غرب راهش درست نیست چرا پیشرفته تر هستند و... (

یعنی این سخن احتجاج علمی نیست و

حتی مطلب علمی نیست،

وقتی آنها بر اساس غارتگری و استثمار ملل دیگر و زیر پا گذاشتن حقوق و اصول انسانی و اخلاقی و

زیرپا گذاشتن عدل و قسط،  برای گروهی و جناحی و ملتی امکانات و رفاه و ثروتی جمع کردند،

 مگر نشانهٴ حقّانیّت است؟

شعار مشرکان آن عصر (وامروز)این بود که

هر کسی کافر و مشرک باشد وضع مالی ‌اش بهتر است،

دنیای او بهتر است، او متمدّن‌تر است، او سرمایه‌دارتر است و ...،

 این فکر منحوس باعث شد که برخی ها به این فکر گرایش پیدا کنندکه

تمدن یعنی بیخدایی،تمدن یعنی بی ایمانی و مِیل پیدا کنند به همین شرک و الحاد و دیدگاه ماتریالیستی...

تدبر در سوره مبارکه مریم(3)

 فَلْیَمْدُدْ لَهُ الرَّحْمنُ مَدّاً

ما عمر اورا، مال اورا،

ثروت و امکانات او را زیاد می‌کنیم،

اما این زیادتی

 برکت نیست،

کوثر نیست،

 تکاثر است ،

و تکاثر ،منشأ درک انسان مختال (=خیالباف ، خیال‌زده کسی که در خیال زندگی می کند) است،

اما کوثر منشأ خیر نزد کسی است که لَبیب(=کسی که از ظاهر عبور کرده و پوست را کنار زده و

 به باطن و مغز و مخ چیزی رسیده باشد) باشد ،یا از درون بجوشد یا از بیرون کمک بگیرد،

فَلْیَمْدُدْ لَهُ الرَّحْمنُ

 لیمدد امرِ غایب است،

 یعنی باید مدد کند و

یعنی که اسمِ برتر به اسم مادون فرمان می‌دهد

 فَلْیَمْدُدْ لَهُ الرَّحْمنُ ،

الله به رحمان ...

 فرق بین مَد ّو امداد

این است که

 معمولاً امداد در موارد خیر به کار می‌رود و

 مَدّ در مورد شرّ،

 یعنی این مدد رساندن  وعده نیست وعید است..

مرحوم کلینی ازمعصوم نقل می‌کند که فرمود:

 "إتق المرتقی السهل إذا کان منحدره وعرا "

 "از سراشیبى ‏اى که بالا رفتنش آسان و پایین آمدنش سخت‏ است، بپرهیز "

خیلی از جاها بالا رفتن آسان است،

 اما راه برگشت نیست...


آیه 83

... الشَّیَاطِینَ ...تَؤُزُّهُمْ أَزًّا

ابلیس یک دفعه برانسان مسلط نمی شودبلکه برای سلطه واعمال ولایت خودگام هایی را برمی دارد تا 

اندک اندک آدمی را به سقوط بکشاند.

 مراتبی از گام های شیطان از ضعف به شدت به طور خلاصه :

1وسوسه:

مهمترین ابزار شیطان برای سلطه است که 

وسوسه های ابلیسی باتوجه به آرزوها و خواسته های بی پایان انسانی صورت می گیرد...

2نزغ:

راغب در مفردات می گوید: 

«نزغ » وارد شدن و مداخله در امری برای خرابکاری و فاسد کردن آن است و

 در آیه «من بعد أن نزغ الشیطان بینی و بین اخوتی » به این معنا است (مفردات راغب، ص ۴۸۸ )

و گفته اند:

 نزغ به معنای تکان دادن و از جا کندن و وادار کردن است و غالبا درحالت غضب به کار می رود؛ 

3مس و طواف

کلمه «مس »، به معنای اصابت و برخورد کردن همراه با لمس نمودن است.

 «طائف »، به معنی طواف کننده است،

 گویا وسوسه های شیطانی همچون طواف کننده ای پیرامون فکروروح انسان پیوسته گردش می کند تا 

راهی برای نفوذ بیابد، یا وسوسه ای که در حول قلب می چرخد تا راهی به قلب باز کرده وارد شود. 

(اعراف، آیه ۲۰۱ )

4- تحریک با شدت و فشار:

 شدیدترین وسوسه ابلیس «همز » است.

 «همزات » جمع «همزه » به معنی دفع و تحریک با شدت است و

 اگر به حرف همزه، «همزه » می گویند، به خاطر آنست که

 از انتهای گلو با شدت بیرون می آید

و به گفته بعضی از مفسران «همز » و «غمز » و «رمز » هر سه یک معنی را می رساند،

منتهی«رمز » مرحله خفیف

و «غمز » از آن شدیدتر و

«همز » نهایت شدت را می رساند.

5- حضور (شیطان) و قرین بودن،

 و اعود بک رب ان یحضرون...

6- سیخونک زدن برای تحریک و به جنبش درآوردن:

 آیه ۸۳ سوره مریم

 توزهم ازا؛

 هنگامی که شیطان انسانی را به کفر کشید و بر او مسلط شد، بر او سوار می شود و

 او را برای اقدامات بعدی تحریک می کند و به جنبش درمی آورد.

یعنی ابلیس دیگر کنترل افسار کافر را به دست گرفته و او را به خدمت خود درآورده است ،

خداوند در واژه «ازّ» تشدید «ز » را به کار برده که به معنای تحریک کردن و به جنبش درآوردن است.

 (مجمع البیان؛ ذیل آیه )

 دو واژه «همز » و «ازّ»

 هرچند در اصل معنا مشترک هستند و

 به معنای تحریک کرن و فشاردادن و به جنبش درآوردن است؛

 ولی تفاوتهایی نیز دارند؛

" همز" به معنای تحریک یا فشاری است که با پا به اسب وارد می شود تا حرکت کند و شتاب گیرد؛

ولی "ازّ" تحریک همراه با فشاری است که

با یک وسیله به جانور وارد می شود که می توان آن را به سیخونک تعبیر کرد.

یعنی برای حرکت بیشتر و شتاب آمیز کافران سیخونک می زند تا شتاب بیشتری بگیرند.

لفظ «ازّ» فقط درهمین آیه قرآن

 به کار رفته و لفظی غریب است.

 و گفته اند:

 به کار گیری لفظ غریب در سخن،

بر خلاف فصاحت و بلاغت است.

 اما باید گفت معجزه آن است که

 صاحب سخن لفظ غریب را بکار ببردوبر فصاحتش نیز مخلّ نباشد وازاین غریب ها در قرآن کم نداریم.

معنای غریب،

لفظ غریب را می طلبد،

 که اگر با لفظ دیگر ادا شود ،ویژگی معنی از بین می رود، و بر خلاف بلاغت می گردد.

راغب در مفردات می گوید:

 واژه «ازّ» در اصل به معنی جوشش دیگ و زیر و رو شدن محتوای آن به هنگام شدت غلیان است؛

 «ازّ القدر » یعنی دیگ چنان به جوش آمد که هرچه در آن بود زیر و رو شد؛

 و در اینجا کنایه از آنست که شیاطین آن چنان بر آنها مسلط می شوند که

 در هر مسیر و به هر شکلی بخواهند، آنان را به حرکت درمی آورند و زیر و رو می کنند!

البته شیطان بر کسی مسلط نیست ،

 فقط دعوتنامه‌ای دارد،

 آنچنانکه در نظام احسن انبیاء دعوتنامه دارند، فطرت و عقل دعوتنامه دارد.

اگر کسی در صراط الهی یک قدم بردارد،اورا ده برابر می برند.

 اما اگر انسان یک قدم به طرف گناه رفت همان یک قدم است ،

 امام سجاد ( ع) می فرمایند:

 "ویلٌ و من غلبت آحاده عشراته"

 بدا به حال کسی که یکی های او بر ده تا‌های او غالب بشود ،

 اگر کسی دعوتنامه شیطان را بر دعوتنامه خدا وانبیاء واولیاء وفرشتگان و فطرت وعقل مقدم داشت و

 از این پوست به در آمد ،شیطان بر او مسلط می شود ،

 انما سلطانه علی الذین یتولونه و الذین هم به مشرکون؛

تسلط شیطان تنها برکسانی است که

 ولایت او را پذیرا گشته و

 او را بت و معبود خود ساخته اند.

 (نحل/100)  


آیه 84

 فَلا تَعْجَلْ عَلَیْهِمْ إِنَّما نَعُدُّ لَهُمْ عَدًّا

پس عجله نکن بر آنها همانا ما می شماریم برای شان شمردنی

نعدّ: می شماریم،

 شمارش در هر زبانی در سه معنی به کار می رود:

1- شمردن فقط برای تعیین عدد.

2- شمردن به معنی به حساب آوردن، اهمیت دادن: فلانی فلانی را به حساب نمی آورد.

3- شمردن به معنی چیدن کنار هم و ذخیره کردن، و مهیا و آماده کردن.

در آیۀ مورد بحث به همین معنی سوم آمده؛ یعنی دربارۀ جامعۀ کفر وکافران عجله مکن ،

ما عوامل از هم پاشیدن شان را در درون شان "یک به یک جمع و آماده می کنیم"، 

وقتی که به نصاب لازم برسد از هم خواهد پاشید.


همۀ آیات قرآن معجزه و شگفت هستند،

 اما دو آیه 83 و 84 شگفتر هستند،

و همین طور لفظ «نَعدّ» که

در قرآن بدین معنی

 فقط در این آیه به کار رفته است ،

 مثل" أَزًّا" که فقط در آیه 83 مریم به کار رفته

که نه «نٌعدّ» است که

 به معنی «جمع کردن و فراهم آوردن امکانات» باشد و

نه به معنی شمردن محض، است.

بلکه به معنی این است که «فراهم آوردن تدریجی و یک به یک» را در بر دارد.

فلا تعجل علیهم...

سقوط جامعه ها همیشه در اثر عوامل براندازنده و متلاشی کنندۀ درونی است،

 پوسیدگی از درون و رسیدن عوامل از هم پاشنده به حد تام و کامل خود، 

جامعه را مانند میوه رسیده می کند که تنها به یک نسیم نیازهست که 

آن را از شاخه درخت به زمین ساقط کند.

این سنت الهی و رسم و آئین آفرینش است در سقوط جامعه ها.

قرآن و اهل بیت علیهم السلام، همه چیز جهانِ کائنات، و

 همه چیز تاریخ و روند روزگار را، در جهت حق و حقیقت می بینیند

و سرنوشت نهائی تاریخ را نیکو و زیبا می بینند،

این بینش ونگاه برعظمتی استواراست که صبرتنگ وعمرکوتاه افراد بشری،ازچنین نگرشی ناتوان است،

زیرا انسان با توجه به عمر کوتاه خود عجله می کند،

لیکن باید خدائی خدا و  «أَلْفَ سَنَة = هزار سال» را هم در نظر داشته باشد.

عجول بودن دو نوع است:

عجول بودن آفرینشی و

عجول بودن در رفتار انسانی.

این که انسان در آفرینش خود یک موجود عجول آفریده شده، عیبی یا نکوهیدگی ای برای او نیست و

 آیه های «خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلً» و «کانَ الْإِنْسانُ عَجُولاً» در مقام نکوهش نیستند ،

بلکه در مقام «انسان شناسی» هستند.

 حتی اشرف المرسلین (ص) نیز این نوع عجله را داشت که قرآن می فرماید

  "وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ یُقْضى‏ إِلَیْکَ وَحْیُهُ "

 و در این آیه می فرماید:

 "فَلا تَعْجَلْ عَلَیْهِمْ إِنَّما نَعُدُّ لَهُمْ عَدًّا "

 در این آیه ها پیامبر معصومش را از گناه نهی نمی کند،

بل او را به چشم انداز دورتری دعوت می کند.

 چون دید و بینش ما در مقیاس بشری است.

و گرنه انسان سالم در خیر خواهی عجول است،

و این خصلت نکوهیده نیست،

 آنچه نکوهیده است

 "پای گذاشتن روی قانون علت و معلول "

و «به هیچ انگاشتن نظام قدَرها و فرمول های آفرینش» در عمل است.

به پیامبر (ص) می فرماید:

 با صبر و حوصله و نگرش بشری به این موضوع نگاه مکن،

با صبر و نگرش سنّت الهی و قانون آفرینش نگاه کن...

زیرا پیامبر اسلام(ص) که اشرف المرسلین است، عجلۀ منفی ندارد که آیه نهی کند ،او معصوم است.

 مرادو هدف آیه

 تبیین ماهیت موضوع است،

 می فرماید:

 این موضوع وقت بر و زمان بر است.

 نمی گوید «تو عجله کردی و نباید عجله می کردی ».

 در عرف مردم نیز گاهی برای این که زمانبر بودن یک موضوع را بیان کنند،

 به کسی که هیچ عجله ای نکرده، می گویند: عجله نکن این کار زمانبر است.

 آیه در مقام بیان است

 نه در مقام نهی از یک رفتار،

 

بسم الله الرحمن الرحیم

جمع بندی سوره مریم

از کلام علامه جوادی آملی

وَکُلُّهُمْ آتِیهِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فَرْداً

یعنی اموال هیچ کسی, فرزندان هیچ کسی, قبیلهٴ هیچ کسی با او نیست و

 انسان وقتی وارد صحنهٴ برزخ و بعد می‌شود تنهاست،

اما در سورهٴ مبارکهٴ «نحل» آیهٴ 32 می فرماید :

الَّذِینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِکَةُ طَیِّبِینَ یَقُولُونَ سَلاَمٌ عَلَیْکُمُ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِمَا کُنتُم تَعْمَلُونَ

 همین که مرد متّقی, زنِ باتقوا, انسان باتقوا رحلت کرد در هنگام قبض روحش و

 هنگام ورود به برزخ با فرشتگان تکریم همراه است تنها وارد برزخ نمی‌شود ،

ملائکه می‌آیند سلام عرض می‌کنند درِ بهشتِ برزخی را باز می‌کنندو

 بعضیها هم چون برزخشان سریعاً می‌گذرداینها را سریعاً وارد بهشت می‌کنند درِبهشت را بازمی‌کنند که

همیشه باز است البته, به اینها سلام عرض می‌کنند می‌گویند سَلاَمٌ عَلَیْکُمُ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِمَا کُنتُم تَعْمَلُونَ و...,

این‌چنین نیست که مردان باتقوا تنها از قبر برخیزند کسی آ‌نها را تکریم نکند, 

تنها بمیرند کسی آ‌نها را تکریم نکند آنها با جلال و شکوه از دنیا وارد برزخ می‌شوند,

 با جلال و شکوه در برزخ سر از قبر برمی‌دارند وارد صحنهٴ قیامت می‌شوند،

 پیغمبراکرم (ص) به حضرت امیر(ع) فرمود: 

یا علی! اینها مستقیماً با این جلال و شکوه وارد می‌شوند و ذات اقدس الهی به فرشته‌ها می‌فرمایدکه

 اینها را معطّل نکنید اینها را سریعاً وارد بهشت بکنید ...

انَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدّاً

یعنی کسانی که حُسن فعلی و فاعلی را جمع کردند ،

یعنی هم مؤمن‌اند و هم کارِ خوب می‌کنند،

 اگر کسی مؤمن باشد و کار خوب نکند حُسن فاعلی دارد ولی فاقد حُسن فعلی است

اگر کسی کارِ خوب می‌کند ولی مؤمن نیست ،

این از حُسن فعلی برخوردار است ولی فاقد حُسن فاعلی است،

 هر کدام از اینها از فیض خاصّ الهی بی بهره‌اند کسی که جامع بین حُسنین‌ است

 او از این فیض بهره می‌برد

اگر "إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا" همراه با "وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ"باشد"سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدّاً". 

مودّت به دست اوست

 و تازه برخی از مفسّران گفته اند «سین» "سَیَجْعَلُ" , 

«سین» تسویف است برای اینکه بعدها خدا قرار می‌دهد

همهٴ ما دربارهٴ وجود مبارک حضرت سیّدالشهداء(سلام الله علیه) عرض می‌کنیم:

 «السلامُ علیک یا وارث عیسی» ما هم موظّفیم وارث عیسی باشیم 

منتها به هر اندازه‌ای که به انبیا ارتباط داریم به همان اندازه ارث می‌بریم

 اگر وجود مبارک عیسی فرمود: ﴿وَجَعَلَنِی مُبَارَکاً أَیْنَ مَا کُنتُ

ما هم وارث حضرت عیسی باید باشیم هر جا هستیم منشأ خیر و برکت باشیم ،

نگوییم کار ما این است به ما چه, نه خیر هم به ما چه هم به تو چه هم به او چه,

 این کارِ مردم راه انداختن می‌شود ﴿وَجَعَلَنِی مُبَارَکاً أَیْنَ مَا کُنتُ که 

وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) فرمود: 

«نفّاعاً» آدم هر جا هست منشأ نفع و برکت باشد این وارث حضرت عیسی بودن است,

مسئلهٴ معاد مکرّردر سوره آمده است،

 برای اینکه مهم‌ترین عامل اخلاقی همان مسئلهٴ معاد است

 گرچه مسئلهٴ مبدأ اثر علمی دارد

 اما اثر عملی وابسته به جریان معاد است

در حجاز مشرکین خدا را به عنوان الله قبول داشتند,

به عنوان الرحمن قبول داشتند

اما به عنوان ربّ و اله نمی‌گفتند او اله ماست او ربّ ماست

قرآن فرمود:

 اگر الله را قبول دارید الله همهٴ این کمالات و اسما را داراست,

 اگر الرحمن را قبول داریم الرحمن همهٴ این کمالات را داراست

﴿قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَانَ أَیّاً مَا تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنَی

 آنها می‌گفتند الله, می‌گفتند الرحمن

 اما نمی‌گفتند ربّنا, الهنا, الهشان همان بتهایی بود که می‌پرستیدند.

 

﴿فَخَلَفَ مِن بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضَاعُوا الصَّلاَةَ وَاتَّبَعُوا الشَّهَوَاتِ فَسَوْفَ یَلْقَوْنَ غَیّاً

حرفی است آموزنده برای هر عصر و مصری که

 اگر خدای ناکرده ما هم راه پیشینیانمان را در این انقلاب نرویم 

همین مشکل را پیدا می‌کنیم.

 

قرآن در کلام بزرگان

 قرآن مثل کتاب معمولی نیست که

 آدم یک بار بخواند، خیلی خوب، خواندیم و یاد گرفتیم،

 بعد ببندیم بگذاریم سر جایش؛

 نه،

 این مثل آب آشامیدنی است،

 حیات‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بخش است،

همیشه مورد نیاز است، تأثیر آن تدریجی است،

 در طول زمان است، نهایت ندارد، هدایت او آخر ندارد.

هرچه شما از قرآن فرا بگیرید، باز یک باب دیگری هست که گشوده بشود؛

 گره دیگری هست که باز بشود؛ مجهول دیگری هست که معلوم بشود؛

 قرآن اینجوری است.

 لذا باید دائم قرآن را خواند.

خوب، این وسیله‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اش همین است که با قرآن مأنوس بشویم.

از بیانات امام خامنه ای


 

قرآن نامه دوست است

و زبان اهل محبت،زبان اشاره است؛

اشارات را اهل محبت درک می کنند،

اگر اهل محبت شدی قرآن را خواهی فهمید...

مرحوم دولابی



چند توصیه ازامام خمینی(ره) درباره قران

فرزندم ! با قران این بزرگ کتاب معرفت آشنا شو ،

 اگر چه با قرائت آن و راهی از ان به سوی محبوب باز کن و

 تصور نکن که قرائت بدون معرفت اثری ندارد که این وسوسه شیطان است.

آخر این کتاب از طرف محبوب است برای تو وبرای همه کس ،

و نامه محبوب ؛ محبوب است اگر چه عاشق ومحب ، مفاد ان را نداند و با این انگیزه ،

 حب محبوب که کمال مطلوب است به سراغت اید و شاید دستت گیرد.

 وعده دیدار-نامه 8/2/1361

 

هدف از تلاوت قران

 مطلوب در تلاوت قران شریف آن است که در اعماق قلب انسان تأثیرکند و

 باطن انسان صورت کلام الهی گیرد،واز مرتبه ملکه به مرتبه تحقق رسد.و

 اشاره به این فرموده آنجا که {معصوم}فرماید:«جوان مؤمن اگر قرائت کند ،

 قران در گوشت وخون او وارد می شود.»

 و این کنایه از ان است که صورت قران در قلب مستقر و جایگزین گردد به

 طوری که خود باطن انسان ،کلام الله مجید و قران حمید گردد به اندازه لیاقت 

و استعدادش.

 قران از دیدگاه امام خمینی  

 

تدبر در قرآن

آیه ای برای  امروز

کمیل از اصحاب خاصّ حضرت امیر المومنین (ع) بود،

 حضرت دست کمیل را گرفت و بیرون شهر کوفه برد وفرمود:

 «یا کمیل‌بن‌‌زیاد إنّ هذه القلوب اوعیة فخیرها اوعاها»

کمیل یکی از اصحاب سرّ است شاگرد مخصوص است؛

 در زمان حکومت حضرت امیر منطقه‌ای است به نام هیت و حضرت امیر(ع) مسئولیت آن منطقه را داده بودند به کمیل,

 امویان حمله کرده و غارت کردندو زدند وبردند و کمیل نتوانست آن منطقه را اداره کند،

 نامه گلایه‌آمیزی دارد حضرت امیرالمومنین(ع)در نهج‌البلاغه

 در توبیخ و سرزنش کمیل...

 )نهج‌البلاغه, نامه 61 ).

 کمیل که وجودش شده ظرف دعای حضرت خضر(ع)که به حضرت علی(ع)آموخته،

 چرا حضرت امیراورا توبیخ می‌کنند؟

چون بعضیها برای دعا خوب‌اند، برای مناجات، برای سخنرانی خوب‌اند برای سخن‌خوانی خوب‌اند؛

 برای درس گفتن خوب‌اند برای بحث کردن خوب‌اند ولی در مدیریت جامعه ؟!

 وجود مبارک حضرت (عج) لااقل 313 نفر شاگرد مثل خود امام می‌خواهد ،

بقیّةالله از القاب پربرکت وجود مبارک حضرت حجّت(عج) است،

 وقتی حضرت ظهور کنند به دیوار کعبه تکیه داده می‌فرمایند:

«أنا بقیّة الله»

چرا بقیه الله؟

 چون وجه الله است ،

"مَا عِندَکُمْ یَنفَدُ وَمَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ"

چون ماندگارِ الهی است ،

 در فرهنگ قرآن, عدّه ای "اولواالأبصارند"، عدّه ای "اولواالألباب‌اند" و...

اما عدّه ای "اولوابقیّة" هستند،

 یعنی صاحب و والی بقایند،

 مولای بقایند ولیّ بقایند ،

ماندگارند چون وجودشان مظهر وجه باقی خداوند شده است،

 شاگرد فقیه, فقیه می‌شودو

 شاگرد مهندس, مهندس ،

و  شاگرد بقیّةالله هم می‌شود بقیّةالله ...

و برای اینان است که

وَلَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضَی لَهُمْ....

 (نور/55 )