سریره

وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلینَ حجر/47

سریره

وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلینَ حجر/47

با مولانا


در آدمی، عشقی و دردی و خارخاری و تقاضایی هست که
 اگر صد هزار عالَم مُلک او شود  که نیاساید و آرام نیابد.
 این خلق به تفصیل
 در هر پیشه ای و صنعتی و منصبی و
 تحصیل نجوم و طبّ و... می کنند
 و هیچ آرام نمی گیرند،
 زیرا آنچه مقصود است به دست نیامده است.
 آخر ، معشوق را " دلارام " می گویند، 
یعنی که دل به وی آرام گیرد - پس به غیر چون آرام و قرار گیرد ؟
 این جمله خوشی ها و مقصود ها چون نردبانی ست و
 چون پایه های نردبان، جای اقامت و باش نیست،
 از بهرِ گذشتن است. 
خُنک او را که زودتر بیدار و واقف گردد، 
تا راهِ دراز بر او کوته شود و
 در این پایه های نردبانِ عمر خود را ضایع نکند.
فیه مافیه /مولانا

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.