راست گفته اند که:
رنگِ رخساره خبر میدهد از سرّ درون.
چهره آدمها انگار تابلویی است که
ورای همه نقشها و رنگهاش میشود حکایتها خواند و نوشت.
میشود غمها و شادیها، اضطرابها و اطمینانها، امیدها و ناامیدیها،
حتّی پاکیها و ناپاکیها، نورها و تاریکیها را از پس خطوط به ظاهر مبهمِ چهرهها فهمید.
توی آستانه زندگی جاودانه ما ، توی آستانه آن انتقال عظیم، توی آن روز بزرگ،
چهرهها به روایتِ آیهها ماجراهایی دارند برای خودشان.
انگار آن روز بیشتر از هر وقتِ دیگری میشود حال و هوای آدمها از روی چهرههاشان خواند.
روزی که چهرهها، نشانهاند؛ پر از تضاد و و تقابل و تباین.
آن روز بعضی از چهرهها سیاهاند و بعضی چهرهها سفید.
تَبْیَضُّ وُجُوهٌ وَتَسْوَدُّ وُجُوهٌ.
(آل عمران/ ١٠۶)
بعضی چهرهها شاد و خرماند و شاداب ،
بعضی چهرهها عبوس و گرفته و درهم کشیده ،
وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ…
وَوُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ بَاسِرَةٌ
(قیامت/ 22 و 24)
بعضی چهرهها روشن و گشادهاند و مسرور؛
وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ مُّسْفِرَةٌ ضَاحِکَةٌ مُّسْتَبْشِرَةٌ
(عبس/ 38 و 39)
بعضی چهرهها رویشان غبارغم نشسته،
انگار تاریکی فراگرفتدشان
وَ وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْهَا غَبَرَة.ٌ
تَرْهَقُهَا قَتَرَةٌ
(سوره عبس و سوره یونس)
بعضی چهرهها ذلتبارند، خسته و رنجورند؛
وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ خَاشِعَةٌ. عَامِلَةٌ نَّاصِبَةٌ
(غاشیه/ 2و 3)
بعضی چهرهها باطراوتاند و حاکی از نعمت؛
وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نَّاعِمَةٌ.
(غاشیه/ ٨)
امام صادق علیه السلام مىفرماید:
" هر چیز اندازه اى دارد، جز اشک که قطره اى از آن آتشها را خاموش کند. "
سپس فرمود:
"کسى که اشکى براى خدا بریزد، چهره اش تیرگى و خوارى نخواهد دید.
«لا یرهق وجوههم قترٌ ولاذلّة»"
چرا نگاه کردن به آسمان لذت بخش و آرام بخش است ؟
و لقد جعلنا فی السماء بروجا و زیناها للناظرین ﴿۱۶﴾
و حفظناها من کل شیطان رجیم ﴿۱۷﴾
و به یقین،در آسمان برجهایى قرار دادیم و آن را براى تماشاگران آراستیم.و آن را از هر شیطان
رانده شده اى حفظ کردیم.
و حفظا من کل شیطان مارد ﴿۷﴾
ما آسمان این دنیا را به زیور اختران آراستیم.و[آن را] از هر شیطان سرکشى نگاه داشتیم.
والرجز فاهجر؛ و از پلیدى دور شو.»
(مدثر/ 5 )
خداوند، انسان را به مهاجرت از زمینه پلیدی ها، فرمان می دهد که:
والرجز فاهجر
حرکت در هجرت، به نحو فرار از چیزی یا جایی است.انسان باید بداند از چه چیزی بگریزد و به سوی چه چیزی باید گرایش داشته باشد و
آیه ی شریفه می فرمایدکه
از پلیدی ها بگریز
و چون محور این فرمان الهی، نفس انسان است،
مقصود هجرت از جهل به سوی علم، از جهالت به سوی عقل، از تکبر به سوی تواضع،
از ناشکیبایی به سوی بردباری، از حرص و آز به سوی قناعت و
در یک کلام هجرت از هر رذیلتی به سوی
فضیلت های الهی- انسانی است.
به هر اندازه که این راه را ادامه دهد، عمر او امتداد می یابد.
عمر هرکس، محصول هجرت اوست.
اگر کسی رذیلت ها یا فضیلت های خردسالی را با همان ویژگی تا هشتاد سالگی حفظ کرد و
درون خود هیچ سیر و سفری ننمود، این انسان، کودکی سالخورده است؛
زیرا اصلا بزرگی را تجربه نکرده و عمر او افزایش نیافته است.
صاحب دلان، از این
سکوت و سکون در هراسند ...
چه چیز و یا چه کسی رهبری این حرکت را بر عهده می گیرد؟
خداوند در قرآن کریم این جایگاه والای ملکوتی را تعیین می کند و
دست دو دسته را از آن کوتاه می داند:
یکی آنها که آلوده اند و دیگری آنان که پیشینه آلودگی دارند
(گرچه با توبه، فعلا خود را تطهیر کرده اند)
زیرا دسته اول که هم اکنون آلوده اند،
اصلا حرکت نکرده اند تا دیگران را با خود، حرکت دهند و
دسته ی دوم گرچه در حرکتند، اما سابقه سوء آنها، شایستگی این مقام را از آنان سلب می کند....
رهبری هجرت توسط غیر، فرصت هجرت به سوی خدا را از آدمی می گیرد و
انسان در هنگامه ی احتضار، تازه بیدار می شود که
حرکتش پشت به خدا بوده است که واما من اوتی کتابه وراء ظهره ...
فضایل انسانی و اسمای حسنای الهی به دست گیرد که
ساحت جان وعمرش از هر رجس و رجز و پلیدی، مبرا و منزه بوده باشد...
إنما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت و یطهرکم تطهیرا
(احزاب 33)