سریره

وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلینَ حجر/47

سریره

وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلینَ حجر/47

تدبر در قرآن

آلزایمر

 پادشاهی باهزاران خدم وحشم ومملکتی که از غرب تاشرقش سالها راه بود،

در اوج پادشاهی از روی اسب افتاده وبیهوش میشود ...

وقتی به هوش میاید کسی رانمی شناسد...اطباء می گویند،

 پادشاه حافظه اش را از دست داده ... 

ولی با تلنگری ، خاطره ای ،نشانه ای شایدهمه چیز را دوباره به یاد بیاورد...

 روزی پادشاه از قصر خارج می شودو چون راه کاخ رایادش نبود ...گم می شود...

گرسنه میشود،تشنه میشود،لباسهایش را میفروشد...

چند روزی غذا میخرد و آخرسر به گدایی می افتد واز هر کس و ناکسی گدایی میکند و

شایدهیچ وقت یادش نیایدکه...

 

این یک داستان عرفانی است ...

 ما همه پادشاهیم

 انی جاعل فی الارض خلیفه

 

ما همه چیز را میدانستیم

و علم ادم الاسماء کلها ...

اخذ ربک من بنی ادم...

 الست بربکم ، قالوا بلی

 

ولی در زندگی دنیوی :

 لقد خلقناه فی احسن تقویم ،

 ثم رددناه اسفل سافلین!

 

اگر خدا وراه برگشت را فراموش کنیم،

 هیج وقت یادمان نمیآید که پادشاه بودیم ...

 لَا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ!

 

 نشانه ها ، آیات ، تذکر، تلنگر، رسول و نبی و...

ان هذه تذکرة فمن شاء اتخذ الی ربه سبیلا

همانا یادآوری است،تا هرکه خواهد راهی به سوی پروردگار خود پیش گیرد.

تا یاد بیاوریم ...

 هرکسی یادش بیاید کی بوده

 من عرف نفسه فقد عرف ربه ...

همه چیز یادش میآید...

خدا را ، عهد را ...

اسماءرا...خلیفه بودن را ...

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.