در آدمی، عشقی و دردی و خارخاری و تقاضایی هست که
اگر صد هزار عالَم مُلک او شود که نیاساید و آرام نیابد.
این خلق به تفصیل
در هر پیشه ای و صنعتی و منصبی و
تحصیل نجوم و طبّ و... می کنند
و هیچ آرام نمی گیرند،
زیرا آنچه مقصود است به دست نیامده است.
آخر ، معشوق را " دلارام " می گویند،
یعنی که دل به وی آرام گیرد - پس به غیر چون آرام و قرار گیرد ؟
این جمله خوشی ها و مقصود ها چون نردبانی ست و
چون پایه های نردبان، جای اقامت و باش نیست،
از بهرِ گذشتن است.
خُنک او را که زودتر بیدار و واقف گردد،
تا راهِ دراز بر او کوته شود و
در این پایه های نردبانِ عمر خود را ضایع نکند. فیه مافیه /مولانا