سریره

وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلینَ حجر/47

سریره

وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلینَ حجر/47

تاملی در قرآن - سوره بقره 2

اگر چشم برای خدا کند می شود،
"عین اللّه"
و اگر گوش برای خدا کار کند می شود
"اذن اللّه"
و اگر دست برای خدا کار کند می شود
"ید اللّه"
تا می رسد به قلب انسان که جای خداست. 
رجبعلی خیاط


خَتَمَ اللّهُ عَلَی قُلُوبِهِمْ...(بقره/7)
«خَتَمَ» یعنی کارش به پایان رسید.
  از درون انسان حجّتی به او داده شد به نام فطرت و عقل الهی؛
از بیرون رسولان و وحی که این فطرت درون را دفن نکند و از این مجاری ادراکی هم معرفت یابد ،
مهلت داده شد که راه توبه باز است، بلکه برگردد؛ 
اما دوران توبه هم گذشت و در تباهی کار را به نهایت رساند،
وقتی کار را به نهایت رساند ،به خاتمه رساند... 
دلش را مُهر می‌کنیم. 
نامه وقتی تمام شد، 
زیرش را مُهر می‌کنند،
کاغذ ویا چند سطر خالی را مُهر نمی کنند! 
اگر راه نفوذی ،راه برگشتی ،توبه ای باقی مانده باشد،
دلش مُهر نمی ‌شود، چون صحیفهٴ نفس هنوز جای خالی دارد برای نوشتن،
پس مُهر نمی شود هنوز،
شیطان اصرارش این است که صحیفهٴ نفس را پُر بکند :
«من از هر راه می‌آیم، از جلو می‌آیم، از پشتِ سر می‌آیم، از طرف راست می‌آیم، از طرف چپ می‌آیم، از هر راه می‌آیم اینها را می‌گیرم»،
وقتی گرفت، می‌شود؛
أَحَاطَتْ بِهِ خَطِیئَتُهُ ، 
وقتی خطیئات مُحیط به شخص شد،صحیفهٴ نفس پُر می شود؛ وقتی پر شد، پرشده را مُهر می کنند؛
اگر کسی آن‌چنان راه تباهی وضلالت را طی کرد که جایی خالی در صفحهٴ نفس نماند...
وقتی گناه نامهٴ دل را پُر کرد،
آن‌گاه این نامه را مُهر می‌کنندو
می‌شود:
خَتَمَ اللّهُ عَلَی قُلُوبِهِمْ...
 
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا سَوَاءٌ عَلَیْهِمْ أَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لَا یُؤْمِنُونَ ﴿۶﴾
خَتَمَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ ﴿۷﴾

چرا گروهی ایمان نمی آورند؟
زیرا،
علی ابصارهم غشاوة...
شناخت خدا،
یا از راه آیات آفاقی است
یا از راه آیات انفسی؛
آیات آفاقی ،یعنی بر اساس جهان‌بینی خدا را بشناسد؛
آیات انفسی یعنی از معرفتِ نفس به شناخت خدا برسد.

در سوره «یس»  می فرماید :
اِنَّا جَعَلْنَا فِی أَعْنَاقِهِمْ أَغْلاَلاً فَهِیَ إِلَی الأَذْقَانِ فَهُم مُّقْمَحُونَ 
آن ‌چنان غل در گردن او انداختیم که از پایین گردن تا چانهٴ او را گرفت ، فَهِیَ إِلَی الأَذْقَانِ؛  
این انسان، فَهُم مُّقْمَحُونَ است
( مُقمَح= انسان سربه‌هوا )؛ 
یعنی همیشه ناچار است هوا را نگاه کند؛ 
نمی‌تواند به خود بپردازد که چه و که بودم، 
یعنی این توان معرفت نفس را ندارد که از راه معرفت نفس خدا را بشناسد،
و چون سر به ‌هواست جهان را هم درست نمی‌بیند،
وَجَعَلْنَا مِن بَیْنِ إِیْدِیهِمْ سَدّاً وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً،
نه می‌تواند سر خم کرده و خودش را ببیند و از ضعف خود پی به عظمت خدا ببرد که«من عرف نفسه عرف ربه» 
ونه جلو و پشت سر را که اگر نمی تواند برگردد جلو یا پشت سر را ببیند ،
نمی‌تواند...
انسانِ مقمح (سربه‌هوا)؛
نه از راه معرفت نفس خدا را می‌شناسد ،
چون به ضعف خود پی ‌نمی‌برد و 
نه از راه جهان‌بینی خدا را،
چون هر چه را می طلبد هواست...
پس؛
فَأَغْشَیْنَاهُم؛ 
نه اینکه از این به بعد ما بر اینها پرده کشیدیم،
بلکه خود او پرده است پس کجا را می تواند ببیند؟ 
خَتَمَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ وَ...ٌ (بقره/7)
طَبَعَ اللَّهُ عَلَی قُلُوبِهِمْ وَسَمْعِهِمْ وَأَبْصَارِهِم(نحل/108)
هر سه را مُهر کرده است، چون هر سه نعمت مجاری فهم ودرک بود که استفاده نکرد و  این سه سرمایه که گوش، چشم و دل بود را از دست داد؛
این«گوش» حرفها را خوب می شنود امّا حرف حق را نمی ‌شنود؛
این «چشم» همهٴ موجودات را می ‌بیند امّا آیت الهی را نمی بیند...

سیّدالشّهدا(ع) در دعای عرفه می‌فرماید:
«عمیت عین لا تراک علیها رقیباً» 
نفرین نیست،بیان حقیقتی است؛ 
یعنی آن ‌که تو را نمی ‌بیند کور است، نه کور باد؛ 
«عمیت عین لا تراک علیها رقیباً وخسرت صفقة عبدٍ لم تجعل له من حُبّک نصیباً» ؛
آن ‌که محبّت تو در جان او راه پیدا نکرده است، او در این تجارت سودی نبرد...
زیرا 
دلها در غلاف است....
وقالوا قلوبنا غلف ...(بقره/88)
وَقَالُوا قُلُوبُنَا فِی أَکِنَّةٍ مِمَّا تَدْعُونَا إِلَیْهِ وَفِی آذَانِنَا وَقْرٌ وَمِنْ بَیْنِنَا وَبَیْنِکَ حِجَابٌ فَاعْمَلْ إِنَّنَا عَامِلُونَ ( فصّلت/5)
‌گفتند: 
دل ما در غلاف است و گوش ما سنگین است و بین ما و تو حجاب است، ما تو را نمی ‌بینیم و حرف تو را هم نمی شنویم....

وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنَّا بِاللّهِ وَبِالْیَوْمِ الآخِرِ وَمَا هُمْ بِمُؤْمِنِینَ
(بقره /8)
آیه نمی فرماید «امنّا بالله و الیوم الآخر»،
می فرماید "یَقُولُ آمَنَّا....ِ"
تکرار «با» برای تأکید است؛ 
یعنی از نظر گفتار خیلی شدیدو اکید حرف می‌زنند؛ 
امّا، "وَمَا هُمْ بِمُؤْمِنِینَ"
اصرار نشان می دهند در ایمان خودشان،
گاهی سوگند یاد می‌کنند آمَنَّا بِاللّهِ وَبِالْیَوْمِ الآخِرِ؛
ولی 
وَمَا هُمْ بِمُؤْمِنِینَ
انسان می تواند نهان خودرا کتمان کند و بر خلاف نهانش و نهادش سخن بگوید،
ولی آفریدگار او که نهان ونهاد اورا می داند می فرماید: 
اینها فقط با دهان ایمان می‌آورند،
اگر می‌گویند «ما مؤمنیم»،
گفتارشان فقط از دهان است؛ نه از دل.
الَّذِینَ یُسَارِعُونَ فِی الْکُفْرِ مِنَ الَّذِینَ قَالُوا آمَنَّا بِأَفْوَاهِهِمْ(مایده/41)
قالوا بأفواههم امنّا؛  
"با دهان ایمان آورده اند،"
و این گروه "مومن دهانی"تا وقتی ضرری،
خطری پیش نیاید، ایمان بیرونی لقلقلهٴ زبانش است ، 
امّا،چون زبان در عرض دل نیست،  
در روز امتحان و سختی وحوادث "مومن دهانی" شتاب‌زده به سمت کفّار گرایش پیدا می‌کند ؛
چون ایمان زبانی او دلش را به اطمینان الهی نرسانده و مادی می سنجد و می اندیشد... 
در این آیه هم نفرمود :یسارعون إلیهم 
الیهم =به سوی آنها
یعنیاینگونه نیست که تازه ‌بخواهند کافر شوند،
می فرماید: یُسَارِعُونَ فِیهِمْ
فیهم = در( داخل) آنها
چون کفردر نهادشان است، در جمع آنها پیدا می ‌شوند ...
این مومن دهانی در بین مسلمین حضور جسمی دارد؛ 
امّا وقتی که صفها جدا می‌شود،
به صف کفّار متّصل می شود...

یخادعون الله و الّذین آمنوا و ما یخدعون إلاّ أنفسهم و ما یشعرون
فی قلوبهم مرضٌ فزادهم الله مرضاً و لهم عذابٌ ألیم بما کانوا یکذبون(بقره /9؛10)

انسانها دراین آیات ابتدای سوره، در سه گروه دسته بندی شده اند:
متقین، 
کفار،
اللذین فی قلوبهم مرض
در وصف متقین از وضعیت آنها و حالت خاص شناختی آنها سخن می گوید.
آنها به نحوی با غیب مرتبط شده اند. 
یعنی  چیزهایی  که از نظر دیگران پنهان است در نظر آنها پنهان نیست یا می رود که پنهان نباشد.
یعنی،
این تقسیم بندی سه گانه،
بیشتر مبتنی بر شناخت است.
در مورد کفارنیز از مشکلاتی نام برده می شود که شناختی است. 
مثلا انگار (قوای شناختی شان) قلب و گوش و چشمشان از کار افتاده است که چه  بیمشان دهى چه بیمشان ندهى بر ایشان یکسان است...
گویا  شناخت آنها در مرحله نباتی است ...
اما وضعیت
"اللذین فی قلوبهم مرض" 
پیچیده تر است.
در توصیف این دسته هم دو تمثیل آخردرمورد این گروه ،
فضای ذهنی و فضای درونی آنها را نشان می دهد،
نور نیست که راه بروند، 
می خواهند ببینند ولی نور ندارند،
یک وضعیت به هم ریخته طوفانی که نور برایشان ثابت نمی ماند. 
انگار در یک وضعیتی بین ایمان و کفر در نوسان هستند.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.