سریره

وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلینَ حجر/47

سریره

وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلینَ حجر/47

تاملی در قرآن کریم - سوره بقره (6)

" یَا أَیُّهَا النَّاسُ اعْبُدُواْ رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُمْ وَالَّذِینَ مِن قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ "

(بقره – 21 )

سوره بقره محتوایش این است که

 یک شریعت جدید دارد نازل می شود،

 قبله تغییر می کند ، 

احکام فردی و اجتماعی نازل می شود و

 جامعه ای بر اساس یک کتاب و شریعت جدید شکل می گیرد

قرآن شهادت می دهد که جوامع ایمانی دیگری هم در طول تاریخ شکل گرفته اند. یهودیت...، مسیحیت...، دو جامعه ایمانی برسمیت شناخته شده... و اسلام جامعه ایمانی جدیدی که دارد بوجود می آید ...

 

به نظر می رسد که به طور طبیعی در همه جوامع دینی بعد از مدتی (یک یا چند نسل) کسانی حاکم می شوند که به وضوح در دسته بندی جزو "الذین فی قلوبهم مرض" یا "منافقین" هستند یعنی جزو متقین نیستند

مثلا شیعیان اعتقاد دارند که در مورد اسلام، بلافاصله بعد از پیغمبر(ص) این اتفاق افتاده و اهل سنت هم حتی اگر معاویه را توجیه کنند ولی یزید را دیگر نمی توانند توجیه بکنند!

 بنابراین حدود شصت سال بعد از هجرت زمام امور جامعه اسلامی دست افرادی افتادکه در واقع مومن و متقی نیستند.

انسان مشتاق می شود که راه حل را بفهمد،

 یعنی آسیب شناسی کند .

 راه حل را می فرماید :

 "یا ایها الناس اعبدوا ربکم"

 خطاب دارد به همین آدمها که یک جورهایی اعتقاداتی دارند و جزو "الذین کفروا" نیستند ولی احتیاج دارند به اینکه یک پروسه ای را طی بکنند که به ایمان و تقوای واقعی برسند.

 

چرا شریعت باید وجود داشته باشد

هر چه قدر مقدمه سوره بقره (یعنی از اول تا انتهای داستان آفرینش) عمیقتر فهم شود، سوره بقره عمیقتر فهم خواهد شد.

آیه می فرماید که بهترین راه معالجه آدمها برای اینکه به آن درجه تقوا و مشاهده حقایق برسند این است که عبودیت داشته باشند، اوامر خدا را بکنند و نواهی را انجام ندهند.

 بنابراین ،

خداوند باید یک چیزهایی عرضه بکند به عنوان کارهایی که باید انجام شود و کارهایی که نباید انجام شود

فرمان خدا باید وجود داشته باشد تا عبودیت معنا داشته باشد  ،

 مقدمه ای که تا این جا در سوره می فرماید، با این آیه ختم می شود که،

آیه حرف از بندگی می زند و

 لزوم شریعت از همین جا احساس می شود.

 

یَا أَیُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّکُمُ ... لَعَلَّکُمْ تَتَّقُون

(بقره/21)

راز عبادت را فراهم کردن تقوا میداند و میفرماید:

" عبادت کنید برای اینکه به تقوا برسید". 

کسی اگر بخواهد  عبادت خود را بسنجد ، 

ببیند ملکهٴ تقوا پیدا کرده یا نه؟ 

 قرآن انسان را مسافری میداند که سفری در پیش دارد،

سفری طولانی ... تا مرز لقای حق .

 

برای هر سفرطولانی،

 زاد و توشه ای لازم است،

 از نظر قرآن کریم زاد و توشه‌ی این سفر جزء تقوا چیز دیگر نیست،

  می فرماید که عبادت وسیله است تا انسان تقوا پیدا کند و تقوا زاد و توشه است که مسافر با داشتن این زاد و توشه به لقای حق راه پیدا کند.

تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوَی

 

«زاد» أجوف واوی است، یعنی توشه

 تقوا انسان را به مقصد میرساند،

  تقوا" زادی "نیست که بین راه تمام بشود، 

زادی نیست که مسافر را به مقصد نرساند،

 زادی نیست که در بین راه لنگ بماند،

  بلکه زادی است که کشان‌کشان مسافر را به همراه میبرد

صعود می کند و متّقی هم که دارای این وصف است به همراه او بالا میرود

تقوا زادی است که انسان را به مقصد میرساند ...

 

اگر کسی عبادت کرد و

 تقوا پیدا نکرد،

 معلوم میشود بی زاد است و 

بی زاد «ابن‌السّبیل» است.

 «ابن السّبیل»، یعنی راه مانده...

 خیلی ها در اسلام" درراه مانده اند"...

 

 

آیات 21،22

یَا أَیُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُمْ وَالَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ ﴿٢١﴾

 الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الأرْضَ فِرَاشًا وَالسَّمَاءَ بِنَاءً وَأَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقًا لَکُمْ فَلا تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَنْدَادًا وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ ﴿٢٢﴾

وقتی خطاب با مؤمنین و امثال مؤمنین هست ربوبیّت را تبیین میکند...

 برای شما وحی فرستادیم،

 برای شما انبیا فرستادیم، 

برای شما ولایت، امامت، نبوّت و خلافت قرار دادیم... 

 امّا آنجا که با تودهٴ مردم سخن میگوید،

 میفرماید:

 به شما باران دادیم، آفتاب دادیم، زمین دادیم، گیاهان روییده میشود.... 

برای ناس نعمت های ظاهری را میشماردو وقتی سخن از دنیا و متاع دنیا و باغ و بوستان است انسانهایی که گرفتار عالم طبیعت‌اند را با دام یکجا ذکر میکند میفرماید: "مَتَاعاً لَّکُمْ وَلأَنْعَامِکُم" یا "کُلُوا وَارْعَوْا أَنْعَامَکُم"

 

امّا آنجا که

 سخن از وحی و نبوّت و علم و عقل است،

 فقط انسانها و مؤمنین مخاطب‌اند، 

آنجا دیگر سخن از انسان و دام نیست که یک قدری خودتان و یک قدری دامتان؛

 آنجا وقتی سخن از نعمت علم و معرفت است،

 انسان را با فرشته ها ذکر میکند:

 شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَ هُوَ وَالْمَلاَئِکَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ قَائِماً بِالْقِسْطِ...

 علمای خداشناس و موحّدین را با ملائکه یکجا ذکر میکند در شهادت به وحدانیّت خدا ...

 

یَا أَیُّهَا النَّاس

  اعْبُدُوا رَبَّکُمُ.. لَعَلَّکُمْ تَتَّقُون...فَلاَ تَجْعَلُوا لِلّهِ أَنْدَاداً(بقره /21)

  انسان به مقدار عبادتش تقوا پیدا میکند، 

و تقوا قبلا عرض شد که زاد "توشه"راه مسافر است ، 

پس به مقدار عبادت، انسان زاد تهیّه میکند.

 گاه انسان به قدری از زاد عالی برخوردار است که مقصد او را به سمت خود میکشاند و میبرد...

 یعنی می برندش دیگر...

  بین کسی  که به سمت محبوب میرود، 

  با کسی که محبوب او را می خواند و میبرد خیلی فرق است ،

 

تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَی بَعْضٍ،

 همهٴ انبیا «سائرین الی الله» و «سالکین الی الحق»‌اند، 

امّا دربارهٴ بعضی از انبیا میفرماید

اینها برای ملاقات ما آمدند ونسبت به بعضی از انبیا میفرماید: من اینها را به ملاقات آوردم

 مثلا می فرماید : وَلَمَّا جَاءَ مُوسَی لِمِیقَاتِنَا وَکَلَّمَهُ رَبُّهُ(اعراف 143)؛ 

جاء موسی...

یا

َقَالَ إِنِّی ذَاهِبٌ إِلَی رَبِّی(صافات 99)؛

حضرت ابراهیم می فرماید که من به سمت ربّم سفر میکنم .

 

امّا دربارهٴ رسول خدا (ص) درسورهٴ «اسراء»  میفرماید

سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَی بِعَبْدِهِ ...

 خدایی منزّه است که بنده اش را برد و سیر شبانه داد ،

نمی فرمایدکه رسول من به طرف من آمد می فرماید که «من او را آوردم»،

«حبیب الله» را میبرند،

 «کلیم الله» میرود، 

«خلیل الله» میرود...

 

این شعر مرحوم علامه طباطبایی تداعی می شود در ذهن که:

مهر خوبان دل و دین از همه بی پروا برد

رخ شطرنج نبرد آنچه رخ زیبا برد

 

تو مپندار که مجنون سر خود مجنون گشت

از سمک تا به سماکش کشش لیلا برد

 

من به سرچشمه خورشید نه خود بردم راه

ذره ای بودم و مهر تو مرا بالا برد

 

من خسی بی سرو پایم که به سیل افتادم

او که می رفت مرا هم به دل دریا برد

 

جام صهبا زکجا بود مگر دست که بود

که به یک جلوه دل و دین زهمه یکجا برد

 

خم ابروی تو بود و کف مینوی تو بود

که درین بزم بگردید و دل شیدا برد

 

خودت آموختی ام مهر و خودت سوختی ام

با برافروخته رویی که قرار از ما برد

 

همه یاران به سر راه تو بودیم ولی

غم روی تو مرا دید و ز من یغما برد

 

همه دلباخته بودیم و هراسان که غمت

همه را پشت سر انداخت، مرا تنها برد

 

و 

به ما هم گفتند:

 إِن کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللّهُ

 اگر خواستید محبوب خدا بشوید راه «حبیب الله» را طی کنید،

 فَاتَّبِعُونِی.... یُحْبِبْکُمُ اللّهُ ...

تاملی در قرآن کریم - سوره بقره (7)

وَإِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَادْعُوا شُهَدَاءَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ

 (٢٣/بقره)

 معجزه ی پیامبر اکرم (ص) عصایی نبود که جلوی چشم خلایق اژدها شد، یا نیل را شکافت یا آن چشمه های دوازده گانه را... بازوی نورانی اش نبود. کوه طوری نبود که بالای سر مردمش معلق ماند. مرغ های بریانی نبود که از آسمان فرو افتاد. معجزه ی پیامبر اسلام سخن گفتنش در گاهواره نبود. نَفَس احیاگری نبود که مرده ها را زنده کرد و اکمه و ابرص را شفا داد یا در مجسمه های گِلی دمید و جان بخشیدشان. اعجاز پیامبراسلام آتشی نبود که بَرد و سلام شد. شتری نبود که از دل کوه بیرون آمد

معجزه ی پیامبر اکرم(ص)، زنده بیرون ماندن از بطن ماهی نبود. سخن گفتن با مورچه ها و پرنده ها هم نبود. اعجاز عذاب های عجیب و غریبی نبود که بر مردم ناسپاس قومش نازل شد.

 معجزه ی خاتم النبیین (ص)،

 از جنس اندیشه بود،

 از جنس فکر، از جنس کتاب و کلمه؛

 کلمه هایی که نورند، ذکرند، موعظه اند، شفایند...

 واین است که می تواند ادعا کند اگر می توانید ...هرگز نخواهید ...

 

... فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِی وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْکَافِرِینَ 

﴿بقره ٢٤﴾

از نظر قرآن، انسان ها همان طوری که

 در درجات به جایی می رسند که به بهشت رضوان الهی در می آیند و در نهایت سیر وجودی کمال ، خود شخص، درجه می شود، در درکات سقوط نیز انسان به جایی می رسد که نه تنها به جنهم و دوزخ در می آید، بلکه خودش دوزخی می شود.

در آیات قرآنی گاه سخن از «لهم درجات» برای آنان درجاتی است(انفال، ایه ۴) و گاه دیگر «هم درجات»، آنان درجات هستند...

(آل عمران، آیه ۱۶۳)

هم چنین گاه در آیات قرآنی سخن از این است که

  برای دوزخ سوختی از سنگ و هیزم است؛

 ولی گاه سخن از انسانی است که

 خودش هیزم و سوخت است

وقودها الناس و الحجاره؛ 

سوخت دوزخ، مردم و سنگ است.

(بقره، آیه ۲۴؛ تحریم، آیه ۶)

البته در درکات پست تر،

یعنی انسان خودش دوزخ می شود.

 از این روست که آتش در دل هایش شعله می کشد نه در بیرونش.

 می فرماید:

 وَمَا أَدْرَاکَ مَا الْحُطَمَةُ نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ ؛

 تو چه دانی حطمه چیست؟ آن آتش افروخته خداست

آتشی که بر دل ها برآید و چیره شود و آن را فراگیرد.

(همزه، آیات ۵ تا ۷)

یعنی در درکات پست تر ایشان خودشان دوزخ هستند و 

سوخت دوزخیان را تشکیل می دهند

خداوند می فرماید: واُولـئِکَ هُم وقودُ النّار؛وقودها الناس...

 

 

وَلَهُمْ فِیهَا أَزْوَاجٌ مُطَهَّرَةٌ وَهُمْ فِیهَا خَالِدُونَ(بقره/25)

از میانِ همه‌ی ویژگی‌های همسرانِ بهشتی،

 قرآن؛ «پاکی» و «طهارت»شان را به رخ می‌کشد

در آیه سخن از زوجات(زنان) نیست ،بلکه سخن از ازواج است،زن برای مرد و مرد برای زن زوج است

 وَلَهُمْ فِیهَا أَزْوَاجٌ مُطَهَّرَةٌ ؛

زن و مرد بودن یک جریانی است که در عالم طبیعت و در این دنیا جاری است. در  عالم بعدی ،معیارها، معیارهای انسانی است.  

 ازواجی ‌اند که از همهٴ نقصها مطهرند، تطهیر شده اند، خدای سبحان تطهیرشان کرده است

 بهشت اصولاً جای طهارت است، دار طهارت است؛  هیچ نقص و عیبی در بهشت نیست و 

بهشتی تا مطهّر نشود، راهی به بهشت ندارد ،یعنی از این دنیا مؤمنین بایدمطهر شوند زیرا هیچ نقص و عیبی در بهشت نیست وکسی می تواند تطبیق داشته باشد با آنجا که مانند آن شده باشد . وَنَزَعْنَا مَا فِی صُدُورِهِم مِنْ غِلٍّ ، آن گاه وارد بهشت میشوند

 وَأَزْوَاجٌ مُّطَهَّرَةٌ  ازواج بهشتی مطهر هستند

 آنجا سرزمینی است که فقط در آن پاکی هست و هیچ چیز غیر پاک وجود ندارد

حتی لَّا لَغْوٌ فِیهَا وَلَا تَأْثِیمٌ نه سخن و کار لغو آنجا وجود دارد و نه تَأْثِیمٌ(گناه). هرچه هست خوبی و پاکی و درستی است...

 

...الَّذِینَ یَنْقُضُونَ عَهْدَ اللّهِ...(بقره /27)

 آنها که عهد الهی را نقض میکنند ...

یعنی بین عبد و مولا یک عهدی هست که اگر این پیمان رعایت نشود نقض عهد است.

عهد در لغت, به معناى حفظ و نگه دارى و مراعات پى در پى شىء, شناخت و معرفت امرى,  پیمان بستن, میثاق... و همچنین به معناى پایدارى در دوستى نیز مى باشد.

عهد وپیمان را حبل نیز می گویند، زیرا همان گونه که طناب بین دو شیء ارتباط برقرار میکند، عهد و پیمان نیز بین دو گروه یا دو شخص ارتباط برقرار میکند.

 ابن تّیهان در غزوات به رسول خدا (ص) می گفت «إن بیننا و بینهم حبلا» ؛ بین ما و کفار یک حبلی است؛یعنی عهد و تعهدی داریم.

 طناب گاهی گسسته میشود و قطع میشود و تعهد هم گاهی گسسته و قطع میشود ،

 

الَّذِینَ یَنْقُضُونَ عَهْدَ اللّهِ...

أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یَا بَنِی آدَمَ أَن لَّا تَعْبُدُوا الشَّیْطَانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُّبِینٌ

وَأَنْ اعْبُدُونِی هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِیمٌ»[یس:60-61]

ای فرزندان آدم، آیا با شما پیمان نبستم که شیطان را نپرستید، زیرادشمن آشکار شماست؟ و مرا بپرستید، که راه راست این است  . 

و «وَ اَنِ اعبُدُونی»...

یعنی عهد بر عبودیت وبندگی

در روایات، از قرآن به عنوان عهد خداوند یاد شده است.

 امام صادق(ع) فرمودند

قرآن عهد خداوند بر خلق است. پس سزاوار است که انسان مسلمان در عهدش بنگرد و هر روز پنجاه آیه از آن را بخواند.

 (الکافی، ۲، ۶۰۹). 

امیر المؤمنین «علیه السّلام» به پسرش ابن حنیفه می‌فرماید

"روزانه ٥٠ آیه از این عهد الله بخوان"

یعنی قرآن کریم عهد الله است یعنی یک طنابی است که انسان را متصل به خدا نگه می دارد.

 روزی حد اقل ٥٠ آیه، از خود قرآن نه از حفظ که چشمش به خطوط این کتاب الهی بیفتد.

 

شاید منظور از عهد خداوند، 

حقایقی آموختنی و دستوراتی عملی است و

 در نتیجه وفای به عهد خداوند آموختن معارف آن حقیقت و عمل به دستورات آن است.

که دو صورت مکتوب و مجسم دارد که صورت مکتوب آن قرآن کریم است و صورت مجسم آن امام معصوم (ع)...

 

عهد حکم طناب را دارد؛ چون طرفینی است؛ یک طرفش به دست عبد است، طرف دیگرش به دست مولاست

 میفرماید:

 این عهد را محکم بگیرید و مادامی که این را محکم گرفته اید، مصونید .

یعنی مسیر حرکت ما به سمت آخرت، مسیری کاملاً ریاضی است. باید با اندازه هایی که خدا امر کرده زندگی کرد نه اندازه هایی که شیطان در قالبهای علمی و اجتماعی و حتی مذهبی به ما القا می کند.

 

در جوامع بشری و کل هستی عهد های بسیاری بسته و نقض شده ، عهد بین انسان و خدا و بین انسان ها با یکدیگر..

اولین عهد شکنی ، عهد شکنی و نافرمانی ابلیس از فرمان خداوند بود،

بعد از آن عهد شکنی حوا و ادم ابوالبشر،

و پس از آن نیز شاهد عهد شکنی های فراوانی در طول تاریخ بوده ایم،

عهد شکنی پیروان موسی و پرستش گوساله سامری،

 عهد بستن 120 هزار نفر در محل غدیر با علی(ع) و شکستن آن،

عهد شکنی مردم کوفه با حسین بن علی(ع)،

 براین باورم که عهدشکنی های انسان،

 بعد از عهد شکنی با خداوند اتفاق افتاد،

و پایه ی عهد شکنی ها و پیمان شکنی های رایج برنقض عهد انسان با خدا استوار است.

زیرا

أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یَا بَنِی آدَمَ أَن لَّا تَعْبُدُوا الشَّیْطَانَ....

خداوند با انسان عهد بست که فقط اورا پرستش و تبعیت کنند،

اما انسان از اولین تعهد خود سرباز می زند  و پیرو شیطان و نفس خویش میشوند و همین انسان برای زندگی خود قوانین جدیدی تعریف میکند...

و همینگونه درطول تاریخ  تاکنون ادامه دارد،

امروزه ما به صورت گسترده شاهد عهد شکنی های متعدد و گوناگون بین خالق و مخلوق هستیم و به تبع آن عهد و پیمانهایی بین مخلوقات...

پیمان هایی که به سادگی شکسته میشوند....

 

آیات 30 -38 

آن چه از نظر قرآن اصالت و اهمیت دارد، تبیین حقایق و روش های دست یابی به آن است؛

 زیرا از نظر قرآن، خداوند حق مطلق است و همه آن چه نام هستی می برد از این حق نشات گرفته است

باطل امری عدمی است که از هستی بهره ای نبرده است

نقص و شر در فرهنگ قرآنی به معنای فقدان کمال و خیر می باشد، یعنی محدودیت های موجب شده است تا چیزی نتواند آیینه تمام نمای حقیقت باشد.وانسان واژه ها و اصطلاحاتی چون شر ، نقص و باطل را اعتبار می کند تا این محدودیت ها را تبیین نماید.

از آن جایی که این محدودیت ها ، سبب ناتوانی از درک حقیقت می کند، لازم است تا به گونه ای این پرده های محدودیت کنار رود و آدمی تصویر جامع و کاملی از حق و حقیقت به دست آورد.

 

مثلا  قرآن، 

باطل را کف روی آب می داند که

 اگر آب نباشد کف معنایی نخواهد یافت

از این روست که برای باطل،

 هیچ حقیقتی جز انگل واره گی نمی توان تصویر کرد

بر همین اساس ، 

باطل در ترازوی حقیقت از هیچ وزن و سنگینی بهره نمی برد و

 خداوند با " خفت موازینه ؛

 سبکی وزن در میزان حق" از آن یاد می کند.

 این مقدار وزنی (خفت موازینه) هم که برای آن منظور می شود، 

به سبب همان حقی است که باطل با آن خود را اشکار می کند و نمودار می سازد

یعنی همان اندازه وزن و بها را نیز به اعتبار حق کسب می کند .

بسیاری از مردمان کف روی آب را می بییند و از درک حقیقت آب که در زیر این کف جریان دارد ناآگاه هستند، چون  ناتوان از درک حقیقت اند و آن را چیزی جز کف نمی پندارند؛ 

در دنیا نیز آن چه به چشم می آید همین محدودیت ها و کفی است که روی حقیقت آب هستی را پوشانده است، نظری تیزتر و چشمان برنده ای نیاز است تا  حقیقت را از پس این نماها و ارایه های ظاهری ببیند " بصرک الیوم حدید" و بصیرت را به دست آورد و حقایق را از پس لایه های تودر تو و به هم بافته و تنیده ببیند .

تاملی در قرآن کریم - سوره بقره (8)

آیات 30 - 38

آفرینش انسان مهم ترین داستان قرآن است. هدف داستان بازگویی موقعیت انسان درخلقت است.

در این داستان شخصیتی وجود ندارد و آدم مثل یک انسان به معنای کلی وبه صورت  فلسفی است ، بعضی ها معتقدند یک تمثیل است

 همه واقعیت ها و اتفاقات ابعاد تمثیلی دارند. اگر به هر واقعیتی خوب نگاه کنید می توانید آن را مثل یک تمثیل هم ببینید. در عین حال که اتفاق هم افتاده است می توان دو دنیا را با هم دید، دنیا ی واقعیت ها و دنیای مُثُل، دنیایی که تمثیل ها که در آن اتفاق می افتد. به نظر می آید بین آنها جدایی وجود ندارد.

درحکایت آفرینش تک تک واژه ها خیلی اهمیت دارند،چون واژگان این داستان باید ستونهای اصلی خانه ی انسان در دنیا باشند. و هدفش بیان وضعیت کلی بشر بوده و درباره ی کلیات هستی بشر صحبت است.

 

در آفرینش همه چیز خیلی خیلی صریح و کوتاه بیان می شود ،

 گویی حکایت آنقدر کوتاه است که محلی برای شخصیت پردازی نیست؛ 

در حقیقت هدف هم شخصیت پردازی مثل حضرت یوسف و ابراهیم و موسی (ع)نیست.  اما داستان خیلی پیچیده است.

 حکایت آدم و حوا چندین بار در قرآن آمده، 

اما بیشترین مورد بحث ، یکی در اوایل سوره ی بقره و دیگری در سوره اعراف است.

 

در بحث سوره بقره درباره آفرینش، ویژگی خاصی وجود دارد،

در بقره حکایت از جایی زودتر از بقیه ی داستانهای مربوط به آفرینش در قرآن شروع می شود

همه ی بحث هایی که درباره آفرینش در قرآن آمده اند از این شروع می شوند که خلقی انجام شده و حالا قرار است ملائکه سجده کنند و ابلیس سجده نمی کند

ولی در این آیات سوره بقره گفتگویی بین خدا و ملائکه است و خدا اعلام می کند که می خواهد خلق کند و ملائکه سؤال می کنند... 

این ویژگی داستان آفرینش در سوره بقره است که قسمتهایی دارد که در داستانهای دیگر نیست و شاید طولانی ترین شکل این داستان است در این سوره نقل می شود.

 

تکرار مساله ای در قرآن مبین امری است خاص ،

در قرآن ، واحد معجزه سوره است. انگار هر سوره یک چیز خیلی خاص است که یک مطلب در حد اعجاز را بیان می کند

نباید فکر کرد که سوره فقط قرار است یک سری اطلاعات خاص به شما بدهد یا مثلا گزاره ای را منتقل کند.باید دانست که قرار است یک سوره یک حس کلی به شما منتقل کند. در واقع فهمیدن یک سوره این است که یک حس کلی از سوره به آدم دست دهد ،حال و هوایی که انسان را وارد یک فضای خاص، یک درک خاص کند.

شاید به این دلیل است که خداوند تحدی به سوره می کندو نفرمود تحدی  به حروف یا جملات یا ادبیات‌...

وَإِن کُنتُمْ فِی رَیْبٍ مِّمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُواْ بِسُورَةٍ مِّن مِّثْلِهِ وَادْعُواْ شُهَدَاءکُم مِّن دُونِ اللّهِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ» 

(البقره، 23)

 

فهم فضا و انسجام سوره های بلند خیلی سخت است

سوره های کوتاه وضوح و درک راحت تری دارند، در چند آیه و متمرکز هستند

ارتباط دادن مطالب بعضی سوره های بلند، مثل سوره ی یوسف ساده است، 

چون مقدمه وسیر و سرانجام واضحی دارد و همه انتظار دارند که بنا به محتوای سوره به پیغمبر خطاب بشود که اکثر مردم ایمان نمی آورند، حرف از صبر کردن بیاید و اینکه پیامبران گاهی فکر می کنند که دیگر امیدی نیست ولی همیشه امید هست....همه این مطالب به محتوای داستان مربوط است.

ولی شاید در بعضی از سوره ها که حتی یکی دو صفحه هستند نتوانید ارتباط اول و آخر سوره را پیدا کنید در تفسیر ها هم این کار را نمی کنند آیه آیه تفسیر می کنند

مثلا در مورد محتوای یک سوره می گویند درباره توحید و معاد و ... صحبت می کند،

 ولی فضای هر سوره با هم فرق دارد...

 

داستان پیامبران،  داستان از زمین به سوی او رفتن است اما داستان آفرینش و داستان آدم از سوی او به زمین آمدن است ،داستان هبوط آدمی است ...

 

آیات 30 -38

دیالوگ بین خدا و فرشتگان خیلی فضای متفاوتی است، داستان در زمین انگار اتفاق نمی افتد، در آسمان هاست

داستان خلقت است دیگر، شروع همه ی داستان ها

داستان آدم و حوا از معدود داستان های قرآن است که شخصیت پردازی ندارد

دیالوگهایی که مثلا از داستان حضرت یوسف هست اینجا نیست، دیالوگ هایی که شخصیت پردازی آدم ها را نشان می دهند و ....مثلا در داستان یوسف دیالوگ ها کاملا نشان دهنده شخصیت هاست، هر کسی با آهنگ و کلمات خاصی حرف می زند. برادران زیاد قسم می خورند، یوسف قاطعانه حرف می زند، زنان مصر مرتب واژه هایی را تکرار می کنند. این جا اصلا این طوری نیست

بحثهای زیادی است در مورد کیفیت و کمیت بهشت و جنتی که آدم و حوا بودند و اینکه مگر بهشت موعود از ازل بوده؟ حتی کسانی مانند آقای طالقانی بهشت آدم و حوا راباغی در خود کره ی زمین و آدم و حوا می دانند ...

ولی به جای جزییات بهتر است از مفهوم کلی که حکایت می خواهد منتقل کند سخن گفته شود .

با خود  داستان همراه می شویم :

داستان در سوره ی بقره با این جمله شروع می شود که

وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلاَئِکَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً قَالُواْ أَتَجْعَلُ فِیهَا مَن یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاء وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ (30 )

به یاد آر هنگامی که پروردگارت به ملائکه گفت که من در زمین خلیفه ای قرار می دهم. "و اذ" که اول خیلی ازحکایات گفته می شود بعضی ها ترجمه می کنند "هنگامی که"...

 

سؤال اول این است که خلیفه یعنی چه؟

تأویل از خلیفه یا جانشین خدا بودن در زمین، انسان کامل است، مثل پیغمبران و اولیای خداوند در زمین.

 "خلیفه الهی" آیا یک مقام است که بعضی انسان ها به آن می رسند؟  

تعبیر عرفانی ای وجود دارد که اولیاءالله به مقام خلیفه الهی می رسند . آیا منظور از این آیه این است، یا همه ی آدم هایی که در کره ی زمین هستند خلیفه ی خدا هستند؟

 

اما حکایت آدم،

انگار از ابتدا معلوم است که آدم قرار است وارد زمین بشود...

نکته ی مهمی است این.... 

از اول معلوم است این موجود موجودی است که توی بهشت ماندنی نیست، 

که اتفاقی می افتد و هبوط صورت می گیرد...!  

موجودی که جایگاهش بهشت است ولی از آنجا بیرون می شود، نمی تواند، باید انگار یک مرحله ای را بگذراندتابتوانددر بهشت زندگی کند ...

 این طور نیست که یک نفر فکر کند که ای کاش آدم این کار را نمی کرد ما هنوز هم توی بهشت بودیم،

چون آیه اصلا از اول می فرماید:

 انی جاعل فی الارض خلیفه...

یعنی حرف این است که آدم قرار است خلیفه ی خدا در "روی زمین" بشود .

 

انسان یک موجود خیلی خاص است در قرآن ، این است که موجود دیگری ما در قرآن نمی بینیم هم سطح انسان.

حتی در خلقت انسان کن فیکونی که در دیگر مخلوقات است وجود ندارد،حتی خبرخلقت او را خداوند خود می دهد،

 

در قرآن فقط دنیای انسان را می بینیم .... 

اصلا چیزهایی در دنیا هست که قادربه درک آنها نیستیم و چیزی را در قرآن می بینیم که به گونه ای به انسان ربط دارد.

 حتی وقتی در مورد روح سوال می کنند خداوند می گوید سوال نکنید چون نمی فهمید... 

ویا خیلی از مسایل که از جنس ما ادراک است برای انسان..

در قرآن می فرماید که مومنین شب ها پا می شوند آسمان را نگاه می کنند ،

می گویند:"ربنا ما خلقت هذا باطلا". 

یک حسی را القا می کند آیه، که این جا چیزی هست از جنس ما ادراک .

 که ورای این زمین مثلا در این آسمان ها یک چیزهایی هست، یک جریان هایی هست...

 

ملائکه می پرسند که آیا کسی را در زمین قرار می دهی که در زمین فساد کند و خون بریزد؟

 ملائکه از کجا می دانند موجودی که هنوز به وجود نیامده این ویژگی ها را دارد؟  

ادامه ی حرف ملائکه این است که ما تو را تسبیح می کنیم و تقدیس و ستایش می کنیم واگر هدف از آفرینش آدم  عبادت توست خوب ما داریم به بهترین وجه این کار را می کنیم.

 جواب خداوند این است که من چیزی می دانم که شما نمی دانید...

چه چیزی است که خداوند می داند و اینها نمی دانند.؟

این ماجرا می آید که خداوند اسماء را به آدم یاد می دهد.

 این اسماء چیست؟ 

چه ارزشی دارد که آدم این اسماء را می داند؟ 

آیا مثل بچه ها، آدم بلد است و فرشته ها بلد نیستند؟

 

آیات 30-38

"فقال انبئونی باسماء هولاء ان کنتم صادقین"

 "آگاه کنید مرا به نام های اینها اگر صادق هستید."

 جواب: "سبحانک لا علم لنا الا ما علمتنا"

ما همان چیزهایی را بلدیم که به ما یاد داده ای

و "انک انت العلیم الحکیم".

اظهار عجز می کنند که نمی دانیم و فقط چیزهایی را می دانیم که تو به ما یاد داده ای.

 بعد به آدم گفته می شود که آنها را به آن اسماء آگاه کند.

وتکراراین که :"آیا به شما نگفتم که من غیب آسمان و زمین را می دانم"

"انی اعلم غیب السموت و الارض و اعلم ما تبدون و ما کنتم تکتمون".

می دانم آن چه را که آشکار می کنید و آنچه پنهان کردید

چه چیزی را دارند پنهان می کنند؟!

به ملائکه امر می شود که سجده کنند و همه به جز ابلیس سجده می کنند.

 وبحث معروف این که ابلیس جزء ملائکه بوده یا نه ...

"و کان من الجن" و اما "فسجدوا الا ابلیس" و

 "و استکبر و کان من الکافرین"

 و از کافرین بود. گزاره به زمان گذشته است....

درک چگونگی و ماهیت دیالوگ بین خدا و ملائکه ،

شاید برای پیغمبران میسور بوده،

 ولی برای غیر معصوم نامفهوم و خیلی ثقیل است، داستان یوسف و برادرانش نیست که یک ماجرایی است که در کره ی زمین اتفاق افتاده..

برای موجودات زمینی ،فهم خیلی از مطالب نیز ناممکن ویا سخت است ،مثل آیه ی"هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن". مثل  "سدره المنتهی " ... مگر به مدد معصومین (ع)...

اما  نکته ی ظریفی که  دیالوگ بین خدا و ملائکه برای ما دارد:

 تفاوت بین "تعلیم" و "انباء" است

 نکته اصلی در مورد بشر " علم الآدم الاسماء کلها " است

انگاراتفاق  مهمی دارد می افتد ،

 گویا بعضی از اسماء الهی مکتومند حتی ملائکه هم اسم آنها را هم نشنیده اند ،در حالیکه در پندارزمینی ملائکه موجودات خیلی بالایی هستند (که زمینیان مقام ربوبیت و فرزند خداوند رابرای ملایک قائل شدند ) ...

 

با ظهور انسان همه هستی،

  گویی در حکایت آفرینش 

داردبازنمایی می شود و

 مثل اینکه انگار دارد یک لایه ای به هستی اضافه می شود، 

مثل اینکه دارد یک آینه ای در مقابل هستی قرار می گیرد که همه چیز درون این بازتاب پیدا کند،

 

هر موجودی بازتابی دارد از هستی ...

 مثلا هستی در ملائکه بازتابی پیدا میکند،

حتی برای یک موجود خیلی کوچک هم این هستی بازتابی دارد و...

با آفرینش انسان هم،

گویی به علت  ویژگی خاص این موجود،

 تمام هستی در اوبازتاب پیدا می کندو

هیچ موجودی انگار قبل از انسان این جامعیت را نداشته است..

(این هیچ را که می گوییم با یک قید کلی است که این جهانی که ما داریم درون خود قرآن می بینیم و توصیفش را می شنویم اینکه قبلا این اتفاق ها افتاده است یا اینکه فیزیک دان ها می گویند که جهان های موازی وجود دارندو...)

 

اینکه خداوند میگوید : "گنج پنهانی بودم ، خلق کردم تا شناخته شوم

یعنی خداوند در هر خلقت کن فیکونی تا حدی ظهور می کند و انگار با خلقت انسان به صورت بازنمایی شده در جهان دارد ظهور پیدا می کند.

واینکه ،

 ملائکه امر می شوند که 

سجده بکنند و شیطان نمی کند،

 این سجده کردن به انسان به دلیل نقش مهم او ست.

 شاید با ظهور انسان پدیده "انباء" به وجود می آید و یا حداقل تکمیل می شودو اسماء الهی که در جهان مکتوم بوده اند با ظهور آدم، نه تنها اسماء الهی بازنمایی می شوندبلکه تعلیم هم داده می شوند ...

یا لااقل این اسماء در حد خبر به تمام عالم می رسند و ملائکه با همه اسماء آشنا می شوند به واسطه آدم ....


آیه 173 و 174
بالاخره اهل فتنه مایلند که خشیت خودشان را،
 خوف از خودشان را در دل نخبگان و خواص، به جای خشیت از خدا بنشانند؛
 یعنی مایلند که از آنها ترسیده بشود؛
 «الّذین قال لهم النّاس إنّ النّاس قد جمعوا لکم فاخشوهم فزادهم ایمانا و قالوا حسبنا اللَّه و نعم الوکیل».
یعنی اینکه دائماً دارند به ما میگویند:
 «إنّ النّاس قد جمعوا لکم فاخشوهم»، جوابش همین است: 
«فقالوا حسبنا اللَّه و نعم الوکیل».
 نتیجه‌‌اش هم این است: «فانقلبوا بنعمة من اللَّه و فضل لم یمسسهم سوء».
 نتیجه‌‌ی این احساس، این درک، این حقیقت روحی و معنوی همین است که:
 «فانقلبوا بنعمة من اللَّه و فضل لم یمسسهم سوء». بنابراین، بایستی این شجاعت را داشت.
بیانات امام خامنه ای 
۱۳۸۸/۰۷/۰۲

این‌طور هم نیست که ما فرض کنیم در همه‌ی حالات خدای متعال موظف است کمک مادّی کند؛
 نه، طبیعت عالم هرچه هست، نقشه‌ی الهی کار خودش را می‌کند.
 زکریای نبی را با اره به دو نیم کردند.
 من ذیل این آیه‌ی شریفه‌ی
 «الّذین قال لهم النّاس انّ النّاس قد جمعوا لکم فاخشوهم فزادهم ایمانا و
 قالوا حسبنا اللَّه و نعم الوکیل. فانقلبوا بنعمة من اللَّه و فضل لم یمسسهم سوء»
سابقاً روایتی دیدم که این
 «فانقلبوا بنعمة من اللَّه و فضل لم یمسسهم سوء»
 مربوط به همانهایی است که در راه خدا کشته شدند. 
کشته شدن در راه خدا، «سوء» نیست.
 معنای «لم یمسسهم سوء» این نیست که یک سیلی هم به ما نخواهد خورد؛
 چرا، سیلی هم می‌خورد؛ بالاتر از سیلی هم می‌خورد؛ منتها این «سوء» نیست.
 با معیار الهی که نگاه کنید، «لم یمسسهم سوء»؛
 اما با معیارهای مادّیِ بشری که نگاه کنید، همه‌اش «سوء» است.
 خدای متعال با معیارهای خودش حرف می‌زند؛
با معیار محدود ما مادّی‌دلها و مادّی‌ذهنها که حرف نمی‌زند.
به‌هرحال ان‌شاءاللَّه خدا کمک می‌کند. حرکت شما باید برای قبول و رضای خدا باشد.
 در مناجات شعبانیه می‌خوانیم:
 «ما اضنّک تردّنی فی حاجة قد افنیت عمری فی طلبها منک».
 آن چیزی که ما عمر خود را برای آن فنا کردیم، چیست؟
 آن ان‌شاءاللَّه کسب رضا و مغفرت الهی است؛ اصل کار این است؛ این باید به دست بیاید.
۱۳۷۰/۱۲/۰۵
بیانات در دیدار مسئولان سازمان تبلیغات اسلامی

آیه 186
لَتُبْلَوُنَّ فِی أَمْوَالِکُمْ وَأَنْفُسِکُمْ ...
 ابتلائاتی که برای مؤمنین پیش می‌آید، نردبان سلوک آن‌هاست؛
 ابتلا با ریاضت تفاوت دارد.
 ریاضت‌ ممکن است منتهی به عجب انسان شود ویا در انسان طلب‌کاری ایجاد کنند؛
 ولی ابتلائات معمولاً در انسان حالت انکسار ایجاد می‌کنند.
 ریاضت‌ بابرنامه‌ریزی خود انسان است؛
 ولی ابتلائات معمولاً با برنامه‌ریزی خداوند متعال است؛
 اوست که می‌داند مؤمن چگونه باید رشد یابد و با چه ابتلائی سالک ‌شود. 
ابتلائات انسان‌ها متفاوت است. 
برخی ابتلائات به اندازه‌ی وجود خود آدم‌هاست و 
حداکثر می‌تواند خود او را رشد دهد؛
 ظرفیت رشد چنین ابتلائاتی محدود است؛
 ابتلائاتی هم‌چون بیماری‌، فقر، گرفتاری‌، ‌ابتلاء به خوف و ابتلاء به نقص در ثمرات و انفس و...
این ابتلائات فقط به اندازه‌ ظرفیتی که دارند، انسان را رشد می‌دهند...

اما ابتلائاتی هم هستند که ظرفیت رشد آن‏ها تنها محدود به شخص نیست،
 بلکه ظرفیت دستگیری و هدایت دیگران را نیز دارند.
 انسان‏هایی که بلاءشان علاوه بر اینکه خود آنها را سالک و مقرب می‏کند، 
می ‏تواند دیگران را هم به مقصد برساند؛ 
 در زیارت اربعین آمده است: 
«وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فیکَ لِیَسْتَنْقِذَ عِبادَکَ مِنَ الْجَهالَهِ وَ حَیْرَهِ الضَّلالَهِ»
 ایشان خون دل دادند تا عبادالله را از جهالت و حیرت بیرون آورند. 
 گویا اگر عاشورا نبود، عبادالله در جهالت و حیرت و ضلالت بودند! 
این بلاء دارای چنان ظرفیتی است که همه‌ موجودات و کائنات می‏‌توانند با آن سالک باشند...

اگر فرموده‏‌اند:
 «أَشْهَدُ أَنَّ دَمَکَ سَکَنَ فِی الْخُلْدِ وَ اقْشَعَرَّتْ لَهُ أَظِلَّةُ الْعَرْشِ وَ
 بَکَى لَهُ جَمِیعُ الْخَلَائِقِ وَ بَکَتْ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَ الْأَرَضُونَ السَّبْعُ»
و اگر همه‌ خلایق در این حادثه درگیرند، 
به این دلیل است که
 حضرت بلایی را تحمل کرده­‌اند که همه کائنات، اعم از جماد و نبات و حیوان و... را با آن رشد می‌دهند.
 در روایات است که جمادات، جن، حیوانات و ماهی‌های دریا تا ملائکه و عوالم بالا همه گریه می‌کنند. 
یعنی این ابتلا ظرفیت رشد همه‌ عالم را دارد...

حادثه عاشورا آن ابتلاء اعظمی است که برای نبی اکرم و اهل‌بیت(ع)  پیش آمد. 
یک چهره‌ی این ابتلاء، 
تقرب خودشان به خدای متعال است که
 اثر این تقرب،
 قرب همه‌ی عالم است؛ 
«بِنَا عُبِدَ اللّهُ وَ بِنَا عُرِفَ اللّهُ»
وقتی او تقرب پیدا می‌کند، همه‌ی کائنات هم تقرب پیدا می‌کنند.
 در این بلاء به اندازه‌ای رحمت الهی نزول و تجلی کرده و 
به قدری حقیقت در آن ظهور یافته که می‌تواند باب حقیقت را به روی همه عالم باز کند؛ 
لذا همه‌ی عالم ،
در هر مرتبه‌ای از مراتب که باشند، 
می‌توانند به‌واسطه آن متنعم و متقرب شوند.

می‌شود در سیر با عاشورا به جایی رسید که
 «وَاَسْئَلُ اللَّهَ بِحَقِّکُمْ وَبِالشَّاْنِ الَّذی لَکُمْ عِنْدَهُ اَنْ یُعْطِیَنی بِمُصابی بِکُمْ اَفْضَلَ ما یُعْطی مُصاباً بِمُصیبَتِهِ
 مُصیبَهً مااَعْظَمَها وَ اَعْظَمَ رَزِیَّتَها فِی الاِْسْلامِ وَ فی جَمیعِ السَّمواتِ وَ الاَْرْض»
 و می‌شود با این بلاء به جایی رسید که 
«اَللّهُمَّ اجْعَلْنی فی مَقامی هذا مِمَّنْ تَنالُهُ مِنْکَ صَلَواتٌ وَ رَحْمَهٌ وَ مَغْفِرَهٌ».
  می‌شود به جایی رسید که
 «اَللّهُمَّ اجْعَلْ مَحْیایَ مَحْیا مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مَماتی مَماتَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ».

 
آیه 188
...الَّذِینَ یَفْرَحُونَ بِمَا أَتَوْا وَیُحِبُّونَ أَنْ یُحْمَدُوا بِمَا لَمْ یَفْعَلُوا
 فَلَا تَحْسَبَنَّهُمْ بِمَفَازَةٍ مِنَ الْعَذَابِ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ
اینها اهل نجات نیستند ،چون علما سوء‌اند گرچه یفرحون بما اتوا و یحبون ان یفعلوا هستند،
اینها خیال می‌کنند که دارند در خدمت دین کار می‌کنند ولی "وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلیمٌ" !!!
بنابر شان نزول ،
اکثریت منافقین صدر اسلام رایهودیان تشکیل میدادند، 
ابی‌ابن‌سلوم و...ازهمین گروه بودندکه 
آمدند در محدودهٴ اسلام 
تا هم اسرائیلیات را وارد کنند
 وهم در درون، روابط اسلامی را تیره کنندو
 هم اخبار مسلمین را به مشرکین برسانند، 
یعنی در صفوف مسلمین نفوذ کرده بودند...

تصور نشود که آیه فوق مخصوص منافقانی است که در صدر اسلام بوده اند،
 بلکه کلا در آیات قرآنی مردم به سه دسته تقسیم شده اند: 
۱- گروهی که کار می کنند و انتظار پاداش یا تشکر از مردم ندارند:
 «لانرید منکم جزاء و لاشکورا»؛
 ۲- گروهی که کار می کنند تا مردم بدانند و ستایش کنند:
 «رئاء الناس»؛ 
۳- گروهی که کار نکرده، انتظار ستایش از مردم دارند:
 «یحبون ان یحمدوا بمالم یفعلوا…»
در اسلام برای اینکه این تمایل نابجا- ستایش بدون عمل- کور شود،
 ازستایش و ستودن کسی که
 در انجام دادن وظایف شرعی یا اجتماعی، سهل انگار است،منع شده است،
زیرابرای ستمگران و خیانتکاران، نوعی تأیید و تشویق عملی به شمار می آید.
این افراد، از چاپلوسی دیگران، مغرور می شوند و
 خود نیز به باوری بی اساس از خویش می رسند.
 اینان در وظایف و مسئولیت های خود، سستی و خیانت روا می دارند و 
درعین حال؛ خود را وظیفه شناس، امانت دار و ... پنداشته و ازمردم انتظار تایید و تقدیرو سپاسگزاری دارند.

اصطلاح" وَیُحِبُّونَ أَنْ یُحْمَدُوا "به کار می برد،
یعنی توقع حمد،
 نه توقع شکر و مدح؛ 
زیرا در حمد، نوعی ستایش آمیخته با پرستش نهفته است،
 اینان دوست دارند تا ستایش شوند و محمود باشند...

آیه189
وَ لِلّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ اللّهُ عَلی کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدیرٌ 
 کمال ربوبیت ذات اقدس الهی وکمال عبودیت را ذکر میکند ،
رب کامل آنچنانه ایست که کل نظام هستی مخلوق و مربوب او باشدو
آیه 190
 إِنَّ فی خَلْقِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ َلآیاتٍ ِلأُولِی اْلأَلْباب
 عبد کامل هم انسانی است که جمیع شئونش غرق در یاد حق و فکر حق و ذکر حق و شکر حق باشد ...
اگر "وَ لِلّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ اللّهُ عَلی کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدیر"،
 رب محض باشد ،
 اولی الالباب می‌شود عبد محض...

تقریبا پایان سوره است و داردجمع بندی میکند خطوط کلی مفاهیم را ...
هرسوره هدفی داردواصول و مبانی ای
 و یک خط‌مشی و راه و
 روندگان بر صراط یا منحرفان وکیفر یا پاداش ...
در هر سوره اول اهداف و غایات مشخص میشود، 
بعد اصول کلی و مبانی جامع معین ،
 بعد از این اصول کلی که به منزلهٴ قانون اساسی هر سوره است،
صراط مستقیم که خط ‌مشی سالکان است شرح میشود و انسانها به چند قسم تقسیم می‌شوند،
 یک عده برصراط مستقیم‌اند(اصحاب الیمین و مقربین )
 عده دیگردرراهنداما کم و بیش میلغزند،
گاه میافتند، گاه برمی‌گردند ،گاه به راست  ،گاه به چپ می‌افتند...
عده ای هم از صراط واقعاً منحرفند( یا ضالین‌اند یا مغضوب علیه‌اند) ...
و بعد پایان کار این رونده‌ها وکیفر یا پاداش آن ...

سورهٴ مبارکه آل عمران،
 اهدافش مشخص بود و
 اصول و مبانی‌اش روشن و
 خط‌مشی  هم مشخص و
 روندگان و منحرفان را هم مشخص فرمود
ودارد جمع بندی می‌ فرماید:
 هدف اصلی لقاء الله است و
 افراد لبیب با دید توحیدی جهان را نگاه می کنند. 
 اولوا الالباب به لُب اشیاء راه پیدا میکنند یعنی به مغز اشیاء میرسند،
 برخیها ظاهر جهان را می‌بینند ولی به لُب جهان پی نمی‌برند به مغز جهان پی نمیبرند
 اینها اولوا الالباب نیستند، 
لُب نگر و درون نگر نیستند حتی اگر در مسائل علمی نوآوریهایی هم داشته باشند و
درون و بیرون ذرات ریز اتمی را بشناسند...

سوره مبارکه آل عمران ،خطوط اصلی ایجاد تمدن اسلامی و انسان اسلامی را مطرح می کند،
جامعه پردازی و تمدن سازی و جوانب گوناگون این مسئله،
 و سیر و سلوک و منازلی که انسان مومن باید در سفر الی الحق سیر کند...

آیه 200
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَصَابِرُوا وَرَابِطُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ 
عناصر اصلی تحقق، حفاظت و تعالی فرد و جامعه مومنان در یک آیه ی کوتاه ،
اصول کلیدی زندگی مومنانه...
 یا ایها الذین آمنوا،
عنوانی کاملاً تکریمی، آمیخته با احترام و تجلیل از مومنین است.
درآیاتی که با" یا ایها الذین آمنوا "شروع شده اند، 
مبانی و فرایند و راه ها و افق ها در زیست مومنانه و سبک زندگی اسلامی و ایمانی ارائه می شود.
آیه چهار محوردارد:
1. اصبرو، 2. صابروا ، 3. رابطوا، 4. واتقوا الله.
 نتیجه هم لعلکم تفلحون...

اصبروا و صابروا،ریشه هردوصبر...
یعنی دستیابی به حیات مومنانه چه فردی و چه جمعی به راحتی ممکن نیست.
 از نقطه آغاز در محیط چالش است. 
راه کمال دردنیاصراط است و پیرامونش سبل و در برابرش موانع فراوان .
 البته درکناراین
 لغزشگاه هاو پیچ هاودره های عمیق،نشانه ها، نگهدارنده هاو...هم فراوان است برای انسان مومن، 
ولی متن،متن پرچالشی است،ازنقطه آغازتاپایان.
حتی درمقام مخلصین نیز"علی خطرٍ عظیم..."
نتیجه؟ موفقیت بااهل صبراست.
 نازپروده تنعم نبردراه به دوست
عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد
 اصبروا: عنصر کلیدی حرکت ایمانی..
یا ایها الذین آمنوا، ایمان میخواهید؟ دین میخواهید؟ اصبروا !
تا گفتید آمنّا، درگیری ها شروع می شود.
 نقطه آغاز درگیری درونی نفس امّاره است ،میدان خطیر و پیچیده تا آخرین نفس زندگی و عمر... 
گفتن ربنا الله، پیوستش استقامت است،
 والذین قالوا ربناالله ثم استقاموا. این استقاموا یعنی همین صبر ...

اما بلافاصله همین صبر در قالب دیگری بیان می شودکه قالب اجتماعی است.
صبراول، صبر فردی است، و دومی صبر اجتماعی . 
 و صابروا،( قالب مصابره ) یعنی تا وارد جامعه پردازی و جامعه سازی و تمدن سازی اسلامی بشویدو
 ساخت جامعه الهی و ایمانی را پیگیری کنید ،چالش ها شروع می شود.
 آنجا نفس اماره بود،
اینجا طاغوت است با تمام ساز و برگ و امکاناتش که مانع ایجاد میکنند
 بر سر حرکت مومنان و حرکت جمعی­شان. که باید توان و مقاومت را افزایش داد.
این میشود صابروا .  
صابروا یعنی تبادل صبر بین مومنین.

آیه 200
 رابطوا...
در معنای مرابطه معانی متعددی در روایات آمده که
 در جمع بندی می توان گفت:
 رابطوا یعنی اقدام هماهنگ، پیوسته و متصل تحت فرمان امام حق ...

رابطوا، یعنی تحقق جامعه اسلامی بدون ارتباط و هماهنگی و اتصال با امام (ع) ممکن نیست. 
بخش کلیدی و عمود خیمه ...
لذا درروایت است که رابطوا علی الائمه.
با این ارتباط جامعه میشود امت و جامعه ایمانی...و کلمه مقتدا نیز در همین جا مطرح می شود...

مرابطه درفقه اسلامی یعنی مرزبانی...
مرزبانی درحیات اجتماعی -ایمانی معنا پیدا می کند. 
وقتی جغرافیای ایمانی تعریف شده­ ای باشد، نگاهداری آن مفهوم دارد... 
یعنی وقتی که نظام امت و امام شکل گرفته باشد.

زیبایی برخی روایات فرا زمانی بودنشان است. 
مثلا روایاتی که
 رابطوا رامرتبط می کندباامام منتظر،
 " و رابطوا امامکم المنتظر "...

یا ایها الذین آمنوا 
اصبرو وصابروا 
ورابطوا و
 اتقوالله.
 کلمه واتقوالله ضامن موارد قبلی است.
 یعنی اصبروا واتقوالله، صابروا واتقوالله، رابطوا واتقوالله.
 یعنی درهمه محورها جهت گیری و انگیزه الهی حرف اول را میزند.
 چون صبر، مصابره، مرابطه حتی برای کسانی که اهل تقوا نیستند،
 موفقیت آفرین است. و آن چه ممتاز می کند حرکت مومنان را همین تقوا است.  
در مرابطه اتقواالله، در مصابره اتقواالله...
چه آسیب هایی درمصابره واصبرواورابطوا هست؟
 تقوا چگونه آن را برطرف می­کند؟

لعلکم تفلحون...
 فلاح، شکوفایی، به مقصد رسیدن، به هدف رسیدن با لعل(= شاید) چگونه جور در می آید؟
 میگویند، لعل از جانب آدمی است نه از جانب حضرت حق.
 «لعلکم» شروط آشکار و پنهانی است که آدمی باید آنها را فراهم کند تا به هدف برسد.
یعنی اگر شما به وظیفه خودتان به درستی عمل نکنید، توقع نداشته باشید که کم تفلحون ...

تاملی در قرآن کریم - سوره بقره (9)

سوره مبارکه بقره 

آیات 30 - 38
آفرینش انسان مهم ترین داستان قرآن است. هدف داستان بازگویی موقعیت انسان درخلقت است.
در این داستان شخصیتی وجود ندارد و آدم مثل یک انسان به معنای کلی وبه صورت  فلسفی است ، بعضی ها معتقدند یک تمثیل است . 
همه واقعیت ها و اتفاقات ابعاد تمثیلی دارند. اگر به هر واقعیتی خوب نگاه کنید می توانید آن را مثل یک تمثیل هم ببینید. در عین حال که اتفاق هم افتاده است می توان دو دنیا را با هم دید، دنیا ی واقعیت ها و دنیای مُثُل، دنیایی که تمثیل ها که در آن اتفاق می افتد. به نظر می آید بین آنها جدایی وجود ندارد.
درحکایت آفرینش تک تک واژه ها خیلی اهمیت دارند،چون واژگان این داستان باید ستونهای اصلی خانه ی انسان در دنیا باشند. و هدفش بیان وضعیت کلی بشر بوده و درباره ی کلیات هستی بشر صحبت است.

در آفرینش همه چیز خیلی خیلی صریح و کوتاه بیان می شود ،
گویی حکایت آنقدر کوتاه است که محلی برای شخصیت پردازی نیست؛ 
در حقیقت هدف هم شخصیت پردازی مثل حضرت یوسف و ابراهیم و موسی (ع)نیست.  اما داستان خیلی پیچیده است.
حکایت آدم و حوا چندین بار در قرآن آمده، 
اما بیشترین مورد بحث ، یکی در اوایل سوره ی بقره و دیگری در سوره اعراف است.

در بحث سوره بقره درباره آفرینش، 
ویژگی خاصی وجود دارد،
در بقره حکایت از جایی زودتر از بقیه ی داستانهای مربوط به آفرینش در قرآن شروع می شود. 
همه ی بحث هایی که درباره آفرینش در قرآن آمده اند از این شروع می شوند که خلقی انجام شده و حالا قرار است ملائکه سجده کنند و ابلیس سجده نمی کند. 
ولی در این آیات سوره بقره گفتگویی بین خدا و ملائکه است و خدا اعلام می کند که می خواهد خلق کند و ملائکه سؤال می کنند... 
این ویژگی داستان آفرینش در سوره بقره است که قسمتهایی دارد که در داستانهای دیگر نیست و شاید طولانی ترین شکل این داستان است در این سوره نقل می شود.

تکرار مساله ای در قرآن مبین امری است خاص ،
در قرآن ، واحد معجزه سوره است. انگار هر سوره یک چیز خیلی خاص است که یک مطلب در حد اعجاز را بیان می کند. 
نباید فکر کرد که سوره فقط قرار است یک سری اطلاعات خاص به شما بدهد یا مثلا گزاره ای را منتقل کند.باید دانست که قرار است یک سوره یک حس کلی به شما منتقل کند. در واقع فهمیدن یک سوره این است که یک حس کلی از سوره به آدم دست دهد ،حال و هوایی که انسان را وارد یک فضای خاص، یک درک خاص کند.
شاید به این دلیل است که خداوند تحدی به سوره می کندو نفرمود تحدی  به حروف یا جملات یا ادبیات‌...
وَإِن کُنتُمْ فِی رَیْبٍ مِّمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُواْ بِسُورَةٍ مِّن مِّثْلِهِ وَادْعُواْ شُهَدَاءکُم مِّن دُونِ اللّهِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ» 
(البقره، 23)

فهم فضا و انسجام سوره های بلند خیلی سخت است . 
سوره های کوتاه وضوح و درک راحت تری دارند، در چند آیه و متمرکز هستند. 
ارتباط دادن مطالب بعضی سوره های بلند، مثل سوره ی یوسف ساده است، 
چون مقدمه وسیر و سرانجام واضحی دارد و همه انتظار دارند که بنا به محتوای سوره به پیغمبر خطاب بشود که اکثر مردم ایمان نمی آورند، حرف از صبر کردن بیاید و اینکه پیامبران گاهی فکر می کنند که دیگر امیدی نیست ولی همیشه امید هست....همه این مطالب به محتوای داستان مربوط است.
ولی شاید در بعضی از سوره ها که حتی یکی دو صفحه هستند نتوانید ارتباط اول و آخر سوره را پیدا کنید در تفسیر ها هم این کار را نمی کنند آیه آیه تفسیر می کنند . 
مثلا در مورد محتوای یک سوره می گویند درباره توحید و معاد و ... صحبت می کند،
ولی فضای هر سوره با هم فرق دارد...

سوره مبارکه بقره 
آیات 30 -38

دیالوگ بین خدا و فرشتگان خیلی فضای متفاوتی است، داستان در زمین انگار اتفاق نمی افتد، در آسمان هاست. 
داستان خلقت است دیگر، شروع همه ی داستان ها. 
داستان آدم و حوا از معدود داستان های قرآن است که شخصیت پردازی ندارد. 
دیالوگهایی که مثلا از داستان حضرت یوسف هست اینجا نیست، دیالوگ هایی که شخصیت پردازی آدم ها را نشان می دهند و ....مثلا در داستان یوسف دیالوگ ها کاملا نشان دهنده شخصیت هاست، هر کسی با آهنگ و کلمات خاصی حرف می زند. برادران زیاد قسم می خورند، یوسف قاطعانه حرف می زند، زنان مصر مرتب واژه هایی را تکرار می کنند. این جا اصلا این طوری نیست. 
بحثهای زیادی است در مورد کیفیت و کمیت بهشت و جنتی که آدم و حوا بودند و اینکه مگر بهشت موعود از ازل بوده؟ حتی کسانی مانند آقای طالقانی بهشت آدم و حوا راباغی در خود کره ی زمین و آدم و حوا می دانند ...

ولی به جای جزییات بهتر است از مفهوم کلی که حکایت می خواهد منتقل کند سخن گفته شود .
با خود  داستان همراه می شویم ،

داستان در سوره ی بقره با این جمله شروع می شود که
وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلاَئِکَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً قَالُواْ أَتَجْعَلُ فِیهَا مَن یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاء وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ (30 )
به یاد آر هنگامی که پروردگارت به ملائکه گفت که من در زمین خلیفه ای قرار می دهم. "و اذ" که اول خیلی ازحکایات گفته می شود بعضی ها ترجمه می کنند "هنگامی که"...

سؤال اول این است که خلیفه یعنی چه؟
تأویل از خلیفه یا جانشین خدا بودن در زمین، انسان کامل است، مثل پیغمبران و اولیای خداوند در زمین.
"خلیفه الهی" آیا یک مقام است که بعضی انسان ها به آن می رسند؟  
تعبیر عرفانی ای وجود دارد که اولیاءالله به مقام خلیفه الهی می رسند . آیا منظور از این آیه این است، یا همه ی آدم هایی که در کره ی زمین هستند خلیفه ی خدا هستند؟

اما حکایت آدم،
انگار از ابتدا معلوم است که آدم قرار است وارد زمین بشود...
نکته ی مهمی است این.... 
از اول معلوم است این موجود موجودی است که توی بهشت ماندنی نیست، 
که اتفاقی می افتد و هبوط صورت می گیرد...!  
موجودی که جایگاهش بهشت است ولی از آنجا بیرون می شود، نمی تواند، باید انگار یک مرحله ای را بگذراندتابتوانددر بهشت زندگی کند ...
این طور نیست که یک نفر فکر کند که ای کاش آدم این کار را نمی کرد ما هنوز هم توی بهشت بودیم،
چون آیه اصلا از اول می فرماید:
انی جاعل فی الارض خلیفه...
یعنی حرف این است که آدم قرار است خلیفه ی خدا در "روی زمین" بشود .

انسان یک موجود خیلی خاص است در قرآن ، این است که موجود دیگری ما در قرآن نمی بینیم هم سطح انسان.
حتی در خلقت انسان کن فیکونی که در دیگر مخلوقات است وجود ندارد،حتی خبرخلقت او را خداوند خود می دهد،

در قرآن فقط دنیای انسان را می بینیم .... 
اصلا چیزهایی در دنیا هست که قادربه درک آنها نیستیم و چیزی را در قرآن می بینیم که به گونه ای به انسان ربط دارد.
حتی وقتی در مورد روح سوال می کنند خداوند می گوید سوال نکنید چون نمی فهمید... 
ویا خیلی از مسایل که از جنس ما ادراک است برای انسان..
در قرآن می فرماید که مومنین شب ها پا می شوند آسمان را نگاه می کنند ،
می گویند:"ربنا ما خلقت هذا باطلا". 
یک حسی را القا می کند آیه، که این جا چیزی هست از جنس ما ادراک .
که ورای این زمین مثلا در این آسمان ها یک چیزهایی هست، یک جریان هایی هست...

ملائکه می پرسند که آیا کسی را در زمین قرار می دهی که در زمین فساد کند و خون بریزد؟
ملائکه از کجا می دانند موجودی که هنوز به وجود نیامده این ویژگی ها را دارد؟  
ادامه ی حرف ملائکه این است که ما تو را تسبیح می کنیم و تقدیس و ستایش می کنیم واگر هدف از آفرینش آدم  عبادت توست خوب ما داریم به بهترین وجه این کار را می کنیم.
جواب خداوند این است که من چیزی می دانم که شما نمی دانید...
چه چیزی است که خداوند می داند و اینها نمی دانند.؟
این ماجرا می آید که خداوند اسماء را به آدم یاد می دهد.
این اسماء چیست؟ 
چه ارزشی دارد که آدم این اسماء را می داند؟ 
آیا مثل بچه ها، آدم بلد است و فرشته ها بلد نیستند؟

سوره مبارکه بقره 
آیات 30-38
"فقال انبئونی باسماء هولاء ان کنتم صادقین"
"آگاه کنید مرا به نام های اینها اگر صادق هستید."
جواب: "سبحانک لا علم لنا الا ما علمتنا"
ما همان چیزهایی را بلدیم که به ما یاد داده ای. 
و "انک انت العلیم الحکیم".
اظهار عجز می کنند که نمی دانیم و فقط چیزهایی را می دانیم که تو به ما یاد داده ای.
بعد به آدم گفته می شود که آنها را به آن اسماء آگاه کند.
وتکراراین که :"آیا به شما نگفتم که من غیب آسمان و زمین را می دانم"
"انی اعلم غیب السموت و الارض و اعلم ما تبدون و ما کنتم تکتمون".
می دانم آن چه را که آشکار می کنید و آنچه پنهان کردید. 
چه چیزی را دارند پنهان می کنند؟!
به ملائکه امر می شود که سجده کنند و همه به جز ابلیس سجده می کنند.
وبحث معروف این که ابلیس جزء ملائکه بوده یا نه ...
"و کان من الجن" و اما "فسجدوا الا ابلیس" و
"و استکبر و کان من الکافرین"
و از کافرین بود. گزاره به زمان گذشته است....

درک چگونگی و ماهیت دیالوگ بین خدا و ملائکه ،
شاید برای پیغمبران میسور بوده،
ولی برای غیر معصوم نامفهوم و خیلی ثقیل است، داستان یوسف و برادرانش نیست که یک ماجرایی است که در کره ی زمین اتفاق افتاده..
برای موجودات زمینی ،فهم خیلی از مطالب نیز ناممکن ویا سخت است ،مثل آیه ی"هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن". مثل  "سدره المنتهی " ... مگر به مدد معصومین (ع)...

اما  نکته ی ظریفی که  دیالوگ بین خدا و ملائکه برای ما دارد:
تفاوت بین "تعلیم" و "انباء" است . 
نکته اصلی در مورد بشر " علم الآدم الاسماء کلها " است. 
انگاراتفاق  مهمی دارد می افتد ،
گویا بعضی از اسماء الهی مکتومند حتی ملائکه هم اسم آنها را هم نشنیده اند ،در حالیکه در پندارزمینی ملائکه موجودات خیلی بالایی هستند (که زمینیان مقام ربوبیت و فرزند خداوند رابرای ملایک قائل شدند ) ...

با ظهور انسان همه هستی،
  گویی در حکایت آفرینش 
داردبازنمایی می شود و
مثل اینکه انگار دارد یک لایه ای به هستی اضافه می شود، 
مثل اینکه دارد یک آینه ای در مقابل هستی قرار می گیرد که همه چیز درون این بازتاب پیدا کند،

هر موجودی بازتابی دارد از هستی ...
مثلا هستی در ملائکه بازتابی پیدا میکند،
حتی برای یک موجود خیلی کوچک هم این هستی بازتابی دارد و...
با آفرینش انسان هم،
گویی به علت  ویژگی خاص این موجود،
تمام هستی در اوبازتاب پیدا می کندو
هیچ موجودی انگار قبل از انسان این جامعیت را نداشته است..
(این هیچ را که می گوییم با یک قید کلی است که این جهانی که ما داریم درون خود قرآن می بینیم و توصیفش را می شنویم اینکه قبلا این اتفاق ها افتاده است یا اینکه فیزیک دان ها می گویند که جهان های موازی وجود دارندو...)

اینکه خداوند میگوید : "گنج پنهانی بودم ، خلق کردم تا شناخته شوم " 
یعنی خداوند در هر خلقت کن فیکونی تا حدی ظهور می کند و انگار با خلقت انسان به صورت بازنمایی شده در جهان دارد ظهور پیدا می کند.

واینکه ،
ملائکه امر می شوند که 
سجده بکنند و شیطان نمی کند،
این سجده کردن به انسان به دلیل نقش مهم او ست.
شاید با ظهور انسان پدیده "انباء" به وجود می آید و یا حداقل تکمیل می شودو اسماء الهی که در جهان مکتوم بوده اند با ظهور آدم، نه تنها اسماء الهی بازنمایی می شوندبلکه تعلیم هم داده می شوند ...
یا لااقل این اسماء در حد خبر به تمام عالم می رسند و ملائکه با همه اسماء آشنا می شوند به واسطه آدم ....

آیه 121
کسانى که کتاب [آسمانى] به آنان داده‏ ایم تلاوت می کنندآن را حق تلاوت آنان ایمان می آورند به آن ...
آیه 129
پروردگارا در میان آنان فرستاده‏ اى از خودشان برانگیز تا آیات تو را بر آنان تلاوت کند و کتاب و حکمت به آنان بیاموزد و پاکیزه‏ شان کند...

تلاوت یعنی نه اینکه می‌خواند، چون اگرخواندن باشد و تلّفظ ،که مشکلی را حل نمی‌کند ، کسی که با تجوید قرائت ‌کند، حتی اگربا پنج یا شش وجه نقل شده بتواند بخواند، چه باری از دوش دیگران میتواند بردارد؟ تلاوت غیر از قرائت است که می فرماید اگر قرآن را به حق تلاوت کنند ایمان می‌آورند... در مواردی خداوند به پیغمبر می‌فرماید: این جریان را برای اینها تلاوت کن. تلاوت کن یعنی تفسیر کن. نه اینکه بخوان، آن خواندنی که با تدبّر نباشد که مشکلی را حل نمی‌کند.
نفرمودکه معانی الفاظ را یاد مردم بده، نفرمود به اینکه تفسیر بگو مثل تفسیرهای رایج و مصطلح که معانی الفاظ را برای مردم بیان کنی،
فرمود :
به مردم حکمت یاد بده.
امام صادق(ع)در تفسیراین آیه فرمود:
منظور این است که آیات آن را بادقت بخوانندوحقایق آن را درک کنند...

مرحوم صاحب جواهر(رضوان الله علیه) در بحث قرائت صلاه می‌فرماید: تأسّفی که هست، اندوهی که هست بر اسلام و مسلمین آن است که نگذاشتند اهل بیت قرآن را برای مردم بیان کنند. آنگاه در مسجد جامع کوفه یا در مسجد مدینه می‌نشستند و می‌گفتند: فی قراءة ابن عباس کذا و فی قراءة السّدّی کذا و فی قراءة علیّ کذا. حضرت را جزء قاریان می‌آوردند!! نه جزء مفسّران و معلّمان حکمت، این خانه بسته شده بود ...

آیه 123 
وبترسید از روزى که هیچ کس چیزى را از کسى دفع نمى ‏کند و نه بدل و بلاگردانى از وى پذیرفته شود و نه او را میانجیگرى سودمند افتد و نه یارى شوند.
و اتّقوا یوماً لاتجزی نفسٌ عن نفسٍ شیئاً؛
آن روز کسی برا ی کسی کاری نمی‌کند. چرا؟
چون نظام حاکم در قیامت نظام فردی است نه جمعی؛  
در عین حال که قیامت یوم الجمع است، یوم الفصل هم هست. 
همهٴ هستند ولی هر کدام تک و منقطع از دیگری. 
یعنی انسان است و عقیدهٴ او، انسان است و اخلاق او، انسان است و اعمال او، انسان است و گذشتهٴ او، نه حال وجود دارد ونه آینده، نه در آینده می‌تواند کاری انجام بدهد نه در آنروز، 
انسان است و گذشته‌های او که "یوم تجد کل نفس ما عملت من خیر محضراً"...
حتی علل و عواملی هم که در اختیارشان بود دیگرنیست، منقطع الارتباط‌اند.
در دنیا بالاخره انسان می‌تواند به آسیب دیده کمک برساند ولو در حدّ یک کمک عاطفی یا اقلا همدردی. اما در قیامت کمک عاطفی هم نیست، کسی حق ندارد حال کسی را بپرسد: "و لایسئل حمیمٌ حمیماً" ؛ حمیم یعنی دوست گرم. به آب جوشان می‌گویند: آب حمیم. به انسانی که محبّتش نسبت به دیگری داغ است وگرم می‌گویند: دوست حمیم. فرمود: حتی دوست گرم و حمیم انسان در آنجا حال انسان را نمی‌پرسد...
و نرثه ما یقول و یأتینا فرداً ؛
تنها می‌آید، هر چه انسان دارد پشت سر می‌گذارد و تنها می‌آید...
لقد جئتمونا فرادیٰ کما خلقناکم اوّل مرّة و ترکتم ما حوّلناکم وراء ظهورکم
یعنی  همان طوری که وقتی به دنیا می‌آمدید بدون تعلقات بودید. تک به دنیا آمدید، هم اکنون هم وقتی که وارد صحنهٴ قیامت شدید، تک وتنها می‌آیید. وهر چه به شما دادیم، پشت سرگذاشتید "وترکتم ما خوّلناکم"؛ "وراء ظهورکم" آن را پشت سر گذاشتید، و تک آمدید...

آیه 124
وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَات...
ریشهٴ اصلی کلمهٴ ابتلاء،  بلاء و کهنگی است.
چیزی که فرسوده شد، کهنه شد، می‌گویند که بلا و کهنگی به او رسید. 
چون چیزی که کهنه شود، تمام خصوصیّات ذاتی و عرضی‌اش مشخّص می‌شود از این جهت امتحان را می‌گویند: ابتلاء. 
وقتی کسی بگوید این شخص را خوب می شناسم، می‌گوید: من کهنه‌اش کرده‌ام.
اگر کسی شخصی یا چیزی را با این امور بیازماید تا روشن شود جوهرش و أعراضش چگونه است، 
می‌گویند: 
آن را ابتلا کرد، امتحان نمود. یعنی کهنه‌اش کرد.
آیه 130
در فارسی، سفیه به کسی گفته می شود که بی‌عقل، کم‌خرد، ساده‌لوح، کودن یا همان احمق باشد.
این معنا در عرف جامعه به کسی اطلاق می شود که در مناسبات اجتماعی خود بسیار ضعیف تر از دیگران بوده یا به طور کلی از انجام آن ناتوان باشد؛
اما در فرهنگ قرآن، بی عقل کسی است که از کیش ابراهیم علیه السلام که همان آیین توحید و خداپرستی است روی برگرداند.
قرآن کریم اعراض از صراط مستقیم و دین را حماقت محض می داند؛ دینی که در هر عصری تعریف خاص خودش را دارد. هر چند محورهای اصلی دین همیشه ثابتند و بی تغییر؛ اما فروعاتی هم هستند که بسته به شرایط مردم و زمان، متغیرند؛ بنابراین منظور از دین در زمان کنونی همان است که خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله آن را تعلیم کرد و امامان معصوم علیهم السلام پس از او آن را تبلیغ و ترویج دادند.
بر این اساس، هر کس به هر اندازه که از این جاده دین یعنی ولایت، خارج شود به همان اندازه بی عقل است و احمق. 
در این معادله قرآنی، میزان بهره هوشی یا نوع مدرک تحصیلی کاملا هیچ نقشی ندارد؛ بلکه شاخص بهره عقلی میزان عبودیت است و بس.
با این تحلیل، وضعیت آن کشیش قرآنی سوز و آنان که دست به قلم بردندعلیه دین و آنها که کاریکاتورها کشیدند و نیز به ظاهر فرهیختگانی که با شریعت بیگانه اند کاملا روشن می شود...
از امام صادق علیه السلام پرسیدند: عقل چیست؟ 
فرمود: 
مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجِنَانُ؛ 
آن چیزی است که خداوند رحمان با آن عبادت می شود و بهشت با آن به دست می آید.
( الکافی ج1ص11)

آیه 132
فلا تموتن الا و انتم مومنین ..
پس نمیرید مگر در حالیکه شما ایمان آورندگانید ...
مرگ، عصاره زندگی است و هرکس آن‌گونه می‌میرد که زندگی کرده است، لذا اگر مرگ کسی جاهلی باشد، معلوم می‌شود زندگی او نیز جاهلانه بوده است.
ممکن نیست کسی زندگی عاقلانه داشته باشد، ولی به مرگ جاهلیّت بمیرد.
و اگر کسی امام زمانش را نشناسد،
نه تنها مرگش جاهلی خواهد بود،
بلکه حیات او نیز، حیاتی جاهلانه خواهدبود.

اصل مرگ امری ضروری است که هر انسانی بدان محکوم است: 
«کل نفس ذائقة الموت»
از این رو قابل امر و نهی نیست ،
اما به لحاظ قید و اختیاری آن ممکن است مورد امر و نهی قرار گیرد و 
گفته شود مسلمان بمیر و کافر نمیر.
و به عبارت دیگر:
مرگ و حیات مانند اصل بودن و هستی از امور تکوینی اند و از این رو متعلق امر و نهی واقع نمی شوند، اما با داشتن قید اختیاری، می توان به اعتبار آن قید بدان امر یا از آن نهی کرد. در واقع چگونه مردن در اختیار انسان است و این چگونگی مورد امر و نهی خدای سبحان قرار می گیرد.

گوشزد کردن مرگ با این بیان که
مبادا بی دین بمیرید،
اشاره به ایمان مستقر است، 
زیرا فشار مرگ چنان سخت، دردناک و غیر قابل تحمّل است که اگر ایمان کسی راسخ و ملک و مستقر نباشد فشار مرگ آن را از وی می گیرد،
مگر اینکه وجود شخص با اسلام به گونه ای عجین شود که فشار مرگ آن را از او نگیرد.
آنچه مهم است ،
مسلمان و با ایمان مردن است ،
زیرا حشر انسان به همان صورتی است که مرده است و
کسی که همه شؤون او تنها برای خداباشد، مسلمان زندگی می کند،مسلمان می میرد و مسلمان محشور می شود ...

آیه 138
رنگ الهی
صِبْغَةَ اللَّهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً وَنَحْنُ لَهُ عَابِدُونَ 
المیزان شریف می فرماید :
«خداوند در میثاق مؤمنین را به رنگ ولایت درآورد.»
عرفای اسلام در آثار خود اشارات لطیفی به صبغة الله کرده اند: 
دوستی حق کیمیایی است که همه رنگها را فروشوید و وجود را به رنگ خویش کند،
امروز ایشان را به رنگ دوستی برآرد و فردا به نور خود رنگین کند
و این نور اوست که در هر مقامی به رنگی جلوه نماید،
چون ظلمت نفس نماند نور سپید پدید آید
و چون نور روح با صفای دل امتزاج گیرد نور سبز... 
و چون نور حق بی حجب در شهود آید بی رنگی... آشکار شود.

هر گاه نیت الهی بر دل غالب شود،
در آن صورت اعمال به بهترین شکل که همان صبغة الهی تجلی خواهد کرد و آدمی مقامات معنوی را یکی پس از دیگری سیر می نماید تا وجودش تجلیگاه اسم باطن گرددکه 
از خصوصیات اسماء باطن بی رنگی است که
«لون و رنگ نمی گیرد»  

از دو صد رنگی به بی رنگی رهیست
رنگ چون ابرست و بی رنگی مهیست
اهل صیقل رسته اند از بو و رنگ
هر دمی بینند خوبی بی درنگ

با زدودن زنگارهای درون و تهذیب نفس ،
رنگ خدایی آشکار می شود و ازمسیر ولایت در معرفت به روی دل بازمی گردد و شعاعی از«معرفت امیرالمؤمنین(ع)» در درون و سپس «رتبه ولایت و درجه محبت»معصومین (ع) در اعمال ظهور می کند....

از اساتید گرانقدر تذکر و سوال کاملا به جایی
در مورد" سفاهت در معامله آیه 282بقره "
داشتند،
دقت نظر و جامع بینی قرآنی ایشان قابل تقدیر است و از تذکر ایشان تشکر می کنم ، چون تامل در همان آیه به تنهایی وبه صورت خلاصه بود، اصطلاح سفاهت مفهومی و کلی کار نشده بود .
"راغب" در کتاب مفردات می گوید: 
سفه در اصل یک نوع کم وزنی و سبکی بدن است بطوری که به هنگام راه رفتن تعادل حفظ نشود، و به - همین جهت به افسار که ناموزون است و دائما در حال حرکت است "سفیه"گفته می شود، و با همین مصداق برای افرادی که رشد فکری ندارند بکار رفته است خواه سبکی عقل آنها در امور مادی باشد یا در امور معنوی و کسی که از نعمت عقل که به عنوان پیامبر درونی است استفاده نکند و تمییز بین خیر و شر و نفع و ضرر ندهد چه در امور دنیوی و چه در امور اخروی به سوی سفاهت گام برداشته و سفیه میباشد.
مفهوم سفاهت در 10 آیه و 11 بار در قرآن کریم بکار رفته است.

در قرآن کریم ، سفاهت هم در مسائل معنوی مطرح شده
و هم در مسائل مادّی ، مثلا 
*سفاهت منکران رسالت و بعثت 
« و أنّه کان یقول سفیهنا علی الله شططاً » ( جن ، آیه4 ) .
این آیه سخن یکی از جنّیان را نقل می کند که برخی همنوعان خود را سفیه معرفی کرده است ، چون مدعی بی نیازی جامعه از پیامبر بوده است ...
*  کافران و منافقان :
« ألا إنّهم هم السّفهاء و لکن لا یعلمون » ( بقره ، آیه13 ) 
بدانید اینها (منافقان) همان ابلهانند ولى نمی‏دانند ،چون عقل تشخیص دهندۀ آنان بیمار شده ، نمی دانند که عاقل نیستند، تشخیص بیماری در صورتی ممکن است که خود ترازو و میزان سنجش دهندۀ بیماری ، سالم باشد ؛ ولی اگر خود این نیروی عقلانی سفیه و بیمار شد ، قدرت تشخیص آن رخت برمی بندد و کسی که به فکر آیندۀ خویش نیست سفیه است.
* « وَ مَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهیمَ إِلاَّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ
  چون در اثر فاصله گرفتن با منبع خیرو علم و نور ، حتما آدمی دچار سفاهت نفس و سفاهت عقل خواهد شد ...
*اعتراض کنندگان به حکم الهى:
کسانی که به جریان تغییر قبله اعتراض کردند:
«سیقول السفهاء من الناس ما ولیّهم عن قبلتهم التى کانوا علیها» بقره، 142
به زودى سبک مغزان(سفها) از مردم مى ‏گویند چه چیز آنها را از قبله ‏اى که بر آن بودند بازگردانید .
و سفاهت در امور مادی و دنیوی :
* « و لا تؤتوا السّفهاء أموالکم » مال خود را به سفیه ندهید ( نساء ، آیه5 )  آیت الله جوادی آملی دراین مورد می فرمایند :" کسی که سفاهت اقتصادی دارد، درایت اقتصادی ندارد، صلاحیّت آن را ندارد که مال را به دست او بدهند. اگرکسی هوش اقتصادی داشته باشد و لی طهارت قُدسی و قداست عقل نداشته باشد، او نیز سفیه است."
*فرزندکشى:
«...قتلوا اولادهم سفهاً بغیر علم» انعام، 140 
به یقین آنها که فرزندان خود را از روى نادانى کشتند.. .
و موارد دیگر....