آیه 106
وَاسْتَغْفِرِ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ کَانَ غَفُورًا رَحِیمًا
از شیخ صفیالدّین پرسیدند:
شیخنا! پیغمبر فرموده است که من هر روز هفتاد بار استغفار میکنم ،چرا؟
پیغمبر که گناه نمیکرد؛ و حتّی خدا در سورهی فتح در مورد ترک اولای پیغمبر فرمود:
«لیغفرلک اللَّه ما تقدّم من ذنبک و ما تأخّر»
او که بار وزر و وبالی بر دوش ندارد؛ استغفار چرا؟
شیخ در جواب گفت:
پیغمبر با مجاهدت خود، با ذکر و با تلاش عظیم معنوی خود،
هر روز مرحلهای از مراحل قرب به خدا را طی میکرد. پیغمبر هم با اینکه
انسان کامل است،
متوقّف نیست؛
اما ساحت قدس قرب الهی پایان ندارد.
او هم باید هر روز یک مرحله پیش برود و هر روز یک مرحله جلو میرفت.
پیغمبر وقتی به مرحلهی دیروز نگاه میکرد،
آن را به صورت حجابی، بُعدی و دوریای مشاهده میکرد؛ لذا از دوریِ دیروز استغفار میکرد.
هر روز یک مرحلهی نو میگشود و
از حضور در مرحلهی قبلی - که نسبت به موضع امروز، دوری بود - از خدا آمرزش میطلبید.
این درس بزرگی است؛ عمق معنا و بطن این سخن مثل اقیانوسهاست.
یک لحظه توقّف در راه کمال انسانی جایز نیست.
در این اقیانوس عظیم که بعضی از ما در آغاز راه تا قوزک پا و بعضی تا زانوانمان وارد شدیم،
کسانی «دل به دریا زده» شنا میکنند و کسانی مرحلهها پیش رفتند، خود را نورانی کردهاند،
از فراز مادّیات عالم و از فراز خواستهای حقیر و آرزوهای کوچک پرواز میکنند.
دنیا را ندیده نمیگیرند، اما دنیا را هدف قرار نمیدهند. آن بلندپروازان این آسمان لایتناهی هم هر روز برای پروازی بلندتر، همّت تازهتری را بهخرج میدهند.
بیانات امام خامنه ای ۱۳۷۹/۰۵/۰۵
آیه 107
یخْتانُونَ أَنْفُسَهُمْ...
هر گناهی خیانت است خواه انسان، حقالناس را از بین ببرد یا خواه حقالله راهردو خیانت است .
و این خیانت به خود شخص برمیگردد؛زیرا انسان روح پاک الهی خود را آلوده میکند؛
پس دارد به خودش خیانت میکند.
إِنَّ اللّهَ لا یُحِبُّ مَنْ کانَ خَوّانًا أَثیمًا
خوّان یا صیغه مبالغه است یا به معنای این است که کسی پیشه و عادت او خیانت است،
گاه شاید کسی یک بار خیانت کند ولی خیانت آنقدر بزرگ باشد که شخص را خوان کند .
کلمات اثم و السوء و ظلم النفس و خطیئة
که در آیات 110 و 111 و 112 ذکر شده اند.
تمامی این کلمات یک معنای مشترک دارند که عبارت است از:
معصیت.
اما اختلاف آنها از این قرار است:
سوء چیزی است که با انجام دادن آن به دیگری بدی می شود.
ظلم النفس ضرر زدن به خود، از طریق ترک واجبات و ارتکاب محرمات است.
خطیئة خطایی است که شخص بدون داشتن عذر آن را مرتکب شود؛
همانند جاهل مقصر که در ادای تکلیف به سبب جهل خودش دچار خطا می شود،
با این که می توانست آن را بیاموزد، حکم جاهل مقصر همانند متعمد است؛
زیرا وی در جستجو و یادگیری کوتاهی کرده است.
اثم ارتکاب گناه است با علم به آن و تصمیم به انجام آن. اثم عام است و سوء و ظلم نفس را نیز در بر می گیرد.
آیه 114
«نجوی» به معنای گفتگوی سری و پنهانی است،
نجوا تنها بمعنى سخنان در گوشى نیست بلکه هر گونه جلسات سرى و مخفیانه را نیز شامل مى شود،
زیرا در اصل از ماده نجوة (بر وزن دفعة ) بمعنى سرزمین مرتفع گرفته شده است ،
چون سرزمینهاى مرتفع از اطراف خود جدا هستند،
و از آنجا که جلسات سرى و سخنان در گوشى از اطرافیان جدا مى شود، به آن نجوى گفته اند و
بعضى معتقدند که همه اینها از ماده نجات بمعنى رهائى گرفته شده است ،
زیرا یک نقطه مرتفع از هجوم سیلاب در امان است ،
و یک مجلس سرى یا سخن در گوشى از اطلاع دیگران برکنار مى باشد.
آیه مى فرماید: در غالب جلسات محرمانه و مخفیانه آنها که
بر اساس نقشه هاى شیطنت آمیز بنا شده خیر و سودى نیست مگر...
آیه 115
"مشاقة" و "شقاق" مصدر باب مفاعله از ماده "شق" است که
به معنای قطعه جدا شده از چیزی است. (مثلا شاخه افتاده را می گویند شقی از درخت )
مشاقه و شقاق یعنی کسی در یک شق قرار گیرد، و طرف مقابل در شق دیگر.
و کنایه است از مخالفت و طرفیت.
«مُشاقّه رسول» یعنى ،
خودت را یک شِقّ و رسول اکرم (ص) را شِقّ دیگر قرار دهى. به کارشکنى بپردازى و ...
شقاق با پیامبر خدا انواع مختلفى دارد،
مانند: انکار کل دین، ایمان به بعضى و کفر به بعضى دیگر، تحریف، توجیه و حیله هاى شرعى و...
و من یشاقق الرسول ... و یتبع غیر سبیل المؤمنین
جمله «و یتبع ...» مى تواند به عنوان نتیجه اى براى «من یشاقق ...» باشد;
یعنى مخالفت با رسول خدا (ص) و رهبران الهى، سرآغازى براى شکستن وحدت جامعه ایمانى است،
در نتیجه راهى غیر از روش اهل ایمان پیموده و باعث تفرقه در صفوف مسلمانان می شود،
همچنین رها شدن در ورطه ولایت و حکومت گمراهان،از پیامدهای شقاق با رهبر الهی است،
وَیَتَّبِعْ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ نُوَلِّهِ مَا تَوَلَّى ...
ونیز
دشمنى و مخالفت با رسول خدا (ص) و شکستن وحدت جامعه ایمانى، شرک است:
و من یشاقق الرسول ... إنّ اللّه لا یغفر ان یشرک به
اگر جمله «ان اللّه لایغفر ...» بیانگر علت «نصله جهنم» باشد،
اشاره به این معنا خواهد داشت که
مخالفت و دشمنى با رسول خدا (ص) و برهم زدن وحدت جامعه ایمانى، نوعى شرک به خداست.
آیه درباره ى کفار و مشرکین نیست ،در مورد کسانى است که
پس از پذیرش اسلام و رسالت پیامبر، به مخالفتِ آگاهانه با دستورات ایشان مى پردازند ...
آیه 117
کلمه «یدعون» از دعوت است،
و دعوت کنایه از عبادت است و
عبادت را دعوت میگویندچون اصل عبادت و منشا آن دعوت نیازهای آدمی است که
آدمی خود را به پناه کسی بکشاند که حاجتش را بر میآورد ،
خدای تعالی طاعت را نیز عبادت خوانده است.
آیه 118
شیطان به خداوندگفت:
بطور قطع از بندگانت نصیبی مقدر خواهم گرفت.
یعنی اعتراف به این که فریب خوردگان او در عین اینکه فریب او را خورده اند بنده خدای تعالی هستند و
یک انسان هر قدر هم که فریب شیطان را بخورد نمیتواند از بندگی خدا بیرون شود و
چگونه ممکن است بیرون شود در حالی که خدای تعالی خالق و رب او است ...
خداوندشیطان را از رحمت خویش دور ساخته (لعنه الله ...)
و در حقیقت ریشه تمام ویرانگریهاى او همین دورى از رحمت خدا است که بر اثر کبر و نخوت دامنش را گرفت ،
زیرا موجودى که بر اثر دورى از خدا از هر گونه خیر و خوبى خالى است نمى تواند اثر مفیدى در زندگى دگران داشته باشد،
و ذات نایافته از هستى بخش چگونه ممکن است هستى آفرین گردد...
آیه 117
"اناث"جمع "انثی "
به معنای نرم و اثرپذیر است ،
مثلا "انث الحدید"یعنی آهن نرم وچکش پذیر شد و
"انث المکان "یعنی فلان مکان خیلی سرسبز گردید و یا قابل کشت شد و
معنای مشترک در همه آنها انفعال و اثرپذیری است و
بتها را هم "اناث "می گویند،
از این جهت که
آنها منفعل هستند،
چون خود مخلوق بشر و متأثر از او می باشند..
آیه 119
تأکیدهاى بسیار شیطان بر گمراه ساختن مردم، که در این آیه آمده، هشدارى بر صاحبان ایمان است،
این آیه راههای نفوذ و کیفیت اغواگری شیطان را از زبان خودش بیان میکند.
یکی از اهداف شیطان از زبان خودش،گمراه کردن بندگان خداست:
لأضِلَّنَّهُم...
اضلال را از راه تصرّف در مجاری ادراکی و گرایشی انسان آغاز میکند،
با دو نشان تأکید (حرف لام و نون تأکید ثقیله) میگوید که انسانها را به آرزوها مبتلا میکند:
ولأمَنِّیَنَّهُم...
جمله «لاُمنینّهم» به معناى القاى آرزوهاى پوچ و بیجا است.
مردم را از امیدواری به رحمت خداوند به سوی اهل امنیّه شدن و
آرزوهای دور و دراز و دروغین شیطانی میکشاند؛
آنگاه مردم گرفتاردو پیامدآن میگردند:
دنیاگرایی افراطی؛
آخرت گریزی تفریطی.
شیطان برای این کار، نخست مواهب طبیعی را زیبا جلوه میدهد و اغوا می کند،
لأزَیِّنَنَّ لَهُم فِی الأرض ولأُغوِیَنَّهُم ...
این مطلب در کلمات پیامبر اعظم (ص) نیز آمده است که اگر کسی معاد را فراموش کند و
هیچ به فکر آن نباشد،
روزگار خود را به تسویف مذموم ـ سوفَ سوفَ کردن یعنی
کار را به تأخیر انداختن ـ میگذراند و اسیر آرزوهای دراز میشود و پیوسته در پی لذتهای دنیوی میرود و
به امور اخروی چندان اهمیت نمیدهد.
ولآمُرَنَّهُم فَلَیُبَتِّکُنَّ آذانَ الأنعام
مثالی برای عملی مقطعی که
چگونگی فرماندهی شیطان به
بدعت سازی را نشان میدهد.
نقل این بدعتهای جاهلی
برای روشن شدن
کیفیت اغوای شیطان است.
وقتی کسی درولایت شیطان درآید،
تحت فرمان او قرار می گیرد و
شیطان به پیروانش فرمان میدهد،
لآمُرَنَّهُم ...
و افزون بر بدعت گذاری،
به منکر وامیدارد و از معروف نهی میکند...
وفرمان می دهد
که حتی در فطرت اصیل بشر دست ببرند:
لآمُرَنَّهُم فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلقَ الله...
هدایت پیامبران(ع) شکوفاسازی فطرت است و هدف شیطان، پیشگیری از شکوفایی و بالندگی آن است،
تا انسان برای انجام دادن هر گناهی آماده شود.
تغییر خلق، همان تصرّف در فطرت یعنی ضعیف و کم نور کردن چراغ فطرت است که
چنین خسارتی جمع همه معاصی است.
آیه 125
آیه در جهت تثبیت هویت دینی جامعه اسلامی است .
در فرهنگ معین آمده است:
هویت یعنی آنچه موجب شناسایی شخص باشد،
هویت دینی، زمینهساز هویت تمدنی است ،
رابطه آدمی و دین و نسبتی که با آن پیدا میکند، در مقوله هویت دینی قابل تبیین و توضیح است.
از پیامدهای تکوین هویت دینی،
احساس تعهد و مسئولیت در قبال ارزشها و باورهای آن مکتب میباشد.
در هویت دینی با جهان بینی الهی،
انسان از پوچی خارج می شود .
با هویت دینی انسان میداند که
کیست، از کجا آمده،
در کجاست و
به کجا میرود.
جامعه اسلامی می بایست دارای یک هویت خاص برای خود باشد.
این هویت خاص را مجموعه ای از نمادها و نشانه ها و آداب و سنت های آیینی شکل می بخشد.
بخشی از تلاش های معصومین (ع)در راستای هویت بخشی به جامعه اسلامی انجام گرفته و
قرآن به عنوان مدافع اصلی هویت بخشی، بر این تلاش ها تاکید داشته است،
مسجد سازی و انتخاب کعبه و مسجد الحرام به عنوان قبله از نمونه هایی برجسته این هویت بخشی است.
در یک کلمه ملت سازی است تا ملت اسلام از ملت مسیحی و یهودی بازشناخته شود.
خداوند به صراحت ،
ملت ابراهیم را حنیف دانسته و
از مسلمانان خواسته تا به جای هر ملتی از ملت ابراهیم پیروی کنیم؛
زیرا هیچ دین و آیینی بهتر و شایسته پیروی هم چون ملت ابراهیم نیست که آیین حنیف است؛
(نساء، آیه 125 )
و پیروی از آن واجب شده (نحل، آیه 123 )
و بیزاری و عدم رغبت در این ملت و آیین ابراهیمی به معنای سفاهت و نادانی حقیقی دانسته شده است؛
(بقره، آیه 130 )
چرا که ملت ابراهیمی همان دین قیم و ارزشی است که می بایست پیروی شود.
(انعام، آیه 161 )
بنابراین یک مسلمان می بایست پیرو دین حنیف ابراهیمی باشد که
ایشان عنوان اسلام و مسلمانی را بر مومنان نهاده است
(حج، آیه 78) و راه وی غیر از راه یهودیت و مسیحیت است که خود ملتی جداگانه هستند.
(بقره، آیه 135 )
از نظر آموزه های قرآنی، ملت اسلام همان ملت حنیف ابراهیمی است که
تفاوت های جدی با ملت های یهودی و نصرانی دارد،
و پیامبر(ص) و مومنان مامور به پیروی از این ملت بودند.(نحل، آیه 123 )
اگر کسی مومن واقعی باشد، تنها ملت ابراهیم(ع) را شایسته سرمشق و پیروی می داند و بدان می آویزد،
چنان پیامبران خدا پس از حضرت ابراهیم بدان آویخته و از آن پیروی می کردند.(یوسف، آیه 38 )
ملت کفر تلاش می کند
تا هویت اسلامی را
کم رنگ و بیرنگ کند و از بین ببرد،
همان تهاجم فرهنگی در اصطلاح امروز....
در طول تاریخ فشاری که بر پیامبران خدا وارد می شود، به هدف بازگشت به ملت کفر بوده است.
دشمنان تهدید می کردند که یا به ملت ایشان بازگردند یا کشته یا اخراج می شوند.(ابراهیم، آیه 13؛ اعراف، ایه 88 )
خداوند به پیامبر(ص) و مومنان هشدار می دهد :
و هرگز یهودیان و ترسایان از تو راضى نمى شوند، مگر آنکه از کیش آنان پیروى کنى...
و می فرماید :
و دین چه کسى بهتر است از آن کس که خود را تسلیم خدا کرده و نیکوکار است و از آیین ابراهیم حقگرا پیروى نموده است ...
تفسیر عشق
آیه 125
وَاتَّخَذَ اللَّهُ إِبْرَاهِیمَ خَلِیلًا...
السلام علیک یا وارث ابراهیم خلیل الله
* فرشته ای نداداد:
سُبّوحٌ قُدّوس رَبُّ المَلائِکَةُ وَ الرّوح
حضرت ابراهیم (ص)فرمودند :
نصف مالم در مقابل تکرار نام محبوبم
وبا تکرار ذکر حضرت ابراهیم (ص)به وجد آمد و فرمود :
تمام داراییم در مقابل تکرار ذکر" سُبّوحٌ قُدّوس ... رَبُّ المَلائِکَةُ وَ الرّوح "
**بزرگان شهر که منافع خود را در خطر می دیدند حکم به سوزاندن ابراهیم دادند،
ابراهیم را به آتش انداختند...
جبرئیل نازل شدکه ابراهیم حاجتت را بگو .
ابراهیم (ص)گفت : پروردگارم حال مرا می بیند و به حالم آگاه است و همین برایم کافی است ...
*** ابراهیم در "خواب "دید که اسماعیلش را قربانی می کند.
دست و پای فرزندش را بست. صورتش را به زمین گذاشت تا مهر پدری مانع اجرای امر خداوند نشود.
چاقو را زد . امّا نبرید . خداوند فرمود : تو امر می کنی بِبُر امّا من امر میکنم نَبُر
اسماعیل را به قربانی بزرگ بخشیدیم ...
"وَفَدَیْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ (صافات 107 )
ابراهیم (ع) خلیل الله شد و
حضرت امام حسین (ع) ابا عبدالله...
تمام دارایی ، حتی لباس تنش تا انگشت و انگشترش را داد.
جان خود و جان عزیزانش را ...
چیزی را که ابراهیم در" خواب" دید،
امام حسین (ع )
نه یک بار که
هفده باردرجلوی چشمانش دید.
جوانش "قطعه قطعه " شد.
شش ماهه اش ذبح شد.
علمدارش ...
ابا عبدالله قبل از پای گذاشتن به صحنه ی کربلا همه ی وقایع را می دانستند...
وتنها سخنشان این بود :
"الهی رِضاً بِرِِضِاکَ، صََبراً عَلی قَضائِک یا رََبََََّ لا الهَ سِواکَ..."
خداوند فرموده بود که
جان اسماعیل را به چنین بنده ای خواهم بخشید...
از اسماعیل ،پیامبر خاتم (ص) و از صلب ایشان امام حسین (ع )...
و ذبحی عظیم درصحرای کربلا...
"وَفَدَیْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِیم"ٍ
السلام علیک یا وارث ابراهیم خلیل الله
آیه 128
باز هم حقوق زنان! این آیه به پاره اى از سؤالات در مورد زنان پاسخ مى گوید،
مى فرماید:
اى پیامبر! از تو در باره احکام مربوط به حقوق زنان، سؤالاتى مى کنند ،
بگو:
"خداوند" در این زمینه به شما فتوا و پاسخ مى دهد...
خانواده در اسلام اهمیتی خاص دارد و نباید در آن اختلاف راه یابد.
برای جلوگیری از اختلافات خانوادگی، خداوند درقرآن رهنمودهایی آورده است.
گاه زمینه ی اختلاف،
ناشی از ناسازگاری زنان است و گاه مردان ...
آیه34 سوره ی نساء به راههای برخورد با نشوز زنان پرداخته است؛
همچنانکه در آیه 128 این سوره راههای مقابله با نشوزمردان آمده است.
آیه 35 این سوره نیز روش حل و فصل اختلافات احتمالی را بیان میدارد و
در مواردی که خوف شقاق و جدایی میرود با آیه شقاق استفاده از داور را وسیله ی رفع مشکلات قرار داده است.
تاکنون پازل چیدید؟
قطعات بی شکل و شمایل که قاطی برش خورده اند . به تنهایی بی مفهوم و بی معنا،
اما وقتی همین قطعات بی معنا درکنار هم قرار گیرند و با نظم و ترتیب کنار هم چیده شوند،
معنا و مفهوم می یابند.
گاه اشکال هایی درباره اسلام و قرآن می شود مثلا
در مورد ارث و دیه و حقوق زنان و قصاص و
و هزاران چرای دیگر...
این چراها از آن جایی پیش می آید که یک قطعه از پازل رابه تنهایی نگاه می کنیم که
بی معناست و بی شکل ..
ولی اگر نقشه کامل شده بازی جورچین در دست باشد بی تردید خیلی از این پرسش ها مطرح نخواهد شدو
وقتی چندین قطعه ازاین پازل را کنار هم بگذاریم می بینیم که
این قطعات تا چه اندازه با هم هماهنگ هستند و چه تصویر زیبایی را می سازند.
مشکل این است که خیلی ها نه تنها این مسایل و احکام آن را در یک شبکه نمی بینند
بلکه می خواهند هر یک را جدا جدا ببینند ویک تفسیر کامل و بی عیب و نقص هم ارایه شود...
آیات 128، 129 ، 130
برداشت از تفسیر نور
*علاج واقعه قبل از وقوع باید کرد. در مسائل خانوادگى قبل از آنکه کار به افتراق بکشد باید چاره اى اندیشید.
«خافت »
* گذشت از حقّى براى رسیدن به مصلحت بالاتر وحفظ خانواده، بهتر از پافشارى براى گرفتن حقّ است.
«فلا جناح »
* در مسائل خانواده، مرحله ى اوّل اصلاح خود زوجین، بدون دخالت دیگران است.
اگر نشد، دیگران دخالت کنند. «ان یصلحا بینهما »
* حقّ خانواده بیش از حقّ شخصى زن یا مرد است. به خاطر حفظ خانواده، باید از حقّ شخصى گذشت.
«والصلح خیر »
* صلح، همیشه با پرداخت مال نیست. گاهى گذشت از حقّ، زمینه ساز مصالحه و آشتى است
و بخل مانع آن است. «و اُحضرت الانفس الشُح »
* رمز تزلزل بسیارى از خانواده ها، تنگ نظرى و بخل و حرصى است که انسان را احاطه کرده است.
«واُحضرت الانفس الشح »
* نظام حقوقى اسلام با نظام اخلاقى آن آمیخته است. «یُصلحا.... تحسنوا »
* چه گذشتن از حقّ خود و چه نیکى به همسر، همه در محضر خداوند است.
«فان الله کان بما تعملون خبیراً» «کان بما تعملون خبیراً »
* گام اوّل، اصلاح و تقوا است، گام آخر، جدایى و طلاق است.
«وَ إِنْ یَتَفَرَّقا »
* تشریعِ طلاق یک تفضل الهى و بر اساس حکمت است.
«واسعاً حکیما »
*با صلح و تقوا، هم ضعفهاى گذشته بخشوده مى شود، هم غفلتهاى ناآگاهانه ى امروز.
«وَ إِنْ تُصْلِحُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ اللَّهَ کانَ غَفُوراً رَحِیماً »
آیه 131
شما و گذشتگان را به تقوا امر کردهایم و این تقواحکم مشترکی است بین همه امتها،
وَ إِنْ تَکْفُرُوا
پس اگر تقوا پیشه نکردید وکفر عملی داشتید یا کفر اعتقادی که زمینه کفر عملی را فراهم می کند؛
آسیبی به خدا نمیرسانید؛
چرا؟ چون لِلّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی اْلأَرْضِ
إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ أَیُّهَا النّاسُ وَ یَأْتِ بِآخَرینَ؛
اگر خدا بخواهد شما را منقرض میکند و گروه دیگر را می آورد.
چون
لِلّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی اْلأَرْضِ
پس چرا شما از قافله هستی جدایید؟
این آیه تنها بیان وسعت ملک خدا نیست،
بلکه "بیان وسعت تسبیح و عبادت بندگان"
خداست که
وَ لِلّهِ یَسْجُدُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی اْلأَرْضِ
و
یُسَبِّحُ لِلّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی اْلأَرْضِ
که
همه عالم وجود تسبیح گوی حقاند،
آن وقت شما چرا از قافله هستی جدا میمانید.
لااقل با خودتان موافق باشید اصل هستیتان بنده خداست و مطیع اوست که
فَإِنَّ لِلّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی اْلأَرْض
ِ وَ إِنْ تَکْفُرُوا ... واگر کفر ورزید
نیازی به عبادت شما نیست.
چون "وَ کانَ اللّهُ غَنِیًّا حَمیدًا"
ترجمه آیه 135 سوره نساء به زبان انگلیسی،
روی دیوار ورودی اصلی دانشکده حقوق هاروارد نصب شده است.
مسئولان این دانشگاه در توضیح این اقدام، اعلام کردهاند که
مضمون این آیه یکی از بهترین توصیفهای بیان شده در مورد «عدالت» در طول تاریخ است.
متن این آیه به رعایت عدالت در همه احوالات و نظارت الهی بر اعمال انسانها اشاره دارد.
این آیه شریفه میفرماید:
اى کسانى که ایمان آوردهاید پیوسته به عدالت قیام کنید و براى خدا گواهى دهید هر چند به زیان خودتان
یا پدر و مادر و خویشاوندان [شما] باشد اگر [یکى از دو طرف دعوا] توانگر یا نیازمند باشد باز خدا به
آن دو [از شما] سزاوارتر است، پس از پى هوس نروید که [در نتیجه از حق] عدول کنید و اگر به انحراف
گرایید یا اعراض نمایید، قطعاً خدا به آنچه انجام میدهید، آگاه است ».
آیه 136
یکی از شیوه های قرآن در بیان مطالب خود این است که پیش از بیان مطلب ،
مخاطب خود را ندا می دهد واز او نام می برد .
مثل یا ایها الذین آمنوا ...
خداوند در قرآن کریم 89 بار بندگان مومن خود را با عبارت «یا ایها الذین آمنوا» مخاطب قرار داده و
خواستهای خود را از اهل ایمان در این قالب عاطفی و سرشار از محبت بیان کردهاست.
فرمانهای الهی و تذکرات تربیتی خداوند بر اهل ایمان که در این آیات آورده شدهاند،
بیانگر این مطلب است که اهل ایمان تصور نکنند که ایمان آوردن به تنهایی کافی است و
به مقصد نهایی خود رسیدهاند، بلکه باید برای جاودان شدن این پیمانها تلاشی مضاعف انجام دهند.
آیاتی که با "یا ایها الذین آمنوا" شروع میشوند
در مدینه نازل شده و
آیهای با این عبارت در دوران سیزده ساله مکه نازل نشدهاست.
گرچه در مکه مومنان راستین و ثابتقدمی در کنار رسول اکرم(ص) بودند،
اما خداوند آنها را با عبارت "یا ایها الذین آمنوا" مخاطب خویش نساخته است،
شاید برای اینکه بفرماید تا زمانی که طاغوتها زمام امر جامعه را در دست داشته باشند و
حاکمیت جامعه در اختیار اهل ایمان قرار نگیرد، "یا ایها الذین آمنوا" رنگ لازمه را نخواهد داشت ...
وشاید برای اینکه در حاکمیت و در جامعه اسلامی احتیاج بیشتری هست برای احیا و تازه کردن ایمان ...
وشاید برای اینکه در حاکمیت اسلامی ایمان به قلب باید در اعمال و جوارح انسان و جامعه ظهور داشته باشد.
لحن خاص و منحصر به فردی که در این آیات وجود دارد، تامل و تدبر بیشتر در این آیات را ضروری مینماید و
بر اهل ایمان است که توجه بیشتری بر این آیات داشته باشند تا به تذکرات و فرامین الهی جامه عمل بپوشانند...
ایمان، از باطن و سِر و قلب انسان شروع می شود و در تمام قوایش جاری می شود.
یعنی درجات ایمان صرفا قلبی نیستند که در قلب انسان ظاهر بشوند بلکه باید
آثار ایمان در وجود انسان و اعمال انسان ظاهر بشود.
"یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا" باید نشانه بگیرد و مهر شود و رسمی گردد،
عباداتش، نماز، روزه، حج، جهاد، امر به معروف، نهی از منکر ...
چه به اینها نشانه میدهد؟
ولایت ...
ولایت الهی و اولیای معصومش
اللَّهُ وَلِیُ الَّذینَ آمَنُوا، این ولایت بر آمنوا دوم دلالت دارد در آیه ی یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا آمِنُوا
برای مؤمن بودن تنها تسلیم دل و لفظ کافی نیست ،
شب نگردد روشن از نام چراغ
نام فروردین نیارد گل به باغ
زاهد ار صد بار مِی مِی مِی کند
تا ننوشد باده کی مستی کند.
یکی از ویژگی های ایمان، بالندگی آن است.
ایمان باید مانند درختی،مدام در حال بالندگی،برگ ریزی،برگ آوری،شکوفایی و میوه دادن باشد و
دیندار باید پیوسته به پیرایش، حرس کردن،آفت زدایی، تقویت،آبیاری و
زدودن شاخه های خشک و چیدن علف های هرز اطراف آن بکوشد.
رسول خدا(ص) فرمود :
«جددوا ایمانک!
قالوا یا رسول اللّه و کیف نجدّد ایماننا؟قال اکثروا من قول لا اله الا الله؛
ایمان خود را تازه کنید!
عرض کردند: چگونه؟حضرت فرمود:با ذکرکثیر«لا اله الا الله»؛
اگربخواهیم بدانیم که جایگاه ماکجاست،
خداوند دراین آیه، اهل ایمان را به تاملی دوباره در ایمانشان فرا می خواند ودر
ایمان آورندگان را مورد خطاب قرار میدهد و ایمان بعضی را چندان به حساب نمی آورد و
دوباره آنان را به ایمان دعوت میکند
یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ
آیه 136
آمنوا بالله و رسوله و الکتاب ...
ومن یکفر بالله و ملئکته و کتبه و رسله و الیوم الآخر...
در مقام ایمان ،
پس از ایمان به خدای متعال، از ایمان به پیامبرش سخن گفته است ،
ولی در مقام کفر،
پس از کفر به خدای متعال، کفر به ملائکه را بیان می دارد ...
یعنی در ایمان باید تمامی قیودات مورد توجه قرار گیرد،
ایمانی که در جوارج و تمامی جوانح انسان رسوخ کند .
ترتیبی که در نام بردن از قیود ایمان در"آمنوا بالله و الرسوله و الکتاب " است،
بر اساس مراتب معنوی و قرب می باشد،
به همین دلیل، اول ایمان به خدای متعال آمده و
پس از آن رسول اکرم .ص.و بعد از آن کتاب..
اما در مراتب کفر،
ترتیبِ طبیعی را در کفر بیان کرده است،
کفر به خدا، و کفر به ملائکه که شامل عوالم عقول و ارواح و ملائک است و
پس از آن کتاب های الهی، که تجلی خواسته های الهی می باشد و
پس از آن کفر به رسولان او که مجری احکام الهی هستند و پس از آن اعتقاد به عالم آخرت آمده است...
آیه ی 141 سوره ی نسا،
« وَ لَن یَجعل الله لِلکافِرینَ علَی المُؤمِنینَ سَبیلاً؛
"هرگز" خداوند ( نه در گذشته و نه در آینده ) برای کافران راه تسلط بر اهل ایمان را باز نگذاشته است. »
اصل و اساس قاعده ی "نفی سبیل" از این آیه ی قرآنی اتخاذ شده است.
قاعده نفی سبیل یعنی اینکه،
خداوند در قوانین و شریعت اسلام ،
هیچگونه راه نفوذ و تسلط کفار بر مسلمین را
باز نگذارده است و
هر گونه راه تسلط کافران بر مسلمانان بسته است.
پس در هیچ شرایطی اجازه تسلط کفار بر مسلمانان جایز نیست.
هر گونه رابطه و اعمالی که
منجر به تفوق کافران بر مسلمانان باشد،
انجام آن بر مسلمانان، حرام می باشد.
می توان گفت:
اگر مسلمین در سیاست خارجی خود، این قوانین و مقررات را رعایت کنند و
به کار گیرند، تحت سلطه قرار نخواهند گرفت.
قاعده ی نفی سبیل در روابط خارجی اسلام و مسلمانان به اصطلاح « حق و تو » دارد و
یا خط قرمز محسوب می شود ،
اگر یک قرارداد سیاسی و اقتصادی و مقاوله ی نظامی و حتی فرهنگی به عنوان مقدمه و
زمینه تسلط کفار بر مسلمین تلقی شود، قاعده ی نفی سبیل، آن قرارداد و مقاوله را باطل می سازد.
جالب این که خداوند در آیه ی مزبور تسلط کفار بر مسلمین را با حرف « لن » نفی نموده است.
در ابیات عرب « لن «
برای « نفی ابد » استعمال می شود؛
یعنی هرگز در تمام زمان ها از نظر تشریعی،
کفار راه نفوذ و تسلط بر مسلمین را ندارند.
در فتوای تحریم تنباکو توسط میرزای شیرازی و
نفی قانون کاپیتولاسیون توسط امام خمینی (ره )
به قاعده نفی سبیل استناد شد.
طبق آیه:
1-مؤمنان، حقِ پذیرفتن سلطه ى کافران را ندارند، و سلطه پذیرى نشانه نداشتن ایمان واقعى است.
«لن یجعل الله للکافرین على المؤمنین سبیلا»
2 - باید کارى کرد که کفّار از سلطه بر مؤمنان براى همیشه مأیوس باشند.
«لن یجعل الله...»
3- هر طرح، عهد نامه، رفت و آمد و قراردادى که راه نفوذ کفّار بر مسلمانان را باز کند حرام است.
پس مسلمانان باید در تمام جهات سیاسى، نظامى، اقتصادى و فرهنگى از استقلال کامل برخوردار باشند.
«لن یجعل الله للکافرین...»
یکی از آسیب ها و تهدیدات هر جریان فکری، سیاسی و اجتماعی، عناصری هستند که
در درون آن نفوذ دارند و حرکتی تخریبی را از داخل سازمان می دهند و
تخریب آنها سنگین تر و کاراتر از ضربات دشمنان آشکاراست.
همان به اصطلاح ستون پنجم...
آیات صفحه شریفه در مورد تکیه قرآن برشناخت منافقین است چون به راحتی نمی توان آنها را شناخت و
در صورت عدم شناسایی هم برخورد مناسب و لازم را نمی توان داشت.
آیات بسیاری با توضیح ویژگی های منافقین آنها را معرفی می کند.
این ویژگی ها در برخورد با مسائل مختلف اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و...بوده و
چگونگی دور شدن ایشان را از درجات ایمان و جامعه ایمانی نشان می دهد.
نفاق،دوگانگی میان «درون» و «بیرون »
یا «بود» و «نمود» یک فرد است.
منافق کسی است که در باطن به جریانی که در آن است ایمان ندارد اما
به اقتضای مصلحتی و منفعتی، از ایمان دم می زند.
پرهیزکاران به دلیل اعتقاد واقعی در ظاهر و باطن، صفات و رفتاری ثابت و متناسب با ایمان خود دارند
و کافران نیز به سبب کفرِ رسوخ یافته در دلهایشان ، رفتار و صفات ثابتی متناسب با کفر دارند؛
ولی منافقان که در ظاهر ایمان دارند
و در باطن اعتقادی ندارند،
رفتار و صفاتی ثابت که همواره متناسب با ایمان یا کفر باشد،ندارند،
بلکه به اقتضای اوضاع، رفتار و حالات متفاوتی دارند و هیچیک از آنها دارای ثبات و دوام نیست.
این مغایرت در عمل اجتماعی مثل دفاع و جنگ آشکار می شود که
در بسیاری از آیات مطرح شده است که دوگانگی ادعا و عمل آنان آشکار می شود.
گرایش های رفتارآنان نیز نمود هایی دارد،
مانند: کسالت در نماز، یاد خدا نکردن، دودل و مردد بودن و متمرکز نبودن در یک جهت...
آیه 142
در آیه نسبت به مؤمنان،
جمله ى «اقامواالصلوة» به کار مى برد
ولى درباره ى منافقین ،
جمله ى «قاموا الى الصلوة »
تفاوت میان «اقاموا» و «قاموا »
تفاوت میان برپاداشتن و به پا خواستن است.
آیه 143
مذبذب ،اسم مفعول از ماده ذبذب است
و در اصل به معنى صداى مخصوصى که به هنگام حرکت دادن یک شیى آویزان بر اثر برخورد
با امواج هوا بگوش میرسد و
سپس به اشیاء متحرک و اشخاص سرگردان و متحیر و فاقد برنامه مذبذب گفته شده است .
از لطیف ترین تعبیراتى است که قرآن در باره منافقین دارد و اشاره ای است که
تذبذب آنها آمیخته با آهنگ مخصوصى است که با توجه به آن شناخته میشوند .
می توان گفت: اینها همانند یک جسم معلق و آویزان ذاتا فاقد جهت حرکتندو
بادها آنها را به هر سو حرکت میدهند و به هر سمت بوزند با خود میبرند !
و در پایان آیه سرنوشت آنها را چنین بیان میکند آنها افرادى هستند که
بر اثر اعمالشان خدا حمایتش را از آنان برداشته و در بیراهه ها گمراهشان ساخته است...
البته ای اینچنین نیست که اینها لا الی هؤُلاءِ وَ لا إِلی هؤُلاءِ باشند یعنی بین کفر و ایمان در تردد باشند،
که "هُمْ لِلْکُفْر...ِ"
آیه 163
انا اوحینا الیک کما اوحینا...
مهمترین نکته در قرآن،«وحیانیّت»است. تنها روزنه اى که
ارتباط بنى آدم را با جهانِ معنا و ماوراءالطبیعه برقرار مى کند.
اگر روزى همه ى ارتباطهاى ما با دنیاى بیرون قطع شود،
چه احساس وحشتناکى به ما دست خواهد داد؟
مثلاً بدانیم که برق و تلفن و ...حتی همسایه اى نداریم و آشنایان و خویشان، ما را فراموش کرده اند!
یا بفهمیم جایی محبوس مانده ایم که راهى به بیرون ندارد.
زندگى در چنین محیط خفقان آور و تنگى، چند روز یا ساعت قابل تحمل است؟
وحی در کنار عقل راهنمایی و هدایت بشر به سوی خیر و خدایی و ربانی شدن را برعهده دارد؛
بدون وحی، عقل به تنهایی نمی توانست راهنمای بشریت باشد.
خداوند وحی را به عنوان کامل کننده مورد توجه قرار داد و
به جهت راهنمایی بشر و رهاسازی او از خسران ابدی و گمراهی، وحی هدایتگر را نازل نمود.
(انعام، آیه۹۱؛ اعراف، آیه۲۰۳؛ شوری، آیات۵۲، ۶۲و ۶۳ )
اگر عقل بتواند ایمان انسان را زنده کند، این وحی است که حقیقت ایمان را معنا می بخشد و
به افزایش و تقویت آن می انجامد. (شوری54)
وحی الهی باعث بصیرت بخشی به انسان می شود. انسان هرچند که از عقل سالم و کاملی برخوردار باشد،
اما عقل با محدودیت هایش نمی تواند آینده ها و جزئیاتی را ببیند و ترسیم کند که وحی آن را ترسیم می کند.
(المیزان ج7 ص97 )
به تعبیر زیباى مولوى، عقل همچون مرکبى است که آدمى را تا کنار دریا پیش مى برد؛
اما براى سفرهاى دریایى باید مرکب دیگرى داشت:
تا به دریا، مرکب اسب و زین بود
بعد از آنت مرکب چوبین بود
درسوره مبارکه کهف می فرماید:
بگو من بشری مثل شما هستم که به من وحی می شود که،
اله شما یکی بیشتر نیست،
پس اگر کسی امید به لقاء پروردگارش دارد و این امید در وجودش زنده است
"فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا یُشْرِکْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ"
گویا اگر کسی اهل عمل صالحی که منظور نظر قرآن است شود و در عبادت اهل اخلاص باشد و
مراتب اخلاص را طی کند به لقاء پروردگار می رسد،منتها همه اینها ذیل وحی نبی اکرم(ص)است،
یعنی می فرماید که؛
وحی راه سلوک تا لقاءالله است و اگر وحی نبود و این رابطه منقطع بود،
هیچ راهی به سوی لقاء پروردگار و درک حقیقت توحید وجود نداشت.
واینکه گفته می شود پیامبر گرامی اسلام در قالب بشر آمده است، نباید رهزن آدمی شود؛
که پیغمبر بشر است و امتیازی جز وحی ندارد ...، نتیجه این تفکر این است که
با او نمی شود به معرفت رسید.
انسان به اندازه ای که به معلمش معرفت پیدا می کند با او سلوک می کند...
آیه 164
«کَلَّمَ اللَّهُ مُوسى تَکْلیما»
خدای متعال در سوره مبارکه شوری/51 می فرماید:
تکلم من با هیچ بشری روی نمی دهد الا به یکی از این سه وجه:
«إِلاَّ وَحْیاً»
یا به او وحی می شود،
«أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ»
، یا از پشت حجابی با او صحبت می شود، مثل تکلمی که
با موسای کلیم در کوه طور اتفاق افتاد و از ورای یک درختی با او صحبت شد، یا
«أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ »
، فرستاده ای کلام خدا را می آورد و این کلام را القاء می کند؛
مثل وحیی که به انبیاء شده است و جناب جبرائیل در آن وحی واسطه بین خدای متعال و پیغمبران بوده اند.
خداوند متعال ،
تاکید بر وحی بر پیامبراکرم (ص )
و پیامبران دارد و
در قرآن اصرار میورزد که
وحی الهی را از هر نوع آمیختگی به
سخن غیر خدا
حتی روحیات پاک و متعالی پیامبر
مصون بدارد،
اگر سخن و سفسطه های افرادی چون سروش و...در مورد "وحی و تجربه دینی" مد نظر قرار گیرد؛
مشخص می شودکه
برداشت ناقص از وحی ونادرستی فهم از "وحی" تا چه اندازه آدمی را از حقیقت دور می سازد .
معنای لغوی وحی:
راغب در مفردات میگوید:
«وحی به معنای اشاره سریع است و به همین جهت به کارهای سریع وحی گفته میشود و
به سخنان رمزی و آمیخته با کنایه که با سرعت رد و بدل میگردد نیز این واژه اطلاق میگردد که
گاه با اشاره و گاه با کتابت حاصل میشود.
سپس به معارف الهیه که به انبیاء و اولیاء القاء میگردد واژه وحی اطلاق شده است »
معنای اصطلاحی:
ارتباطی معنوی است که برای پیامبران الهی جهت دریافت پیام آسمانی از
راه اتصال با عالم غیب برقرار میشود. پیامبر گیرندهای است که
پیام را به واسطه همین ارتباط و اتصال از فرستنده آن؛ یعنی خداوند، دریافت میکند و
جز او هیچ کس شایستگی و توان چنین دریافتی را ندارد.
به گفته مرحوم علامه طباطبائی:
«وحی یک نوع سخن گفتن آسمانی است که
از راه حسّ و تفکر عقلی درک نمیشود، بلکه درک و شعور دیگری است که
گاهی در برخی از افراد به مشیت الهی پیدا میشود و دستورات غیبی را که
از حس و عقل پنهان است از وحی و تعلیم الهی دریافت میکند »
وحی در قرآن:
وحی و ایحاء در قرآن مجید به معانی مختلف آمده که از آن جملهاند:
1- وحی به اشیاء:
مثل وحی به آسمان و زمین(سوره زلزال )
-2 وحی به حیوانات (غریزه ):
« وَأَوْحَى رَبُّکَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ «
(نحل/68 )
3- وحی به غیر پیامبران(الهام ):
«وَأَوْحَیْنَا إِلَى أُمِّ مُوسَى ... «
)قصص/7)
-4 اشاره سریع و مرموز:
«فَخَرَجَ عَلَى قَوْمِه...ِ فَأَوْحَى إِلَیْهِمْ... «
)مریم/11)
"پس بیرون آمد به سوی قومش ...و اشاره کرد به آنها..."
5- وسوسه شیطان:
«وَإِنَّ الشَّیَاطِینَ لَیُوحُونَ إِلَى أَوْلِیَآئِهِمْ »
)انعام/121 )
»...وهمانا شیاطین وحی می کنند ( القا میکنند)به دوستان خود ... «
6- سخن گفتن خدا با انبیاء:
«وَمَا کَانَ لِبَشَرٍ أَن یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْیًا» (شوری/51)
پیامبراکرم(ص) فرمود:
"إِنّما یَعْرفُ القرآنَ مَنْ خُوطِبَ به"
همانا قرآن را کسى مى شناسد که مخاطب آن است .
آیه 165
با این آیه وهابیت و برخی از اهل سنت برمکتب تشیع شبهه می گیرند.
متن شبهه:
شیعیان، اعتقاد دارند که امام زمان( ع)شان که بیش از هزار سال است در
غیبت به سر میبرد،حجت خداوند است. این عقیده مخالف قرآن است؛
زیرا قرآن، پیامبران را آخرین حجت خداوند معرفی کرده است:
»رُسُلاً مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرینَ لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ». (نساء 165 )
پیامبرانى که بشارت دهنده و بیم دهنده بودند، تا بعد از این پیامبران، حجتى براى مردم بر خدا باقى نماند،
(و بر همه اتمام حجت شود) و خداوند، توانا و حکیم است.
«حجة الله على عباده قامت بالرسل فقط. کما قال تعالى:
{ لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ } [النساء: 165].
ولم یقل: بعد الرسل والأئمة أو الأوصیاء أو غیر ذلک».
حجت خدا بر بندگانش فقط با فرستادن رسولان تمام شده است؛ چنانچه خداوند فرموده:
«تا بعد از رسولان برای بندگان علیه خداوند حجتی نباشد».
و نفرموده بعد از رسولان و ائمه و اوصیاء و غیر آنها.
طبق سخن فوق، بعد از ارسال رسل، دیگر حجتی به نام ائمه و اوصیاء وجود ندارد؛
پس چرا شیعیان امامان خود را حجت، می دانند؟
وشبهات مشابه...
آیه 171
...لا تغلوا فی دینکم ...
غلوّ یعنى خروج هر چیز از حد و مرز و اندازه آن،
یعنی هر چیز قدر و اندازه اى دارد که با آن ،از غیر خود شناخته مى شود؛
به گونه اى که تقدیر و اندازه گیرى جدا از آفرینش آفریده ها نیست.
پس حق باورى و باور حق آن است که انسان هرچیزی را در حد و مرز خود محدود بداند و
همین که چیزى را از حدود خود خارج کند، خروج از حق تلقى مى شود که
عدل به «وضع کل شىء موضعه» تعریف شده است.
مصداق غلوّ در قرآن :
الف: غلوّ نسبت به خود،
مثل:
1. غلوّ شیطان
2. غلوّ فرعون
3. غلوّ یهود و نصارى
ب: غلوّ نسبت به غیر خود،
مثل:
1. غلوّ نسبت به شىء یا جن یا ملائکه
2. غلوّ نسبت به رهبران
3. غلوّ نسبت به رهبران آسمانى
امام رضا (ع) می فرمایند:
"خدا لعنت کند غلو گویان را، با ایشان همنشین نشوید و تأییدشان مکنید و
دوری جویید از اینان که خداوند متعال از اینان دوری جسته است.
) بحار الانوار، ج 25، ص273 )
علت غلو در دین چیست ؟
1. محبت افراطی و بیش از حد
2. انحطاط فکری و بینش سطحی
3. آرزوها و طمع ورزی ها و کسب مال و تسلط بر حقوق شرعی ،
امام حسن عسکری(ع) در مذمت بعضی از غلوکنندگان چنین می فرمایند:
"لعنت خدا بر آنان که به نام ما اموال مردمان را تصاحب می نمایند".
(بحار الانوار، ج 25، ص 318 )
شریک بن عبدالله نخعی کوفی می گوید:
آنان (غلات) گروهی اند که احادیث دروغین به امام صادق نسبت می دادند تا
اموال و دراهم مردمان را تصرف کنند.
(بحار الانوار، ج 25، ص 303 )
4. ناهنجاری های اخلاقی و بی مبالاتی نسبت به ارزش های اسلامی:
که در پوشش غلو حرام ها را حلال می کنند.
5. تأویلات و تفاسیر غلط و غیر واقعی از متون دینی.
6. عوامل تشکیلاتی و سازماندهی شده؛
نفوذ در میان مسلمانان و ایجاد انحراف در دین ،
همان گونه که در بابیه و بهائیه و بهاییت اتفاق افتاد.
جهت پیشگیری از افتادن در ورطه غلو:
1. تعریف دقیق و مشخص نمودن حدود و ثغور مرجعیت دینی وعمل به سفارش مهم پیامبر اکرم (ص)؛
یعنی تمسک به ثقلین.
2. شناخت عللی که منجر به ظهور پدیده غلو می گردند،
مانند جهل که نقشی اساسی در ظهور و ایجاد بدعت و افکار منحرف دارد ،
3. دقت در افتادن به ورطه محبت افراطی،
که افراط در محبت و عدم درک صحیح از حدود و چارچوب آن، باعث انحراف می شود.
امام زین العابدین (ع) می فرمایند:
"همانا یهود دوست داشتند، عزیر (ع) را تا آن جا که چه سخنان غلو آمیزی درباره او نگفتند؛
در حالی که نه عزیر از ایشان بود و نه اینان از عزیر؛ و نصرانیان دوست می داشتند عیسی (ع) را
و چه گفته های غلو آمیز درباره او بر زبان جاری نکردند، در حالی که نه ایشان از عیسی بودند و
نه عیسی (ع) از اینان. و همین سنت نیز در مورد ما جاری خواهد گردید، گروهی از شیعیان، ما را
دوست خواهند داشت، تا آن جا که می گویند آنچه یهودیان درباره عزیر (ع) گفتند و آنچه نصرانیان
درباره عیسی گفتند، پس اینان از ما نیستند و ما نیز از ایشان نیستیم"
(بحار الانوار، ج 25، ص 289 )
4. هوشیاری و دقت نظر در سازماندهی و تغذیه فکری دشمنان در طرح افکار منحرف و طراحی و
پرورانیدن افکار مخرب و منحرف در محافل جامعه اسلامی ... ایجاد فرقه بابیه و بهائیه و وهابیت
از مصادیق بارز چنین سازماندهی هستند.
تمایل به غلو و افراط در فرهنگ قومی رنگ قومیت و در فرهنگ ملی رنگ ملیت و در فرهنگ دینی،
رنگ دین به خود میگیرد، با این تفاوت که اصولاً دین، به دلیل سروکار داشتن با امور غیر مادی در
این مورد، از ظرفیت بالاتر و بیشتری برخوردار است.
مثلا عامل اصلی بت پرستی را افراط در علاقه به شخصیتهای دینی می دانند.
هشام کلبی در کتاب معروف خود «الاصنام» مینویسد:
بشر اولین مجسمه را به قصد تکریم و از خاطر نبردن حضرت «آدم» ساخت.
کمکم مجسمه آدم، اولین بت بشر شد و بتهای «وَدًّ»، «سُوَاع»، « یَغُوث»، «یَعُوق» و «نَسْر»
( نام بتهای معروف قوم نوح در قرآن) نام صالحین بوده که مردم مجسمه آنها را ساختند و
مجسمه آنان پس از سه نسل، کمکم مورد پرستش قرار گرفت ،
عده ای فکر می کنند که غلوّ در دین باعث ایجاد جذابیت بیشتر در دین می شود.وبا افراط
در توصیف ویژگیهای پیامبران، امامان، افراد صالح و … به آنها ویژگیهای غیر بشری می دهند.
شاید بسیاری از این افراد با نیتی صحیح و تفکری خیرخواهانه دست به این اقدام بزنند،
ولی در حقیقت با این کار دین را انباشته از خرافات می کنند.
امروزه نیز مصداقهای غلو کم نیست. گزافه گوییها در دین ، یاافراد...,
بی ضرر به نظر می رسند و در نگاه اول بی تاثیر روی کل دین.
ولی متاسفانه بعضی از این غلوها به قدری با مهارت طراحی شده اند که
در دراز مدت روی اعتقادات خیلها تاثیر می گذارند.
مثلا در سایتی آمده بود که
شاخه های درختی که در آلمان به صورت لا اله الا الله در آمده اندو
خیلی از مردم آلمان با دیدن این منظره مسلمان شده اند.
یا شکل نایژه ها در شش انسان به صورت لا اله الا الله محمد رسول الله...
ولی در واقع این عکسهای دکتر الخودری یک هنرمند مسلمان است ...
یا اینکه در صحرایی در عربستان, دانشمندان بقایای اسکلتهای عظیم انسان را کشف کرده اند.
دانشمندان معتقدند که این انسان متعلق به قوم عاد بوده که در قرآن ذکر شده است.
این کشف اثبات درستی قرآن کریم است...
در حالیکه فوتوشاپ یک وبسایت از یک حفاری در آمریکا بااضافه شدن اسکلت با نرم افزاربوده...
یا کد نوزده در قرآن
در سال ۱۹۷۸, شخصی به نام رشاد خلیفه, نتیجه تحقیقات آماری خود بر قرآن را منتشر کرد.
او معتقد بود که قرآن دارای یک کد پنهان نوزده است.
برای نمونه, تعداد سوره های قرآن ۱۱۴ است که مضربی از نوزده است.
بسم الله الرحمن الرحیم که در اول سوره های قرآن می آید, دارای نوزده حرف است.
اولین وحی به پیامبر دارای نوزده کلمه است. آخرین سوره نازل شده بر پیامبر یعنی سوره نصر,
دارای نوزده کلمه است و اولین آیه در سوره نصر هم نوزده حرف دارد.
تمامی این اطلاعات در نگاه اول بسیار جذاب و قابل قبول می آید.
ولی حقیقت این است که هر کسی می تواند در هر متنی به دنبال یک طرح و الگوی ریاضی بگردد.
رشاد خلیفه در واقع به قدری به کد نوزده معتقد بود که
می خواست هر چیزی در قرآن را در این فرمت بگنجاند.
یکی از این موارد تعداد آیات قرآن بود. تعداد آیات قرآن کریم ۶۳۴۸ است.
و این عدد به نوزده قابل قسمت نیست.
این شاید می توانست خط بطلانی باشد بر نظریه کد نوزده در قرآن. ولی در کمال تعجب,
رشاد خلیفه اعلام کرد که دو آیه آخر سوره توبه جزو قرآن نیست و باید از قرآن حذف شود.
با حذف این دو آیه, تعدادآیات قرآن ۶۳۴۶ می شود که به نوزده قابل قسمت می شود.
این شاید یک مثال جالب از حالتی باشد که غلو کردن در دین باعث گمراهی شده است،
یا برای رسول خدا (ص)و ائمه هدا(ع)
صدها معجزه ذکر می شود.
یا مثلا
کتاب یاسر الحبیب در نقد عایشه...
یا روزهای خاصی که با اعمال خاصی که از شئونات دین نیست،
مانند عیدالزهراو ...
یا امامزاده های جدیدالتاسیس و حتی درختان مقدس و تظاهر به
رویت معصومی در جایی و شفاعت و توسل از آن محل یا خرافات دیگر...
عنوان این مطالب معمولا از جانب دو گروه مردم است:
اول عده ای ساده اندیش که دنباله رو نظرات دیگران هستند.
گروه دوم اما کسانی هستندکه معتقد هستند برای پیشبرد دین و
گسترش اسلام می توان دروغ گفت و به دین شاخ و برگ داد.
هر دو این گروه در یک چیز مشترکند:
هر دو از قرآن بهره ای نبرده اند.
سلامت دین از دغدغه های حضرت علی(ع) می باشد که دائم از سوی ایشان تکرار شده است.
هر مرتبه که رسول خدا(ص )
به امیرمومنان(ع) بشارت شهادت می دادند،
حضرت علی(ع) می پرسیدند که
آیا در آن هنگام دین من سالم است؟
دین مجموعه ای از اعتقادات، اخلاق و احکام است که
اگر هرکدام از این اصول دچار انحراف و افراط و تفریط شود، دین سالم نخواهد ماند.
مرحوم علامه سید محسن امین فرمود:
در یکی از سالها برف فراوانی آمد و هیزم هم کم بود.
در کنار آبادی درخت کهنسال تنومندی بود. از قدیم مردم آن را مقدس میپنداشتند.
طلبهها از فشار سرما شاخههای آن درخت را برای اولین بار بریدندو سوزاندند،
روستائیان صبح هنگام به منزل طلاب آمدند تا ببینند چگونه مرده اند و
چه بلائی بر سرشان آمده است؟!
آیه 171
عیسی بن مریم رسول الله و کلمته...
عیسی (ع) کلمه الله است
" فرشتگان گفتند:
اى مریم! خدا تو را به کلمه اى از جانب خود ..."(آل عمران/ 45)
قرآن کریم همه موجودات را
"کلمات" الهی می داند.
یعنی چیزی که اسرار را آشکار کند کلمه است.
الفاظ را کلمات می گویند چون فاش کننده راز درونند،
یعنی معانی پوشیده به وسیله این روزنه ها بیان می شود و
چون همه موجودات عالم شهادت آیات و رازگوی جهان غیبند پس کلمات غیبند.
خدای سبحان هم از همه موجودات به کلمات یاد می کند:
»قل لو کان البحر مدادا لکلمات ربی ...
اگر دریا مرکب بشود و بخواهد کلمات الهی را بنویسد،
دریا پایان می پذیرد ولی کلمات الهی تمام نخواهد شد.«
(کهف/ 109 ولقمان/ 27 )
اگر خصوصا عیسى (ع) را کلمه خوانده، با اینکه هر انسانى و
بلکه هر موجودى مصداقى از کلمه "کن" تکوینى است براى این بود که
ولادت سایر افراد بر طبق مجراى اسباب عادى و طبیعی صورت مى گیرد،
ولی هستی حضرت عیسی به صرف کلمه تکوین بوده، بدون دخالت اسباب عادی ...
کلمات الهی عبارت از موجودات جهان عینی است که آن غیب را نشان می دهد و
هرکدام که آن غیب را بهتر نشان داد کلمه ی تامه خواهد بود.
ازمعصومین (ع) روایت است:
«نحن الکلمات؛ سراسر عالم کلمه حقند اما ما کلمه تامه ایم،
اگر دیگران گوشه ای از جهان غیب را به شما نشان می دهند
ما بسیاری از اسرار غیب را می شناسیم و شما را از آن باخبر می کنیم »...