سریره

وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلینَ حجر/47

سریره

وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلینَ حجر/47

تاملی در سوره مبارکه قصص ۲

 سوره مبارکه -قصص

آیه 10

لولا اَن رَبطنا عَلی قلبِها لنَکون مِن المؤمِنین.

«ربط» بر هر چیزی یعنی بستن آن، محکم بستنِ آن. و «ربط» بر قلب، کنایه از اطمینان دادن به قلب است، محکم‌کردنِ قلب. این را علامه گفته، توی المیزان...

قلبِ مادرِ موسی را او نگه داشته بود، وقتی پاره‌ی تنش را توی صندوق گذاشت و به نیل سپرد. محکم نگه داشته بود که از اضطراب پاره نشود، که رازش را افشا نکند. لولا اَن رَبطنا عَلی قلبِها لنَکون مِن المؤمِنین. (قصص/10)

در وصف آن جوان‌های رویایی، آن یارانِ غار، گفته؛ وَ رَبطنا عَلی قُلوبهم اذ قاموا فَقالوا رَبّنا رَبّ السّموات وَ الارض، گفته؛ آن وقتی که بلند شدند و گفتند ربّ ما ربّ آسمان‌ها و زمین است من بودم که قلب آن‌ها را محکم کردم، قلب‌شان را نگه داشتم. (کهف/14)

به اصحاب بدر گفته آن آبی که پیش از نبرد از آسمان برایتان فرو فرستادیم، نعمتی بود برای آن‌که دل‌هایتان را محکم نگه دارم تا قدم‌هایتان استوار بشود. وَ یُنزِّل عَلَیکُم مِنَ السَّماءِ ماء ... و لِیَرِبطَ عَلى‏ قُلُوبِکُم وَ یثَبِّت بِه الْأَقدامَ. (انفال/60)

راه، که درست باشد، قدم‌ها که راست باشد، کسی همیشه هست که به قلب آدم «ربط» بزند.

دلِ آدم را محکم نگه دارد...

 

سوره مبارکه-قصص

آیه 20

مکاتب اخلاقی ای زیادی هستند که اخلاق انسانی و اخلاق کریمه و رذایل اخلاقی را معرفی می کنند و راه عبور از رذایل اخلاقی و رسیدن به فضایل اخلاقی را بیان می کنند. این مکاتب، مبانی مختلفی دارند،

 مکتب اخلاقی ای که اسلام به آن دعوت می کند،بر محور ایمان و کفر است.

مثلا در مجامع حدیثی و در روایات، چیزی به نام کتاب الاخلاق نداریم.

 از جمله بهترین جامعه حدیثی ما کتاب شریف کافی است که آنجا به جای کتاب الاخلاق کتاب ایمان و کفر دارد؛

 یعنی انسان ها به جای این که به انسان اخلاقی که واجد صفات و کمالات اخلاقی یا فاقد کمالات اخلاقی است، تقسیم بشوند؛ به انسان مومن و کافر تقسیم می شوند.

 انسان یا مومن است یا کافر، البته ایمان شئونی دارد و از شئون ایمان صفاتی است که در آن روایات آمده است؛ کما این که کفر هم همینطور است، یعنی در اسلام مرز بر اساس ایمان است.

قارون فامیل حضرت موسی بود و مومن آل فرعون فامیل خود فرعون ،

همسر فرعون در کاخ فرعون بود ولی عضو جامعه حضرت موسی(ع) بود.

همسر حضرت نوح(ع) در خانه حضرت نوح(ع) و همسر حضرت لوط (ع) در خانه آن پیغمبر بود، ولی عضو جامعه کفار بودند.

پس آنچه که مرزها را جدا می‌کند ایمان است،

انسان می‌تواند بستر اجتماعی و تاریخی خودش را انتخاب کند. انسان وقتی جامعه تاریخی خودش را انتخاب می‌کند، در درون یک حیات اجتماعی و تاریخی قرار می‌گیرد و در آن بستر می‌اندیشد و احساس می‌کند و حتی رفتار می‌کند...

 

سوره مبارکه -قصص

آیه 20

طوبا لِل٘غُرَباء!

 "وَ جاءَ مِن ٲقصَی‌ٱل٘مَدینة رَجُل یَسعی"...

 جای دیگر می‌فرماید:

"وَ جاءَ رَجُل مِن ٲقصَی‌ٱل٘مَدینة یَسعی" ؛

 یعنی این دو تا رَجُل با هم فرق می‌کنند...

 هر دو از دور ــ از بیرونِ آبادی ــ دوان دوان می‌آیند...

...امّا

اسمشان را حضرتِ حق نمی‌آورَد...

یکی می‌آید موسای نبی را نجات می‌دهد...

یعنی قومِ بنی‌اسرائیل را ــ در اصل ــ نجات می‌دهد...

دیگری هم سه رسول خدا را از عذاب نجات می‌دهد...

اسمشان چیست؟

نمی‌دانیم...

فقط رَجُل...

اسمِ معشوق را که جار نمی‌زنند...

حضرتِ حق ،

عاشقِ کسی اگر شد ،

 پنهانش می‌کند...

 

تنها راه رسیدن به حقیقت توحید دستیابی به حقایق و اسرار قرآن است.

اما

بَلْ هُوَ آیَاتٌ بَیِّنَاتٌ فِی صُدُورِ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ

(عنکبوت 49)

 امام باقر(ع) می فرمایند :

"خدای متعال نفرمود قرآن بین دوجلد آن است بلکه در سینه آنهایی است که خداوند به آنها علم الهی اعطا فرموده است."

غیر از اهل بیت چه کسی می تواند ادعا کند که حامل حقائق قرآن است؟

مگر کسی می تواند قرآن را تحمل کند؟

 خیلی تلاش کنند حامل علم امام می شوند...

پیامبر اکرم( ص) فرمودند:

باید یک "سلمان" ی پیدا شود که بار ما را بردارد.

 اگر رشته مابا ولایت قطع شود باب هدایت بسته می شود.

 آن وقت قرآنی که هدایتگر است گمراه کننده می شود...

 

سوره مبارکه قصص

 آیه ۱۴

وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَى آتَیْنَاهُ حُکْمًا وَعِلْمًا وَکَذَلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ

«وقتی موسی به سن کمال رسید و اعتدالی پیدا کرد ما به او اقتدار و آگاهی دادیم ، ما هر محسنی را اینچنین پاداش می دهیم.»

 خداوند به موسی که برگزیده خدا بود بلافاصله عطای خاص نداد، وقتی موسی به "استوی"رسید به او حکمت و دانش از جانب خداوند سبحان اعطا شد،

برای اینکه خداوند فیوضات خاصی را به ما ارزانی کند باید به "استوی" برسیم تا قابلیت دریافت آن فیوضات را پیدا کنیم یعنی در واقع درست است خدا فیاض است و دائم فیض می بارد اما زمان و قاعده و قانون دارد، بایددر عرصه قابلیت به یک استاندارد خاصی رسید، شاید علت بعضی از نورانیت ها و روحانیت ها و کمالات که فورا داده نمی شود و زمان طولانی می برد دلیلش این باشدکه شرایط لازم وجود ندارد.

«استوی» یعنی مساوی بودن همه ی ابعاد بدون انحراف ...یعنی زاویه نداشتن...

 زاویه چیست؟ منیّت زاویه است،

 استوی یعنی هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن.

سر ظهر که خورشید تابش مستقیم دارد سایه شاخص به حداقل خودش می رسد آن زمان که سایه به حداقل خودش رسید استوای شمس است،

سایه منیّت است، هرچقدر منیّت کم رنگ تر شود قابلیت دریافت فیوضات پررنگ تر می شود،

 اگر اینهمه حوزه و روضه و قرآن و وعظ و خطابه و...تاثیری ندارد، بخاطر این است که منیّت وجود دارد. و با این منیّـت زیاد که « آتَیْناهُ‏ حُکْماً وَ عِلْماً » نمی شود.

...بَلَغَ أَشُدَّه...

سنّ اشدّ چقدر است؟

رسیدن به  اشدّ یعنی رسیدن به استوی،

هرچقدر خودتان را در محضر خدا حاضر ببینید «استوی» دارید، هرچقدر از محضر غایب باشیم انحراف داریم.

سوره مبارکه قصص

آیه 15

وَدَخَلَ الْمَدِینَةَ عَلَى حِینِ غَفْلَةٍ مِّنْ أَهْلِهَا

 حضرت موسی داخل شهر شدزمانی که مردم حواسشان نبود ،

متوجه ورود موسی نبودند در «حِینِ غَفْلَةٍ»...

 می‌گویند که «حِینِ غَفْلَةٍ» زمان بین مغرب و عشاء است و اگر توصیه به خواندن نماز غفیله در آن زمان شده برای این است که با خواندن غفیله که اکثریت مردم در آن زمان غافل هستند آدمی ذاکر و متوجه شودو غافل نباشد.

 « وَدَخَلَ الْمَدِینَةَ عَلَى حِینِ غَفْلَةٍ» آن کسی که منتظرش هستید خیلی وقت ها وارد شده و جلوه گر می‌شود اما عموم مردم  غافل هستند، به دلیل اینکه مردم مشغول دنیایند و از او غافل...

 

فَوَجَدَ فِیهَا رَجُلَیْنِ یَقْتَتِلَانِ هَذَا مِنْ شِیعَتِهِ وَهَذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِی مِنْ شِیعَتِهِ ...

حضرت موسی دو نفر را در حال دعوا دید،یکی از این دو نفر شیعه ی حضرت بود...

اگر ما معرفتی به امام خود داشته باشیم می توانیم در محضر او استغاثه داشته باشیم و از او بخواهیم درگیری های ما را پایان بدهد و به نزاع زندگی ما سر و سامان بدهد.

 فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِی مِن شِیعَتِهِ عَلَى الَّذِی مِنْ عَدُوِّهِ

اما گاهی استغاثه ها‌یمان نامناسب است ، استغاثه کسی که شیعه اوست بر علیه دشمن او باید باشد ...

 حضرت موسی ع ولی ّ آن زمان است، ولیّ هر زمانی نقش فریاد رس را دارد اما به این معنا نیست که ما را ناتوان بار بیاورد و به این معنا نیست که از افراد اهل جدل حمایت کند یعنی اگر گاهی اوقات من به حضرت ولی عصر(ع) توسل دارم اما امداد رسانی حضرت را نمی بینم شاید من آدمی اهل درگیری های ناصحیح هستم که می خواهم منیّت خودم را اثبات کنم نه حقّانیت حق را.

 در چنین عرصه هایی است که

« إِنَّکَ لَغَوِیٌّ مُّبِینٌ»...

یعنی مسیر غلط است وشاید به این دلیل است که توانمندی های درونی ما به فعلیت برسد.

...فَوَکَزَهُ مُوسَى فَقَضَى عَلَیْهِ

حضرت موسی نماد قدرت الله است،

 ولیّ خدا نماد قدرت خداست یعنی جلوه قدرت خدا در ولیّ خدا به نمایش گذاشته می شود،

اگر به دوست ولیّ خدا توهین شود فوکزه موسی فقضی علیه...

 

سوره مبارکه-قصص

آیه 17

قَالَ رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَیَّ فَلَنْ أَکُونَ ظَهِیرًا لِلْمُجْرِمِینَ

گفت پروردگارا به پاس نعمتى که بر من ارزانى داشتى

 هرگز پشتیبان " مجرمان" نخواهم بود

جرم» کندن میوه از درخت است.

«جُرم» را برای گناه استعاره گرفتهاند.

 گویا گناهکار با ارتکاب گناه خود را از درخت ایمان و عمل صالح منقطع میکند.

 «مُجرم» اسم فاعل از باب افعال است و کسی را گویند که خود اقدام به قطع رابطه کرده باشد.

این گروه به جایی میرسند که رابطه آنها با ایمان و عمل صالح قطع میشود.

 از موارد کاربرد کلمه «جرم» در آیات نازل شده روشن میشود که از نظر قرآن، انحراف مجرمان مربوط به قطع پیوند با خدا و عمل صالح است:

 این گروه تسلیم امر پروردگار نمیشوند و رسول او را تکذیب میکنند. (قلم 2 /35).

 رابطه خود را با پرورگار از طریق نماز که اعلام بندگی به اوست قطع میکنند. چشمه عواطف انسانی آنها که در اقدام برای سیر کردن شکمهای گرسنه تجلی میکند، خشکیده است. با اهل باطل هم پالگی میکنند و تا دم مرگ تکذیب روز مکافات و پاداش مینمایند. (مدثر 4/ 41- 45).

تکذیب آیات الهی میکنند و از پذیرش بندگی او استکبار میورزند (اعراف 39 /40)

این گروه امور غیر واقعی را به دروغ به خدا نسبت میدهند. (یونس 51/ 17).

قرآن، مجرمان را به عذاب دنیوی (مرسلات 33/16-18؛ اعراف 39 /40؛ فرقان 42/ 22؛ نمل 48 / 69؛ قصص 49 /17) و اخروی (قلم 2 / 35؛ قمر 37/ 46 -48؛ اعراف 39 / 40؛ یس 41 / 59؛ مریم 44/ 86؛ طه 45/ 74 و 102؛ شعراء 47/ 200 -201) تهدید کرده است.

 در تمام موارد مذکور به امکان توبه آنها اشاره نشده است؛

یعنی این مطلب میتواند اشاره به مُهرزدگی و سنگ شدن دل این گروه باشد.

سوره مبارکه - قصص

آیه 29

فَلَمَّا قَضَى مُوسَى الْأَجَلَ وَسَارَ بِأَهْلِهِ آنَسَ مِنْ جَانِبِ الطُّورِ نَارًا قَالَ لِأَهْلِهِ امْکُثُوا إِنِّی آنَسْتُ نَارًا لَعَلِّی آتِیکُمْ مِنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ لَعَلَّکُمْ تَصْطَلُونَ

فکر کن؛

اهل درمانده و سرگردان را وعده می‌دهد که بمانید، درخت و آتشی می‌بینم. یا از آن راهی می‌یابیم یا تکه‌ای از آن را می‌آورم...

 خداوند بنده‌اش را در آن واحد از دو امید ناامید نمیکند.

 می‌رود اخگری بیاورد کلیم‌الله می‌شود،

می‌ فرماید:

 ای موسی ،من خدای تو هستم و تو دیگر موسای مایی،

 به زمین امنی رسیدی،

 این‌جا فقط محکم گام بردار و به خدای خودت اعتماد کن.

موسی از بیابان در پیش‌ت نترس،

از کمیِ اهلِ این راه نهراس.

 تو و هر آنکس که اطراف این آتش است در امان است،

أَنَا اخْتَرْتُکَ فَاسْتَمِعْ...

من تو را برای [این بار و امانت] برگزیدم، پس گوش کن...

ایمان به خدا رنگ خاکستری ندارد. یا اعتقاد داری یا نه.

 یا می‌توانی تمام زندگی‌ت را وابسته به مفهومی کنی که نجات‌بخش است یا نه.

اگر به او اعتماد کردی دیگر جای امتحان نیست.

عرصه ایمان به خدا فکر می‌کنم همین بیابانی‌ست که موسی در آن سرگردان است.

وادی حیرانی و حیرت است.

عرصه‌ای‌ست ظلمانی که در آن نه چشم راهی به «سواد زلف سیاه» او دارد و نه گوش یارای شنودن صداهای بی‌کران او را ...

 حیران و سرگردان باید گشت و منتظر بود که

نفحتی از نفحات او برسد و

 آتشِ مقامِ سکینه بیافروزد.

یقینانوری هست، صدایی هست؛

فقط ای کاش چشم و گوش را توان جدایی از اربابِ متفرقِ دنیا بود...

حضرت موسی (ع) و حضرت شعیب( ع)

وقتی انسان دست به دامن" ولی خدا "بشود ،ازظلمت و ظلم و ظالم درامان می‌ماند، وصال به " ولی خدا "  انسان را از تسلط نفس اماره رها می‌کند ...

حضرت موسی ،قبل از محضر حضرت شعیب

 از نفسانیات شاکی و از ظلمت نفس دردمند بود،

 اگر هرکدام از ما به محضر "ولایت" راه پیدا کنیم و شعاعی از "نور ولی خدا" بر ما بتابد به وادی ایمن خواهیم رسید،

همه نگرانی‌های ما مربوط به بودن در ظلمات است...

سوره مبارکه-قصص

آیه 26

إِنَّ خَیْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِیُّ الْأَمِینُ

امین کسی است که اعضاء و جوارح او از او در امان هستند!

خصوصیّت امانت، این است که انسان، باید آن را سالم به صاحبش برگرداند.

 لذا می‌گویند:

 یک معنی «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُون‏»، یعنی همین که ما برای خودمان نیستیم، ما، لله هستیم، پس باید به سوی خودش برگردیم و اعضاء و جوارح را همان‌طور که بوده، بدون گناه، برگردانیم.

می گویند پدر شهیدی به پاره استخوان‌های شهیدش نگاه کرد و ترازویی خواست و استخوان‌ها را کشید و گفت: الحمدلله ربّ العالمین، خدایا! شکرت، با همان وزنی که بچّه‌ام دنیا آمده بود، امانت را به تو برگرداندم.

پروردگار عالم می‌گوید: این دست و پا و اعضا و جوارح را به تو دادم، در راه خودم خرجش کن. وقتی ملائکه بو می‌کنند، بوی خدایی بدهد...

سوره مبارکه-قصص

آیه 30

فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِیَ مِنْ شَاطِئِ الْوَادِ الْأَیْمَنِ فِی الْبُقْعَةِ الْمُبَارَکَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَنْ یَا مُوسَى إِنِّی أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِین

"فَلَمَّا أَتَاهَا"

  سخن از آمدن است نه رفتن ،

 «أتا» می فرماید،نه «ذهب »

 چون این نارٌ ظاهری و نورٌ باطنی محل قُرب الهی است،

می‌ فرماید: آمد، یعنی به ما نزدیک شد ،نزد ما آمد،

قُربِ زمینی با آن قرب زمینه‌ای همراه شده است ،

 اهلش ایستادند و

موسی آمد "فَلَمَّا أَتَاهَا"

آنجا وادی ایمن است!

وادی مقدس، وادی ایمن است،

و با رسیدن به این وادی است که

فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِی مِن شَاطِئِ الْوَادِی الْأَیْمَنِ فِی الْبُقْعَةِ الْمُبَارَکَةِ

 هر جایی که دوست جلوه گری کند،

 آنجا بقعه مبارک می شود و

 آن سرزمین ،

 سرزمین پر خیر و برکت است ،

هرجایی که خدا با بنده حرف بزند،

 پر از یمن و برکت است،وادی مبارک است.

سوره مبارکه -قصص

درقران بیشتر از 70 مرتبه نام فرعون و131 مرتبه نام موسىٰ علیه السلام آمده است،نام هیچ کافر و هیچ پیامبرى با این کثرت در قرآن کریم ذکر نیامده است، دلیل تکرارچیست؟

 چرا داستان فرعون وموسىٰ علیه السلام این همه شروح وتفصیل درقرآن امده است؟

 آیا فرعون یک نام است یا یک نماد؟

آیاشخص است ویانشانه یک نهاد؟

آیابعنوان شخص وسرگذشتش به بررسی گرفته شده ویابه حیث سمبول یک نظام ؟

 آیا بدلیل شدت درگیرى یهود با اسلام و دشمن شان با مسلمانان براین داستان تمرکز شده است ویا دلائل دیگرى دارد؟

 َداستان موسىٰ و فرعون، نمونه تاریخى مبارزه حق باباطل است که فرعون نماد همۀ مستبدین ومستکبرین تاریخ  و موسىٰ نماد همۀ پیام آوران حق است.

پیامبراکرم(ص) مى فرمایند:

درهر دوره اى فرعونى ودر برابرش موسىٰ است، فرعون امت من ابوحهل است.

اگربخواهیم به مشخصات نظام استبدادى از دیدگاه قرآن عمیقاَ پى ببریم باید داستان فرعون رادرقرآن دقیقاَ به مطالعۀ بگیریم و اگر بخواهیم صفات زمامداران ستمگر ومستبد رابازشناسیم ، در آیینه ی قران ازفرعون و دستگاه فرعونى باید شناسائی کرد.

آیات قرآن در

زمان های مختلف

ساری و جاریست و

علاوه بر معنای ظاهری برای ما هم پیام و هشدار دارد .

برخوردهای حضرت موسی(ع) با فرعون ، تنها ظهوری و جلوه‌ای است از آنچه برای همیشه در تاریخ بشریت و باطن انسان تحقق دارد،

  هر انسانی سهمی و بخشی از فرعونیت در در باطن خود دارد و می‌تواند به یک فرعون تبدیل شود، و متقابلاً هر انسانی می‌تواند در نقش حضرت موسی ظاهر شود برعلیه انانیت و خودخواهی و فرعونیت و مشاهدۀ صفات جلال و جمال حق ،

 یعنی مبارزه فرعون و حضرت موسی که در برهۀ خاصی از زمان رخ داده در همیشۀ تاریخ ودر افعال آدمی جریان دارد.

گاهی فرعونیت انسان غلبه می‌کند و گاهی خصلتهای کلیم اللهی در او تجلی می‌یابد و پیرو موسی و عیسی و حضرت خاتم الانبیا(ص) می‌شود....

 مادامی که انسان در کرۀ خاک وجود دارد، قرآن زنده است، و مادامی که قرآن زنده است، انسان وجود دارد و این حقیقت هرگز تمام نمی‌شود،

 یعنی مخاطب به خطابات قرآنی انسان است...

و

 ما، هر کداممان فرعونی در خود داریم،

 کوچکی و بزرگی این فرعون بسته به این است که

 ما چقدر بزرگ می شویم یا کوچک می مانیم،

 چه هر چه جوهره بندگی مان قامت بکشد وبزرگ شود،

فرعون درونمان کوچک خواهد شد و

 این نسبت معکوس است یعنی اگر مای عبودیت مان کوچک شود، فرعون، قامت کشیده و فربه خواهد شدو ما را به نابودی خواهد کشاند، باید مراقب خوی فرعونی نهفته بود ، چه خداوند نه با فرعون شوخی داشت و نه با فرعونیت نهفته و به روز شده در رفتار ما،

به فرموده استاد فاطمی نیا:

 "إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ" فقط برای فرعون نیست، هر کس به اندازه خود «مرصاد» دارد و شاید بتوان گفت «مرصاد» هر کس به اندازه فرعونیت او عمیق و پرسنگلاخ و پرمانع است.

 باید مراقب بود، حتی اگر گاهی شیطان غرور در ما بیدار می شود و فرعون تکبر قدمی می زند، دل را به هشدار الهی، «ولا تمش فی الارض مرحا» بیدار کنیم و اجازه ندهیم، رفتارهای فرعونی به خلق و خوی ما تبدیل شود ...

امام خمینی (ره) می فرماید:

فرعونها، آنهایی که همه‌شان نفس فرعونی دارند، خیال نکنید که هم یک شخصی یا یک اشخاصی بودند، فرعون بودند.

 انسان تا تربیت اسلامی یا تربیت مکاتب توحیدی پیدا نکند، این فرعونیت در باطنش است، شیطنت هم در باطنش هست، خودخواه است و اسلام برای این آمده بود که این خودخواهیهایی که مانع از وصولند، مانع از رسیدن به آن هدایت مطلقند، از پیش پای مردم بردارند.

در نقل است که پیغمبر اسلام دید یک عده‌ای را گرفته‌اند، اسیر کرده‌اند دارند می‌آورند، فرمود: که ما باید با زنجیر اینها رابه بهشت ببریم...

علامه جوادی آملی می فرمایند:

اله مردم مصر فقط من هستم، منظورش از اله هم این بود که کشور را رأی من و قانون من باید اداره کند نه اینکه مردم مرا بپرستند چون خود او هم بت می پرستید، می گفت بدون شک اله مصر من هستم و فقط می ماند الهی که موسی ادعا می کند که باید ببینیم راست می گوید یا نه و باید قصر رفیعی بنا کنید تا درباره آن تفحص کنیم و البته من موسی را (نعوذ بالله) کاذب می دانم.

مشکل فرعون و امثال او و متفرعن های کنونی این است که

نازل ترین درجه علم را دارا هستند که

 از آن پایین تر دانشی نیست و

 آن معرفت حسی و تجربی است که کف سواد است،

 کسی که سرمایه شناخت او حس و تجربه حسی است

نازل ترین سرمایه معرفتی را دارا است،

 بعد از این معرفت نیمه تجربی است، بعد ریاضی محض و بالاتر از او تجریدی (که کاری با تجربه و حس ندارد و برهان محض است) و در فلسفه و کلام است،

بالاتر از آن تجریدی ناب که در عرفان نظری است و بالاتر از آن معرفت شهودی است که دارای درجاتی است و قله معرفت شهودی برای انبیا علیهم السلام است،

بنابراین از معرفت حسی و تجربی پایین تر نداریم و اینها گرفتار این حد از معرفت بودند، فرعون می گفت من اگر بخواهم ببینم موسی سلام الله علیه، الهی دارد یا نه باید برج و رصدخانه درست و فحص کنم ببینم می شود خدای او را پیدا کرد یا نه...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.