سریره

وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلینَ حجر/47

سریره

وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلینَ حجر/47

تدبردر سوره مبارکه کهف (1)

سید بن طاووس ابن شهر آشوب نقل کرده اند که زید( از صحابه)می‌گوید:

"در کوفه درمنزل و حجره‌ی خودم بودم،صدای تلاوت قرآن لطیفی راشنیدم که این آیه راتلاوت می‌کرد،

 أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْکَهْفِ وَالرَّقِیمِ کَانُوا مِنْ آیَاتِنَا عَجَبًا

آیا پنداشتى که اصحاب کهف و رقیم از آیات ما شگفت بوده است

 )کهف/ 9 (

صدارا دنبال کردم ،دیدم سر مطهر سیدالشهدا است بالای نیزه و این آیه را تلاوت می‌کنند در حالی که

 سر‌های دیگری به دنبال این سر و همراه کاروان اسرا وارد کوفه شده است.

می‌گوید عرض کردم بله داستان شما واقعا عجیب تر است...

در معارف مکتب ما

در ادعیه، به خصوص زیارات معصوم و

 در روایات

 از ائمه( ع)تعبیر به کهف شده است.

مثل صلوات شعبانیه که می فرماید:

 کَهفٌ حَصِین،

یعنی ائمه کهفی هستند که خود این کهف در پناه و حصن است ،

 در باب حضرت علی(ع) در زیارات آمده است :

کَهْفِ الْوَرَى

 )زیارت جامعه کبیره(

در خصوص سیدالشهدا(ع) هم این تعابیر مکررآمده است ،

 مثلا در امالی صدوق نقل شده که

وجود مقدس نبی اکرم گریستند بر مصیبت‌های سیدالشهدا و اهل بیت وفرمودند:

أمّا الحُسَینُ فَإنَّهُ مِنّی وَ هُوَ ابنی وَ وَلَدی وَ خَیرُ الخَلقِ بَعدَ أخیهِ وَ هُوَ إمامُ المُسلِمینَ وَ مَولى المُؤمِنینَ وَ

 خَلیفَةُ رَبِّ العالَمینَ و غیاثُ المُستَغیثینَ وَ"کَهفُ المُستَجیرین"

 (امالی، ص 112 (

می فرمایند :

کَهفُ المُستَجیرینَ

یعنی امام حسین(ع) کهف آن کسانی هستند که پناه به حضرت بگیرند،

 یعنی آن‌هایی که در مخاطرات و شکها و تردیدها و انتخابها و مسیرها پناه به حضرت می‌برند،

امامت و ولایت کهف امت است،

چه در بعد رسالت، چه در بعد ولایت فقیه

 امام باقر (ع) فرمودند:

 نَحنُ کَهفُکُم کَاَصحَابِ الکَّهف

 )بحارالانوار، ج 22،ص 218 (

 ما کهف شما هستیم ،

مثل اصحاب کهف که

کهفی داشتند پناه بردند و

در حفظ ماندند...  

سوره ‏ى مبارکه اسرا با «سُبْحانَ الَّذِی» شروع شده بود و این سوره با  الْحَمْدُ لِلَّهِ

 تسبیح و تحمید معمولًا با هم ‏اند.

پنج سوره،"انعام ـ سبا ـ فاطر و حمد و کهف" با «الحمد للّه» شروع شده است و

 در این پنج سوره، پس ازستایش خداوند،مسأله آفرینش آسمان ها و زمین(یا مالکیت آسمان ها وزمین)

 و یا تربیت جهانیان آمده است، فقط در سوره کهف، نزول قرآن به دنبال ستایش آمده است.

در حقیقت،

 در آن چهار سوره  سخن از کتاب «تکوین»است و

 در سوره «کهف» سخن از کتاب «تدوین »،

یعنی «قرآن» و «جهان آفرینش» مکمّل دیگرى است،

یعنی قرآن وزنى دارد همچون وزن مجموعه آفرینش،

آیات 1و2 سوره کهف

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذی أَنْزَلَ عَلى‏ عَبْدِهِ الْکِتابَ وَ لَمْ یَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً.

قَیِّماً لِیُنْذِرَ بَأْساً شَدیداً مِنْ لَدُنْهُ وَ یُبَشِّرَ الْمُؤْمِنینَ الَّذینَ یَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً حَسَناً.

 الحمدلِلّه،

 یعنی همه‌ی حمدها و مدح ها به خدا بر می‌گردد،

 آدمی اگر تعقل کند مطالب را به اصل برمی گرداند.

 مقام قلب پیامبر، مقام انسانی است که حقایق به صورت معنوی و لفظی به او می‌رسد. 

مقام پیامبر مقام نور کل است که حقایق غیبی را از حق و الفاظ غیبی را از جبرئیل می‌گیرد.

و لَم یجعل لَهُ عِوَجا:

هیچ عِوَج و انحرافی در آن قرار داده نشده.

راغب در مفردات می‌گوید:

 «عَوج» به فتح عین، کجى‌‏ است که باچشم دیده مى‏‌شود؛ مانند کجى چوب و اشیاء و...،

ولى «عِوج» به کسره عین،کجى‏‌ است که با فکر و بصیرت تشخیص داده مى‌‏شود؛

مثل انحراف و انحنا در زمین یا شیء مسطح یا انحراف در دین و زندگى ...

قَیِّما...

«قیّم» از ریشه «قیام» به معنى پابرجا، ثابت و استوارو برپادارنده، حافظ و پاسدار، اعتدال،

 استقامت و خالى بودن از هر گونه اعوجاج و کژى،

این وصف قرآن، بعد از توصیف به عدم اعوجاج در آیات فوق، 

هم تأکیدى است بر استقامت و اعتدال قرآن و خالى بودن از هر گونه ضد و نقیض، 

هم اشاره اى است به جاودانى بودن این کتاب بزرگ آسمانى و 

هم الگو بودن براى حفظ اصالت ها واصلاح کژى ها وپاسدارى ازاحکام خداوندوعدالت وفضیلت بشر.

این صفت (قیّم) در واقع اشتقاقى است از صفت «قیّومیت» پروردگار که:

 "ما به تو قائم چو تو قائم بذات "!

قرآن نیز همین گونه است.

 توصیف به «قیّم» در آیات قرآن کراراً در مورد آئین اسلام آمده است،

و حتى به پیامبر(ص) دستور داده شده است که:

 "خود را هماهنگ با دین قیّم و صاف و مستقیم ساز "

"فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ الْقَیِّمِ

لِّینذِرَ باسا شدیدا مِّن لَدُنهُ:

 قرآن آمده تا بترساند از عذاب شدید، قرآن آمده تا بگوید اگر جز این راه را بــروید نابــود می‌شوید،

 آدمی هرچه ضربه می‌خورد از این است که بینش قرآنی ندارد.

و یُبَشِّرَ الْمُؤْمِنینَ الَّذینَ یَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ:

 و بشارت می‌دهد به مومنین،

مومنینی که عمل صالح انجام می‌دهند.

مومن را کسی معرفی می کند که

 یعملون =انجام می دهند صالحات را

هنگامى که سخن از مؤمنان مى گوید،

 «عمل صالح» را به عنوان یک "برنامه مستمر" آنها بیان مى کند;

چون «یَعْمَلُونَ الصّالِحاتِ» فعل مضارع است و

 فعل مضارع دلیل بر استمرار است.

چون انجام یک یا چند کار خیر، به هر علتی دلیل بر ایمان راستین نیست، 

آنچه دلیل ایمان راستین است، استمرار در عمل صالح است،

نقطه‌ی ضعف بشر این است که

 قانونش پر عِوَج است.

قیّم نیست.

 وَ یُنْذِرَ الَّذینَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً.

قرآن آمده تا کسانی را که جانشین برای خدا تعیین می‌کنند انذار دهد.

 کسانی که انحراف پیدا کرده اند در اعتقاد،

کسانی که اعتقاداتشان «عِوج» شده است و تنها با قیّم است که می توانند به صراط بازگردند...

 ما اگر بـی خدا و بـی قرآن شـویم،

بی‌دیـن نمـی-شویم،

بلکه دین دروغین می‌گیریم،

 قرآن آمده تا دین صحیح را به مردم بدهد.

اگر قرآن محور اعتقاد و زندگیمان نباشد،

 بی دین نمی‌شویم ، بددین می‌شویم ...

ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ(آیه 5 (

 این‌ها علم ندارند، با تحقیق به این نرسیده‌اند که به غیر خدا دل می‌بندنـد و ...

و لا لِآبائِهِمْ ، و پدرانشان هم نمی‌دانستند ؛

اگر به دین بدبین شوید ،

به چیزی‌که نباید تکیه کنید، تکیه می‌کنید و به چیزی‌که باید تکیه کنید، تکیه نمی‌کنید.

 اگر به ریسمان سست تکیه کنید، زمانی‌که این ریسمان باید شما را نجات دهد نجات نمی‌دهد...

 

 سوره حمد افشره و عصاره قرآن است،

 در کل قرآن تنها یک مبحث است:

 بحث ولایت الهی، توسط رسل و معصومین و

 ولی امر در هر زمانی (همان ولایت فقیه (،

 

بدون ولایت ،زندگی حتی فردی مومن «عِوج» است در سطح بالا و

«عَوج» است در سطح جامعه که دیدن آن حتی احتیاج به بصیرت نیز ندارد و

و چقدر محتاج دستور "فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ الْقَیِّمِ"

(هماهنگ ساختن با دین قیّم و صاف و مستقیم) هستیم ...


آیه 6

فَلَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ عَلى‏ آثارِهِمْ إِنْ لَمْ یُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدیثِ أَسَفاً.

خداوندبه پیغمبرش می‌ فرماید،می‌خواهی از شدت اندوه،به خاطراعراض آن‌ها ازدین خودراهلاک کنی؟

بنا نیست در عرصه‌ی حیات، سختی- که لازمه‌ی یک حیات پر امتحان است- به مومن یا به کافر نرسد.

بنا است که مومن مجهز به بینشی شود که چشم از زمین به سوی آسمان بردارد و به افق بیندیشد ،

قرآن می فرمایدکه این قرآن تنها کسی را هدایت می‌کند که دلش بلرزد.

حتی قرآن هم نمی‌تواند کسی را هدایت کند مگر اینکه انسان خود بخواهد،

 آثارِهِمْ: دوری از حق.

 هذَا الْحَدیثِ: بینش قرآنی.

آیه 7

إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ زینَةً لَها لِنَبْلُوَهُمْ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً.

ما آنچه در زمین است را زینت زمین قرار دادیم که

 آدمی را امتحان ‌کنیم تا معلوم داریم چه کسی خوش عمل است،

 ای پیامبر کسی که زینت زمین را زینت خود قرار دهد از تو پیروی نمی‌کند که اکثراً این گونه‌اند.

چون خدا را رها می‌کنند و زمین را می‌گیرند،

 امتحان میکنیم، جاذب ها و جذب شونده ها، حق و باطل که هر دو در صحنه حضور داشته باشند، 

که اگر جذب حق شوند نجات می‌یابند و اگر جذب باطل شوند باطل می‌شوند.

این آیه سرّ حیات است،

قرآن می‌گوید پیامبر، تو با زینت اصل آمدی که زینت های عاریه ای را معرفی کنی ،

اما این‌ها (کافران) عاریه ها را زینت خود گرفته‌اند!

خداوند می‌داند که ما چه‌ هستیم،پس امتحان برای چیست؟

 امتحان خداوند تعیین وزن نیست،

 امتحان بشر تعیین وزن است مثلاً با امتحان میزان سوادمان را تعیین میکنند ،

 امتحان خداوند ایجاد وزن است.

 امتحان او تبدیل قوه‌های انسانی به فعلیت است،

در امتحان الهی استعــداد‌های درونی انسان از قوه به فعل تبدیل می شود و

 آدمی آنی می شود که حقیقت اوست...


آیه 8

 وَ إِنَّا لَجاعِلُونَ ما عَلَیْها صَعیداً جُرُزاً.

و ما آنچه را که بر آن است قطعا بیابانى بى‏ گیاه خواهیم کرد

یعنی کاری می‌کنیم که چیزی که این‌ها جذب آن شده بودند خاکستر شود.

صَعیداً جُرُزاً:

 صعید یعنی زمینی که خشک است وهیچ گیاهی بر آن سبز نشده وسطح زمین پیدا است،

جرز هم (جروز =آدمی که پرخور است و در سفره چیزی باقی نمی گذارد)یعنی زمینی که 

مانند سفره ای است خورده شده که چیزی در آن نمانده ، دنیا زینت هایش تمام می‌شودمثل

 سفره ای انداخته شده بعد از مهمانی، این دنیا اصلا موضوعیت ندارد،

مقام و قدرت و مال و منال و ... این دنیا عالم امتحان است ،

در همین سوره می فرماید :

بگو آیا آگاه کنم شمارا به زیانکارترین در اعمال ؟

 کسانیکه" گم شد" تلاش و سعی آنها در حیات دنیا...

 الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا...


آیه 9

 أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً.

 رقیم مترادف کهف است، درعرب گاه اسم فاعل به جای اسم فعل به کار می‌رود، 

رقیم یعنی نوشته شده، یعنی قومی که داستانشان را نوشتند، 

چون داستان اصحاب کهف را روی سنگ نوشتند و بالای غار نصب کردند.

 ای پیامبر تو گمان کرده‌ای داستان اصحاب کهف و رقیم که خدا300 سال خوابشان کرد و

 بعد که بیدارشدندگمان کردند که یک روز یا پاره ای از یک روز را خوابیده‌اند چیز عجیبی است؟

 عجیب نیست زیرا آنچه بر عامه می‌گذردنیز اینگونه است.

 کسانیکه سال ها مفتون زندگی زمینی شده‌اند و 

از معاد بـــی‌خبرند به ناگهان به عرصه‌ی قیامت می آیند و

 زندگی چند ساله‌ی دنیای خود را یک روز یا ساعتی از یک روز می‌پندارند.

 یک روز پیش خدا مانند هزار سال در محاسبات شما است،

"...إِنَّ یَوْمًا عِندَ رَبِّکَ کَأَلْفِ سَنَةٍ مِّمَّا تَعُدُّونَ "(حج/47 (

اگر چشم بصیرت باشد هر روز قاعده‌ی مرگ و حیات را می توان دید.‌

 یک دفعه می‌خوابیم و یک دفعه بیدار می‌شویم، کل مرگ و حیات هم همینطور است، 

یک دفعه قیامت می‌شود.

اما

ای پیامبر از اصحاب کهف

این را ببین که

چگونه مومنین را نجات می دهیم،

به جای این‌که تعجب کنی که

 چطور یک عده این مدت می‌خوابند،

دقت کن که چرا ما این ها را خواباندیم؟

چگونه خواباندیم؟

از عظمت قرآن است که

 یک اصل را بیان می‌کند و

بعدآنقدراز زوایای مختلف بیان می‌کندتا این اصل بر جان انسان بنشیندوتفکرانسان مطابق این اصل شود.

نمونه‌ی نگرش قرآنی به حقایق،

 نگرش بر صحنه‌ی حیات اصحاب کهف است.

قرآن دو نکته می آموزد:

1 . اخبار را آن‌گونه که حق است بگیریم، با وهم و دروغ و شایعه مخلوط نکنیم.

2 . به طور صحیح تجزیه و تحلیل کنیم. 

مردم فکر می‌کنند وقتی اخبار را گرفتند به حقیقت رسیده‌اند در حالیکه مهم تجزیه و تحلیل است.

هر چیزی را باید با بینش قرآنی تجزیه و تحلیل کرد،

 قرآن می‌ فرماید:

حادثه را درست ببین،

 نمی‌گوید که وجود حادثه را درست پیدا کن.

مثل کسانی که در تاریکی،

 پدیده(فیل) را ندیدند بلکه اجزاء آن را حس کردند،

مولوی می‌گوید نمی‌شود بدون یافتن فیل با درک جزء جزء فیل آن را شناخت، 

با دیدن جزء نمــی‌توان کل را کشف کرد،

 برای اینکه این دنیا را درست ارزیابی کنیم ،

به چشم کل بین نیاز داریم،

چشم کل بین چشم خالق دنیاست.

برای اینکه یک پدیده را ارزیابی کنیم باید با چشم خالق جهان ارزیابی کنیم ،

که اگر غیر این باشد،

وهم و خیال و گمان است!

آیه 10

 إِذْ أَوَى الْفِتْیَةُ إِلَى الْکَهْفِ فَقالُوا رَبَّنا آتِنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً وَ هَیِّئْ لَنا مِنْ أَمْرِنا رَشَداً.

فتیه: جوانان، اما بیشترمفهوم ارزشی است مثل جوانمردان

داستان از این جا شروع می‌شود جوانانی بودنداز کفر پناه به غار بردند و

وقتی به آن غار پناه بردند دو چیز را از خدای متعال خواستند:

رحمت خداوند

و رشد

رشد چیست که خداونددرویژگی های پیامبران آنرااز لطف خود می داندکه ازقبل به آنها "رشد" دادیم؟

آیات 11و12

خواباندیم آنان را و بیدار کردیم ؟

یعنی زمانی که می‌خواهید حادثه‌ای را بررسی کنید درست بررسی کنید،

جدال نکنیدبر سر جزئیات بی هدف، مگرچند صد سال خواباندن چند نفر و برانگیختن آنها مشکل است؟

صحبت بر سر زندگی صحیح است که نمونه‌ی این زندگی صحیح عقیده و عمل اصحاب کهــف است.

برداشت صحیح از عالم چگونه است؟ 

عمل صحیح چیست در این عالم؟

 کسانی که زندگی غیر صحیح را معرفی کردند از همه‌ی جباران بیشتر خیانت کردند.

این فرصت به بشر داده شده است تا صحیح زندگی کند نه اینکه غلط یا لغو زندگی کند،

 که زندگی ناصحیح،  حیات شما را می‌سوزاند،

 بحث سوره‌ی کهف و اصحاب کهف این است:

 اگر زندگی در مسیر الهی را پیشه کنید، جهان هستی در خدمت شماست،

علامه مطهری می فرمایند:

"تکوین(یعنی نظام هستی) نسبت به تشریع(عقیده) بی تفاوت نیست،

 این طور نیست که تو در هر عقیده‌ای باشی در این جهان راحت زندگی کنی، 

بلکه این جهان گهواره‌ی حیات صحیح است،حیات صحیح دراین جهان چون کودکی می‌بالدونمومی‌کند و

 عقیده‌ی غیر صحیح و عمل غیر دینی در این جهان عقیم می‌شود.

نمونه‌ی حیات صحیح این است که در سخت ترین شرایط که احتمال نابودی صد در صد است،

 چون خداوند در صحنه‌ی حیات انسان‌های متدین تصرف دارد، احتمال نابودی از بین می‌رود."


آیه 14

 وَ رَبَطْنا عَلى‏ قُلُوبِهِمْ 

دل‌هایشان را محکم و استوار کردیم،

إِذْ قامُوا فَقالُوا:

 آنگاه در مقابل شرک به پا خاستند و گفتند:

 رَبُّنا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ:

 آنکه خالق کل هستی است ما به آن تکیه کرده‌ایم.

لَنْ نَدْعُوَا مِنْ دُونِهِ إِلهاً:

 هرگز غیر او معبودی را نمی‌پرستیم( ما جز خالق آسمان‌ها و زمین جذب هیچ‌کس نمی‌شویم. )

 اگر جز او معبودی را بپرستیم سخنی گزاف و دور از حق گفته‌ایم(مرز سخن حق را شکسته‌ایم (.

فضایی که قرآن ترسیم می‌کند جامعه‌ی کفرآمیزی است که 

متولیانش( دقیانوس یاهر کسی که بود) مردم را دعوت به کفر و استکبار و خدا و بت پرستی می‌کردند، 

فرهنگ فرهنگ بت پرستی بود و کسی اجازه‌ی ایمان و اظهار ایمان نداشت،

 اگر مومن می‌شدند مواخذه می‌شدند ،

عرصه‌ی ایمان عرصه‌ی تنگی بود.

 داستان این‌ها از این جا شروع می‌شود که از سر سفره‌ی دنیاو بساط اله ها و بت‌های مادی برخاستندو

 رو به پروردگاری آوردند که رب زمین و آسمان‌ها است همه‌ی عالم را آفریده و هدایت می‌کند،

موحد شدن در فضایی که فضای اقامه‌ی کفر هست،آسان نیست.

خدای متعال می‌فرماید، قلب هایشان را محکم کردیم که بتوانند سختی‌های مسیر را طی بکنند .

اقامه کفر اقسامی دارد ،یک موقع چوب و سنگ به پا می‌کنند می‌گویند بپرستید،

 اصل در کفر اولیای طاغوت اند

آن‌ها محور هستند

 تا آن‌ها باشند چوب و سنگ‌ها را هم که برداری یک نوع دیگر بت دیگری درست می‌کنند،

مثل دیروز مثل امروز ،تمدن مادی چیزی درست می‌کندکه آدم مشغول شود،

 شکل هایش را عوض می‌کنند و کفر را اقامه می‌کنند...

اما عده‌ای هم هستندکه در فضای کفر آمیز قیام لله کرده و از آن‌ها فاصله می گیرند، 

از جامعه ی کفرجدامی شوند ،

وخدای متعال می فرمایدحالا که از فرهنگ کفر جدا شدید،پناه ببرید به کهف.

کدام کهف؟

در ابتدا، روایات آمده است.

این داستان همه‌ی دوران‌ها است ،

 بت پرستی لازم نیست مثل بت پرستی دوران قبل از بعثت باشدکه

 چوب و سنگ بپرستند یک جریان دیگری است.

قرآن در باب اهل کتاب می‌فرمایدکه علمای خودشان را رب گرفتند ،

 آن‌ها را نمی‌پرستیدند سجده به حسب ظاهر نمی‌کردند،

 ولی آن چه آن‌ها می‌گفتند ولو می‌دانستند خلاف فرمان خداست تبعیت می‌کردند،

داستان غدیر وکربلا و...یک روزه ایجاد نشد ....

این جریان جریان تاریخی است در امت حضرت و

 ربط داستان کهف و آیات قبلش از همین است

 فَلَعَلَّکَ بَاخِعٌ نَّفْسَکَ ...

شما خیلی غصه می‌خورید که چرا ایمان نمی‌آورند،

اصحاب کهف داستان مومنین امت تو است، اگر این‌ها ایمان آورند و

 پناه آورند به کهف ،خدای متعال این‌ها را حفظ خواهدکرد ،

داستان اصحاب کهف تمام شده نیست ...

چون داستان جوامعی که اقامه کفر می کنند تمام شده نیست...  

آیات 18-17

آیه‌ی 17 موقعیت جغرافیایی اصحاب را مشخص می‌کند و آیه‌ی 18 موقعیت فردی افراد را،

خداوند جهان را طوری برنامه‌ریزی کرده است که مومن سالم بماند و ذلیل و نابود نشود(حتی جسدش).

اصحاب کهف نجات یافتند چون حیات دینی داشتند.

می فرماید آنان را به سمت راست و چپ می‌گردانیم( تاحتی پوسیدگی بدن و لباس پیش نیاید ).

 می فرماید ما مومن را حتی در شرایطی که همه‌ی بدن‌ها می‌پوسد، حفظ می‌کنیم.

چون نظام هستی مهد حفاظت مومن است

آخر آیه‌ی 17 می‌فرماید این نشانه‌های" لطیف" حضور حق است.

 حضوردو نوع است:

حضور قابل مشاهده مانند حضور تمام اشیا که می‌شود به آن‌ها اشاره کرد،

و حضور لطیفانه مانند حضور "من"در تن که قابل اشاره نیست ولی حق است.

خداوند لطیف و خبیر است، یعنی خداوند در صحنه است اما لطیف است ،

یعنی حضورش آنچنان است که شیء دیگری مانع حضورش نمی‌شود.

 خداوند در آخر آیه می‌خواهد بفرمایدکه این واقعه را به من ربط بدهید، اصحاب کهفی که 

از مشکلات نجات یافتند من هدایتشان کردم و اگر غیر طریق من رفته بودند نابود می‌شدند.

حضور حفاظت حق ریشه در هدایت حق دارد.

روایت است که هروقت توانستید خداوند را در ساده ترین حوادث هم حس کنید، 

بدانید که خداوند هدایتش را بر شما ارزانی کرده است.

خداوند در داستان اصحاب کهف :

* حفاظت الهی از موحدین دین را نشان می‌دهد

 * تحلیل حوادث را با منطق قرآن می آموزد.

 آنچه ما امروزه به آن نیاز داریم،

 تحلیلِ صحیح از حوادث با دید الهی وبینش قرآنی است.

نکته اى که در آیه ١٦ قابل توجه هست آن است که 

گسترانیدن سایه رحمت الهى بر مومنین ثانویه است به عزلت از مردمى که غرق در دنیا هستند و 

پناه بردن به کهف حصین. تا زمانى که دل در گرو دنیا و اهل دنیا دارى نگاه پروردگارت به تو مانند

 نگاهش به اهل دنیاست. باید بُرید از دنیا و گذشت تا درهاى رحمت الهى گشوده شود،

 باید چشم طمع از زیبایى هاى دنیا برداشته شود تا پنجره ملکوت در مقابل چشمان انسان باز شود.

و شاید آنچه که در آیات ١٧ و ١٨ بیان شده حال و روز همه مومنین در همه زمان هاست.

همانها که به إذن الهى و به واسطه کهف حصین از گزند دنیا در امانند و

 سختى هاى ظاهرى دنیا در چشمشان آسان است. (أنسوا بما استوحش منه الجاهلون (

همانها که تصور میکنى خوابند و از دنیاى اطراف بى خبر، اما چه کسى بیدار تر و آگاه تر از آنهاست که

 حقیقت دنیا را شناخته اند و با علم و بصیرت از آن عبور کرده اند.

همانها که تقلبشان در دنیا با ید ربوبیت الهى است در حالى که جاهلان نمیدانند. 

اگر با کسى می آمیزند ، اگر از کسى میبرند ، اگر سخنى میگویند و یا سکوت اختیار میکنند همه و

 همه با اراده و مشیت الهیست چنانکه حضرت حافظ فرمود:

بارها گفته ام و بار دگر مى گویم

که من دلشده این ره نه به خود مى پویم

در پس آینه طوطى صفتم داشته اند

آنچه استاد ازل گفت بگو مى گویم

آیه 19

 وَ کَذلِکَ بَعَثْناهُمْ لِیَتَسائَلُوا بَیْنَهُمْ...

 همان‌طور که آن‌ها را خواباندیم حالا بیدارشان کردیم تا از یکدیگر پرسش کنند و 

بفهمند که طول عمر دنیا چنان نیست که حقی را بمیراند و این خداوند است که 

زمینی‌ها را زینت زمین کرده، یعنی حتی اگر 300 سال هم بگذرد مسأله باطل نمـی‌شود، 

طولانی بودن حادثه سبب حذف ربوبیت حق نیست.

تمام سختی‌هایی که دین به انسان می‌دهد وسیله‌ای است که خود انسان نمیرد.

داستان اصحاب کهف نمونه‌ای از 

حفاظت حق و نمونه‌ای از ظهور معادی ضعیف در همین عالم است و

 هم نشان می‌دهد که چگونه خداوند بندگان خالص خود را حفظ می‌کند، آن هم حفظی لطیفانه،

 یعنی حضور خداوند در کنار بقیه پدیده‌ها نیست، حضوری است مطلق و در طول بقیه پدیده‌ها،

 یعنی کل شیء و کل هستی را در قبضه دارد. 

موحد کسی است که از طریق قلب و تفکرو تعقل، حالت حفاظت خداوند را در عالم حس می‌کند،

حضور خدا، حضور لطیفانه است، پس هدایت خدا هم هدایت لطیفانه است و کل وجود شما را به جان می‌کشد.

واقعه اصحاب کهف به عنوان یک سرمایه ملموس در تاریخ ماند تا بدانند، 

همانطور که خداوند 309 سال این اولیاء را میراند و دوباره زنده کرد، 

پس میراندن و زنده کردن در قبضه حق است.

داستان اصحاب کهف داستان مومنین امت پیامبر است ،

بارزترین آن داستان اهل بیت و سیدالشهدا است ،

در فضایی که اقامه‌ی کفر می‌شود، اهل بیت (ع) کهف وپناهی هستند که ایمان مومن را حفظ می‌کنند،

 هیچ پناه گاه دیگری نیست ،

در دوران بنی امیه در دوران بنی عباس و امپراطوری‌هایی که در ادامه‌ی او شکل گرفته و

 امپراطوی غرب امروز هم ادامه‌ی همان جریان است،همان اقامه ی کفر،

  سیدالشهدا ،اصحابی که به حضرت پناه بردند را حفظ کرد و آن‌ها را از وادی کفر عبور داد.

 امام سفینه‌ای است که اگرآدمی با او سیر بکند از وسط دریا عبور می‌کند کف پایش هم تر نمی‌شودو

آدم را از وسط دنیا عبور می‌دهد گرد دنیا بر دلش نمی‌نشیند،مثل زهیر،چقدر زیبا عبورش داد امامش...

کسی که وارد وادی کهف شود،در این کهف هم رحمت خدا گسترده است و 

هم وادی رحمت خاص است هم این که 

به آسایش و آسانی در امر می‌رسد(آیه 15)،آسایش و آسانی در ادامه دادن راه خدا ،نه راحتی و ...

 کهف از کفر نجات می‌دهد، با خودش سیر می‌دهد، ایمان را حفظ می‌کند در پناه خودش،

اگر با معصوم سیر انسان شروع شود اول به آدم شرح صدری می‌دهند،

"وَرَبَطْنَا عَلَى قُلُوبِهِم"

قلب آدم را استوار می‌کنند که بتواند پای سختی‌ها بایستد،

 وقتی شرح صدر آمد سختی آسان می‌شود نه این که بلا نیست ولی بلاها آسان است،

 روح به وسعتی می‌رسد که تحمل آسان می‌شود،

 و اگر کسی با امام حرکت کرد خدای متعال سریع الحساب است همه‌ی مزدهایش نقد است،

 بعضی‌ها می‌گویند آخرت نسیه است این طوری نیست معامله با خدا نقد ترین معامله است ،

هر کسی پای دین خدا می‌ایستد مزد نقد نقد به او می‌رسد ،

اگر کسی با امام حرکت کرد این مزدهای نقد خدا را در متن بلا احساس می‌کند و

 شیرینی پایداری در راه خدا را می‌چشد،

 می‌شود مثل اصحاب سیدالشهدا...    

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.