سریره

وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلینَ حجر/47

سریره

وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلینَ حجر/47

تدبر در سوره مبارکه کهف(2)

آیه 21

وَ کَذلِکَ أَعْثَرْنا عَلَیْهِمْ

 لِیَعْلَمُوا

أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ

أَنَّ السَّاعَةَ لا رَیْبَ فیها...

... قالَ الَّذینَ غَلَبُوا عَلى‏ أَمْرِهِم

لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیْهِمْ مَسْجِداً.

خداوند نتیجه‌گیری می‌کند، واقف کردیم ،آگاهانیدیم آنان را که طالب حق بودند وکمی شـک داشتنـدکه

 لا رَیْبَ فیها...

 محال است که قیامت نشود،

 یعنی اگر به جهان دقت کنی، جهان به ذات قیامت ختم می‌شود،

بدانید که بدن در حقیقتِ انسان دخالت ندارد، بلکه ابزاراست،

مثلا ما در خواب بدن نداریم ولی حقیقت خود را داریم.

که میراندن و زنده کردن مشکل نیست و هیچ کس در دنیا دلیل بر رد قیامت ندارد.

سَّاعَةَ یعنی قیامت ،

 سَّاعَةَ از سَعَ می آید یعنی «دویدن»،

 دنیا در حال دویدن است که

 نتیجه دویدن دنیا قیامت است،

مقصد دنیا قیامت است.

إِذْ یَتَنازَعُونَ بَیْنَهُمْ:

وقتی اختلاف شد بین خودشان در مورد اصحاب کهف ،

مشرکان گفتند بیایید چیزی بسازیم که

"علامت"ی باشد برای آنها، دیگر خودشان می‌دانند و خدای خودشان.

 اما موحدین که از نشانه ها هدف را می یابند،معبر اصلی را زدند که:

" مسجدی" می‌سازیم که هم یاد اصحاب باقی بماند و

 هم" محل عبادت" خدا باشد.

آیه 22

سَیَقُولُونَ ثَلاثَة...

 قُلْ رَبِّی أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ...

 فَلا تُمارِ فیهِمْ إِلاَّ مِراءً ظاهِراً ...

از پیغمبر سوال می‌کنند که این‌ها چند نفر بودند؟

 چرا قرآن تعدادشان را نگفت؟

خداوند چیزی که عددش هدایتـی برای ما ندارد را نمـی‌گوید.

قرآن نمـی‌خواهد تعداد بگوید،

 می‌خواهد عظمت را بگوید،

اصل را ببینید نه حاشیه ها را...

پرداختن به حاشیه ها عموماآدمی را از اصل دور و منحرف می کند ،

 مِراءً ظاهِراً ...یعنی بحث روشن ،

بحث روشن داشته باش که هدفمند باشدوبه درد هدایت و نشان دادن مسیر بخورد، لاتمار فیها


آیه 23

 وَ لا تَقُولَنَّ لِشَیْ‏ءٍ إِنِّی فاعِلٌ ذلِکَ غَداً.

وقتی جهان دست خداست،

  آیا می‌توانید بگویید فردای من دست من است،

فقط به اندازه‌ای که نظام الهی و مشیت الهی و قوانین فردایی که خدا تنظیم کرده ،

 فردا دست آدمی است.

فقط دل مریض حضـور نظام حق را در کل هستی نمی تواند بشناسـد، 

مثلادر حکایت حضرت موسی(ع) ،

 درست همان تلاش‌هایی که فرعـون مـی‌خواهد موسی به صحنه نیاید، وسیله آمدن موسی می‌شود.


آیه 24

 إِلاَّ أَنْ یَشاءَ اللَّهُ وَ اذْکُرْ رَبَّکَ إِذا نَسیتَ و

َ قُلْ عَسى‏ أَنْ یَهْدِیَنِ رَبِّی لِأَقْرَبَ مِنْ هذا رَشَداً.

 اگر فراموش کردی سریع خدا را یاد کن و بگو ان‌شاءالله=اگر خدا بخواهد.

یعنی همواره قلبت را بیدار نگه دار،

عَسى‏ أَنْ یَهْدِیَنِ رَبِّی 

شاید که پروردگار من مرا هدایت کند به مقام بالاتر،یعنی به مقام حضور برساند،به مقام "رشد"...

 از طریق کنترل ذهن، نسیان (فراموشی) را ضعیف‌کنید،غفلت را کم کنید، 

دائم به قلبت بفهمانید که جهان در دست خداست، با استمرار این کار، به ذکر دائم خدا می‌روید،

آیات 23و 24 سوره کهف از رموز حیات‌اند،

 تمام اضطراب‌های ما به این دلیل است که نمی‌دانیم کار ما باید زیر مشیت الهی رخ بدهد،

مومن حادثه‌ها را

 خوب می‌بیند.

آن چه که خداوند به آن دعوت کرده،

" تدبر" در قرآن است،

یعنی معرفت و دریافت "تدبیر خداوند"


آیه ای  برای امروز

بِسمِ الله الرّحمنِ الرّحیمِ

وَ إِذْ قُلْنَا ادْخُلُوا هذِهِ الْقَرْیَةَ فَکُلُوا مِنْها حَیْثُ شِئْتُمْ رَغَداً وَ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً وَ

 قُولُوا حِطَّةٌ نَغْفِرْ لَکُمْ خَطایاکُمْ وَ سَنَزیدُ الْمُحْسِنین

امروزدرعبور ازآیه‌های «بقره»

از ماجراهای تو در تویِ موسی (ع) و بنی‌اسرائیل،آیه واذقلنا ادخلوا هذه القریه...

 فارغ از ماجرای بنی‌اسرائیل، انگار برای امروزِ ما گفته شده است،

برای همین امروز که

واردِ شهرِ خدا شده‌ایم؛

و إذ قُلنَا ادْخُلُوا هذِهِ الْقَریَه؛

 گفتیم به این شهر داخل شوید ،

فَکُلوا مِنْها حَیْثُ شِئْتم رَغَداً؛

 و از نعمت‌های فراوانِ آن بهره‌مند شوید

 وَ ادْخلوا الْبابَ سُجَّداً؛

و از درِ آن با سجده وارد شوید

و بگویید؛

خدایا! گناهانِ ما را بریز،

 تا خطاهای شما را ببخشیم.

 حالِ ما بعدِ یازده ماه سرگردانی و دوری،

مثل حال بنی‌اسرائیل است توی آن حیرت‌ها و ظلمت‌های نافرمانی‌.

وقتی بعد آن همه دربه‌دری،

 به وادیِ مقدس رسیدند...

به شهر خدا رسیده‌ایم،

 به وادیِ امنِ خدا،

 با سجده وارد شویم...

 

آیه 24

رشد در زبان قرآن خیلى پربارتر و عمیق‏تر از تکامل است.

 رشد در برابر خسر است و

 کمال در برابر نقص.

هرچه که به اوج و تکامل  خودش می رسد؛

 مثلًا قدرت جسمی ، قدرت فکرى، قدرت عقلى، قدرت روحى و...هنگامى که به اوج خود می رسد و

 از نقص‏ها رها می شود، تازه همراه می شود با یکى از دو حالت رشد و یا خسر،که

 اگر جهت برتر باشد "سُبْحَانَ رَبّىَ الْأَعْلَى وَ بِحَمْدِه‏"، رشد مطرح مى‏ شود و

 بارورى وگرنه خسر و زیان، آن هم در بطن تکامل.

رشد، زیاد شدن انسانى است که

 به استعدادهاى تکامل یافته‏ اش جهت مى ‏دهد و

آنها را از بن‏ بست مى‏ رهاند و

به دنبال روش حرکت و صراط و رهبرى مى‏ افتد و

 ضرورت «مذهب» را مى‏ یابد.


آیه 25

 وَ لَبِثُوا فی‏ کَهْفِهِمْ ثَلاثَ مِائَةٍ سِنینَ وَ ازْدَادُوا تِسْعاً

اصحاب کهف نه 309 سال بلکه سیصد سال در غار درنگ کردند ونه سال اضافه شد؟!!

 (اختلاف قمری و شمسی ؟؟و یا والله اعلم )

 «لبث»، درنگ قهری بر حالتی خاص است؛

بر خلاف «مکث» که درنگی اختیاری است،

 موارد متعدد کاربرد لبث در قرآن کریم به قرار زیر است:

* لبث در حال بیداری؛

فَقَد لَبِثتُ فیکُم عُمُرًا مِن قَبلِهِ اَفَلاتَعقِلون

* لبث در حال خواب؛

ولَبِثوا فی کَهفِهِم ثَلثَ مِائَهٍ سِنینَ وازدادوا تِسعا

*لبث در حال مرگ؛

یَتَخفَتونَ بَینَهُم اِن لَبِثتُم اِلاّعَشرا

پس

توجیه «لبث» به خواب یا مرگ و بیداری،درست نیست.

 فَضَرَبنا عَلی ءاذانِهِم فِی الکَهفِ...

ولَبِثوا فی کَهفِهِم ...


آیه 26

 قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما لَبِثُوا

 لَهُ غَیْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض...

بگو پیامبر ،

تنها خدا به کل عالم علم دارد.

چون حقیقت هر چیز پیش خالق آن چیز است؛علم خالق به مخلوق-علم علت به معلول است، 

حقیقت بینـایی و شنوایی برای اوست،

این ها آیات توحیدی قرآن‌اند.

ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ:

هیچ کس صاحب اختیار هیچ چیز (حقیقتاً) نیست الّا خدا، 

غیر خدا هیچ کس ولی حقیقی هیچ کس نیست. پیغمبر و ولی فقیه به اذن خداوند ولی ما هستند. 

بودِ ما تماماً در قبضه خداست، اگر خداوند بگوید موجود باش می‌شود.

وَ لا یُشْرِکُ فی‏ حُکْمِهِ أَحَداً:

در حکم و فرمان نافذ خدا هیچ کس شریک نیست.

همه ابزار الهی‌اند تا

سنت خدا جاری شود،

 کسی در اراده و امر خدا شریک نیست .

اگر این را قلب آدمی قبول کندواگر جهان با چشم توحیدی دیده شود،قلب با لرزه های دنیوی نمی‌لرزد.


آیه 27

 وَ اتْلُ ما أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنْ کِتاب...

 لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِهِ وَ ...

ای پیامبر! منطق قرآن را به مردم عرضه کن.

وَ اتْلُ : خواندن، عرضه کردن

لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِهِ:

 تغییرکننده ای نیست برای کلماتش، قرآن کتاب حق است.

وَ لَنْ تَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَداً :

 جایی جز قرآن ندارید که مکتب بگیرید و منطق بگیرید و حیات بگیرید.

بعد از 1400سال مطالب قرآن روز به روز بیشتر روشن می‌شود (تغییر نمی‌کند ).

هیچ چیز کلمات خدا را تغییر نمی‌دهد.

ریشه «تَلی یَتْلُو» به معنی «در پی آمدن، دنبال کردن» است به نحوی که

 مابینِ تابع و متبوع، چیزی جز تبعیت نباشد،

حال اگر «متابعت»، «امری مادی و یا پیروی در حکم» باشد، مصدرش، «تُلُوّ وِ تِلْو» خواهد بود

و اگر «متابعت» به واسطه «قرائت یا تدبر در معنی» باشد مصدرش «تِلاوَهْ» میباشد.

مثلا

 پیرویِ مادی و پیروی در حکم:

"وَ الْقَمَرِ إذا تَلیها"

 قسم به ماه آنگاه که در پی خورشید رود و در حکمِ نورانیت، از آن تبعیت نماید .

مثالِ پیروی در حکم فقط:

"وَ یَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ..."

 وشاهدی او را الگو میگیرد و از او متابعت مینماید .

مثالِ پیروی در قرائت و تدبرِ معنی:

"...مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ أُمَّهٌ قائِمَهٌ یَتْلُونَ آیاتِ اللَّهِ آناءَ اللَّیْلِ وَ هُمْ یَسْجُدُون"

 بعضی از اهلِ‌کتاب، امتی بپا خاستهاند که آیاتِ خدا را در اوقات شب در حالی که

 به سجده رفتهاند با قرائت و تدبر در معنی، ‌دنبال میکنند .

مثالِ پیروی در قرائت و تدبر و عمل:

"الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ أُولئِکَ یُؤْمِنُونَ بِهِ..."

کسانی که به آنان کتاب دادیم آن را به حق تلاوت مینمایند، چرا که آنان به آن ایمان دارند،

در حدیثی پیامبر اکرم .ص.«حق تلاوت»را «پیرویِ راستین در عمل» معرفی مینماید:

 «فی قَوْلِهِ تَعالی"... یَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ...: یَتَّبِعُونَهُ حَقَّ اتّباعِهِ"

پس «تلاوت قرآن »

 «متابعت از قرآن در قرائت و

 دنبال کردن معانی و

پیروی در عمل» میباشد؛

یعنی «هر تلاوتی»، «قرائت»هست،

 امّا «هر قرائتی» لزوماً «تلاوت» ‌محسوب نمیشود؛

و اساساً «تلاوت» در مواردی بکار میرود که مطالب قرائت شده، وجوبِ پیروی را در پی آورد،

 از این رو گفته نمیشود: 

«تَلَوْتُ رِقْعَتَکَ»: «نامهات را تلاوت کردم»، بلکه صحیح آن، «قَرَأْتُ رِقْعَتَکَ» میباشد؛


چرا پیغمبر(ص) در

 همه شرایط و حوادث

باید قرآن را عرضه کند؟

 چون مشکل بشر این است که

حادثه‌ها او را تغییر می‌دهند...


سوال:

در سوره مبارکه نباء آیه  23 موقعی که در مورد خصوصیات دوزخیان مطالبی را می فرماید داریم :

 لابثین فیها احقابا (23 )

نظر حضرتعالی در مورد این آیه چیست .

فرقش با عبارتی نظیر خالدین فیها که به کرات در قرآن آمده چیست .

آیا اهل نار به صورت جاودان در جهنم می مانند ؟

ویا منظور از لابثین در آیه فوق این است که جهنم محل رسیدن میوه های کال (گنهکاران)است و 

پس از دوره های طولانی عذاب بالاخره همه در بهشت رضوان جای می گیرند ؟

جواب:

احسنتم ، با اشراف کامل به تدبر و معانی و اختلاف کلمات مترادف

 (البته می توان گفت که در عربی مترادف نیست)سوال علمایی ظریف و لطیفی را بیان فرمودید.

اینگونه سوالات علاوه بر بالا بردن سطح تدبر،به عمیق تر شدن در معانی کلمات نیز کمک می کند،

مثلا در ترجمه های ما صالح و محسن به یک معنا ترجمه می شوندو

 یا "هبوط و نزول" ویا "خلود و بقاء و دوام" و...,حال آنکه حکمت خداوند در استفاده از

 هر کلمه و حتی واژه ای و حتی پس و پیش کردن کلمات حکیمانه و هدفمندانه می باشد،

انشاءالله که سوال شما بهانه ای برای کار بیشتر در این مورد باشد.

خلد : (بضم اول) همیشه بودن. مکث طویل.

راغب گوید: خلد آنست که شى‏ء از عروض فساد بدور بوده و در یک حالت باقى بماند و

 هرچیزی که تغییر و فساد دیر عارضش شود عرب آنرا با خلود توصیف میکند،مثلا کسی که

 با کثرت سنّ جوان مانده میگویند: «خلد خلودا »

و بسنگهائى که دیگ را روى آن میگذارند خوالد گویندبه علت مکث طویل و پایداری.

طبرسى فرموده:

« الخلود هو الدوام ...» خلد و خلود بمعنى دوام و بقا است .

در بقیه نیز برای خلود همین دو معنی وجود دارد،

"همیشه بودن"و "مکث" طویل"

کسانی که خلود را به معنی"همیشه بودن" گرفته اند برای کار خود هیچ دلیلی ندارند.

ماکثینَ فِیهَا أَحْقَابًا

 (روزگارانی دراز در آن درنگ کنند )

 احقاب جمع "حقب"می باشد،تمام مشتقات «حقب»، به یک اصل و ریشه برمى گردد که

 به معناى "حبس" است.

 مثلا به سالى که باران نیاید،می گویند: «حقب العام»(سالی که باران حبس بوده )

و به معنى زمانى است بسیار طولانى و سالیانى بى شمار که مى آیند و مى روند، 

بدون آنکه پایانى داشته باشند؛ چرا که هر «حقب» هشتاد سال از سال هاى سراى آخرت است.

خارج از مساله ای که" احقاب و خلود در جهنم "بحثهای فلسفی زیادی دارد،

سؤال این است که "حقب" زمانی طولانی ولی محدود را می گویند و یا زمان نامحدود را؟

 اگر "حقب"را به معنی زمانی طولانی محدود بدانیم،جمع آن می شود"احقاب"که 

باز هم زمانی طولانی ترولی محدود خواهد بود نه زمانی نا محدود.

 زیرا زمان های محدود که با هم جمع شوند مجموع آنها زمانی است محدود نه نامحدود.

 و اگر هم بگوئیم"حقب"زمان نامحدوداست، نا محدودکه جمع بسته نمی شود تا تبدیل به "احقاب" شود.

 بنا بر این "حقب" به زمانی طولانی و محدود گفته می شود و

 جمع آن هم باز زمانی است طولانی ولی محدود...

مثلا در آیه " وَ إِذْ قالَ مُوسى‏ لِفَتاهُ لا أَبْرَحُ حَتَّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَیْنِ أَوْ أَمْضِیَ حُقُبا"

 ) و چون موسی به آن جوان خود گفت: هرگز دست بردار نیستم تا به محل برخورد دو دریا برسم

 یا زمان هایی =روزگارانی دراز سیر کنم) مشخص می کند که "حقب" زمانی است طولانی ولی محدود،

یا در آیه "خالِدینَ فیها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْض..."

تا آسمان ها و زمین برجاست در آن (آتش)  ماندگارند،

 کاملاً مشخص است که این"خلود" به صورت زمان نامحدود نیست، 

بلکه تا زمانی است که آسمان ها و زمین پا بر جا هستند که

یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُبِ

 ) روزی که آسمان را همچون در پیچیدن صفحه ی نامه ها-طومار وار در هم می پیچیم. (

در حُقب (مرحله زمانى) تعدد وجود دارد و نشانگر تفاوت هر مرحله با مراحل دیگر است.

و در لغت :

خلود یعنی استمراری که از یک زمانی شروع می شود 

یعنی ابتدای آن مشخص و انتهای آن برای آدمی نامشخص است،

 مثل

اما الذین سعدو ففی الجنه خالدین فیها

بقاء: استمراری که شروع و اتمام آن مشخص است ،

مثل والباقیات الصالحات...

دوام : استمراری بدون ابتدا و انتها

 مثل دائم الوجود

آیه 28

 وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ...

در ابتدای آیه یک سفارش و امر بزرگ، خطاب به حضرت رسول(ص) ، می باشد:

صبر کن!

بمان

با چه کسی یا چه کسانی؟

با کسانی که در هر لحظه خداوند را می خوانند.

همه جای قرآن از پیروان پیامبر خواسته شده از ایشان پیروی کنند.

 اما در اینجا همراهی و ماندن با پیروان، به پیامبر امر شده است .

 یعنی؛ پیرو و رهبر، همزمان امر هدایت را پیش می برند.

این پیروان ازمال و منال دنیا بهره ای ندارندبا این وجود بامدادان وشامگاهان از یادخداغافل نمی شوند.

 پاداششان هم امر به پیامبر است که 

ترجیح داده شوند به آنان که خداوند دل هایشان را از یاد خود غافل نموده است!

چرا که ارزش ها و معیارهای آسمانی با زمینی، زمین تا آسمان تفاوت دارد!

نکته مهم و قابل توجه در این آیه مبارکه این است که در کدام یک از مکاتب بشری،

 رهبر ملزم می شود به همراه بودن با پایین ترین طبقه جامعه؟

در این آیه اصلاً بحث اطعام و کمک مالی به فقرا نیست بلکه سفارشی فراتر از آن به رهبر و

پیشوای اُمت شده است.

 بودن و همراه شدن با این افراد، آن هم به دلیل ویژگی برجسته شان از دید خداوند:یریدون وجه الله

قرآن کریم مردم را به دو گروه

دنیا طلب و آخرت طلب تقسیم می کند:

 «منکم من یرید الدنیا و منکم من یرید الاخرة »

ولی در حدیث معروف حضرت امیرالمؤمنین (ع )

آخرت طلبان نیز سه دسته اند:

دسته ای که هدف آنان پرهیز از آتش است، عده ای که شوق به بهشت دارند و

 گروهی که فقط رضایت خدا مقصود و مطلوب آنهاست.

 گروه اول و دوم که از خدا غیر خدا را می خواهند نسبت به گروه سوم در حقیقت، دنیا طلبند؛

 گرچه مردان با ایمان و اهل نماز و روزه اند؛ زیرا هر چه غیر خداست، 

گرچه وصول به بهشت و یا نجات از دوزخ باشد، دنیا (به معنای جامع و عام آن) است.

... الذین یدعون ربهم بالغدوة و العشی یریدون وجهه ...

وجه خدا را اراده می کنند ،

 وجه خدا چیست ؟


ادامه آیه 28

وجه و توجه و متوجه و وجوه و... همه از ریشه وجه هستند ،

 «وجه» خدا که عموما «ذات» خدا ترجمه می شود،همان «سمت» خدا می باشد،جهت خدا ،

سمتی که به آن متوجه می شویم ...

 سمت خیر و خوبی و زیبایی و رحمت....!

همان «سمتی» که طبق آیات قرآن، انسان مومن باید خالصانه «توجه» خود را در آن «سمت» قرار دهد:

چه در نیایش و خواندن خدا

یَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ،

 ( انعام:52)؛ 

و چه در عمل صالح و «احسن عمل »

وَمَن یُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ،

 (لقمان:22 )

 با این هندسه پویاست که

 «توجه » به «وجه» میسر است.

در رابطه بین بت ها و بت پرستان قرآن می فرماید:

 بت هایی که دارند به بت پرست نگاه می کنند ولی چیزی نمی بینند،

وَتَرَاهُمْ یَنظُرُونَ إِلَیْکَ وَهُمْ لاَ یُبْصِرُونَ!

اما دررابطه با خدا بر عکس است:

لاَّ تُدْرِکُهُ الأَبْصَارُ وَهُوَ یُدْرِکُ الأَبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ

 (انعام:104 )

لازم نیست خدا را دید تا بتوان در «سمت» او قرار گرفت!

وقتی که با هر وسعی در «سمت» زیبایی و خیر قرار گرفتی،

 آن سمت که یُدْرِکُ الأَبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ می باشد؛ در این سمت منعکس می شود:

بازتاب خیر و زیبایی مطلق!

با قرار گرفتن در این «جهت» و بازتاب،

اتصال رفته رفته قوی تر می شود و انسان زیباتر می شود و رحمت خدا به او نزدیک

إِنَّ رَحْمَتَ اللّهِ قَرِیبٌ مِّنَ الْمُحْسِنِینَ

و این اتصال است که  عروه الوثقی است:

وَمَن یُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى

 (لقمان:22 )

 و این اتصال است که باقی خواهد ماند که

 لا انفصام لها

و

 وَیَبْقَى وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلَالِ وَالْإِکْرَامِ.

که؛

 کُلُّ شَیْءٍ هَالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ لَهُ،

هر کس در دایره وجه او قرار گیرد،

فقد استمسک بالعروه الوثقی ،

مثل آهن ربا و نیروی مغناطیسی آن که

 با قرار گرفتن ذره انسان در میدان و

 «وجه» مغناطیس آهن ربای غیر قابل وصف،

 این ذره کسی می شود،

جایگاه و قراری پیدا می کند،

بیهوده در فضا معلق نیست،

 به سکینه و سلم می رسد...

 اما این قرار تضمین همیشگی ندارد.

 باید با ایمان (صلات و زکات) و احسن عمل،

 در «سمت» به «وجه»،

 پیوسته پایور و «قائم» باشد.

 به بیان دیگر حفظ این اتصال و قرار،

 مستلزم «اقیموا» های دائم و پیوسته فرد می باشد!

إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِی

َلِلَّذِی فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ، حَنِیفًا...

 

آیه 36،35

معنی ظن :

اطلاع و آگاهی از هرچیزی متفاوت است درزبان عرب،

به آگاهی از امر یا چیزی که

 0% باشد" جهل "می گویند

 25% باشد "وهم" می گویند .

 50% باشد "شک" می گویند.

 75% باشد "ظن"  می گویند.

 100%باشد "علم" می گویند.

پس ظن

 یعنی احتمال قریب به یقین

یک داستان ساده نقل می شود ،

مردی که "خداوند "برای یکی از آنها باغی با محصول فراوان داده است با مصاحبش درحال گفتگو به باغش می رودودرصحبت مغرورانه برتری خود در مال و نفرات را به رخ می کشدو....

خوب ؟؟؟؟

قرآن خوب تفسیر کردن را می‌آموزد،

قرآن می خواهد بگوید اگر اندیشه‌ات این شد که چون مال داری و

 فکر می‌کنی مهم هستی و وضعیتت از نظر اقتصادی خوب است و مهم شده‌ای، 

این اندیشه شما را به اعمال و افکاری می‌کشاند که سبب نابودی شما می‌شود.

در آیه 6 فرمود با زینت‌های زمین مردم را امتحان می‌کنیم، 

در این حادثه آدم توانگر که خداوند مال را دراختیارش گذاشته تا بندگی کند ،

 فکر می‌کندمستقل به خود است!.!

  اگر کسی فکر کرد که در این عالم مستقل است و ربوبیت حق را نشناخت،

 حتما کارش به انکار قیامت ختم می‌شود.

که

 وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ وَ هُوَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ قالَ ما أَظُنُّ أَنْ تَبیدَ هذِهِ أَبَداً.

 (آیه 35 )

وارد باغش شد وگفت من که فکر نمی‌کنم این باغ نابود شود.به خودش ظلم کرده بود، کبر ظلمش بود.

این جریان نمودار حال آدمی است که هر چه‌قـدر در چیزی بقاء ببیند به همان قدر مجـذوب آن می‌شود و

 فکـر می‌کند که این شرایط را همیشه دارد و متوجه جنبه‌های فنا و زوال آن نمی‌شود.

افرادی که وقتـی دنیـا به آن‌ها رو می‌کند دلشان آرام می‌گیرد و

 متوجه جنبه‌های زوال دنیا نمی‌شوند و وقتی دنیا به او پشت می‌کند، دچار یأس می‌شوند.

تعلق به امور مادی باعث می‌شود آدمی تغییر موضع داده و دنیارا ابدی و قیامت را ضعیف شمارد.

که تفکر غالب وی این می شود که

وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلى‏ رَبِّی لَأَجِدَنَّ خَیْراً مِنْها مُنْقَلَباً.

 (آیه36 )

من گمان نمی‌کنم قیامت بیاید،یعنی طوری به باغ و زندگیش بسته که تشعشع قیامت از قلبش خارج میشود،

 وَ لَئِنْ رُدِدْتُ:

حال اگر هم به زور به سمت قیامت رفتیم،باید آن جا وضع‌مان بهترباشد،

فکر می‌کند این کمال برای او ذاتی است و فکر می‌کند کرامتی را که وسیله امتحان او است ذاتی اوست.

خداوند در حوادث

 چشم ما را متوجه نقاطی می‌کند که

 سرنوشت حوادث در گرو آن نقطه‌هاست،

در این آیه اول گفت اصلاً فکر نمی‌کنم باغ از بین برود،

 قرآن می‌خواهد بگوید که

 انسان رواناً اگر از این دنیا خوشش بیاید؛ آن را ابدی می پندارد؛

واین سبب می شود که

قیامت را خفیف ‌پندارد،

 در تئوری قیامت را قبول داشت ولی قلباً قبول نداشت،

نتیجه :

باور روحی تعیین کننده خط مشی است نه تئوری عقلی،

در حادثه‌ها نباید خیلی به تئوری دل خوش کرد،

 مثل این داستان که باورهای تئوریش می‌گوید که قیامت هست،

ولی وقتی که

به تضاد افتاد

فاجعه در ذهنش رخ داد که

ما اظن الساعه قائمه

ظن (با توجه به معنای اول متن ) نمی کنم که قیامتی برپاشودو...

اگرحقیقت نعمت دنیا را نبینیم و خودراریشه امکانات ونعمتها بدانیم ،

 یا منکر قیامت می شویم در تجزیه و تحلیل حوادث و

یا تأثیر حقیقی قیامت را از خود ساقط می‌کنیم.

این بینش انسان را به پرتگاه کفر و شرک می‌کشد،

اعتقاد به قیامت باعث می‌شود که

 دنیای خود را پاک کنیم برای قیامت...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.