سریره

وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلینَ حجر/47

سریره

وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلینَ حجر/47

تاملی در سوره مبارکه نمل ـ ۴

 

تاملی در - قرآن کریم

سوره مبارکه -نمل

آیات 44-30

حضرت سلیمان (ع) سه مرحله و آزمون دارد تا بلقیس را از ظاهر به باطن برساند،

* نخستین آزمون ارسال نامه است،ارسال پیام و پیامبر!

این نامه را پرنده ای چون هدهد به سوی بلقیس می برد، وقتی نامه ای از پرنده ای به دست ملکه می رسد

 او می بایست این تفکر را داشته باشد که این نامه را پرنده نمی تواند بنویسد

 بلکه نامه باید از فردی باشد که توانایی نگارش داشته باشد. 

پس اگر از این نامه به نامه نگار برسد، می تواند از ظاهر به باطن برسد.

 از ظاهر آیات به دست می آید که او ازاین ظاهر عبور می کند و نامه را نه به هدهد ،بلکه به نامه نگار  نسبت می دهد؛ 

زیرا اصولا در سخنان ملکه سبا سخن از هدهد نیست بلکه می گوید نامه ای کریم به سوی من انداخته شده است.

 تاکید بر مجهول در القا برای آن است که

 هدهد نمی تواند در این امر نامه نگاری کاره ای باشد بلکه این ظاهر اصلا نقشی در نامه ندارد.

(نمل، آیات ۳۰ و ۳۱)

* دومین آزمون، آوردن عرش و تخت بقلیس از یمن به فلسطین است.

 حضرت سلیمان دستور می دهد که تغییراتی در تخت داده شود تا ظاهر آن تغییر یابد و

 برای ملکه سبا ناشناخته جلوه داده شود.

اما از آن جایی که بدون پرسش تفکر ایجاد نمی شود، لازم است که

 از سوی برخی از همراهان پرسشی مطرح شود تا به عنوان یک معلوم برای حل مجهولی به کار رود و

 زمینه تفکر و تعقل فراهم آید. از این روست یکی از همراهان پرسشی را این گونه مطرح می کند:

 آیا تخت تو این چنین است؟ هدف از این پرسش آن است که آیا ملکه اهل تعقل و تفکر است تا هدایت پذیر باشد یا این گونه نیست.

(نمل، آیات ۳۸ تا ۴۲)

بلقیس با نگاهی به فراست در می یابد که این تخت نمی تواند تخت خودش باشد،

 زیرا تخت عظیم سبا در یمن است و نمی شود آن را به این جا منتقل کرد؛

 زیرا از نظر زمانی اگر بشود انتقال داد به این سرعت نمی توانست انجام گیرد.

 با این همه با توجه به شباهت هایی که در تخت است، 

از ظاهر تخت عبور می کند و به باطن آن نزدیک شده و می فرماید:

کانه هو؛ گویا خودش است.

(نمل، آیه ۴۲)

در این مرحله بلقیس به توانایی و قدرت الهی حضرت سلیمان اشاره کرده و 

تسلیمیت خود و کشورش را به قدرت برتر حضرت سلیمان و کشورش اعتراف و اقرار می کند .

سومین آزمون حضرت سلیمان(ع) برای هدایت ،

 آزمون آبگینه است.

 روی نهر آب با شیشه و آبگینه ، پوشانیده شده به گونه ای که 

هر کسی بخواهد از روی آب بگذرد گمان می کند باید از نهر پر آب بگذرد.

 یعنی فن آوری شیشه برای ملکه سبا که خود دارای تمدن و حکومتی عظیم است، ناشناخته بوده است.

ملکه سبا به گمان آن که نهر آب است، دامن می کشد تا از آب بگذرد و دامن و جامه بلندش تر و خیس نشود.

 اما وقتی حقیقت بر او آشکار می شود،

 در می یابد که گرفتار ظاهری بوده است که حقیقت نداشت؛

زیرا حقیقت شیشه بر او مخفی بود و

 او تنها آب را می دید و

 آبگینه برای او معلوم نبود،

 با آن که آبگینه و شیشه رو بوده ولی او همین حقیقت رویین و آشکار را نمی دید.

 پس آن چنان که گمان می کرد ، هر آن چه ظاهر است واقعا ظاهر نیست و 

هر آن چه باطن است واقعا نمی تواند حقیقت باشد.

پس نباید در دام ظاهر گرفتار شد،

 چون ممکن است بر روی ظاهری یک ظاهر دیگری باشدو یا ممکن است آن چه مخفی است آن حق باشد،

چنانچه قدرت سلیمانی نیز چون شیشه ای است بر روی آب ....

ملکه سبا بلقیس ؛جان غفلت خودرا دریافت و آب را درک کرد و

 به سرعت اقرار به ظلم در حق خود کرده و فرمود: به خداوندی که پروردگار عالمین است اسلام آوردم.

 

 بلقیس نخست تسلیم حکم و حکومت سلیمان شد،

 ولی در نهایت دریافت که باید باخود سلیمان به حکم و حکومت دیگری اسلام آورده و تسلیم آن باشد.

 این گونه است که 

او با عبور از ظواهر و در مرحله نهایی در یک ازمون بسیار سخت تر و دشوار تر توانست از تسلیم به اسلام برسد.

 

در آیات و روایات آمده که

 حقیقت خداوند مانند آبگینه و شیشه است؛

چرا که خداوند آن چنان ظاهر است که دیده نمیشود،

 بلکه آن چه دیده می شود آب است...

 مثل خورشید که نورش چنان ظهور دارد که کم تر دیده می شود:

آفتاب را یک عمر کم تر دیده بودم

از بس که او را در برابر دیده بودم...

 

سوره مبارکه -نمل

آیه 44

و أسلمت مع سلیمان للّه ربّ العالمین.

و همراه با سلیمان، تسلیم خدای رب العالمین هستم.

 

معیت و همراهی با سلیمان چه موضوعیتی دارد که خدای متعال آن را مطرح و بازگو فرموده است؟

 این «معیّت» و همراهی چه معیتی بوده است؟

آیا همراهی با سلیمان، صرفا یک همراهی ظاهری بوده یا مراد، چیزی دیگری است؟

 معیت با مصاحبت تفاوت اساسی دارد.

 در جایی که بخواهند همراهی معنوی را بیان کنند از کلمه «مع» کمک می گیرند و

 در جایی که مراد، همراهی بدنی و ظاهری باشد مصاحبت را به کار می برند.

بلقیس گفت:

 من اسلام آوردم "مع سلیمان " لله  رب العالمین...

 

داستان ایمان و اسلام بلقیس،

پیام زنده ای دارد :

سلیمان(ع) حجّت زنده زمان بلقیس بود و

 اسلام بلقیس در" معیت حجت و ولی الله" بود...

قرآن می فرماید:

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّـهَ وَکُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ»

(توبه/119)

 به ما دستور داده شده که در معیت و همراهی صادقین قرار بگیریم.

همان کسانی که در مقام بندگی خدای متعال در مقام صدق هستند و این همراهی مقتضای تقوای الهی است .

همراهی با معصومین علیهم السلام، همراهی در یک سیر و سفر و حرکت است:

«یَا أَیُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَى رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلَاقِیهِ»(انشقاق/6)

آدمی مسیر پر رنجی در پیش رو داردو با عبور از این مسیر به سمت خدای متعال حرکت می کند.

 «إِنَّا لِلَّـهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ»(بقره/156)

همراهی و همسفری "در معیت حجت خدا" چه ضرورتی دارد؟

 اولین اثرش این است که حجت خدا هم او را همراهی می کند و دست او را می گیرد و 

مورد شفاعت قرار می دهد و نورانی به نور امام می شود؛

یعنی قوای او معطّر به عطر امام و نورانی به نور امام ع می شود.

 نتیجه این نورانیت این هست که

انسان،

عوالم وجودی خودش را می بیند.

 در درون ما عوالم بسیاری است که تقریباً همه آنها تعطیل اند؛

 مثل بچه هایی که با کامپیوترهای بزرگ بازی کودکانه می کنند، 

و از این دستگاه استفاده دیگری نمی شود؛ اما اگر با امام همراه شویم، 

قوای ما بیدار و احیاء و نورانی به نور امام می شوند.

 و در پرتو نور امام، عوالم وجودی خود را می توان مشاهده کرد.

انسان تا قبل از اینکه به امام برسد، در تاریکی است.

 وقتی به امام رسید و همراه با امام شد، در فضای نور قرار می گیرد که

هم درون خودش نورانی می شود و عوالم وجودی خودش را می تواند ببیند،

 و هم بیرون برای او نورانی می شود.

 اما تا قبل از آن، عالم سراسر تاریک و حجاب است.

به هر طرف نگاه می کند جز حجاب نمی بیند.

در و دیوار و زمین و آسمان و خورشید و ماه و دوست و نظام کیهانی و کهکشان و هرچه می بیند،

 همه حجاب هستند، به درون خودش هم رجوع کند، خودش هم حجاب است،

 این انسان رب العالمین را پیدا نمی کند ...

شاید خودش را پیدا کند،

 ذرات را پیدا کند،

 ولی "رب عالمین" را گم کرده است،

در درون ،

خودش را می بیندو

در بیرون ،مخلوقات دیگررا،

 یعنی هم خودش حجاب خودش می شود و هم عالم حجاب او می شود.

این است که

 بلقیس قبل از اینکه بفرماید:

 اسلمت مع سلیمان للّه رب العالمین.

 می فرماید:

 ربّ إنی ظلمت نفسی...

انسان در تاریکی،  در حیرت و ترس و وحشت است.

 آدمی که  در درون یک نظام کیهانی بزرگِ کور و کری حرکت کند که 

هیچ کجای عالم دیده نمی شود، طبیعی است که دچار ترس و وحشت و حیرت و تنهایی بشود؛

 مگر اینکه انسان در معیت امام و با نور امام حرکت کند...

تعبیر حضرت امام رضا ع از امام :

 «الْإِمَامُ کَالشَّمْسِ الطَّالِعَةِ الْمُجَلِّلَةِ بِنُورِهَا لِلْعَالَم»

 است؛

یعنی آن خورشیدی که عالم را روشن کرده است،

وقتی این خورشید در درون آدمی طلوع کند؛

به تعبیر امام باقر ع به ابوخالد کابلی،

قلب مومن را روشن می کند و

نور امام در قلب مومن، از خورشید در روزِ روشن نورانی تر است:

 «لَنُورُ الْإِمَامُ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ أَنْوَرُ مِنَ الشَّمْسِ الْمُضِیئَةِ بِالنَّهَارِ»

 

 اگر کسی به امام رسد،

 از درون نورانی می شود...

 

همراهی و معیت با معصوم ع

 مانند شعاع خورشید به خورشید است که

«إِنَّ رُوحَ الْمُؤْمِنِ لَأَشَدُّ اتِّصَالًا بِرُوحِ اللَّهِ مِنِ اتِّصَالِ شُعَاعِ‏ الشَّمْسِ‏ بِهَا»

 اتصال روح مومن به روح الهی که وجود مقدس امام علیه السلام است،

 از اتصال شعاع خورشید به خورشید بیشتر است.

در روایات است که

شیعیان ما به طرف ما بر می گردند، مثل شعاع خورشید که به سمت خورشید می گردد...

 

کسی که در معیت حجت زمان خود باشد ،

 گم نمی شود ... 

 

 

امام خامنه ای

در این سوره مبارکه نمل، من تأمل می‌کردم.

ماجرای سلیمان پیامبر علی نبیناوعلیه‌السّلام که در این سوره مقداری از آن ذکر شده، خیلی عجیب است.

 تقریباً همه قضایا، دور همین محور دور می‌زند، سوره با ماجرای موسی شروع می‌شود و به فرعون -که علوّ و استکبار فرعونی را ذکر می‌کند- منتهی می‌شود. یعنی این‌که یک انسان به قدرت و عزت ظاهری خود، آن‌قدر ببالد که دنیایی از او به‌وجود بیاید که از فرعون به‌وجود آمد. بلافاصله وارد قضایای سلیمان و داوود می‌شود: «و لقد اتینا داود و سلیمان علما». خدای متعال، علم و مُلک و قدرت را به این‌ها داد؛ تا جایی که سلیمان به مردمی که در اطرافش بودند، خطاب کرد و گفت: «و اوتینا من کلّ شی‌ء». همه امکاناتی که برای یک قدرت یگانه لازم است، خدای متعال به سلیمان عطا کرده بود. مُلک سلیمانی، حکومت سلیمانی، محصول تلاش چندصد ساله بنی‌اسرائیل است؛ یعنی حق، همان حقی که موسی آن را بر فرعون عرضه کرد. آن کلمه توحیدی که در بنی‌اسرائیل سالیان درازی تعقیب شد، مظهر حکومت این حق و کلمه توحید، حکومت داوود است و بعد از او، حکومت سلیمانِ پیامبر که حکومت عجیبی است.

تمام داستان سلیمان، از اول تا آخر -تقریباً آن مقداری که خدای متعال در این سوره ذکر می‌کند- پیرامون این نکته است که این انسان مقتدرِ عظیم‌الشأنی که نه فقط کلیدهای قدرت مادّی و معمولی و عادی، بلکه کلیدهای قدرت معنوی و همچنین کلیدهای قدرت غیرمعتاد و غیرمعمولی در اختیار او بوده و یک قدرت بی‌نظیر داشته که هیچ‌کسی قبل از سلیمان و بعد از سلیمان به چنین حکومت و قدرتی نرسیده، در اوج این قدرت، این انسان در مقابل پروردگار عالم، خاضع و خاشع است: «نعم العبد إنّه اوّاب». در آیات متعددی از قرآن -چه در سوره نمل، چه در سوره سبا، چه در سوره صاد، چه در سوره بقره- پروردگار عالم از سلیمان اسم آورده و او را به‌عنوان «اوّاب» و بنده‌ای که برای خدا تواضع می‌کند و به خدا برمی‌گردد و همه امور خود را به خدا محول می‌نماید، توصیف می‌کند.

 

سوره-مبارکه-نمل

آیه 42 بلقیس می فرماید:

وَکُنَّا مُسْلِمِین

 یعنی ما قبلاً منقاد بودیم

و آیهٴ 43 :

وَصَدَّهَا مَا کَانَت تَّعْبُدُ مِن دُونِ اللَّهِ

و آیه 44:

وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَیْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ

معلوم می‌شود در" وَکُنَّا مُسْلِمِین" اسلامِ ایمانی نبوده،

چون می فرماید:

 وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَیْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِین ،

نمیگوید که «أسلمت لسلیمان»

وگفته بود که

 "أُوتِینَا الْعِلْمَ مِن قَبْلِهَا وَکُنَّا مُسْلِمِین"

 

در حکایت حضرت سلیمان، نکته اصلی اسمای الهی است،

حضرت سلیمان  با اسمای الهی کار میکنند .

هم کتاب تدوین هم کتاب تکوین با اسمای الهی تفسیر میشود.

درکتاب تدوین یعنی قرآن کریم بعد از هر آیه یا قبل از شروع به مطالب آن آیه در صدر آن آیه؛

 بعضی از اسمای حسنای الهی ذکر می‌شودکه آن اسما ضامن مضمون آن آیه است،

 اگر آیه, آیه رحمت و مغفرت باشد پایانش "إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیم"است و مانند آن,

 یا از اسم شروع می‌شود به مسمّا

 یا از مسمّا شروع می‌شود به اسم

یعنی یا در اول آیه اسم الهی است مثل "هُوَ الَّذِی"( از وحدت شروع شده به کثرت)

 ویا از کثرت به وحدت که اول نشانه ها را می فرماید وبعد از آن اسمی از اسمای الهی را ذکر می فرماید.

 هر اسمی از اسمای حُسنا که

 در پایان آیه ای آمده است،

 ضامن محتوا و مضمون خود آن آیه است ،

إِنَّ اللّه هایی که در پایان هر آیه ذکر می‌شود به منزله سند محتوای آن آیه است...

به اسامی که درآخر آیات آورده شده اند، بایددقت کردکه این اسم با متن آیه چه نسبتی دارد.

خواندن اسمای الهی به این معنی است که

 به نور آن اسماء و با نظر به آن‌ها با خدا ارتباط پیدا کنیم تا آن اسماء به قلب انسان تجلی کند و

عملاً انسان به خداوند معرفت لازم را پیدا کند،

 وقتی اسماء الهی بر قلب انسان تجلی کند انسان خدا را خواهد شناخت.

معرفت حقیقی این نیست که

 انسان فقط بداند خدایی هست،

 معرفت حقیقی آن است که

 انسان خدا را پیدا کند.

 اسماء الهی وسیله‌ای برای توجه به خدا هستند ،

یعنی اسماء وسیله‌ی ارتباط خلق با او و مجرای تحقق اراده‌ی الهی در عالم می باشند،

 این است که مهمترین محور تعلیمی قرآن ، تعلیم اسماء الهی است ...

عالَم را اسمای الهی اداره می‌کند و فرشتگان با

 اسمای الهی عالم را به اذن خدا تدبیر می‌کنند ،ملائکه با آگاهی از اسما مدبّرات امرند،

ملائکه شاگردان" انسان کامل"‌اند که

 این انسان کامل در هر عصری به صورت پیغمبری ظهور میکند

 گاه آدم ع است گاه نوح ع است گاه ابراهیم ع است و

 گاه ائمه اطهار(علیهم السلام)...

 اگر معصومین(ع)می فرمایند :

" نحن و اللّه الاسماء الحسنى"

 به خدا سوگند ما اسماء حسناى خدا هستیم،

 اشاره به آن است که پرتو نیرومندى از آن صفات الهى در وجودآنان منعکس شده است...

 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.