سوره مبارکه-السجده
آیه 11
قُلْ یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ ثُمَّ إِلَى رَبِّکُمْ تُرْجَعُونَ
کلمه "فوت" غیر از لغت" وفات" است.
فوت یک معنی دارد و وفات معنی دیگر،
قرآن راجع به مردن کلمه توفّی را به کار می برد که از ماده وفات است نه از ماده فوت .
فوت معنایش از دست رفتن است.
مثلا میگوییم:نماز من فوت شد...
ما اگر به مردن کلمه فوت را اطلاق می کنیم – که قرآن اطلاق نمیکند- به اعتبار این است که
مرده را از دست رفته تلقی میکنیم....»
اما فرق فوت یا وفات چیست؟
توفی یا وفات از یک ریشه است.
توفی درست نقطه مقابل فوت را می رساند،
یعنی چیزی را قبض کردن و تمام تحویل گرفتن ...
استیفاء هم از این لغت است ...
پس توفی و استیفاء به معنی از دست رفتن نیست.
در قرآن مردن وفات است نه فوت،
از وفات هم کمی بالاتر ،
توفی است،
زیرا وفات هر تحویل گرفتنی است،
اما توفی کامل و خاص تحویل گرفتن است.ثم الی ربکم ترجعون
سپس به سوی خدا باز گردانده می شوید،
در سوره مبارکه بقره، آیه 156 می فرماید:
انَّا لِلّهِ وَإِنَّـا إِلَیْهِ رَاجِعونَ؛
... و به سوی او رجوع کننده ایم.
در این جا اسم فاعل به کار رفته است؛
یعنی الان که در دنیا هستیم در حال بازگشت هستیم نه این که پس از مرگ به سوی خدا باز می گردیم؛
تنها کاری که مرگ می کند انتقال به شکلی پایان دادن رجوع است،
رجوع ما چگونه اتفاق می افتد،
یعنی همان طوری که آمدیم همان طوری بازمی گردیم یا آن که تغییراتی رخ می دهد؟
آیاتی دلالت بر انقلاب و صیرورت دارند، می فرماید:
وَإِلَیْهِ الْمَصِیرُ.
(مائده، آیه 18؛ غافر، آیه 3؛ شوری، آیه 15؛ تغابن، آیه 3)
این صیرورت و شدن به سوی الله چگونه است؟
خداوند در آیه 21 سوره عنکبوت می فرماید:
وَإِلَیْهِ تُقْلَبُونَ؛
و به سوی خدا قلب می شوید.
در جایی دیگر می فرماید:
قَالُواْ إِنَّا إِلَى رَبِّنَا مُنقَلِبُونَ؛
گفتند:
«ما به سوى پروردگارمان منقلبونیم.
(اعراف، آیه 135)
این انقلاب و قلب و دگرگونی چگونه خواهد بود؟
سوره مبارکه -السجده
آیه 12
وَلَوْ تَرَى إِذِ الْمُجْرِمُونَ»
آنهایی که فقط دنیا را دیدند،در قیامت وضعیتشان چطور است؟
«نَاکِسُو رُءُوسِهِمْ عِندَ رَبِّهِمْ»
نزد پروردگارشان سرشان از خجالت پایین است !
چه میگویند؟
«رَبَّنَا أَبْصَرْنَا وَسَمِعْنَا فَارْجِعْنَا »
خدایا حالا فهمیدیم حالا دیدیم حالا شنیدیم باور نمیکردیم حالا فهمیدیم ما را برگردان !
«نَعْمَلْ صَالِحًا إِنَّا مُوقِنُونَ»
ما به یقین رسیدیم ...
چه فایده که آن جا انا موقنون باشند؟
انسان تنها موجودی است که از صفر به صد میرسد؛
بقیه موجودات تو راهی هستند،
یعنی یا از صفر شروع میکنند و در اواسط راه از دور خارج میشوند و
یا اینکه از وسط راه آغاز میکنند و تا پایان میروند.
گروه اول نباتات و حیوانات هستند و
گروه دوم فرشتهها هستند، یعنی از وسط آغاز میکنند و اوج میگیرند.
اما مانند انسان نیستند که از تراب و خاک شروع کرده باشند.
پس هیچکدام از اینها «هم بلقاء ربهم » نیستند،
واین لحظه دیدار می تواند وصل شیرینی باشد که فزت ...
ویا رسیدنی با شرمندگی و سر افکندگی باشد ..
وَلَوْ تَرَى إِذِ الْمُجْرِمُونَ نَاکِسُو رُءُوسِهِمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ ...
سوره مبارکه- السجده
آیه 14
فَذُوقُوا بِمَا نَسِیتُمْ لِقَاءَ یَوْمِکُمْ هَذَا إِنَّا نَسِینَاکُمْ وَذُوقُوا عَذَابَ الْخُلْدِ بِمَا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ
وقتی آدمی خدا را فراموش کرد اسمای حسنی و صفات علیای خداوند را که با صفات ذاتی انسان ارتباط مستقیم دارد فراموش می کند؛
این فراموشی در واقع غفلت و نسیان فقر و حاجت ذاتی خود انسان است.
در این حالت آدمی می پندارد که تمام کمالات در هستی خود است ،
در نتیجه به جای اعتماد و اتکای به باری تعالی به خود اطمینان پیدا کرده و به غیر او توجه می کند.
اگر انسان ها همانند فرشتگان هرگز از فرمان خدا سرپیچی نکنند،
"لا یَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ یَفْعَلُونَ ما یُوْمَرُونَ"
(سوره تحریم آیه 6)
و از مخالفت پروردگارشان بترسند،
"یَخافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِم"
(سوره نحل آیه 50)
هیچ گاه دچار نسیان نمی شوند،
ولی چون انسان به غیر از فطرت توحیدی که براساس آن خلق شده است، دارای فطرت حیوانی نیز می باشد؛ اگر حقیقت خود را فراموش کند و به سمت حیات پست کشش داشته باشد از مقام اصلی و والای خود هبوط می کند.
خداوند کسانی را که خویش را فراموش کرده اندرا مصداق افرادی می داند که تنها به فکر خود هستند و از یاد خدا غافل می باشند.
در سوره آل عمران آیه 154 می فرماید:
".. وَ طائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُم یَظُنُّونَ بِاللَّهِ غَیْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجاهِلِیَّة..."
فراموشی مبدأ و معادنیز به غفلت از خویشتن بر می گردد.
در واقع هر که آفرینش خود را فراموش کند،
درباره قیامت و معاد دچار تردید می گردد و
آن را دور از عقل می پندارد.
اگر آدمی خالق خویش را فراموش کند،
در ادامه خود را نیز فراموش می کند و
در هزارتوی دنیا گم می شود و
مقصد را نیز از یاد می برد...
سوره مبارکه -السجده
آیه 15
إِنَّمَا یُؤْمِنُ بِآیَاتِنَا
الَّذِینَ إِذَا ذُکِّرُوا بِهَا خَرُّوا سُجَّدًا وَسَبَّحُوا بِحَمْدِ رَبِّهِم
ْ وَهُمْ لَا یَسْتَکْبرون
تنها کسانى به آیات ما مى گروند که چون به ایشان یادآورى شود سجده کنان به روى درمى افتند و به ستایش پروردگارشان تسبیح مى گویند و آنان استکبار نمی ورزند.
از لطیف ترین و زیباترین آیات قرآن کریم،
...مُنادِیاً یُنادِی لِلْإِیمانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّکُمْ فَآمَنَّا...
طبیب دواردر کوچه های غربت گرفته ندا می دهد برای ایمان،
ایمان چیست؟ مومن کیست؟
خارج از بحثها و معانی مرسوم؛
دربحث کلامی میگویند:
تا وقتی انسان به خدا گوش میکند و
مخاطب خداست، انسان است.
شاید بتوان گفت ایمان نیز همین است؛
مخاطب خداوند بودن ...
مؤمنانه زیستن، شنونده زیستن ،
نهانباشتنیک سلسله اصول عقاید خشک در ذهن.
ایمان در این تعریف،
دیگر تنها یک عقیده نیست ،
عمل کردن است.
جوهر و اساس این عمل کردن این است که
انسان با مجذوب شدن در دایره الهی،
خود محدودش را در مقابل خداوند از دست میدهد تا
به خود واقعی، آن خودی که باید باشد برسد.
ایمان رویارویی مجذوبانه انسان با خداوند است،
چگونه یک کودک خود را در آغوش مادر" از دست میدهد".
ایمان داشتن نیز چنین وضعیتی است و
بقیه امور تظاهرات ایمان است، شکلهای ایمان است.
ایمان این نیست که
کسی عقیده داشته باشد که
جهان خدایی دارد.
این یک عقیده درست و خوبی است،
اما ایمان نیست.
ایمان فقط دانش نیست،
ممکن است کسی دانش خداشناسی داشته باشدو یک سلسله گزارهها را کنار هم بگذارد و نتیجه بگیرد که عالم به واجب الوموجود منتهی میشود.
اما این دانش، ایمان نیست...
هنگامی که
ایمان در ذهن و دل کسی پدید آید،
تحولی در تمام شخصیت او پدید خواهد آمد که
این تحول وجودی با تحوّلی که
تنها در ذهن آدمی پدید میآید تفاوت میکند،
یعنی ایمان به آدمی" وجود تازهای" میبخشد،
نه فقط دادهٔ تازهای به ذهن او.
یعنی... وجودش مؤمنانه میشود...
موجودیتش مومنانه می شود...
وجود کافرانه وجودی است که
اساساً اهل انکار و استکبار است،
اما وجود مؤمنانه،
وجودی است آکنده از
خضوع و تسلیم و تعبد...
این است که در وصف ایمان آورندگان می فرماید:
"إنّما" المؤمنون
الّذین إذا ذکراللّه وجلت قلوبهم و
إذا تلیت علیهم آیاته زادتهم ایماناً و
علی ربّهم یتوکلون
(انفال،2/8)؛
مؤمنان کسانیاند که همین که نام خدا را بشوند،دلشان میلرزد و آیات خدا که بر آنان خوانده شود، بر ایمانشان افزوده خواهد شد و اهل توکل بر خدای خود هستند.
و
"انّما"یؤمن بایاتنا
الذین إذا ذکروا بها خرّوا سجداً و سبّحوا بحمد ربهم و هم لایستکبرون. تتجافی جنوبهم عن المضاجع
(سجده، 15-16)؛
مؤمنان به آیات الهی آنانند که وقتی متذکر آیات میشوند سجده کنان بر خاک میافتد و تسبیح خدا میکنند و اهل استکبار نیستند.شبها از بستر کناره میگیرند و خداوند را با خوف و طمع میخوانند.
تعبیر به "انما" معمولا برای حصر است و
بیانگر معنای" این است و جز این نیست" می باشد...
درآیه دگرگونی و تحول درونی و
موجودیت تازه گرفتن و
ایثار برای حفظ این تحول از نشانه های ایمان است...
آیه 14
فَذُوقُوا بِمَا نَسِیتُمْ لِقَاءَ یَوْمِکُمْ هَذَا إِنَّا نَسِینَاکُمْ ...
پس بچشید به سبب اینکه دیدار این روزتان رافراموش کردید،
ما [نیز] فراموشتان کردیم ...
چرا انسان روز دیدار الهی را فراموش می کند؟
آیه ی 51 سوره مبارکه اعراف می فرماید:
...کَما نَسُوا لِقاءَ یَوْمِهِمْ هذا وَ ما کانُوا بِآیاتِنا یَجْحَدُون
درمورد"روز دیدار"فرمود،
آن را «فراموش کردند»؛
اما در مورد" آیات "می فرماید:
آیات (نشانههای) خدا را "انکار" می کردند.
یکی را با "انکار" و دیگری را با "فراموشی" تعبیرمیکند؟
چون «انکار آیات»ریشه این فراموشی در نظام معرفتی آنهاست.
خداوند، از ما می خواهد که
«آیهیاب» باشیم...
علائم راهنمایی و رانندگی وضعیت و هدف جاده را نشان میدهد؛ اگر علامتها انکارشود یا اهمیت داده نشود...
به همین سادگی راه گم می شود !!!
هر چیزی در جهان آیه و نشانه خداست تا راه گم نشود...
مراقب باشیم ،
یاد آخرت در ذهن و زندگیمان کمرنگتر و
نشانههانامفهوم نشوند...
مؤمن کسی است که از خود بیرون میآید تا با خدا زندگی کند.
در انجیل شریف این مضمون آمده است که
" آن کس که خود را میخواهد نگاه دارد،خود را از دست میدهد و آن کس که خود را از دست میدهد خود را به دست میآورد."
(انجیل متی ،39/10)
این خودی که هر کدام از ما داریم زندانهای ماست و مایه رنجهای ما...
انسان مؤمن هویت ناتمام خود را میسپرد به آن مبدأ که ارادهٔ مطلق است و اصل هر زیبایی و بود و وجود ...اگر انسان کسی را دوست داشته باشد،یاد او ،نام او،تغییر حالی در انسان ایجاد می کند،
یاد خدا نیز برای مومن اینگونه است.
تعبیراتی مانند خشیت، خوف، وَجَل و...در قرآن شاید اشاره به این است.
درقرآن میفرمایدکه هدایت یا انذار فقط شامل کسانی است که خشیت دارند:
انما تنذر الذین یخشون ربهم بالغیب؛
تنها کسانی را که از پروردگارشان خشیت دارند، هشدار میدهی
(فاطر18)
یعنی تا آن خشیت نباشد، انسان به هدایت نمی رسد.
یا در آیه شریفه
الذین اذا ذکر الله وجلت قلوبهم،
وَجَل (حالت لرزش و تکان)اثر ایمان است که هنگام ذکر خدا تغییر حالی در دل پیدا میشودکه،
اذا تلیت علیهم آیاته زادتهم ایمانا؛
یعنی ایمان واقعی ساکن و جامد نیست؛ به اصطلاح پویا و متحرک است، رشد یابنده است...
و
انما یومن بآیاتنا الذین اذا ذکروا بها خروا سجدا...
" خروا" =به خاک افتادند (از خرور به معنی به خاک افتادن)
یعنی مومنان، به هنگام شنیدن آیات قرآن، چنان شیفته و مجذوب سخنان پروردگار می شوند که بی اختیار به خاک سجده می افتند...
سوره مبارکه -السجده
آیه 15
إِنَّمَا یُؤْمِنُ بِآیَاتِنَا
الَّذِینَ إِذَا ذُکِّرُوا بِهَا خَرُّوا سُجَّدًا وَ
سَبَّحُوا بِحَمْدِ رَبِّهِمْ
وَهُمْ لَا یَسْتَکْبِرُونَ
«سبح» گفتهاند در اصل بر دو معنا دلالت میکند:
* عبادت، چنانکه به نماز مستحبی «سُبحه» می گویند و تسبیح هم منزه دانستن خداوند است از هر بدیای؛
** سعی و تلاش، چنانکه السَّبْح و السِّباحة به معنای غوطهور شدن و شنا کردن در آب است.
(معجم المقاییس اللغة۳ /۱۲۵)
و برخی گفتهاند اصل معنای آن،
حرکت سریع در آب یا هواست (شنا کردن و شناور شدن)
و به همین جهت، به حرکت ستارگان در آسمان، «سَبَحَ» گفته شده است:
«کُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ»
(أنبیاء/۳۳)
و این تعبیر در مورد اسبانی که با سرعت و روان حرکت میکنند نیز گفته شده؛
«وَ السَّابِحاتِ سَبْحاً» (نازعات/۳)
تسبیح،در اصل به معنای
" حرکت سریع در عبادت خداوند متعال" بوده،
و بر مطلق عبادات قولی و فعلی به کار رفته است .
(مفردات ألفاظ القرآن، ص۳۹۳)
و برخی گفتهاند اصل این معنا
«حرکت در مسیر حق بدون هرگونه انحراف»
یا
«بر حق بودنی کاملا منزه از هر نقطه ضعف»
بوده، و در آن دو مفهوم «در مسیر حق بودن» و «از ضعفی دور بودن» موکداست...
(التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج۵، ص۲۱-۲۳)وَسَبَّحُوا بِحَمْدِ رَبِّهِمْ
به مقام تسبیح رب شان میرسند،
به مقام تسبیح ربشان میرسند ،
یعنی عالم را زیبا میبینند...
نه این که عالم زیبا نیست،ولی وقتی ما وقتی از پایین به عالم نگاه میکنیم از افق نگاه خودمان آن را آنچنان که باید دید نمی بینیم ...
آنهایی که به مقام تسبیح رب میرسند و خدایی میشوند،
لا یستکبرون
استکبار ندارند، یعنی از منظر بالاتری به عالم نگاه میکنند چون اسرار ربوبی را فهمیدهاندو
خدا را تنزیه میکنند،
یعنی عیب نمیبینند در چیزها برای خدا.
ماهایی که گاهی مواقع عیبهای خودمان را به پای خدا مینویسیم و گله داریم از خدا،برای این است که هنوز به آن مقامی نرسیده ایم که مدیریت و ربوبیت خدا در عالم را بفهمیم.
«استکبار» یعنی
«طلب بزرگی کردن بدون شایستگی»
راغب می گوید:
"کبر از حالات و ویژگیهای روحی انسان است که در دیگر موجودات نیست و آن، خوش آمدن از خود و در نتیجه خود را برتر و بزرگتر از دیگران دیدن است. "
متکبّر، خود را بزرگتر از دیگران میداند،
ولی «مستکبر» با تظاهر به آن،
در پی دست یافتن به بزرگی است.
تکبّر، از" حالت نفسانی شخص" حکایت میکند که
خودبزرگ بین است و
استکبار از "رفتار" او حکایت میکند که برای رسیدن به بزرگی وتحمیل خود بر دیگران،دست به هر کاری میزند....
سوره مبارکه-السجده
آیه 16
تَتَجَافَى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضَاجِع
ِ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفًا وَطَمَعًا
وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونَ
تجافی می کند پهلوهایشان از خوابگاهها و
پروردگارشان را از روى بیم و طمع مى خوانند
و از آنچه روزیشان داده ایم انفاق مى کنند.
تجافی یعنی چه ؟
«تجافی» نقطه ی مقابل «اخلاد» است.
«اخلاد الی الارض» به معنای چسبیدن به زمین است،
«تجافی» نقطه ی مقابل این حالت است،
یعنی فاصله گرفتن از زمین جهت برخاستن،
به عبارت دیگر تجافی عبارت است از حالت نیم خیز،
همان معنای تجافی در نماز ،حالت فردی که در رکعت دوم به نماز جماعت می رسدکه امام جماعت می خواهد تشهد بخواند .تجافی می کند.
یعنی نیم خیز می نشیند، به این می گویند حالت تجافی .تجافی یعنی نیم خیزماندن...
یعنی نشستن برای بلند شدن .
یعنی آماده بودن برای بلند شدن .
یعنی وصل نبودن به زمین...
یعنی همه کارهای مردم را انجام میدهد. مثل مردم می خورد، می خوابد ، مثل مردم ازدواج میکند ، خونه و زندگی و درس و . . . همه چیزش مثل مردم است،
فقط فرقش این است که به زمین وصل نیست.
آماده رفتن است...
اولیای خدا که در روایات می فرمایند در بین مردم گم هستند. یکی از دلایل گم ویا گمنام بودنشان این است که اهل تجافی اند .
یعنی عین مردم زندگی می کنند ولی در حال پرواز...
سِر و رمز کسانی که توانستند راهی به درهای آسمان پیدا کنند ، این است که وصل به دنیا نبودند.
آشنایان ره عشق در این بحر عمیق
غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده..
.یَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفًا وَطَمَعًا ...
خوف و رجا دوبال سلوک برای سالک راه خدا هستند.
نظر قرآن قرار گرفتن شخص با این دو بال در" حالت متعادل" برای دستیابی به کمال است.
تاکید بر خوف و رجا و ایجاد تعادل میان آن میتواند به شکلی بیانگر لزوم اعتدال میان عقل و دل باشد؛ زیرا آن چیزی که حکم به ترس و خوف از مقام جلالی خداوند میکند، عقل و آدمی است و آنچه مایه امیدواری میشود و طمع را در آدمی برمیانگیزد نیز دل و احساسات رقیق آدمی است که همواره ناظر به مقام رحمانیت الهی و لطف و عنایت اوست.
توجه افراطی به هر یک از مقام جلال و جمال خداوندی و یا تفریط نسبت به آن دو، موجب خروج آدمی از حالت اعتدال میشود وقرار گرفتن در حالت اعتدال خوف و رجا میتواند آدمی را از کفر و شرک دور سازد و او را در مسیر کمالی اعتدال قرار دهد. (زمر آیات 8 و 9)..
و مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونَ
بعد از تجافی و
خوف و رجا،
ینفقون؟؟
انفاق به طور مستمر؟؟
صراط، نه مسافت راه تا خدا، که
ژرفای حضور او در توست،
و راهی ست که همواره از میان خلق می گذرد و به همین جهت نگاه خداوند، بیشتر به رابطه های تو با دیگران معطوف است.
حسن سلوک تو با دیگران،
اسباب سلوک تو به سوی خدا می شوند؛
حتی تقوا بی حضور دیگران،
واژه ای بی رنگ و بی رونق است.
و تمام آنچه در فضیلت انفاق و احسان و ایثار و صدق و صله و عفت و عفو و عدل و وفای به عهد و نظایر آن است،
و تمام آنچه در صفات مذموم ،مانند ظلم و غیبت و تهمت و دروغ و تمسخر و تفاخر و تکاثر و بدخواهی و خیانت و قساوت و نفاق و نمامی و گمان بد و مانند آن است ،
همه وهمه نشانه ی این است که رابطه تو با خلق، تا چه اندازه مهم است؛
و در تمام اینها،
آنچه به "ظاهر" می گذرد،
میان تو و دیگران است،
اما آنچه به "حقیقت" جاریست،
میان تو و خداوند است....
یعنی " دیگران"، وسیله و سبب های قرب یا بعد تو می شوند از خدا ..
یعنی راه را که بر خلق او ببندی، راه خدا بسته می شود ..
"هرگز به نیکی دست نمی یابید، مگر آنکه از آنچه دوست می دارید، انفاق کنید".
(آل عمران/92)
گویی به مقام نیکان رسیدن، در گرو "انفاق" است،
اما نه انفاقی ساده،
بلکه بخشیدن از "محبوب ها".
این انفاق است که آدمی را به مقام رفیع، عبور می دهد،
لمس محبت خدا، فقط دریافت شفافیت و زلالیت درون نیست،
بلکه جوشش، و روان شدن تمام فضیلت هاست.
عبادات را نباید به چشم تکالیف اجباری دید،
بلکه راه های مطمئنی هستند به سوی "دریافت های ما"،
مقصود الهی از تشریع این اعمال، نه به سختی افکندن آدمی،
بلکه "تطهیر" اوست ،
"تا نعمتش را بر او تمام کند"
(مائده/6)
عبادات مانند آب است؛
همچنانکه به آب، پاکیزه می شویم،
به عبادت نیز طاهر می گردیم.
ممکن است برخی گمان کنند که
انفاق تنها فلسفه اش پرشدن خلاءهای اجتماعی است،
ولی اینچنین نیست،
بلکه انفاق رابطه ای با «ساخته شدن» دارد.
اینکه انسان چیزی داشته باشد و آنرا از خود جدا کند،
و مظهر رحمانیت پروردگار بشود، نقش بزرگی در ساختن انسان دارد.
فلسفه انفاق انسان سازی است زیرا که انسانها در سایه گذشت ها، بخششها و ایثارها، روحشان روح انسانی می شود، به همین جهت است که انفاق با منت و آزار و ریا ارزشی ندارد...
انفاق را،
چه به "منت و آزار" آلوده کنی،
و چه خرج "نفاق" خود کنی،
یکسان است، و الودگی ها به جانب او تصعید نمی یابند، که
" اِلَیه یَصعَد الکَلِمُ الطَیِب ...(فاطر35/10)مما رزقنا ...
چرا بر رزقنا(رزق ما) تکیه شده ؟
از آنچه "ما " فرستادیم ..
مگر برای انسان در عالم چیزی هست که غیر رزق او باشد ...؟؟
شاید اموال حرام که
از غیر مسیر الهی وبر خلاف مقررات و احکام شرعی به دست می آید منظور باشدکه انسان متوجه باشد که انفاق ازاین مال راهی به تعالی ندارد و انفاق محسوب نمی شود ...