سوره-مبارکه-شعراء
آیات 161،142،124،106
إِذْ قَالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ... أَلَا تَتَّقُونَ
درمورد این قومها که با انبیا مقابله و آنهارا تکذیب میکردند، خدای مهربان میفرماید:
أَخُوهُمْ... برادرشان
یعنی همین قومی که تکذیب میکنندرا نسبت برادری به پیغمبر با آنها میدهد!!!
قومی که معاند بودندوفرستاده اش را اذیت میکردند وتکذیب میکردندرا می فرمایدکه برادر شما ؟...
آیات 175،160
عالم، کتاب تکوین خداست و قرآن کتاب تدوین او.
قرآن، آئینه تمام نمای حقایق هستی است.
هر چه در عالم خلقت، رنگ وجود به خود بگیرد می شود "شیء"
و قرآن، "تبیانا لکل شیء" است.
استاد دانشگاهی می فرمودند غرب علم دارد اما شما حکمت دارید! و علم بدون حکمت تباهی است.
شاید برای این است که آنقدر که اخلاقیات در قرآن موضوعیت دارند علوم ندارند.
درست است که قرآن از جنبه علمی، هم برای عرب بادیه نشین دیروز حرف داشته است,
برای گفتن و هم برای بشر امروز هزاره سوم.
اما بعد اعجازآمیز قرآن، آموزه های اخلاقی این کتاب وحیانی است که
به تعبیر علامه طباطبایی، این سبک اخلاقی، در هیچ آئینی مسبوق به سابقه نبوده و نیست.
هر جا در قرآن، سخن از شخصیت یا قومیتی است، پای یک نکته اخلاقی در میان است و
درس آموزی تا مسلمان در مشق های روزگار، بدون سرمشق نماند.
قوم لوط، مردمی بودند که در غایت رفاه و برخورداری زندگی می کردند.
اما محیط اجتماعی جامعه لوط چنان آلوده به منکرات و زشتی ها شده بود که
اصول ارزشی و اخلاقی عقلانی، در نزد آنان به عنوان ضدهنجار تلقی شده و
افراد پاکدامن و پای بند به اصول ارزشی عقلایی از جامعه طرد می شدند.
در آیه 29 سوره عنکبوت به صراحت بیان می کند که "...وَ تَأْتُونَ فی نادیکُمُ الْمُنْکَر.."
«نادی» یعنی مجلس عمومی و به اصطلاح امروز یعنی همان پارتی ها و میهمانی ها...
یعنی حتی باشگاههای منکرات داشتند .
با بهره گیری از گزارش قرآن می توان دریافت که
هرگونه رفتارهای بیرون از عقلانیت و فطرت میتواند زمینه ساز کارهای زشت و بزرگ تری گردد،
به گونه ای که فساد و تباهی فراگیر شودتا حدی که خانواده رسول الله نیز از این اپیدمی آسیب ببیند،
چرا که ارزش ها به ضدارزش و ضدارزش ها به ارزش تبدیل شده و مردم و
مخصوصا نسل های آینده ناتوان از تشخیص حقیقت براساس فطرت میگردند؛
مگر قوم لوط دیوانه بودند که پاکی و پاکیگرایی را جرم میدانستند؟
باطل با توجیه، القاء به ناخود آگاه مخاطب، رفتار نفوذی و... باطل را حق و حق را باطل می نمایاند و
هیچ مردمی بدون توجیه راه باطل را انتخاب نمیکنند.
قوم لوط به حدی رفتارشان برایشان عادی و آنچنان رفتار شنیعشان برایشان توجیه شده بودکه
آن را صحیح و لازم و عمل درست میدانستند.
و پاکیخواهی و پاکی گرایی و اجتناب از فحشای عادت شده را یک بینش نادرست و باطل و
غیر اجتماعی دانسته ومی گفتندکه باید لوط و خانوادهاش را از شهرمان بیرون کنیم زیرا آنان پاکیگرا هستند.
#سوره-مبارکه-شعراء
آیات 191-176
در جریان پیامبران قبل فرمود:
"اخاهم"
ودر سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» و «هود» و سوَر دیگر در مورد حضرت شعیب می فرماید :
"وَإِلَی مَدْیَنَ أَخَاهُمْ شُعَیْباً"
ولی اینجا درمورد اصحاب اِیکه،
سخن از برادری حضرت شعیب نیست !
"کَذَّبَ أَصْحَابُ الْأَیْکَةِ الْمُرْسَلِینَ ٭
إِذْ قَالَ لَهُمْ شُعَیْبٌ"
چرا؟
أَوْفُوا الْکَیْلَ وَلَا تَکُونُوا مِنَ الْمُخْسِرِینَ
وَلَا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیَاءَهُمْ وَلَا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ
در مطالب گذشته از حکمت عرض شد،
حکمت دو قسم است:
*جهانبینی(حکمت نظری) که
خدایی هست و قیامتی هست و وحی و نبوّتی هست و امامت ....
** جهانداری( حکمت عملی) که
چگونه با مردم رفتار کنید چگونه با خودتان رفتار کنید چگونه با نظام رفتار کنید چگونه با جامعه رفتار کنید ...
این است که در سوره ی اسرا در رابطه با این مطلب می فرماید:
وَأَوْفُوا الْکَیْلَ إِذَا کِلْتُمْ وَزِنُوا بِالْقِسْطَاسِ الْمُسْتَقِیمِ...
وبعد از چند آیه :
ذلِکَ مِمَّا أَوْحَی إِلَیْکَ رَبُّکَ مِنَ الْحِکْمَة
یعنی کاسبی که درالکیل و الوزن امین باشد ،حکیم است،
اگر کسی به دین عمل کرده حکیم است حکمت عملی است .
پاکیِ جامعه هم, طهارت جامعه هم, تقوای جامعه هم حکمت است ،
حکمت عملی ، جامعهای که کمفروشی نکند گرانفروشی نکند جامعه حکیم است ،
حضرت شعیب فرمود:
"أَوْفُوا الْکَیْلَ وَلاَ تَکُونُوا مِنَ الْمُخْسِرِینَ"
نفرمود "و لا تخسرون"
فرمود:" مِنَ الْمُخْسِرِینَ"
اصلاً جزء مُخسِرین نباشید، خسارت زننده نباشید،
نه به فرد نه به جامعه نه به عالم و نه به خودتان
" وَلاَ تَکُونُوا مِنَ الْمُخْسِرِینَ"
"وَزِنُوا بِالْقِسْطَاسِ الْمُسْتَقِیمِ"
با ترازویِ مستقیم وزن کنید، کم ندهید.
وَلاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیَاءَهُمْ
َلاَ تَبْخَسُوا" النَّاس"
نفرمود ولا تبخسوا" المومنین"،
"الناس"
با هر کس که معامله میکنی چه مسلمان چه غیر مسلمان،
أَشْیَاءَهُمْ
در هرچیزی،
وَلاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ... کم فروشى هر صنفى متناسب با خودش مى باشد:
معلم، کارگر، نویسنده، فروشنده، مهندس، دکتر و دیگر مشاغل،
هر کدام متناسب با شغل و تخصص خود اگر تبخسوا کند کم فروش است.
"أَشْیَاءَهُمْ", سخن از خوراکی و پوشاک و...نیست ،هرچیزی و همه چیز را شامل است،
یعنی پیام آن منحصر در تجارت نشده و تمام روابط اجتماعی و حتی بین الملل را زیر گستره خود می گیرد.
بنا بر دستور این آیه هر کس در هر پست و مقام و وظیفه و شغلی که قرار دارد؛
اگر از ادای حقوق افرادی که با او طرف حساب هستند بکاهد و در عمل کم بگذاردو
پیمانه کار را تمام نکند تبخسوا دارد، استادی که دانشجو دارد؛ کارمندی که
ارباب رجوع دارد؛ مغازه داری که مشتری دارد؛ مدیری که کارمند دارد؛ پزشکی که مریض دارد و...
وَاتَّقُوا الَّذِی خَلَقَکُمْ وَالْجِبِلَّةَ الْأَوَّلِین
وَاتَّقُوا الَّذِی خَلَقَکُمْ
در آیه فقط از خالقیّت استفاده شده است نه از خالقیّت و ربوبیّت،
در بحث حضرت ابراهیم در احتجاجاتش فرمود:
رَبَّ الْعَالَمِینَ ٭ الَّذِی خَلَقَنِی فَهُوَ یَهْدِینِ ٭ وَالَّذِی هُوَ یُطْعِمُنِی وَیَسْقِینِ ٭
وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ ٭ وَالَّذِی یُمِیتُنِی ثُمَّ یُحْیِینِ
یعنی مصادیق و جزئیات جاری ربوبیّت را می فرماید:
هدایت کند، اطعام کند، صقی کند، شفا مرحمت کند، اماته کند، احیا کند،
فرمود او مرا خلق کرد و در حالات گوناگون هم میپروراند...
جِبلّه یعنی ذویالجبلّه, ذویالجبلّه یعنی ذویالفطره؛ میگویند این وصف جبلّی است.
اگر وصف زودگذر باشد عاریه باشد نمیگویند جبلّی ،
اگر مثل جَبل= کوه باشد و مستحکم و نگهدار و نگهبان حوزه زندگی انسان باشد
به چنین وصفی میگویند: جِبلّی،
به تپهها جبل نمی گویند،
جبل آن است که ریشه در زمین داشته باشد و مانع نوسان و اضطراب زمین باشدو
در دل خود معدن بپروراندودر گذر فصلها و اتفاقات مستحکم باشد...
میفرماید این حرفها در درون انسانها ریشه دارد اینها را من خلق کردم ،
وَاتَّقُوا الَّذِی خَلَقَکُمْ و
ذوی الجبلّة الأوّلین،
یعنی صاحبان جبلّه اولین و حرفِ ما تبیین آنی است که
در درون شماست ما چیزی بیرونی که تحمیل بر شما باشدرا نگفتیم و آن چیزی که
در جبله دنیا تاثیر دارد را گفتیم که بدانید این کار شما در جبله کل عالم تاثیر دارد ،
چه ببینید و چه نتوانید ببینید.
و قوم شعیب چه گفتند؟
گفتند:
بلکه مُسحَّری جادوشدهای, جنزدهای ،
«تسحیر» صیغه مبالغه است تشدید و کثرت را میرساند
مُسحَّر شدیدتر از مسحور است ،
وَمَا أَنتَ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنَا،تو هم مثل ما بشری هستی پس چرااز منافع محسوس خود دست بکشیم ...
"وَإِن نَّظُنُّکَ"
این «إن» مخفّف از مثقّله است ،
وَإِن نَّظُنُّکَ لَمِنَ الْکَاذِبِینَ،
می پنداریم ...
آدم غیر توحیدی در وهم و پندار است نه علم و یقین...
#سوره-مبارکه-شعراء
آیات 194-192
وَإِنَّهُ لَتَنْزِیلُ رَبِّ الْعَالَمِینَ *
نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ *
عَلَى قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرِین*
بعد از ذکرنمونه هایی از جوامعی که برای خود تمدنهای بزرگی داشتند ؛
ولی در مسیر الهی این تمدنها ایجاد نشده بودند ویا ازمسیر الهی دور شده بودند،
و بعد از ارسال رسل به سوی "قومشان" و تکذیب فرستادگان و نابودی و هلاکت این اقوام و جوامع،
از نزول قرآن از طرف رب العالمین توسط روح الامین به قلب پیامبر ص می گوید!
آنچه مد نظر این سه آیه است این است که
قرآن کریم،
وحینامهای الهی است
برای هدایت نظری و عملی انسان در همهی عصرها و با ویژگی ابدیت برای تمامی بشریت...
و کاملترین انسان که
سِمت رسالت الهی را دارد،
کتابی را دریافت میکند که
کاملترین کتابها است و همهی پهنه ی زمین و وسعت زمان و گستره ی تاریخ را دربر میگیرد.
دراین نظام جهانی قرآن ،
اصل اول حاکمیت خداوند واحداست،
رب العالمین...
و دومین اصل
ولایت و رهبری که با غیب ارتباط دارد ،
روح الامین به قلب پیامبر نازل کرد!
انبیا محور تکامل تاریخ اجتماعی بشرند، تکامل تاریخ به تکامل ابزار یا روابط اقتصادی نیست.
به تکامل ظهور ولایت است؛ ولایت محور و اساس تکامل تاریخ است و
مناسک آن بر اساس نامه ی سر به مهری است که
نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلى قَلْبِکََ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرِین
#سوره-مبارکه-شعراء
آیه 195
بِلِسَانٍ عَرَبِیٍّ مُبِینٍ
زبان، ظرف ظهور معناست و لازم نیست که از سنخ و جنس معنا بوده و
بنا به جاودانگی و وحدت معنا، غیر قابل تغییر و تعدد باشد.
قرآن وحی است که از ساحت حق بر انسان نازل میشود.:
و النّجم إذا هوى، ما ضلّ صاحبُکُم و ما غوى،
و ما ینطقُ عن الهوى، إن هُو إلّا وحیٌ یُوحى، علّمهُ شدیدُ القوى:
سوگند به اختر [= قرآن] چون فرود میآید، [که] یار شما نه گمراه شده و
نه در نادانى مانده، و از سر هوس سخن نمى گوید،
این سخن به جز وحیى که وحى میشود نیست؛
آن را [فرشته] شدیدالقوى به او فرا آموخت.
(نجم، ۱ـ ۵ )
قرآن میتواند در هر زبانی ظاهر شود؛
اما چرا قرآن اصرار دارد به زبان عربی آشکار شود؟
شدت اصرار قرآن بر ساختار زبانی خود چنان موکّد و مشدّد است که
بدیهیترین نتیجه چیزی جز این نیست که اگر زبان عربی نمیبود، قرآن نازل نمیشد.
در تمامی آیات مربوطه،«عربیت» صفتی دارد و آن «مُبین بودن» است و
آیا این بدان معنا نیست که در مقابل عربی مبین، عربی گنگ و نامبینی نیز وجود داشته است؟
و یا در معنای دقیق تر باید گفت:
قرآن نه به زبان عربی بلکه به عربی مبین (آشکارکننده) ظاهر شده است.
منطقی است اگر بگوییم که
معنا خود ،ساختار ظهور خود را برمیگزیند،
یعنی معنای متعالی و زیبا ، ظرف متعالی و زیبا بر می گزیند و در ساختاری نامتعالی و نازیبا ،
آشکارگی و تابندگی خود را از دست میدهد و آلوده و مشوب میشود.
وبه این معنا بیفزاییم این نکتة کلیدی را که
ظرفیت و قابلیت ساختار نیز در حفظ و اظهار و تبیین معنا بسیار مهم است؛
یعنی نه تنها زبان در اظهار معنا باید استعداد آشکارگی داشته باشد (و این معنای مبین است)،
بلکه باید از ظرفیت و توان لازم نیز برای گنجایش معنا بهرهمند باشد.
اگر بپذیریم که
پیامبراکرم (ص) به عنوان ظرف پذیرش آیات، خداوند خود سینه او را گشاده کرده است
"ألم نشرح لک صدرک "
همین قدرت و استطاعت، برای زبانی که منزل و ظرف این معناست نیز وجود دارد ،
به سخن دیگر
زبان عربی در گنجایش وحی ،
همان استحکام و ظرفیت و قدرتی را دارد که حضرت رسول اکرم(ص) در دریافت وحی.
اگر خداوند متعال ،
زبانی را به عنوان ظرف ظهور برگزیده باشد،
بی شک به آن زبان ظرفیت و قابلیت وسیع نیز بخشیده است.
شاید بتوان گفت:
همان خطابی که خداوند به پیامبر خود در
انشراح صدرش دارد (ألم نشرح لک صدرک) به جان و نهان زبان عربی نیز دارد...
از حضرت امام باقر(ع) روایت شده است که
حضرت در بیان آیۀ بِلِسانٍ عَرَبِیٍّ مُبِین فرمودند :
"یبین الألسن، و لا تبینه الألسن ".
قرآن زبان ها را تبیین می کند و هیچ زبانی قرآن را تبیین نمی کند...
(الکافی 2: 462/ 20 )
#سوره-مبارکه-شعراء
آیه 198
وَ لَوْ نَزَّلْناهُ علی بَعْضِ الْأَعْجَمین
و به فرض که ما آن را بر برخی [= فردی] از عجمها نازل میکردیم،
کلمه «الْأَعْجَمین» از ریشه «عجم» می باشد.
«عُجمه» نقطه مقابل «آشکار بودن» است و
»إعجام» به معنای ابهام است.
عربها چون زبانهای دیگر برایشان ابهام داشته و آنها را درست متوجه نمیشدند،
«عجم» را در مورد هرکس که «عرب» نباشد به کار میبردند و
»عَجَمی» کسی است که منسوب به عجم است (در مقابل «عربی») و
»اعجم» به کسی میگفتند که
در زبانش «عُجمه» و ابهامی وجود داشته یا غیرعرب باشد
(مفردات/549 )
در آیه، نفرمود «لَوْ نَزَّلْناهُ اعجمیاً »
(اگر قرآن را به زبان اعجمی نازل میکردیم ) ،
بلکه فرمود:
"لَوْ نَزَّلْناهُ عَلى بَعْضِ الْأَعْجَمین "
(اگر قرآن را بر فردی اعجمی نازل میکردیم ).
یعنی بعد از اینکه در آیات قبل بر «لسان عربی مبین» قرآن تاکید کرد،
فرض را بر اینکه «زبان قرآن، زبان غیرعربی باشد» قرار نمی دهد،
بلکه بر «غیر عرب بودن شخصی که بر او قرآن نازل میشود» اشاره می فرماید؛
یعنی ظاهرا میخواهد بفرماید که
حتی اگر قرار بود قرآن بر یک غیرعربزبان هم نازل شود، باز هم باید به زبان عربی نازل میشد.
تعبیر «فَقَرَأه» در آیه بعد هم موید همین برداشت است.
یعنی" زبان عربی قرآن" موضوعیت خاصی دارد،
لذا برخلاف سایر کتب آسمانی،که خواندن ترجمه آن به جای متن اصلیاش بسیار عادی است،
در مورد قرآن، اگرچه بر فهم معنای آن تاکید فراوانی شده است،
اما اصرار هست که خود این لفظ به زبان عربی خوانده شود.
امام خمینی(ره) میفرمایند:
"فرزندم! با قرآن این بزرگ کتاب معرفت آشنا شو،
اگرچه با قرائت آن؛
و راهی از آن به سوی محبوب باز کن،
تصوّر نکن که
قرائت بدون معرفت اثری ندارد که
این وسوسه شیطان است.
آخر، این کتاب از طرف محبوب است برای تو و برای همه کس،
و نامه ی محبوبْ ،
محبوب است ،
اگرچه عاشق و محبْ مفاد آن را نداند...
ما اگر در تمام لحظات عمر به شکرانه این که قرآن کتاب ما است به سجده رویم از عهده برنیامدهایم. "
(صحیفه امام خمینی، جلد 16، صفحه 211 )
#سوره -مبارکه -شعراء
آیه 199
فَقَرَأَهُ عَلَیْهِمْ ما کانُوا بِهِ مُؤْمِنینَ
[به فرض که ما قرآن را بر فردی از عجمها نازل میکردیم] که [او] آن را بر ایشان میخواند،
بدان [یا: به او] مومن نمیشدند.
درآیه، نفرمود که
عَلَّمَه علیهم
(آن را به آنها تعلیم داد ).
بلکه فرمود:
"قَرَأَهُ عَلَیْهِمْ "
(آن را بر آنها خواند ).
«قرأ» (خواند) در جایی به کار میرود که یک متن معینی وجود داشته باشد و
از آن متن، اصل مطلب برای دیگران خوانده شود.
یعنی تایید و تاکید اینکه قرآن صرفا یک مکاشفه شخص پیامبراکرم(ص) نبوده ،
بلکه این حقیقت با همین الفاظ بر پیامبر اکرم (ص) نازل شده است و
نیزتایید است براینکه:
الفاظ قرآن نقش خاصی دارد به نحوی که
حتی اگر قرار بود قرآن بر یک غیرعربزبان هم نازل شود، باز هم با همین الفاظ نازل میشد.
اگر قرآن صرفا یک محتواهایی بود که پیامبر مکاشفه کرده و
به زبان خودش به مردم ارائه میداد، به کار بردن "قَرَأَهُ =خواندن" بیمعنی بود.
لَوْ نَزَّلْناهُ عَلى بَعْضِ الْأَعْجَمین...ما کانُوا بِهِ مُؤْمِنینَ
چرا فرمود :
ما کانُوا بِهِ مُؤْمِنین
مومن بدان نمیشدند
و نفرمود:
ما آمَنوا به
(بدان ایمان نمیآوردند)؟
«مؤمن» اسم فاعل است و
دلالت بر «ثبوت و استمرار فعل در فاعل» میکند.
یعنی شاید ظاهرا ویا مدتی به آن ایمان میآوردند،
امانه این که واقعا مومن شوند و این ایمان در وجود آنها باقی بماند.
و"شاید" تذکراست که
کسی که به گرایشات ناسیونالیستی- که «نژاد» را بر «حقیقت» ترجیح می دهد-گرفتار است،
ممکن است با دیدن حقیقت، مدتی بدان ایمان آورد (مصداق «آمنوا» شود)،
اما واقعا این ایمان، در وجود وی ثابت و مستقر نمیشود (مصداق «مؤمن» نمیشود) و
با اندک تحریکی، دوباره آن گرایشات سر بلند میکند،
همان واقعهای که در صدر اسلام و بعد از رحلت پیامبر اکرم (ص) بارها و بارها تاریخ اسلام شاهد بود،
(البته بطلانِ گرایشات ملیگرایانه، به معنای کماهمیتی «حب وطن» نیست. (
در"ما کانُوا بِهِ مُؤْمِنینَ"
«به» جار و مجروری است که به لحاظ نحوی، مربوط به «مومنین» است و
علیالقاعده باید بعد از آن میآمد ،
قبل از «مومنین» آمدن آن شاید بدین جهت است که
میخواهد بفرماید:
اینان ممکن است به این قرآن یا آورندهاش، بعد از اینکه آن را به نحوی به گرایشات خود مرتبط کنند،
ایمان بیاورند، اما به خود آن حقیقت، بتنهایی و جدای از گرایشات خود، ایمان نمیآورند.
شاید کسانی که میکوشند برای تشویق برخی ایرانیان به اسلام،
بر ایرانی بودن مادر امام زمان (عج) و اموری از این دست اصرار کنند،
خواسته یا ناخواسته، انحرافی را دامن میزنند که در این آیه تذکر داده شده است.