آیه 68 ،69 سوره نحل
و پروردگار تو به زنبور عسل وحی کرد:
"از پارهای کوهها و از برخی درختان و از آنچه داربست میکنند خانههایی برای خود درست کن.
سپس از همه میوهها بخور و راههای پروردگارت را فرمانبردارانه بپوی،
از درون آن شهدی که به رنگهای گوناگون است بیرون میآید در آن برای مردم درمانی است.
راستی در این برای مردمی که تفکر میکنند نشانه است."
رب عالمین به این موجود وحی میکند،
یعنی زنبورعسل مشمول حوزهی وحی میشود.
از سوی مفسرین بحثهای متفاوتی در مورد وحی به زنبور عسل مطرح شده است که
رایجترین قول (فارغ از صحت و سقم آن) مربوط به علامه طباطبایی رضوان الله تعالی علیه است.
علامه طباطبایی و شاگردان ایشان معتقدند که
"وحی، ورود معنا به فهم انسان و القاء معنا در فهم حیوان است.
نمونهی ورود معنا به فهم انسان رؤیا دیدن است و
وحی القاء معنا در فهم حیوان است که به وسیله غریزه صورت میگیرد."
نکات وحی به زنبوردراین دو آیه:
وحی دربارهی ساخت خانه (کندو) در جای مناسب مثل مناطق بلند و در کوه و...
وحی دربارهی رفتن به سوی گل ها و جمع آوری شهد گلها و بازگشت به خانه ..
منظور از عسل، همان عمل است.
زنبور عسل همان عالِم عامل است و زنبور بی عسل مانند عالِم بی عمل است.
زنبور عسل به مثابه انسان مومن است؛
زنبور به گلزار و انسان به محل دریافت معارف میرود؛
زنبور، عصاره گیاهان و گلها را میمکد،
و مومن معارف، علوم، عبرتها و حکمتها را فرا میگیرد؛
اگر زنبور شهدها را فراوری و به عسل تبدیل کند، او “زنبور عسل” است،
همان گونه که اگر انسان در قلب خود معارف را فهم کرد، و به عمل تبدیل شد و
در عمل به نکتهای که یاد گرفته پایبند بود، عالِم عامِل است.
بی عسل بودن برای زنبور، یعنی درمانی برای دردهای دیگران ندارد،
مانند انسانی که خاصیتی برای جامعهی خود ندارد،
کما این که تعداد زیادی از زنبورها بی عسل هستند.
حضرت امام علی(ع)می فرمایند:
شیعیان ما ؛مانند زنبور عسل هستند.
"شیعتنا بمنزلة النحل "
(بحارالانوار ،ج 65 ، ص 17 )
امیرالنحل یکی ازالقاب امام علی(ع)است.
علامه سبط ابن جوزى گوید:
"مؤمنان به زنبور عسل مانند، زیرازنبورعسل چیزپاکیزه میخورد و چیز پاکیزه مى نهد،
و على (ع)امیرمؤمنان است."
در روایت است که پیامبر اکرم (ص) فرمودند:
کن کالنّحل و لا تکن کالنّمل.
بسان زنبور عسل باش، و مثل مورچه نباش!
حدیث بسیار زیبایی است که جای تامل و تفکر داردکه زنبور عسل چه تفاوتی با مورچه دارد؟
هر دو به صورت گروهی زندگی می کنند و هر دو هم با نظم بسیار عجیبی کار می کنند،
اما چه چیزی آنها را از هم متمایز کرده است؟
زنبور عسل، با تلاش بسیاری مسیرهای طولانی را پرواز می کند و شهد گل ها را جمع کرده و
تبدیل به عسل می نماید ولی تمام تلاشش صرف خودش نمی شود، و خیرش بیشتر به بقیه می رسد.
اما مورچه !!!
فقط جمع می کند و در جایی هم ذخیره می کند که
دست هیچ موجود دیگری غیر از خودش به آن نمی رسد و سپس فقط می خورد!
هیچ فرایند مثبت و پویایی در این بین از او سر نمی زند، و فقط مصرف کننده است .
چیز جدیدی تولید نمی کند و همان چیزهایی را که جمع کرده فقط می خورد .
امیر المؤمنین علیه السلام انه قال:
کونوا کالنحل فی الطیر
از میان پرندگان همانند زنبور عسل باشید.
(الکافی (ط - الإسلامیة)؛ ج2، ص: 218 )
چون زنبور عسل به مردم عسل مى بخشد و توقّعى هم ندارد،
در لغت عرب به هدیه هم ((نحلة )) گفته مى شود. ِ
شاید یکی از علتهایی باشد که خداوند در آیه 69 سوره مبارکه نحل نحوه زندگی این موجود را
بعنوان یکی از آیات و نشانه های وجود خودش برای افراد عاقل و متفکرمعرفی می نماید.
حضرت امیر(ع)ملقب به امیر النحل و یعسوب المومنین است.
پیامبر اکرم(ص )،
حضرت را به یعسوب الدین و یعسوب المؤمنین ملقب کرده است.
ابن ابی الحدید در ذیل حدیث «یا علی: انت یعسوب الدین و انت یعسوب المومنین» گفته است:
گویا پیامبر او را رئیس مؤمنین و سید اهل ایمان قرار داده است.
حضرت علی (ع) می فرمایند:
"انا یعسوب المومنین و المال یعسوب الفجار و قال :
معنى ذلک ان المومنین یتبعوننى ، و الفجار یتبعون المال ؛ کما تتبع النحل یعسوبها و هو رئیسها"
من پیشواى مومنانم و مال پیشواى تبهکاران و فرمودند:
معنای این کلام اینست که مومنین از من تبعیت می کنند و
فجار به دنبال مال می روند همانطوری که زنبور رئیسشان را تبعیت می نمایند.
(جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه)
«یَعْسُوبِ الدِّین» از القاب حضرت مهدی (عج) است،
حضرت علی(ع) از حضرت مهدی (عج )
نیز به عنوان یعسوب الدین یاد کرده است:
«فاِذا کانَ ذلکَ ضرَبَ "یعسوبُ الدّین "بِذنبِه فیجتَمعونَ اِلیه کما یجتمعُ فزعُ الخریف »
(سیدرضی،ص۵۱۷؛ طوسی،ص۴۴۷؛ابن ابی الحدید،ج۱۹، ص۱۰۴؛مجلسی،ج۵۱، ص۱۱۳)
در نجم الثاقب صفحه 130 روایت شده از امام صادق علیه السلام که
امیر المومنین علیه السلام می فرمود که
"پیوسته مردم در نقصانند تا آنکه گفته نمی شود الله، یعنی نام خدای تعالی برده نمی شود،
پس هرگاه چنین شد،ثابت می ماند"یعسوب دین" با اتباعش
پس مبعوث می فرماید خداوند گروهی را از اطراف زمین که می آیند مانند ابرهای تنگ پاییز ...
آیه ای برای امروز
آیه 66
وَإِنَّ لَکُمْ فِی الأَنْعَامِ لَعِبْرَةً نُّسْقِیکُم مِّمَّا فِی بُطُونِهِ مِن بَیْنِ فَرْثٍ وَدَمٍ لَّبَنًا خَالِصًا سَآئِغًا لِلشَّارِبِینَ.
و همانا در دامها برای شما عبرتیست، از آنچه در لابهلای شکمِ آنهاست،
از میان سرگین و خون، شیری خالص به شما مینوشانیم که برای نوشندگان گواراست.
آدم باورش نمیشودشیر- این مایع سفید وخالص- ازمجاورتِ سرگین وخون بیرون آمده باشد،
باورش نمیشود مایه شفاء و حیات ورشد موجودات ازلای فضولات و خون سر برآورده باشد،
بی آنکه ذرهای رنگ و بوی آنها را به خودش گرفته باشد.
او امّا خواسته است اینطور باشد،
خواسته است پاکی راازلابهلای ناپاکیها بیرون بیاورد،بیآنکه ردی ازناپاکی به خودش گرفته باشد،
خواسته است مایه رشد و حیات را از لابهلای سلولهای مرده و غذاهای هضم شده بیرون بکشد...
و برای شما عبرتیست.
از لابهلای زجرها و سختیها که بگذری، جلوتر که بروی و پشت سرت را که نگاه کنی،
تازه انگار شیرینیِ رسیدنهایی وسط همان نرسیدنها کامت را شیرین میکند.
تازه انگار لذت بزرگشدن و قدکشیدنی وسط همان فشارها را تجربه میکنی.
آدم باورش نمیشود از لابهلای مصیبتها و ناملایمیها میشود رسید.
آدم باورش نمیشود مسیر رسیدنها از میان نرسیدنها بگذرد،
مسیرِ بلندشدنها از میانِ زمینخوردنها، مسیر راست ایستادنها از میان شکستنها،
مسیر بزرگشدنها از میان فشارها و سختیها...
و برای شما عبرتیست.
یعسوب درلغت به معنای ملکه کندوی زنبورعسل وامیروفرمانده وبزرگ،سیدوجلودار قوم آمده است.
سید رضی یعسوب را مالک (سرپرست) امور مردم معنا کرده است.
در این مورد آمده است که
"عرب به فرماندهی زنبورهای عسل «یعسوب» میگوید."
هنگامی که زنبورها به کندو باز میگردند، ابتدا مورد بازرسی قرار میگیرند.
بدین صورت که فرمانده آنها (یعسوب) در جلوی در کندو زنبورها را بو میکند،
هرزنبوری که برروی گل بدبونشسته باشدو توشه بدبوبه همراه داشته باشد ،
حق ورود به کندو را ندارد،
امیرالمؤمنین علی علیه السلام نیز در روز قیامت بر در بهشت میایستد،
و هر کسی را که بوی ولایت آن حضرت را با خود نداشته باشد
از ورود به بهشت محروم می ماند، همان قسیم بهشت و جهنم ...
اهمّیّت وجودیِ وجود مقدّس پیغمبراعظم(ص) بقدری است که
خدای متعال بهخاطر دادن این نعمت به بشر، بر او منّت میگذارد؛
لَقَد مَنَّ اللّهُ عَلَی المُؤمِنینَ اِذ بَعَثَ فیهِم رَسولًا مِن اَنفُسِهِم.
امام سجّاد (علیهالصّلاةوالسّلام)در صحیفهی سجّادیّه اینجورعرض میکند به خدای متعال:
اَلحَمدُلِلّهِ الَّذی مَنَّ عَلَینا بِمُحَمَّدٍ نَبیِّه دونَ الاُمَمِ الماضیَة وَ القُرونِ السّالِفَة.
منّت الهی برای این عطیّهی بزرگ به بشریّت، تصریح قرآن و کلام ائمّهی معصومین است؛
این خیلی عظمت است.
«رَحمَةً لِلعٰلَمین»تعبیری است که خدای متعال برای پیغمبر بیان فرموده است،
نه «لِفِرقَةٍ مِنَ البَشَر» یا «لِجَمعٍ مِنَ العالَمین»؛ نه، رَحمَةً لِلعٰلَمین؛ برای همه رحمت است.
آن پیامی که او از سوی خداوند متعال آورده است،
هدیه میکند به بشریّت؛ این بصیرت را، این راه را در اختیار همهی آحاد بشر قرار میدهد.
امام خامنه ای ۱۳۹۵/۰۹/۲۷
بعثت نبیاکرم در قلمرو وجود فردی و تحول درونی انسان و
همچنین درقلمروحیات اجتماعی انسان وزندگی جمعی،هدفی رامشخص ومعین کرده است.
درقلمرووجود فرد - که اصل هم همین است که تحولی درانسان بهوجود آید -آیاتی درکلام اللَّه آمده است.
مثل آیهی شریفهی 164 سورهی آلعمران:
"لقد من اللَّه علی المؤمنین اذ بعث فیهم رسولاً من انفسهم
یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمة. "
این تزکیه و آموختن کتاب و حکمت، همان تحول درونی انسان است.
انسان برای اینکه به هدف خلقت خود برسد، باید به هدف بعثت انبیا دربارهی خود نائل شود.
یعنی متحول گردد؛ درست شود؛ خوب شود و از آلودگیها و پستیها و عیبها و هواجسی که
در درون انسان است و دنیا را به فساد میکشاند، نجات پیدا کند.این، در قلمرو وجود فرد است.
بعثت برای این است.
در بیانی هم که فرمودند «بعثت لاتمم مکارم الاخلاق»، باز برگشتش به این است.
«برانگیخته شدهام که مکرمتهای انسانی را کامل کنم.»
یعنی تهذیب انسان؛ تزکیهی انسان؛ انسان را به حکمت سوق دادن؛
او را از جهالت بساطت عامیانه به فهم و زندگی حکیمانه رساندن.
این، در مقولهی فرد و در قلمرو حیات فردی است.
امام خامنه ای ۱۳۷۱/۱۱/۰۱
آیه 90
إِنَّ اللَّهَ یَأْمُر
ُ بِالْعَدْلِ وَ
الْإِحْسَانِ و
َإِیتَاءِ ذِی الْقُرْبَى
وَیَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ
وَالْمُنْکَرِ
وَالْبَغْی
ِ یَعِظُکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ
از عبدالله بن مسعود، صحابی معروف نقل است که این آیه در قرآن کریم،
جامع ترین آیات برای بیان موجبات خیر و شر است،
یعنی تنها آیه ای است که همه ی موجبات خیروصلاح وهمه ی موجبات شروفساد درجامعه ی بشری را
گرد آورده وآن را در قالب یک بیان کوتاه ارائه فرموده است.
آیه ی شریفه، سه مطلب را
اصول اساسی برای به وجود آوردن یک جامعه ی صالح را نشان می دهد.
و سه مطلب بعدی را عامل اصلی برای فساد جامعه می داند،
إن لله یأمر بالعدل
خدا خود امر می دهد به عدل.
در معنای عدل فرموده اند:
هر چیز را در جا و محل مناسب خود قرار دادن و هر حقی را به صاحبش رساندن.
نظام جهان هستی، بر همین اساس استوار است که فرموده اند:
«آسمان ها و زمین، با عدالت برپاست »،
و شاید روشن ترین نمونه برای جریان قانون عدل در سراسر نظام هستی،
همین بدن انسان است که به تصدیق صاحبان تحقیق، حتی یک مویرگ،
بی جا و بی معنا در تمام اجزاء داخل و خارج بدن قرار داده نشده است ،
و اگر در بعض موارد از نظر نگرش سطحی ما،
خلاف عدل و بی نظمی مشاهده می شود که مثلا در فلان نقطه چرا زلزله آمده،
چرا آبادی ها ویران شده وچرا و و....
باید توجه داشت که ما احاطه به مجموعه ی نظام عالم نداریم تا بفهمیم این حوادث،
چگونه کاملا روی نظم و حساب دقیق، استوار است.
"عدل" الگویی ذهنی بشری نیست و دید و فکر ما شاقول معماری عالم نیست.
بلکه آن چیزی است که خداوند می گوید. همانگونه که نیروی بینایی وشنوایی ما محدود است،
نیروی عقلی و ادراکی ما نیز محدود است.
انسان وقتی، خدا را به عنوان یک وجود لایتناهی دارای حکمت لایتناهی شناخت،
دیگر به خود اجازه نمی دهد که راز و رمز حکمت او را در اداره و تدبیر نظام هستی،
در ظرف محدود فکر و درک خود بگنجاند.
در نظام تشریعی نیز اینگونه است؛
یعنی آنکس که نظام تشریع را تنظیم کرده، همان است که نظام تکوین را تنظیم کرده است،
همانگونه که تکوینش براساس حکمت بی پایان است، تشریعش نیز همین گونه است.
هر دو نظام تکوین و تشریع بر اساس عدل حاکم و جاری است.
آیه 90
"إن لله یأمر بالعدل و الإحسان "
اصل دوم در آیه ی شریفه بعد از اصل عدل، اصل احسان است.
عدل یک حق قانونی است، اما احسان یک حق اخلاقی است.
درآیه ابتدا ما را به عدل،و سپس به اموریی فراتر از عدل امر می فرماید.
احسان و ایتاء ذی القربی. ..در این دو مورد، سخنی از عدل نیست!
قرار نیست بر اساس معیارهای عدالت بشری، ضرورت احسان و ایتاء ذی القربی اثبات شود!
بلکه پس از امر به عدل، می فرماید : احسان و ایتاء ذی القربی!
و سه مطلب مورد نهی که سبب تولید فساد در جامعه می شود :
وینهی
عن الفحشاء
و المنکر
و البغی
احتمالا فحشاء اشاره به گناهانی است که زشتی آنها بر همه آشکار است و
منکر، گناهانی است که در میان جامعه ی اسلامی ناشناخته است و
بغی یعنی هرگونه ظلم و تجاوز از حد و تعدی به حقوق دیگران است،
و جمله ی پایانی آیه، "یعظکم لعلکم تذکرون"
آیه 92
و مانند آن [زنى] که رشته خود را پس از محکم بافتن [یکى یکى] از هم مى گسست مباشید...
یکی از داستانهای کوتاه قرآن،
داستان خانمی است که هر روزکنیزان خود را از صبح مامور می کردتاریسندگی کنندو
غروب دستور می داد همه را پنبه کنند...و این داستان ضرب المثلی شد در حجاز،
قرآن کریم به همه مسلمانان در طول تاریخ هشدار می دهد مثل این خانم نباشید،
تذکر می دهد که مبادا پشت پا بزنید به همه تعهداتی که
نسبت به خداوند،اسلام ، قرآن،نسبت به رسالت وولایت دارید که آن عهد وپیمان رابشکنید،
که در تمام برنامه های اسلام که متعهد به آن شده و عهد بسته اید کوتاهی نکنید .
شهیدباکری فرمودند :
رزمندگان امروز در آینده چند گروه می شوند یک گروه تا آخر وفادار می مانند
یک گروه هم سرگرم دنیا می شوند یک گروه هم بی تفاوت می شوند...
در تاریخ اسلام نیز چنین افرادی بوده است که در رکاب رسول خدا بودند،
امروز نیز می بینیم افرادی اول چگونه بودندو بعد چگونه شدند،
ابن ملجم از قبیله یمن بود،
امیر المومنین علی (ع) که حاکم شد،
به حبیببن منتجب والی شهر یمن نامهای نوشت و اورا ابقا کردو فرمود:
از مردم که بیعت گرفتی؛ «وأنفذ اِلَیَ منهم عشرة» ده نفر از اینها را بفرست با ویژگیهای ،
آدمهای صاحب نظر وعاقل، فصیح و دارای بیان گویا بودن؛ مورد اطمینان مردم بودن؛
در یاری رسانی محکم بودن؛ اهل فهم و بصیرت بودن؛ شجاع و نترس؛ خداشناس؛
دین شناس؛ آشنا به حقوق خود و مردم؛ دارای رأی و نظر نیکو بودن،
عاقل، مطمئن، شجاع...
و صد نفر انتخاب شدو از صد نفر هفتاد نفر،و از هفتاد نفر سی نفر،
از سی نفر ده نفر و این ده نفر را فرستادند خدمت حضرت.
و یک نفر را به عنوان سخنگو انتخاب کردندکه بپیش امیر المومنین ولایتمداری شان را اثبات کنند .
سخنگو آنچنان زیباصحبت کردکه همه متعجب شدند این مرد چقدر خوب صحبت می کند و
از امیر المومنین علی (ع) چقدرخوب دفاع می کند،
بعد حضرت سئوال کرد اسم شما چیست ؟گفت من ابن ملجم مرادی هستم ...
در روایت از «اصبغ بن نباته» آمده است:
وقتی گروه ده نفره بر امیر مؤمنان وارد شدند و با حضرت بیعت کردند،
ابن ملجم نیز بیعت کرد، وقتی او خواست برگردد،
حضرت امیر مؤمنان (ع) دوباره او را خواست و عهد و پیمان دوباره گرفت و
از او خواست که پیمان خود را نشکند و حیله نکند.
وقتی ابن ملجم فاصله گرفت، باز برای بار سوم او را خواست و پیمان مجدّد گرفت.
ابن ملجم عرض کرد: ای امیر مؤمنان! ندیدم آنگونه که با من رفتار کردی با دیگران رفتار کنی؟
حضرت فرمود:
برو و مواظب باش؛ زیرا اینگونه میبینم که به بیعتت وفا نخواهی کردوعهد خواهی شکست!
پیمان شکنی خود مراتب دارد، بستگی دارد که چه رشته باشی...
انسانهای بزرگ اشتباهات بزرگ هم دارند...
آیه 98
فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجیم
«اسْتَعِذْ» از ریشه «عوذ» به معنای التجاء و پناه بردن و درآویختن (تعلق) به چیزی میباشد.
(مفردات ألفاظ القرآن/594 )
باب استفعال طلب و خواست را می رساند،
«الرَّجیم» از ریشه «رجم» است که در اصل به معنای پرتاب سنگ به طرف کس یا چیزی است و
اصطلاحا یعنی هراقدامی که موجب راندن و دور کردن کسی شود ،
رجیم به معنای «رانده شده و مطرود» میباشد.
(معجم المقاییس اللغة2/ 493؛ مفردات ألفاظ القرآن/345 )
إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ..
وقتی انسان در معرض گناه قرار میگیرد،
انتظار دارد که دستور پناه بردن به خدا از شر شیطان صادر شود،
اما چرا برای «وقت قرآن خواندن» چنین دستوری آمده است؟
زیرا شیطان در صراط مستقیم کمین کرده (اعراف/16)، نه در بیراهههای ضلالت!
وقتی کسی به بیراهه کشیده شده باشد، شیطان دیگر چه کاری با او دارد؟!
هرچه در مسیر دینداری جلوتر برویم، شیطان جدیتر میشود.
و طبیعی است که درگیری با شیطان در جامعهای که میخواهد متدین به دین حق باشد،
خیلی جدیتر است تا در جامعهای که دین حق جایگاهی ندارد.
پس،
اولا دینداری اصیل است که به طور جدی با چالش از جانب شیاطین مواجه میشود؛ و
ثانیا جامعه دینی اصیل است که انجام عمل خیر در آن سختتر است!
یعنی
شاخص اصلی دینداری و بیدینی یک جامعه، در میزان رشدی است که در مبارزه با شیاطین،
برای عدهای در آن جامعه حاصل میشود (در نحوه رویشهای آن ) نه صرفا در گناهانی که
برخی مرتکب میشوند (ریزشها)
فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ...
«قل اعوذ» یعنی
«بگو پناه میبرم »
اما «استعذ» یعنی
"پناهگاه طلب کن "
یعنی در جستجوی پناهگاه باش،
فرقشان در این است که
اولی مقدمهای برای ایجاد دومی است،
و دومی یک حالت درونی است که شخص قاری باید در مدت قرائت در خود داشته باشد
(المیزان12/ 343 )
یعنی اگر قرآن میخواهیم بخوانیم، باید هرلحظه درصدد باقی ماندن درون پناهگاه الهی باشیم،
شاید یکی از علل بهره کم ما از قرآن کریم این است که
به «قل اعوذ» عمل میکنیم،
نه به «استعذ »
یعنی فقط اول قرآن خواندن، این عبارت را میگوییم؛
اما معلوم نیست تا آخرش حواسمان باشد که قرار بوده در این پناهگاه بمانیم
آیت الله جوادی آملی میفرمایند:
«وقتی اعلام خطرکردندوگفتندبه پناهگاه برویدصرف گفتن جمله«من به پناهگاه می روم»مشکلی را
حلّ نمی کند ، بلکه باید به سمت پناهگاه رفت و در آن قرار گرفت.» ( تسنیم3/ 400 )
فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ...
فقط نفرمود که
«فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ»؛
و بر آنچه از آن باید پناه ببریم هم تاکید کردچون تذکر دائمی به وجود دشمن جهت بیداری،
یک ضرورت است.
فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجیم
فقط نفرمود«مِنَ الشَّیْطانِ »
مگر «شیطان غیر رجیم» هم داریم؟!
شاید بدین جهت که یادمان باشد:
او رانده شده است، اما از مقام قرب الهی، نه از پیرامون ما!
آیه 100
إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذینَ یَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذینَ هُمْ بِهِ مُشْرِکُونَ
تسلط او فقط بر کسانی است که به سرپرستیاش تن دهند،
و برکسانی که آنها به او(خدا) شرک میورزند.
«یَتَوَلَّوْنَهُ»،«تولی» از ماده «ولی» (دوستی توام با سرپرستی) است که
چون به باب «تفعُّل» رفته،معنای مطاوعه (= قبول و پذیرش) دارد؛و
به معنای «قبول ولایت» (شخصی را به عنوان ولیّ قبول کردن) میباشد که
ترجمه سادهاش میشود: «سرپرستی اورا بر خود قبول کنند» یا «به سرپرستیاش تن دهند»
"إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذینَ یَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذینَ هُمْ بِهِ مُشْرِکُون"
شیطان اگرچه در ابتدا، در موردهیچکس، توانی بیش از اغواگری و وسوسه کردن ندارد،
اما در دو صورت توان بیشتری پیدا میکند و حتی بر عدهای مسلط میشود؛
تا حدی که نهتنها برخی از جنیان،
بلکه برخی از انسانها هم کاملا تحت ولایت شیطان («أَوْلِیاءَ الشَّیْطان» نساء/76) و
بلکه در زمره شیاطین قرار میگیرند («شَیاطینَ الْإِنْسِ وَ الْجِن» انعام/112 )
با توجه به کلمه «انما»(=همانا فقط ،که دلالت بر حصر دارد) همه کارهایی که
زمینهساز تسلط شیطان بر ما میشود،
به این دو مورد برمیگردد:
1. تن دادن به سرپرستی شیطان
2.شرک ورزیدن (برای کسی در عرض خداوند نقشی قبول کردن)
سُلْطانُهُ عَلَى الَّذینَ یَتَوَلَّوْنَهُ...
«تولی» یعنی قبول ولایت و تن دادن به سرپرستی کسی؛ و از او اطاعت کردن؛
اطاعت کردنی که با نوعی محبت و اذعان به برتری او همراه باشد.
هرجا که کسی دعوت شیطان رابپذیرد و به گناهی روی آورد،به سرپرستی شیطان تن داده است؛
و وقتی او سرپرست کسی شد، علیالقاعده آن شخص را در گمراهی بیشتری فرو میبرد.
ظاهرا بدین جهت است که هرگناهی زمینهساز گناهان بعدی میشود و با همین مکانیسم است که
انسانهای عادی کمکم به چنان جنایتکارانی تبدیل میشوند که باورکردنی نیست.
«سُلْطانُهُ عَلَى الَّذینَ یَتَوَلَّوْنَهُ »:
کسی که به سرپرستی شیطان تن دهد، شیطان بر او مسلط میشود.
این یک قاعده کلی است:
قبول و تن دادن به سرپرستی هرکس، به معنای میدان دادن برای تسلط او بر ماست.
شایدبه همین دلیل است که
در اسلام تا این اندازه مفهوم «ولایت» مهم است ،
در احادیث تاکید شده که
اگرچه در اسلام واجبات مهمی مثل نماز و انفاق و... وجود دارد؛
اما به هیچ واجبی به اندازه «ولایت» اصرار نشده است؛
(اصول کافی2/ 18 )
و فقط قبول کردن ولایت الله یا کسانی که خداوند تعیین کرده مجاز شمرده شده است،
(مائده/55 )
و تمام زندگی هر انسانی با یک «ولایت»ی گره خورده که
این «ولایت»ها در ولایت الله و ولایت طاغوت منحصر گردیده است.(بقره/257 )
اگر با قبول سرپرستی شیطان،راه سلطه شیطان بر آدمی باز شد،
دیگرفقط با وسوسه واغوای او سروکار نداریم؛بلکه کمکم با امرونهی اوسروکارخواهیم داشت؛
و موقعیت به گونهای درمیآید که «باید از او اطاعت کنیم»
اینکه انسان گاهی میبیندکهدر وضعیتی قرار گرفته که چارهای جز گناه کردن برایش نمانده است،
ناشی از همین است که خودش راه سلطه شیطان بر خود را باز کرده است.
کسانی که سرپرستی شیطان را پذیرفتهاند ،کسانیاند که هنگام درهمآمیخته شدن حق و باطل،
توان تشخیص ندارند و توسط شیطان گمراه میشوند
سُلْطانُهُ عَلَى ... الَّذینَ هُمْ بِهِ مُشْرِکُون
شرک ورزیدن یعنی کسی یا چیزی را همرتبه و شریک خدا قرار دادن.
ممکن است کسی تن به سرپرستی شیطان ندهد،
اما همین که برای وسوسه او در عرض دستورات خدا جایگاهی قائل شود،
راه را برای تسلط او باز کرده است.
در واقع، کسانی که منطقشان این است که "هم خدا و هم خرما "،
که گاهی سخن خدا را گوش می دهند و بنده خدایند و گاهی سخن شیطان را،
همان "والذین هم به مشرکون "هستند که راه سلطه شیطان را بر خود باز کردهاند
إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى ...الَّذینَ هُمْ بِهِ مُشْرِکُونَ
إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذینَ یَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذینَ هُمْ بِهِ مُشْرِکُون...
درقرآن کریم، اگرچه مومنان را از تن دادن به ولایتهای غیرالهی برحذر داشته،
اما هیچگاه در مورد کسی که ولایت غیر خدا را قبول کرده تعبیر مومن را به کار نبرده؛
ولی تعبیر شرکورزیدن را در مورد مومنان به کار برده است .
شرک ورزیدن، میتواند مقدمهای باشد برای قبولی سرپرستی کامل شیطان؛
و شاید با توجه به همین میزان و شدت تسلط شیطان بوده که
تعبیر«کسانی که تن به سرپرستی اودادهاند»رامقدم بر«کسانی که به اوشرک میورزند»آورده است.
ابوبصیر میگوید:
از امام صادق ع در مورد این آیات سوال کردم که:
«پس، هنگامی که قرآن میخوانی، ازشیطان رجیم به خدا پناه ببر؛
بدرستی که اوهیچ تسلطی برکسانی که ایمان آوردهاند وتنها برپروردگارشان توکل میکنند، ندارد.»
فرمودند:
"به خدا سوگند که بر بدن مومن مسلط میشود اما بر دینش مسلط نمیشود؛
چنانکه بر ایوب مسلط شد به طوری که بدن او را زشت و انزجارآور کرد؛
اما بر دینش مسلط نشد؛ و گاه بر بدنهای مومنان هم مسلط میشود اما بر دینشان مسلط نمیشود."
گفتم:
پس اینکه خدا میفرماید:
«تسلط او فقط بر کسانی است که به سرپرستیاش تن دهند، و کسانی که آنها به او شرک میورزند»
چیست؟
فرمود:
کسانی که به خدا شرک بورزند هم بر بدنهایشان و هم بر دینشان مسلط میشود.
(الکافی ج8، ص288 و تفسیر العیاشی، ج2، ص: 269 )
امیرالمومنین علی (ع) فرمودند:
نقطه آغاز وقوع فتنهها تنها دو چیز است:
هواهای نفسانیای که مورد تبعیت قرار میگیرد و بدعتهایی که گذاشته میشود که
در آنها با کتاب الله مخالفت میگردد و
برخی بر برخی دیگر بر اساسی غیر از دین خدا ولایت و سرپرستی پیدا میکنند؛
اگر به فرض،
باطل از آمیختگیاش با حق جدا میشد، بر طلبکنندگان مخفی نمیماند؛
و اگر حق از پوشش باطل خالص میشد، زبان عنادورزان از او کوتاه میگشت؛
ولی اندکی از این و اندکی از آن گرفته میشود و به هم درمیآمیزند، اینجاست که
شیطان بر کسانی که ولایتش را پذیرفتهاند مستولی میشود، و
کسانی نجات مییابند که توسط خدا خالص شده باشند.
(نهجالبلاغه، خطبه50 ؛ الکافی، ج1، ص54؛ ج8، ص58)
آیه 123 -120
سوره نحل
إِنَ إِبْراهِیمَ کانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ حَنِیفاً وَ لَمْ یَکُ مِنَ الْمُشْرِکِینَ،
شاکِراً لِأَنْعُمِهِ اجْتَباهُ وَ هَداهُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ،
وَ آتَیْناهُ فِی الدُّنْیا حَسَنَةً وَ إِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ،
ثُمَّ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکِین
نه خصلت، ازخصلتهای حضرت ابراهیم دراین آیات هست و
دهمین خصلت خطاب به پیغمبراکرم(ص)است که
با این اوصافی که برای ابراهیم شمردیم، تو ملت ابراهیم را تابع باش.
این تابع شدن به" مِلَّةَ إِبْراهِیمَ " است نه به ابراهیم خلیل،
ولی علت تابع شدن این است که ابراهیم خلیل حنیف بود!.
تابعیت خاتم النبیین نسبت به ابراهیم خلیل شاید بالاترین و اوج آن نه صفت قبلی باشد ،
«أَنِ اتَّبِعْ» تو تبعیت کن، «مِلَّةَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً» ملت در تعبیر قرآنی یعنی دین! دین ابراهیم حنیف...
این نیز فضیلت دهم برای حضرت ابراهیم است ،
چند صفت ابتدای آیه عمل حضرت ابراهیم است و چند صفت آخری اعطای الهی است.
"إِنَ إِبْراهِیمَ کانَ أُمَّةً "
یک فرد امت است.
اینکه ابراهیم امت است یعنی چه؟
آیا به این معناست که حضرت ابراهیم خودش به تنهایی در دورهای بود که
روایات هست که وقتی داشتنداورادرآتش میانداختند،خطاب شد که خدایا درعالم یک نفر موحداست...
بعضی با توجه به این خطاب می گویند که
این یک نفر موحد یعنی یک امت توحیدی یعنی حضرت ابراهیم ...
بعضی میگویند:
"ابراهیم خلیل به گونهای بود که عملش و عباداتش مثل امتی که
بخواهند عبادت کنند آنگونه عظیم و شدید بود. خودش به تنهایی مثل امتی آثار داشته است.
چه در عبادات، چه در کارهایش، یکی از کارهایش شکستن بتها بود."
وقتی شهید بهشتی شهید شدند،
امام فرمودند:
بهشتی یک ملت بود!
"إِنَ إِبْراهِیمَ کانَ أُمَّةً "
ظرفیتی برای همه انسانهاست.
مثل «ضربه على یوم الخندق أفضل من عباده الثقلین »
(إقبالالأعمال، ص 467 )
یعنی با اینکه یک ضربت است،اما افضلیت آن،
یعنی اثری که میگذارد(افضلیت نه به این معنا که ثوابش زیاد است)،«أفضل من عباده الثقلین»است.
یعنی عبادت ثقلین چقدر میتوانست اثر بگذارد، این یک ضربت تاثیرش بیشتر از آن بود .
یعنی آن نتیجهای که در هدایتگری و در نظام وجود به سمت خدا حرکت دادن است،
در«ضربة علی یوم الخندق أفضل من عباده الثقلین» نه مساوی باشد بلکه افضل است.
«قانِتاً لِلَّهِ »
علاوه بر اینکه امت بود، قانت بود.
قنوت خضوعی است که با اطاعت و استمرار همراه است و هیچ خللی ندارد.
ابراهیم خلیل «قانتاً لله» دائماً مطیع خدا بود. خاضع در مقابل خدا بود. این استمرار داشت و
هیچ جای ظرفیت وجودیش خالی از قنوت نبود.
"یا مَرْیَمُ اقْنُتِی لِرَبِّکِ وَ .. "
(آلعمران/43 )
خداوند به مریم میگوید:
«اقنتی لِرَبِّک» یعنی از بقیه ببر و اصلاً دلت جای دیگری نباشد.
اما به ابراهیم میگوید: «قانتاً لله »
اگراین خضوع مستمرومستقرشد،این استمرارخیلی استقامت میخواهد که دل انسان جایی برنگردد.
لذا در لحظهی آتش هم آنجا حتی دلش به وسایط برنگشت که
جبرئیل و میکائیل و اسرافیل در آن لحظه نیز مورد توجه ابراهیم قرار ندارد.
«قانتاً لله» فقط با او ارتباط داشت.
«حَنِیفاً »
تعبیری که حضرت آیت الله جوادی در تفسیر دارند خیلی زیباست.
میفرمایند:
حنیف در مقابل جنیف است. متجانف کسی است که به این طرف و آن طرف میل میکند.
حنیف کسی است که وسط جاده مستقیم میرود. یک ذره انحراف در جاده ندارد.
متمایل به یمین و یسار نیست. حنیف یعنی اینکه مستقیم میرود.
در ابتدای حنیف بودن هیچ میلی به معصیت و انحراف نیست.
منتهی در ادامه وقتی انسان جلوتر میرود ،حنیف بودن از این هم عظیمتر میشود.
دیگر هیچ میلی به" دیگری "نیست. هیچ توجهی به اطراف نیست.
تمام میل ابراهیم به سمت یک حقیقت واحده است.
این ظرفیتی که دارد میفرماید:
إِنَّ إِبْراهِیمَ کانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ حَنِیفاً
هرکدام از اینها از قبل افضل تر و وسیعتر میشود.
یعنی همچنان که امت بودن خودش یک فضیلت عظیم بود،
بعد «قانتاً» که آن خضوع مستمر و دائمی است، تا به حنیف بودن میرسد.
نتیجه قانت بودن به حنیف بودن میرسد.
حنیف بودن حقیقتی است که
انسان را میرساند،
اول سفر من الخلق الی الحق است.
یعنی اول سفر من المعصیت است و
بعد سفر من الکثرات است به سمت حق،
از همه کثرات چشم میپوشد.
حنیف بودن حقیقت نهاییاش در وجود ابراهیم سفر من الحق الی الحق است.
یعنی حرکت از کثرت اسمائی به سمت آن وحدت توحید ذاتی،
تا برسد به جایی که من الحق الی الحق است.
یعنی از اسماء حق به سمت توحید ذاتی حرکت میکند...
"وَ لَمْ یَکُ مِنَ الْمُشْرِکِینَ "
بحث این نیست که از مشرکین نبود،
بحث این است که هیچ مرتبهی شرکی در وجود ابراهیم نبود.
هرکسی در مراتب ایمانش یک مرتبهای از شرک خفی هست.
مشرک به معنای اینکه نجس باشد یا دور از این باشد نیست. شرک خفی است.
خدا خود شهادت می دهد که ابراهیم خلیل
"وَ لَمْ یَکُ مِنَ الْمُشْرِکِینَ " ...