وَ لَمَّا رَجَعَ مُوسى إِلى قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفاً
(اعراف: 150)
حضرت موسی (ع) سه نوع برخورد داشتند:
در برخورد با مردم:
تنها تشر زد و تندی نمود.
در برخورد با برادر:
به جهت آنکه وظیفه رهبری مردم بر عهده ی او بود، تندتر وجدی تر عمل نمود.
در برخورد با سامری:
که موجب گمراهی مردم شده بود، برخورد بسیار شدیدتری داشت.
( بنابر اهمیت در چهار سوره این داستان بیان شده سوره بقره آیه 51 و 54 و 92 و 93و
درسوره نساء آیه 153 ودرسوره اعراف آیات 147 و 148، ودرسوره طه آیه 88 به بعد)
وَ لَمَّا سَکَتَ عَنْ مُوسَى الْغَضَبُ
(آیه 154)
آنگاه که غضب موسی ساکت شد».
سخن از سکوت غضب میکند، نه سکون آن.
معنایش آن است که غضب ایشان ناطق بوده است، نه اینکه غضب در ایشان به حرکت درآمده است.
الواح جمع «لوح» از «لاحَ یَلوُحُ» به معناى ظاهر شدن و درخشیدن است و
چون با نوشتن بر روى یک صفحه مطالب آشکار و روشن مىگردد، لوح گفته شده است.
این واژه در قرآن در دو معنا بهکار رفته است:
در آیه 13 قمر/54 به الواح و تختههاى کشتى نوح(ع)
و در آیات 145، 150 و 154 اعراف/7 به الواح نازل شده بر موسى(علیه السلام)اطلاق شده و
در آیه 22 بروج/85 به معناى «لوح محفوظ» آمده است.
وَأَلْقَى الْأَلْوَاحَ وَأَخَذَ بِرَأْسِ أَخِیهِ یَجُرُّهُ إِلَیْهِ ...
الواح را افکند و(موى)سر برادرش را گرفت و او را به طرف خود کشید...
خداونداز بازگو کردن این حاشیه ها، چه هدفی دارد؟
حق تعالی چه اصراری دارد که
برخورد تند و توأم با عصبانیت و انداختن الواح را به صراحت و شفافیت مطرح کند؟
چرا پیامبر خداوند تورات یعنی لوحی که در آن کلام خداوند بود را زمین زد؟
اگر در گزارشی که از ماجرای میقات موسی وانحراف مردم در غیاب موسی،
ارائه شده، اشاره به این قسمت از ماجرا نشده بود، چه می شد؟
آیا بهتر نبود این رفتار موسی، در دل تاریخ مکتوم می ماند وکاری را که نمی توان
زیبائی آن را اثبات کرد، با سکوت به فراموشی سپرده می شد؟
پیام خداوند به مسلمانان از اشاره به این ماجرا در قرآن چیست؟
* اساس دعوت پیامبران بر توحید و نفی شرک و بت پرستی است.
گوساله پرستی در جامعه ای که تازه از بت پرستی رها شده،
خطر بسیار بزرگی است که همه زحمات حضرت موسی را ضایع می کند.
عکس العمل حضرت موسی علیه السلام یک حرکت حساب شده در برابر موج بت پرستی بود،
* حضرت موسی با افکندن الواح تورات، می خواهد به بنی اسرائیل بفهماند که
ارزش و مفهوم واقعی چنین الواحی، در صورت عدم وجود شرک و بت پرستی است.
اگر جامعه بت پرست باشد، دیگر وجود الواح مقدس، چه جایگاه و فایده ای دارد؟!
*براى ایجاد شوک در جامعه منحرف، باید حرکت ایجادتحرک و شوک کند.
چنان که در نهج البلاغه آمده حضرت على (ع) براى ایجاد تحرّک در شنوندگان بى تفاوت،
گاهى سیلى به صورت مبارک خود مى زدند:
«ثُمَّ ضَرَبَ بِیَدِهِ عَلَى لِحْیَتِهِ الشَّرِیفَةِ الْکَرِیمَةِ فَأَطَالَ الْبُکَاءَ»
(نهج البلاغه، خطبه 182)
و
* حضرت هارون بعد از موسی راهنما و امام بنی اسرائیل بود.
وقتی حرمت امام نگه داشته نشود ،
الواح و کلام خدا نیز زمین خواهد خورد ...
در صدر اسلامی ماجرایی مشابه این موضوع روی داد،
درجنگ صفین(در فتنه ی حکمیت) تا سرنگونی حکومت شامیان وفرار معاویه چیزی نمانده بود که
با نیرنگ عمروعاص قرآن ها را بر سر نیزه ها کردند که باید قرآن بین ما و شما حکم کند.
این کار سپاه در حال پیروزی علی(ع)را متزلزل کرد .
حضرت علی (ع) فرمود:
تا پیش از این من آنان را دعوت به قرآن کردم اما آنان نپذیرفتند...
فتنه گمراهتان نسازد ، قرآن ناطق منم ، به مشتی جوهر بین دو جلد شمشیر بزنید.
به قرآن روی نیزه ها شمشیر بزنید که قرآن ناطق منم.
إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی وَکَادُوا یَقْتُلُونَنِی
... پیامبر(ص)رو به علی( ع) فرمود :
یاعلی به زودی بعد از من،
از قریش و متحدانشان علیه تو وظلمشان بر تو سختی خواهی کشید.
اگر علیه آنان یارانی یافتی با آنان جهاد کن و با مخالفین خود به وسیله ی موافقینت جنگ کن و
اگر یاری نیافتی صبر کن و دست نگه دار و با دست خویش خود را در هلاکت نیانداز .
تو نسبت به من به منزله ی هارون نسبت به موسی هستی و
"ازهارون اسوه ی خوبی خواهی داشت"
که به برادرش موسی گفت :
إن القوم إستضعفونی و کادوا یقتلوننی....
این قوم مرا به ضعف کشاندند و نزدیک بود مرا بکشند...
(کتاب سلیم ابن قیس . حدیث یک . ص 206)
...سپس دومی گفت :
برخیز ای فرزند ابوطالب و بیعت کن !
حضرت فرمود : اگر بیعت نکنم چه خواهید کرد؟
گفت : به خدا قسم اگر بیعت نکنی گردنت را می زنیم.
... امیرالمؤمنین علیه السلام سه مرتبه حجت را بر آنان تمام کرد ...
آنگاه در حالی که طناب بر گردنش بود رو به قبر رسول خدا کرد و گفت :
یابن أم إن القوم استضعفونی و کادوا یقتلوننی ...
(کتاب سلیم ابن قیس . حدیث چهارم . ص 236)
آیه 157
الّذین یتّبعون الرّسول النّبیّ الامّی...
آیه دربارهی پیغمبرو یکی ازتوصیف هائ شخصیت رسول گرامی اسلام در قرآن است.
در قرآن چند آیه است که دربارهی شخصیت پیغمبر و یاران پیغمبر توصیف شده،
هر کدام از این آیات یک بُعدی از ابعاد عظیم آن شخصیت را بیان میکند،
یکی از برجستهترینهایش این آیه است.
از جملهی مطالبی که در این آیه آمده این است که:
«و یضع عنهم اصرهم»؛
بندها را از پای آنها برمیدارد - انسانها -
«و الاغلال الّتی کانت علیهم»؛
آن غلهائی که به پای آنهاست و سنگینی میکند و مانع از تحرک انسان میشود،مانع از پرواز آدمی
میشود، مانع از اوج گرفتن انسان و تکامل انسان میشود، اینها را از گردن و پای انسان باز میکند.
«اصر» به معنای ریسمانهائی است که
پایهی خیمه را به وسیلهی آن با میخها میکوبند به زمین،
که تا آن ریسمانها به خیمه بسته است، این خیمه تکان نمیتواند بخورد؛ به پای انسانها آنقدراز
این ریسمانها بستهاند، آنقدر او را چهارمیخه کردهاند در زندگی کهانسان تکان نمیتواند بخورد ،
انواع و اقسام تحمیلها، انواع و اقسام تبعیضها، انواع و اقسام محدودیتها، انواع و اقسام تلقینها و
تزریقهائی که امروز به صورت مدرن در دنیا مطرح است ....
«و لکنّه اخلد الی الأرض»؛
این اخلاد الی الأرض است(چسبیدن به زمین).
«اواصر» آن چیزهائی است که ما را میچسباند به زمین، مانع پروازمان میشود.
«غل» هم که غل است دیگر، غل و زنجیر است؛ پیغمبر آمده است غل و زنجیر را بردارد.
پیغمبرها وقتی وارد جامعه میشوند، اولین کارشان این است که غلها را،
زنجیرها را از گردن این زندانی باز کنند.
آیه 157
...یَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ
وَیُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّبَاتِ وَیُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبَائِثَ ...
اوّلین آمر به معروف،
خود ذات مقدّس پروردگار است که میفرماید:
اِنَّ اللهَ یَأمُرُ بِالعَدلِ وَ الاِحسانِ وَ ایتآئِ ذِیالقُربی وَ یَنهی عَنِ الفَحشآءِ وَ المُنکَرِ وَ البَغی؛
خدا آمر به معروف و ناهی از منکر است؛هم معروفها مشخّص شده است،هم منکرها
وجود مقدّس پیامبر معظّم اسلام (ص) نیز از برترین آمران به معروف و ناهیان از منکر است؛
«یَأمُرُهُم بِالمَعروفِ وَ ینهاهُم عَنِ المُنکَر»؛
ائمّه (ع) بزرگترین آمران به معروف و ناهیان از منکرند؛
در زیارت میخوانید:
اَشهَدُ اَنَّکَ قَد اَقَمتَ الصَّلاةَ وَ آتَیتَ الزَّکاةَ وَ اَمَرتَ بِالمَعروفِ وَ نَهَیتَ عَنِ المُنکَر؛
مؤمنین و مؤمنات در هر نقطهای از جهان اسلام آمران به معروفند که
فرمود:
وَ المُؤمِنونَ وَ المُؤمِناتُ بَعضُهُم اَولیآءُ بَعضٍ یَأمُرونَ بِالمَعروفِ وَ یَنهَونَ عَنِ المُنکَرِ ...
اینها چهار پایهی اصلی برای نظامسازی است که از هرکدام از اینها، شاخههایی منشعب میشود.
نظام اسلامی متّکی است به
اقامهی صلات، ایتاء زکات،
امر به معروف، و نهی از منکر؛
یعنی انسجام و ارتباط اجتماعی و قلبیِ میان آحاد مردم در نظام اسلامی.
از تفاسیرحضرت امام خامنه ای
اعراف/160
...وما ظَلَمُونا وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُون
...به ما ظلم نکردند به جانهای خودشان ظلم کردند.
از حضرت سوال کردند مگر خدا مظلوم واقع می شود؟
فرمود:
«إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى أَعْظَمُ وَ أَعَزُّ وَ أَجَلُّ وَ أَمْنَعُ مِنْ أَنْ یُظْلَمَ وَ
لَکِنَّهُ خَلَطَنَا بِنَفْسِهِ فَجَعَلَ ظُلْمَنَا ظُلْمَهُ وَ وَلَایَتَنَا وَلَایَته»
(کافی، ج 1، ص 146)
خدای متعال خیلی مقامش بالاترست از این که کسی بتواند ظلم به او بکند.
پس وما ظلمونا یعنی چی؟
یک تعبیر عجیبی حضرت دارند،
فرمودند:
«وَ لکِن خَلَطَنا بِنَفسِه»
ما را با خودش یکی کرده است. با خودش آمیخته است.
«خَلَطَنا بِنَفسِه وَ جَعَلَ وِلایَتَنا وِلایَتَه»
ولایت ما را ولایت خودش قرار داده است.
و فرمود:
«اِنَّما وَلیُّکُمُ الله وَ رَسولُه وَالَّذینَ آمَنوا و یُقیمونَ الصَّلوة وَ یُوتونَ الزَکوة وهُم راکِعون»
(مائده/55)
ولی شما خداست و رسول او و آن کسی که در حال رکوع انفاق میکند( که داستانش را همه می دانند).
ولایت آن ها را ذیل ولایت خودش قرار داده است،یک ولایت قرارداده است .
این طور نیست که ولی ما خدا باشدو در عرض خدا رسول و امام هم "ولی" باشند،که می شود شرک.
ولایت امام همان ولایت الله است که فقط ملزم به ولایت خدا هستیم.
فرمود خدای متعال ما را با خودش یکی کرده و ظلم به ما را ظلم به خودش قرار داده است.
...وما ظَلَمُونا وَ لکِنْ کانُواأَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُون
آیه 163
خدا گفته بود روز شنبه ماهی نگیرید،
آنها هم روز شنبه ماهی نگرفتندولی کار کوچکی کردند که آن هم رسماً منع نشده بود و آن،
این بود که حفرههایی درست کردند، ماهیها داخل آن حفرهها آمدند،
راه آن حفرهها را در روز شنبه بستند، تا ماهی نتواند برگردد!
روز شنبه این کار را کرده و روز یکشنبه همان ماهیها را گرفتند!
مجازات و کیفر الهى که با شدت درباره این گروه جارى شد،نشان مى دهد که چهره واقعى گناه
هرگز با دگرگون ساختن ظاهر آن و به اصطلاح کلاه شرعى درست کردن، دگرگون نمى گردد،
حرام، حرام است، خواه صریحا انجام گیرد،
یا زیر لفافه هاى دروغین و عذرهاى واهى.
آنها که تصور مى کنند، گناه را مى توان با تغییر چهره صورى تبدیل به یک عمل مجاز کرد،
ماننداصحاب سبت عمل می کنند!
و متاسفانه این کار در میان کسانی که به دین منتسب هستند، فراوان دیده مى شود،که علاوه بر
زشت نشان دادن چهره مذهب، گناه را در نظرها کوچک مى کند و از اهمیت آن مى کاهد و افراد
را بر گناه جسور مى سازد که محیط کم کم آماده براى انجام گناهان به طور صریح و آشکار مى شوند.
حضرت على (ع) از پیامبر (ص) چنین نقل مى فرماید:
"روزى فرامى رسد که مردم به وسیله اموالشان آزمایش مى شوند،برخدامنت مى گذارند که دیندارند،
و در عین حال در انتظار رحمت اویند و از مجازات او خود را در امان مى بینند...
حرام خدا را با شبهات دروغین و خیالات واهى حلال مى شمرند،شراب را تحت عنوان نبیذ و رشوه را
به عنوان هدیه (و حق و حساب) و ربا را به نام بیع، براى خود حلال مى پندارند."
(نهج البلاغه آخر خطبه 156)
آیات163-165 سوره اعراف
در ماجرای اصحاب سبت ،
در جامعه سه گروه وجود دارند:
1. هنجارشکنان و کسانی که قانون ممنوعیت شکار در روز شنبه را دور میزدند؛
2. کسانی که هیچ موضعگیری نسبت به هنجارشکنان نداشته و اعلام موضع بیطرفی میکردند و
در قبال منکرات و هنجارشکنیها سکوت پیشه میکرده و موضع بی طرفی داشتند،
3. کسانی که هنجارشکنان را نهی از منکر کرده و در پاسخ ساکتین فتنه و بیطرفان که میگفتند:
«چرا قومی را که خدا هلاککننده آنهاست، یا آنان را به عذابی سخت عذاب خواهدکرد، پند میدهید؟»
گفتند: «تا معذرتی پیش پروردگارتان باشد و شاید که آنان پرهیزگاری کنند.
در حقیقت ساکتین،
مسئولیت اجتماعی خود را فراموش کرده بودند ،
و مدعی بودند که
اگر گناهی انجام میشودو هنجارشکنی ،
قانونگذار و شارع است و
دیگر نیازی نیست که دیگران در امور اجتماعی و قانونی دخالتی داشته و علیه هنجارشکنان و
قانونشکنان اعتراضی نمایند و نهی از منکر کنند.
اینان همانند افرادی هستند که میگویند:
"اگر خداوند میخواست خودش به فقیران کمک میکرد..." (یس، آیه 47)
چنین افرادی که
از مسئولیتهای اجتماعی شانه خالی کرده و نسبت به امور جامعه موضع ندارند و
اهل سکوت و بیتفاوتی و بیخیالی هستند، از نظر قرآن در جرگه گناهکاران هستند.
از این رو ساکتین و بیتفاوتها
در داستان اصحاب سبت،
به همان مجازاتی گرفتار شدند که
هنجارشکنان و قانونشکنان گرفتار شدند
و خداوند آنان را با بوزینه شدن مسخ کرد.
خداوند بصراحت از سه گروه،
تنها یک گروه ،
یعنی ناهیان منکررا
نجات میدهد و میفرماید:
پس هنگامی که آنچه را بدان تذکر داده شده بودند، از یاد بردند، کسانی را که از [کار] بد باز میداشتند
نجات دادیم و کسانی را که ستم کردند، به سزای آنکه نافرمانی میکردند، به عذابی شدید گرفتار کردیم.
(اعراف، آیه 165)
آیه 166
....فقلنا لکم کونوا قرده خاسئین
...پس به آنها گفتیم به شکل میمونهای طرد شده درآیید.
مسخ در اصطلاح حکما یعنی
«انتقال نفس ناطقه از کالبد آدمی به کالبد حیوانی که در برخی اوصاف با او همگون باشد»
آیا واقعاً برخی انسانها حیوان شدند؟!
مسخ ظاهری بنی اسرائیل در واقع در جهت تجسم مسخ باطنی آنها انجام شد؛
زیرا عموم مردم مفهوم و مصداق مسخ باطن را نمی توانند درک کنند
(توجه داشته باشیم که بنی اسراییل بیشتر حسی بودند ).
لذا خداوند با مسخ آنان خواست به این حقیقت واقف شوند که هراندیشه و رفتارغیر انسانی وقتی در
ژرفای روح جای گیرد وصفت بدی وشرارت برکسی غالب شود،روح او به آن صورت تجسم مییابد،
روشن بینان، صورت باطنی هرکس را میبینند اماعامه مردم آن دیده تیزرا ندارند،
حال آنکه گروه گروه از مردم دچار مسخ باطنی اند
لذا خداوند نمونه مسخ باطنی را به ظهورآورد تا
همگان بدین حقیقت آگاه شوند.
گزینش صورت بوزینه برای مسخ اصحاب سبت ممکن است برای این باشد
که انسان حیله گر مکّار،
پیوسته جانش را به سمت بوزینگی هدایت می کند،
انسان با هر کاری که انجام می دهد،
زمینه پیدایش ملکه ای از ملکات نفسانی را برای خود فراهم می سازد و
چنان که در مسائل علمی، گفتن و شنیدن و تمرین کردن ،
زمینه پیدایش صور نفسانی به صورت (حال) در ابتدا وبه صورت (ملکه) در انتها می شود،
ملکات نفسانی نیز به تدریج از حدّ عَرَض و کیف نفسانی می گذرد و
در جان آدمی رسوخ کرده با روح وی متّحد و صورت و فعلیت برای نفس وی می شود؛
چون نفس انسانی قابل هر صورت و فعلیتی است؛
خواه آن فعلیت با فطرت اولیه انسان سازگار باشد یا نباشد.
مسئله مسخ ظاهری و جسمانی طبق روایات از زمان رسول الله( ص) به بعد برداشته شد
اما همچنان مسخ روحی و باطنی تا قیامت برقرار است.
اندرین امت نبد مسخ بدن
لیک مسخ دل بود ای ذوالفطن!
چون دل بوزینه گردد آن دلش
از دل بوزینه شد خوار، آن گلش
(مولانا)
آن زمانی که ملکات روحی انسان ممسوخ شود،سایه اش بر کالبد وچهره قرار گرفته ودر نهایت
صورت نیز رنگ و شکل سیرت را میگیرد و هر کسی براساس آن روز قیامت محشور میشود.
قرآن کریم به صراحت ماجرای کسانی را بیان میکند که
هویت واقعی خود را باخته،
از اصل خود درآمده و گونه ای دیگر شده اند.
تبدیل هویت انسانها ـ هر چند نهایتاً دارای یک منشأ، یعنی مخالفت با فرمان خدای متعال است که
همان مخالفت با فطرت است ـ دست کم در دو سطح بوده ،
تغییر و تبدیل بنیادی در جسم و روان،
و تغییر و تبدیل فقط در بعد روانی انسانها.
قرآن کریم درباره ی سطح اول تبدیل شدن انسان به میمون و خوک را می فرماید ...
و برخی آیات،
مسخ انسانها در بعد روانی و ویژگیهای اخلاقی را بیان میکنند.
که از کوچکترین انحراف اخلاقی تا تغییرات کلی در آن درجه بندی شده است...
که در آیات 175 و 176 سوره اعراف آمده است ...
پیامبر صلیاللهعلیهوآله خواب دیدند
میمونهایی از منبر ایشان بالا میروند.
این میمونها در روایت به بنیامیه تعبیر شدهاند.
در مورد اصحاب سبت و مسخ آنان میفرماید:
و جعل منهم القردة خاسئین...
آیه 172
"آیه ذر" یا "آیه عهد" یا "آیه میثاق"
میثاق با خدا پیمانی ازلی است یعنی همیشه هست ،
حضور دائم دارد و هر لحظه این پیمان را خدا میبندد،
آیه نشان می دهد که خدا انسان را بالذات آگاه آفرید
زیرا با آدم غیر آگاه و سَفیه و مهجور که عهد بسته نمی شود،
پس خدا با موجود آگاه عهد بست و با آگاهی عهد بست، با ناآگاهی که عهد بسته نمی شود...
الست بربکم؟ قالوا بلی.
آگاهی بود که گفت بله تو رب ما هستی و ناآگاهی که نمیگفت بله ،
ونگفت آیا شما بندگان من نیستید؟
فرمود آیا من رب شما نیستم؟
چون بنده گاهی عهدش را میشکند، اما خدا عهد ربوبیتش را هرگز نمیشکند،
در عهد الست، «بلی» گفتی
امروز به بستر «لا» خفتی
و نگفت آیا من اله شما نیستم ؟
فرمود آیا "رب"شما نیستم ؟
یعنی عهد بر سر ربوبیت خداوند در مراحل مختلف زندگی انسان است نه الوهیت ...
(مساله ربوبیت و الوهیت و فرق آن در زندگی انسان قبلا به تفصیل عرض شده )
خداوند زیبایی مطلق است و کلامش هم زیبایی مطلق است ،
عهد الست است و انسان بالذات متعهد...
یعنی در واقع "نمیتواند "عهد را بشکند ،
فقط درپندار است که میشکند،
فرعون که تکوینش از عبودیت خدا خارج نشد پس عهد را در اندیشهی کج خود میشکند،
پس فرعون هم بالذات متعهد بود اما در خیال و اندیشهی باطل عهد را شکست.
انسان به حسب مقام «فطرت» میزان حق است.
اصلاً فطرت انسان، میزان الهی است،
ولی وقتی که به این دنیا می آید و در شرایط زمانی، مکانی، اجتماعی و … قرار می گیردو
به این عالم مشغول می شود، گاهی آن فطرت اصلی پوشیده می شود و روی آن را غبار می گیرد.
در واقع انبیا هم حرف تازه ای نیاورده اند، بلکه آمده اند تا انسان را به فطرت خودش آگاه کنند.
یعنی انسان ها فطرت خود را فراموش کرده اند. روایات و آیات اشاره دارد که
وقتی انسان خدا را فراموش می کند،
خودش را نیز فراموش میکند:
نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُم...
چرا خداوند را فراموش کردند؟
چون فطرت اصلی خود را فراموش کردند. اکنون که آن را فراموش کرده اند، گرفتار شده اند،
یعنی دیگر خودِ فطری شان نیستند....
آیات 175،176
در مقوله ی مسخ انسانها
از کوچکترین انحراف اخلاقی
تا تغییرات کلی را در بعد روانی و ویژگیهای اخلاقی می توان گنجاند.
آیه 175
وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیْناهُ آیاتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطانُ فَکانَ مِنَ الْغاوِینَ
و بر آنان خبر کسی را بخوان که به او (علم) آیات خود را بخشیده بودیم، اما از آن عاری شد،
پس شیطان در پی او افتاد و آن گاه از گمراهان شد.
آیه 176
وَ لَوْ نشاء لَرَفَعْناهُ بِها وَ لکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَی الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ
فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ
ذلِکَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُون
و اگر میخواستیم او را (به خاطر علمش به آیات) بلند میداشتیم، ولی او به دنیا و پستی گرایید و
از هوای نفس خویش پیروی کرد. (آری) داستان او مانند سگی است که
اگر به او حمله آوری زبان از دهان بیرون میآورد و اگر هم او را به حال خود واگذاری،
باز هم زبان از دهان بیرون میآورد. این داستان منکران آیات ماست،
پس برایشان این پند و داستان را بخوان شاید که اندیشه کنند.
آیه به روشنی به کسی اشاره میکند که
نخست در صف مؤمنان بوده و
حامل آیات الهی گشته،
سپس از این مسیربیرون رفته است;
به همین دلیل شیطان به وسوسه ی او پرداخته وعاقبتش به گمراهی و بدبختی کشیده شده است.
تعبیر «انسلخ»از ماده ی «انسلاخ»
یعنی از پوست بیرون آمدن،
یعنی آیات و علوم الهی در آغاز چنان به او احاطه داشت که چون پوست تن او شده بود،
امااو ازاین پوست بیرون آمد و
با یک چرخشِ تند،
مسیر خود را به کلی تغییر داد.
ازتعبیر"فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطان"برمیآیدکه
شیطان درآغازازاوقطع امیدکرده بود،
چرا که او کاملا در مسیر حق قرار داشت،
اما پس از انحراف، شیطان او را تعقیب کرد
و به او رسید و بر سر راهش نشست
و به وسوسه پرداخت و سرانجام او را در صف گمراهان و شقاوتمندان قرار داد.
واژه ی انسلاخ ،
تعبیردیگری ازمسخ انسانهاست.
کسی که به چنان مقام و شرافتی از انسانیت میرسد که آیات الهی به گونهای او را احاطه میکنند که
گویی علم به آیات الهی، جزئی از بدن او میشود، به سگ تشبیه شده است.
یعنی بابیرون آمدن ازاین پوست،
هویت انسانی خودرابه ویژگیهای سگ تغییرمیدهد.
انسان در اوج (با هویت واقعی انسانی) به اندازه ای سقوط میکند که از دیدگاه قرآن کریم
با بدترین جنبندگان (شرالدواب)، چهارپایان (انعام) و بدتر از آن (بل هم اضل)، الاغ (حمار)،
عنکبوت و سگ قابل مقایسه میشود و مطابق نقل برخی آیات قرآن کریم، با مسخ شدن،
به میمون و خوک (قرده و خنزیر) تبدیل میشود.
مثلا، در سوره ی مبارکه ی جمعه، یهودیانی که از زیر بار تکلیف الهی شانه خالی کرده اند
به الاغ تشبیه شده اند:
مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُواْ التَّوْرَلـةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوهَا کَمَثَلِ الْحِمَارِ ...
و کسانی که بر خلاف فطرت خویش عمل میکنند، خدای حقیقی و واحد را کنار میگذارند و
اولیا و اربابان دیگری را انتخاب میکنند، به عنکبوت تشبیه شده اند که
دورتا دور خود را تارهای نازک می تنند و فکر میکنند که خانه ای محکم ساخته اند که
او را از خطرها در امان نگاه میدارد، غافل از آن که تارهای مویین و سستی که
نامش را خانه گذاشته است،سست ترین است ...
دستهای از مفسران،
این آیات شریفه را از باب تشبیه و یا از باب سرزنش شمرده اند،
اما باید گفت:
این آیات شریفه،
از حقیقت شخصیت برخی انسانها خبر میدهد
و با بیان واقعیات،
هویت آن افراد را تبیین میفرماید.
یعنی خداوند متعال نه قصد اهانت به بندگان خود را داردو
نه از این آیات قصد انشاء دارد،
بلکه اینگونه آیات اخباری است
و صرفاً خبر از واقعیت میدهد.
یعنی اگر افکار، گفتار و کردار انسان ناشایست و بد باشد، به تناسب آن اعمال،
انسان به صورت حیوانى شهوت پرست یا شکم پرست ،خوکى ،بوزینه ای، سگى ...و
خلاصه به صورتى زشت و پلید جلوه خواهد کرد.
چنانکه اعمال نیکو و شایسته، از او انسان کامل میسازد.
در مکتب وحی میتوان،
واقعیت کامل انسان را به تماشا ایستاد و
در آفاق وجود الهی انسان کامل را دید...
آیه 179
صفات گروه دوزخی را در سه جمله خلاصه می کند:
1. لهم قلوب لا یفقهون بها...
آنها قلبهایی دارند که با آن درک و اندیشه نمی کنند.
حیات و زندگی انسان در نخستین مرحله به قلب تعلق می گیرد،
و در آخرین مراحل نیز از قلب جدا می شود،
یعنی آخرین عضوی که می میرد
و یا زندگی و حیات از آن جدا می شود «قلب » است،
بکار بردن واژه قلب در روح و صفات روحی به این مناسبت است که
«قلب » بمعنای اندامی از بدن تجلیگاه روح است و
نخستین عضوی است که روح به آن تعلق می گیرد و
به یک معنی، واسطه ارتباط روح با بدن است.
تفقه: تلاش قلب برای فهمیدن ژرف و عمیق است .
فقه عبارت است از آگاهی بر مطلب پنهان به کمک مطلب حاضر و موجود .
قلب و روان آنان نیروی تشخیص ندارد و
به طور ابهام و بی خردانه از روزنه بینائی و شنوائی به صحنه جهان می نگرند،
هدفی در زندگی ندارند،
از غرض خلقت و از عاقبت زندگی خود بی خبرند
وبه تعبیر قرآن به زمین چسبیده اند ....
2. و لهم أعین لا یبصرون بها...
برای آنها چشمهایی است که فقط روزنه هایی رو به تاریکی است ،
چهره حقایق را نمی نگرند و همچون نابینایان از کنار آنها می گذرند.
بصر وسیله دیدن نیست، "عین" وسیله دیدن است،
"... و لهم اعین لا یبصرون بها..."
برای تماشای عالم شهود انسان احتیاج به بصر دارد.
بصر نوری است برای دیدن و فهم چشم ،
در تعقیبات نماز صبح می خوانیم:
اللهم فاجعل النور فی بصری...
عین وسیله دیدن است،
بصر خود دیدن است
اگر کسی عین نداشته باشد
از بصر محروم است،
تمام اشیا عالم شهود را با بصر می بینیم...
اما برای تماشای عالم غیب انسان به بصیرت احتیاج دارد.
یکی از اصحاب امام صادق (ع) ابا بصیر نام دارد او نابینا بود ولی صاحب بصیرت...
3. و لهم آذان لا یسمعون بها...
واژه«سمع»و«بصر»باهم،
19 بار در قرآن آمده که
در 17 مورد آن
«سمع» قبل از«بصر»است.
تقدم گوش بر چشم، در قرآن و نهج البلاغه مسلم است.
کارکرد گوش فراتر از چشم هست؛
زیرا؛ چشم انسان فقط روبروی خود را می بیند و در یک جهت فعال هست؛
ولی توان اطلاع رسانی گوش بیشتر از چشم بوده و
کارآیی گوش در یادگیری گسترده تر و موثرتراست،
به طوری که افراد نابینا؛
فقط از طریق گوش می توانند به درجات عالی علمی برسند.
اهل جهنم می گویند:
"لو کنا نسمع او نعقل"
(ملک/10)
شنیدن مقدم بر تعقل!
"لو کنا نسمع"
اگر ما می شنیدیم
"او نعقل"
یا تعقل می کردیم
"ما کنا فی اصحاب السعیر"
ما اهل جهنم نمی شدیم...
اعراف/179
"... اولئک کالانعام بل هم اضل اولئک هم الغافلون"
آنها چه کسانی هستند؟
نگفت چهارپا.
گفت:
" کالانعام" مثل چهارپایند.
خداوند چهارپایان را برای چه خلق کرده؟
1- "وتحمل اثقالکم"
(نحل/8)
یعنی بارهای سنگین شما را ببرند
2-" لترکبوها" ( نحل/8)
تاسوارشان شوید...؟؟؟
آیه 188
قل لااملک لنفسی...
الا ما شاء الله
ولو کنت أعلم الغیب ...
«بگو من مالک نیستم برخود سود و زیانی را ،مگر آنچه که خدا بخواهد و اگر من غیب می دانستم...
واژه غیب جمعا34 باردرقرآن کریم آمده و مطابق با کاربردهای آن،
هر آنچه که از قلمرو حس بشر بیرون باشد، غائبة یا غیب نامیده شده است.
و مفهوم غیب در آیاتی در مقابل مفهوم شهادت آورده شده ...
«عالم الغیب و الشهادة»
اگرآنچه که برای ما انسان ها غیب محسوب می شود، برای خداوند متعال شهادت و حضورباشد
باید درمعنای «عالم الغیب و الشهادة» تاملی دوباره کرد...
اقسام علم غیب
1. اموری که هرگز در محدوده و قلمرو حس انسان، قرار نمی گیرند.
مانند حقیقت ذات پروردگار جهان، فرشتگان، امور مربوط به معاد و ... .
انسان زمانی می تواند از حقیقت برخی موجودات مانند فرشتگان آگاهی پیدا کند که ظرف وجودی او
دگرگون شده و واردعالم غیب شود وگرنه بااین ظرفیت وجودی نمی تواند، به این امورعلم پیدا کند.
2. حوادث غیبی که در گذشته اتفاق افتاده و یا در آینده رخ خواهد داد.
بدین معنا که حوادث گذشته و آینده برای ما در حال حاضر از امور غیبی هستند که
با خبر داده شدن از آنها، در قلمرو درک ما در خواهند آمد.
3. اکتشافات علمی بشرکه مدت ها برای انسان غایب بودکه
با پیشرفت علم و تکنولوژی وارد قلمرو حس انسان شد.
قوانینی مانند قانون جاذبه زمین، قانون گریز از مرکز و ...
در قرآن کریم در مورد غیب :
آیاتی، علم غیب را مخصوص خداوند می دانند:
«وعنده مفاتح الغیب لا یعلمها إلا هو»
آیاتی علم غیب را ازبشر و حتی پیامبر نفی می کنند:
« ولو کنت أعلم الغیب لاستکثرت من الخیر»
آیاتی پیامبران را عالم به غیب معرفی می کنند :
«تلک من أنباء الغیب نوحیها إلیک ما کنت تعلمها أنت ولا قومک من قبل هذا»
آیاتی برخی افراد غیر نبی را نیز آگاه به علوم غیبی معرفی کرده است:
«قال الذی عنده علم من الکتاب أنا آتیک به قبل أن یرتد إلیک طرفک»
آیا تناقض هست ؟
که هم علم غیب پیامبر نفی شود و هم عالم به غیب ومتصل به وحی معرفی شوند ؟
(البته این شبهه ای است که عموما اهل سنت در مورد معصومین (ع) دارند)
علم غیب تعلیمی و اکتسابی نیست،
اصالتا از آن خداوند است و
انسان ها که به طور طبیعی تنها از دومنبع حس وعقل بهره مندهستند، بهره ای ازعلم غیب ندارند؛
و به تصریح قرآن کریم، خداوند متعال خوددر مواردی برخی از بندگانش را ازامور غیبی آگاه ساخته است،
یعنی آن بندگان خاص به فضل الهی از علم غیب بهره مند شده اند؛
که منحصر به پیامبران نبوده و اولیاء نیز از چنین علمی به فضل خداوند، بهره مند شده اند.
آیه 188 سوره اعراف
درمقام بیان این مطلب است که
پیامبر به خودی خود چیزی از غیب نمی داند.
به بیان دیگر، در صدد انکار علم غیب ذاتی برای پیامبر است.
اما دقت در قسمت دوم آیه روشن می سازد که خداوند پیامبرش را از علم غیب آگاه ساخته است،
چرا که در این قسمت، پیامبر را مرتبط با وحی معرفی کرده است .
یعنی این آیه،
علم غیب مطلق را
از پیامبر نفی می کند
نه مطلق علم غیب را.
آیه 188 اعراف
آیه ای برای امروز
دریافت این نکته که من مالک سود و زیان خودم نیستم
و آنچه را خدا بخواهد میکندومیشود وخدا جزخیر چیزی برای من نمی خواهد، باعث میشود که:
1- تقوی معنی جدیدی پیدا کند یعنی من تسلیم الهامات حق وپرهیز از القای شیطان شوم
2- نفس من میکنم ازبین برود
3- در من حرص ازبین برود
4 - طمع ازبین برود در من
5 - متوجه میشوم که من فاعل نیستم بلکه فقط انتخاب کننده خیر وشر به اختیار خودهستم...
قرآن می فرماید، همه چیز به آب زنده شده است ،
رنگ آب چه رنگی است؟
هیچ رنگی ندارد.
چون هیچ رنگی ندارد مطهر واقع شده است.
امام صادق (ع) فرمودند:
مومن خالص مثل آب می ماند....
پیامبراکرم(ص) فرمود:
«هر کس سوره اعراف را بخواند،
خداوند میان او و شیطان مانعی قرار مى دهد و روز قیامت حضرت آدم شفیع او است».
امام صادق (ع) فرمود:
«در این سوره آیات محکمه وجود دارد. قرائت و عمل به آن را ترک نکنید که
روز قیامت براى کسانى که قرائت کردهاند، شهادت خواهد داد».
(مجمع البیان ج 4،ص 608)
موضوع و محور اساسی در سوره اعراف
انذار و هشدار است و کسانی را بیم میدهد که با غیر خدا طرح دوستی میبندند،
و غیر خدا را به سرپرستی از خویش بر میگزینند،
و در مقام تکذیب آیات الهی بر میآیند، و در طاعت الهی استکبار میورزند،
و خدا را به دست فراموشی میسپارند، و نعمتهای او را سپاس نمیدارند.
در سوره اعراف
مانند حکایت آدم (ع)،
داستان زندگی آدمیان است،
شیطان به سراغ آدمی می آید و او را به "فقر" وعده می دهد و به" فحشا" امر می نماید.
این که شجره ی ممنوعه چه بوده است را با ما چکار،
همین که خداوند نهیب به نزدیک نشدن زده، کافی است.
شیطان چگونه فریب داد؟
برای آن دو قسم یاد کرد که با اکل ثمر آن شجر یا فرشته می شوید و یا عمری جاودان می یابید...
و آدم نپرسید که فرشته شویم تا چه شود و یا عمر جاودان می خواهیم که چه کنیم
از این دو پرسش گذرکرد،
و این همان معنای اغوایی است که شیطان بر آن سوگند خورده است،
دستاورد وعده ی ابلیس چه بود؟
کشف سوءات از هردوی آدم و حوا و این ملکوتی بود که خداوند در ملک آن درخت نهان داشت و
آدم نمی دید ولی از آن نهی شده بود...
(همان فحشای ذکر شده در آیه)
و دیگر آن که هر دو هبوط کردند...
(همان فقر ذکر شده در آیه)
پس بنگریم مُهر نهی پروردگاربر نزدیکی کدامین درختِ جنتِ زندگی خورده است و شیطان با
چه وعده ای پوچ و تهی بدان فرامی خواند و عاقبت آن را با چه برگی خواهیم پوشاند؟...
اگر مرتکب معاصی هم نشویم به اندازه ی کافی حجابهای ظلمانی داریم... !!!
آیه 205
واذکر ربک فی نفسک تضرعا و خیفه
طبع عالم کثرت و غفلت زا است،
اهل طبیعت در عالم خاک به خاکبازی مشغولند و
گرد و غبار غفلت و معصیت را در فضای عالم می پراکنند .
کسی که حتی خودبه این بازی مشغول نیست،
چون در جمع اهل طبیعت زندگی می کند خواه ناخواه بر دل و جانش غبار غفلت و معصیت می نشیند .
پس باید همان طورکه مستمرّاً این غبار می نشیند مستمرّاً دل را با تذکر و استغفارباید غباروبی کرد و
الّا غبارها انباشته می شوند و دل زیر آنها خفه می شود و می میرد و
شخص مبتلا به دلمردگی و خدا فراموشی می شود ،
همان گونه که کعبه و حرم اهل بیت(ع) را دائم غباروبی و تمیز می کنند ،
قلب انسان که حرم حقیقی خداست نیز به غباروبی مستمر نیازمند است .
سوال شد که چرا خداوند بنده اش را دعوت به گریه و زاری میکند؟
فلیضحکوا قلیلا ولیبکوا کثیرا
(توبه آیه ۸۲ )
و چرادعاها این مطلب را ارتباط می دهد به توسعه استعداد آدمی برای دریافت فیوضات الهی .
تانگرید ابر کی خندد چمن
تا نگرید طفل کی جوشد لبن
آیا باخندیدن استعداد ایجاد نمی شود و حتما باید با گریه باشد؟
انسان موجودی است که هم می خندد و هم گریه می کند.
خیلی مشخص نیست که موجودات دیگر گریه و خنده دارند یا نه ...
در ماهیت خنده خیلی نوشته اند،مثلا .خنده مظهر شادی است یا عارضه تعجب را خنده می دانند
یا عارضه احساس خوشحالی و سرور ...
اما گاه آدمی از خوشحالی گریه میکندو خیلی ها هم اصلا مسرور نیستند اما می خندند.
هر وقت این آیه را می خوانم،تعجب می کنم،امات در مقابل اضحک و احیا در مقابل ابکی...
و ان الی ربک المنتهی *
و انه هو اضحک و ابکی *
و انه هو امات و احیا *
( نجم آیات 42_44 )
چرا خنده را موجب قرب نمی دانند؟
چرا گریه موجب قرب می شود؟
غالبا مواردی که موجب خنده می شود خبرهایی است که نفعی عاید شما از ین عالم می شود .
هرچه نفع بیشتری به شما از این عالم برسد ، دلبستگی شما به این عالم بیشتر می شود و هر
چه دلبستگی بیشتر شود،انسان از خداوند دورتر می شود.
انسان همان جایی است که دلش آنجاست .خنده مظهر شادی و تعلقات این جهانی است
اینکه روان شناسان این را می گویند بیشتر ، این جهانی فکر می کنند.
اما در گریه ، یک ناامیدی از این جهان است،
شما وقتی گریه می کنید که از چیزی بریده شدید .
خبر ناگوار ،خبر سخت یک ضرر غالبا گریه جاهایی است که
با یک ناهمواری و یک ناگواری روبرو می شوید یعنی یک قطع تعلق .
وقتی که تعلق قطع شد دیگر خلا نیست که جایش را بگیرد. خلا در عالم و روح انسان محال است.
وقتی تعلق قطع شد روح متوجه حق تبارک و تعالی می شود.
بنابراین گریه مظهر و سمبل قطع تعلق از این دنیاست.
إذامس الخیر منوعا و إذا مسّ الشرجزوعا
مولی علی (ع) می فرماید:
مومن کسی است که بشره فی وجه و حزنه فی قلبه،
آن حزن انقباض نسبت به دنیاست و
انبساط نسبت به حقّ .
وأذکر ربک فی نفسک تضرعا و خیفه
ذکر و دعا ما راسیر میدهد،
ذکر سیر انسان است از خود به خدا ، از متعلقات به او...
فَقَدْ هَرَبْتُ إِلَیْکَ ...
این نقطهی شروع است ...
حالت کسی که فرار میکندچگونه است ؟
با خوف ...
وقتی پناهی می یابد چگونه است ؟
تضرع....
ذکربا تضرّع و خشوع و تذلّل برای نزدیک شدن است و
از آثار تجلیات جمالیه حق بر قلب سالک ...
ذکر درحال خیفه و ترس که همراه با حریم را رعایت کردن و ادب ورزیدن است ،
از آثار تجلیات جلالیه حق بر قلب سالک است ،
تجلی جمال و جلال در صحیفه مبارکه سجادیه فراوان است
و دعای پنجاه و یکم صحیفه سجادیه:
وَ کَانَ مِنْ دُعَائِهِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ فِی التَّضَرُّعِ وَ الاِسْتِکَانَةِ
از دعاهاى امام علیه السّلام است در تضرّع و زارى و خضوع و فروتنى...
بسم الله الرحمن الرحیم
سوره ی مبارکه ی انعام
امام صادق علیه السلام فرمود:
" تمام سوره انعام یک باره نازل گشت و 70 هزار فرشته آن را مشایعت می کردند تا
انکه بر محمد(ص) نازل شد پس آن را بزرگ شمارید و گرامی بدارید .
در 70 جای آن اسم اعظم پروردگار برده شده است و اگر مردم می دانستندچه چیزی
در این سوره است تلاوتش را ترک نمی کردند."
ثواب الاعمال و عقاب الاعمال مترجم، ص282
امام رضا علیه السلام می فرماید:
" سوره انعام یکباره نازل شده و 70 هزار فرشته ان را بدرقه کردند در حالی که همه
تسبیح و تهلیل و تکبیر زمزمه داشتند پس هر کس ان را قرائت کند همین فرشتگان تا
روز قیامت برای او استغفار می کنند."متن و ترجمه تفسیر البرهان ج5 ص2
آخرین آیهٴ سوره مبارکهٴ مائده،
"لِلّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ ما فیهِنَّ وَ هُوَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدیرٌ"
بود و
اولین آیه ی سوره مبارکه انعام
"الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ"
یعنی پایان سورهٴ «مائده» با آغاز سورهٴ «انعام» هماهنگ است،
پایان سورهٴ «مائده» دربارهٴ قدرت خداست آغاز سورهٴ «انعام» هم دربارهٴ قدرت خدا...
در این سوره ،موضوع اصلی
مواجهه انبیا با مشرکین است،
و بیشتر خطاب خداوند با مشرکین است،
اما مستقیم مورد خطاب نیستند،
خداوند در این سوره 44 بار می فرماید :
قل...
مشرکین کسانی هستند که جز به الله به عنوان خالق، به نیروهای موضعی دیگری معتقدند که
طبیعت و ... را کنترل می کنند.
مشرکین الله را دور می دانند،
موجودی برتر که کاری به زندگی خصوصی ما ندارد و
به طور روزمره با او رابطه ای نداریم.
این گسستگی خالق و مخلوق است که
این فاصله با واسطه های موهوم پر می شود.
وقتی رسول می آید،
مردم با استهزاء رسل به لبه ی پرتگاه نزدیک می شوند.
در بطن رحمت فرستاده شدن رسول،
غضبی هم در صورت انکار رسالت رسول هست .
این افراد چون هیچ جوری رشد نمی کنند،
دچار عذاب ابدی می شوند.
شرک بدترین گناه است که خداوند همه ی گناهان را می بخشد جز شرک.
یعنی آسیب و پلیدی شرک
از هر گناهی بیشتر است( منظور شرک جلی است).
اما هر گناهی،
مرتبه ای از شرک خفی است.
چون مثلا پیروی از هوای نفس، یعنی پیروی از ناحق - و این که ناخواسته آن را
مستقل از خداوند در نظر گرفته و ازش پیروی کرده ایم.
خداوند می فرماید:«اکثرشان ایمان نمی آورند مگر این که مشرکند ».
حدیث هست که شرک از حرکت مورچه سیاه در شب سیاه روی عبای سیاه سخت تر دیده می شود.
شرک در دوران بت پرستی بود، اما در فضای دینی هم دیده می شود. مثل تثلیث.
یا اگر به چیز موهومی که نیرویی ندارد متوسل بشویم و ...
ویژگی شرک این است که موروثی است.
یک بسته ی فکری که به طور موروثی در جامعه ی مشرکانه آموزش داده می شود،
و با آداب و رسوم خاصی همراه می شود.
شرک به این علت که
ارزش ها و میزان خوب و بد را
به صورت باطل تعیین می کند،
از همه گناه ها بدتر است.
چون عقل و فطرت انسان را کاملا خاموش می کند.
مثلا این کسانی که
روحانی های یهود را به جای حق گرفتند
و مطیعشان شدند،
و مسیح را کشتند و
فکر می کردند عبادت کرده اند.
تشخیص خیر و شر درشان خاموش شده بود.
"اتخذوا احبارهم و رهبانهم اولیاء من دون الله"
ویا شهادت امام حسین (ع) با کلام الهی و ...
علت گرایش آدم ها به شرک ،
دافعه ی توحید هم هست.
توحید یعنی در محضر بی نهایت بودن....
در توحید، تمام انانیت انسان باید از بین برود، چون انسان دارای انانیت در اختلاف داشتن با دیگران،
به خودش برتری نسبت می دهد . مثلا قوم های مشرک هر یک بتی داشتند که بهشان هویت می داد و
معتقد بودند از بت قوم همسایه قوی تر است!
حتی اعتقاد به این که انسان با بقیه موجودات فرق دارد و خدایگونه است :
اعتقادبه مسیح به عنوان پسر خدا ، نه در کنار سایر مخلوقات ، مخالف توحید است.
برای آدم های غرق در زندگی روزمره وعادتها و سنت ها رسل با انذارو تبشیرآمدند.
تا با ایجاد ترس و رجا، یک لحظه ریتم زندگی آنها را بشکنند.
در سوره انعام چنین صحنه ای را می بینیم. صحنه ی احتجاج و برهان آوردن رسل و
عکس العمل و واکنشهای گروههای و عوامل ادامه ی شرک...استهزاء...متهم کردن دینداران ...
آیهی شریفه «وَ مِن النّاسِ مَن یَشری نَفسَهُ ابتِغاءَ مَرضاتِ اللَّهِ»در شأن امیرالمؤمنین نازل شده و
تأویل این آیه علی بن ابیطالب علیهالصّلاةوالسّلام است.
آیه میگوید:
در میان مردم کسانی هستند که جان خودشان را، وجود خودشان، یعنی عزیزترین سرمایهای که
هر انسانی دارد، این سرمایهی عزیز انحصاری غیر قابل جبران که اگر این را دادی،
دیگر به جای این چیزی نمیآید. بعضیها همین سرمایه را،
همین موجودی را یکجا میدهند برای اینکه خوشنودی خداوند را به دست بیاورند؛ فقط همین.
«وَ مِن النّاسِ مَن یَشری» میفروشد،
میدهد «نفسهُ» جان خود را، وجود خود را «ابتغاءَ مَرضاتِ اللَّهِ».
هیچ هدف دیگری، هیچ مقصود دنیویای، هیچ گرایش و انگیزهی خودخواهانهای، در بین نیست؛
فقط و فقط برای جلب رضایت خدا.
این مصداق کاملش امیرالمؤمنین علیبنابیطالب علیهالسّلام است...
یک خط مستمری وجود دارد در زندگی امیرالمؤمنین و
آن خط ایثار و ازخودگذشتگی است...از اول تا آخر. حقیقتاً درس است این برای ما.
ما -من و شما- که علیگو و علیجو و معروف در جهان به محبت علیبنابیطالب هستیم،
باید درس بگیریم از امیرالمؤمنین.
صِرف محبت علی کافی نیست،
صِرف شناختن فضیلت علی کافی نیست.
بودند کسانی که در دلشان به فضیلت علیبنابیطالب اعتراف داشتند؛
شاید از ماها هم که هزاروچهارصد سال فاصله داریم با آن روزگار بیشتر.
همانها یا بعضیشان در دل علی را به عنوان یک انسان معصوم و پاکیزه دوست هم میداشتند،
اما رفتارشان رفتار دیگری بود،
چون همین خصوصیت را نداشتند؛ همین ایثار را، همین رها کردن منیت را،
همین کارنکردن برای خود را. هنوز در حصار خود گرفتار بودند
و
علی امتیازش این بود که در حصار خود گرفتار نبود.
«من» برای او هیچ مطرح نبود...
بیانات امام خامنه ای
آیه 32
وماالحیاه الدنیا الا لعب و لهو ....
از نظر لغوی "لعب" به کار بدون هدف و بدون قصد صحیح، گفته می شود،
و "لهو" به کاری که انسان را مشغول کند به گونه ای که دچار غفلت شده و از امر مهم باز ماند.
(المفردات ص 741 و 748؛
قاموس قرآن، ج 1، ص 96 )
تشبیه زندگی دنیا به بازی و سرگرمی از این نظر است که
بازیها و سرگرمی ها معمولاً کارهای توخالی و بی اساس هستند که
از متن زندگی حقیقی دورند و پس از پایان بازی همه چیز بجای خود باز می گردد...
اما در روایات اهل بیت (ع )
دنیا بازیچه و لهو ولعب معرفی نشده!!
بلکه دنیا را حضرت علی( ع)می فرماید:
مهبط فرشتگان .. ومسجد اولیاء الله و... چرا و چگونه؟؟
می توان گفت دردنیا دو جریان زندگی وجود دارد،
یک جریان ،
جریان ولایت اَئمَّة الْهُدى است که
هر کس وارد این وادی شود ،
واردجریان کوثر و نعیم و
وادی مهبط فرشتگان و...شده است
ودر مقابل،
جریان ائمه نارو حیات تکاثر است ،
دربعضی روایات، لهو به دشمنان نبی اکرم تفسیر شده است.
انسان ازوادی ولایت معصوم که خارج شود ،
همهی عمرش تکاثر و لهو میشود،
اَلهاکُمُ التّکاثُر...
یا پول جمع میکند یا ثروت یا قدرت و...
محیط "ولایت ائمه جور" تماما لهو و لعب است.
لهو است چون انسان را به غیر خدا مشغول میکند و
اشتغالاتی که همه بازی است و غفلت..
دنیا، در ولایت معصوم «دارالحیوان» است
وکسی که وارد آن شود
به حیات طیبه میرسد.
دنیا، در ولایت ائمه جور میشود دارالدنیا
وکسی که در محیط ولایت ائمه جور داخل شود،
حیاتش لهو و لعب خواهد بود...
در دنیای امروز واقعا بعضی قلوب مرده است،
چون در ولایت ائمه جور اند.
وهمه غایاتی که آنها دعوت به آن می کنند ،
لهو و لعب است و فراتر از آن نیست.
...أَفَلَا تَعْقِلُونَ
پس آیا نمی اندیشند ؟
اگر انسان بدون استفاده از فکر وعقلش درهدفمندی خلقت،زندگی کند،
زندگی دنیا کودکانه وبازیچه میشود .. مانند حرکات کودکان بی ثبات و بی تفکر ...
آیه 29
وقالوا ان هی الا حیاتنا الدنیا ...
ارزش انسان را دل مشغولی ها و دغدغه هایش می سازد.
مادامی که دغدغه ها به سطح تامین خوراک و پوشاک روزانه محدود باشد،
ارزش انسان به همان مقدار است.
و زمانی که دغدغه ،فکرو هدف، تغییر یک انسان یا انسان ها باشد،
ارزش به همان مقدار بلند مرتبه می شود.
هر انسانی با خودشناسی باید راه و راه های رسیدن به هدف خلقت خود را پیدا کند.
یعنی خودشناسی ...من عرف نفسه....
رفع نیاز های اولیه اهمیت دارد اما هدف نیست و نباید دغدغه باشد.
باید راهی باشد برای رسیدن به دغدغه ی اصلی.
اگر بدانی که
" وَ ما هذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاَّ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوان.... "،
دیگر در تنگنای دغدغه های بی ارزش دنیوی نمی مانی،چون میدانی این ها هدف نیست.
اما باید حواسمان باشد خودشناسی برای شناخت استعداد ها و راه های رسیدن به هدف است؛
اما به معنی مشغول شدن به خود نیست!
آیه ای برای امروز
ایمان که میآوری،
شهروندِ مملکتِ خدا میشوی.
برایِ اینکه مقیم این مملکت بمانی، قاعده و قانونهاش را باید خوب بشناسی و خوب مراعات کنی.
نمیشود بگویی بعضیهاش را قبول دارم، بعضیهاش قبول نیست .
قرآن از احکامِ الهی، به حدود و مرزهای خدا تعبیر میکند.
گناه و نافرمانی یا رعایت نکردنِ احکام الهی، به این میمانَد که از آن مرزها خارج شده باشیم.
برای بازگشتِ دوباره البته با شرایطی راهی هست...توبه...
امّا
راستش آدم از این میترسد که یکدفعه خیلی از آن مرزها فاصله بگیرد...
دور بشود...
آنقدر که راهِ برگشت یادش نمانده باشد....
تِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ فَلَا تَقْرَبُوهَا ...َ (بقره )
... وَ مَن یتعدّ حدودالله فقَد ظَلَم نَفسَه(طلاق )
این است مرزهای الهی پس نزدیک نشوید به آن ،
هر کس از مرزهای الهی پای فراتر نهد، یقیناً به خودش ستم کرده است...
آیه 38
وَمَا مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ
وَلَا طَائِرٍ یَطِیرُ بِجَنَاحَیْهِ
إِلَّا أُمَمٌ أَمْثَالُکُمْ...
روزی حضرت سلیمان با لشکریانش در حال حرکت بودند که
به وادى نَمْل ( بیابانی وسیع و پر از مورچگان) رسیدند، مورچه ای گفت:
اى جماعت مورچگان! شما در مسکنهاى خود و خانه هاى خود بروید!
براى آنکه سلیمان و لشکریانش شما را پایمال میکنند!
و آنان شعور ندارند.»( نمل/۱۸ )
حیوانات داراى شعور و ادراک و فهم هستند و همین شعور و فهم ایجاب میکند که
داراى حشر و معاد باشند؛
آنها هم مانند انسان عالمى دارند، مبدأى، و منتهائى، و سیرى و مسیرى،
و هدف و مقصودى، و شعور و ادراکى...
حکایت فوق و حکایاتی مثل داستان هدهد و حضرت سلیمان (نمل/۲۰-۲۲ )
در قرآن می فرماید:
... أَنَّ اللَّهَ یُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالطَّیْرُ صَافَّاتٍ کُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلَاتَهُ وَتَسْبِیحَهُ ...
(النور/41 )
هرچه در آسمانهاست و هرچه در زمین است و پرنده تسبیح خدا را میگویند،
و می فرماید همه موجودات اطلاع از نمازخودشان هم دارند،
کل قد علم صلاته...
ممکن است کسی یا چیزی کاری انجام دهد اما علم به آن کار نداشته باشد،
ولی میفرماید کل قد علم صلاته...
یعنی علم دارد به نماز و تسبیحی که انجام می دهد برای الله،
هستی عبادت میکند و به کار خودش هم آگاه است ،
عبادت آگاهانه میکند ،
پرنده تسبیح خدا می کند و
به نماز خود علم دارد ...
هر موجودى در عالم خود سهمى از عقل و درک و شعور دارد
هر چند ما از آن آگاه نیستیم،
و به همین دلیل با زبان خود تسبیح خدا مى گوید،
هر چند گوش ما توانایى شنوایى آن را ندارد ...
تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِیهِنَّ
نه تنها آسمانها و زمین، بلکه" هیچ موجودى نیست مگر اینکه تسبیح و حمد خدا مى گوید؛
ولى شما تسبیح آنها را درک نمى کنید
" وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ
(اسرا /44 )
اگر گوش و چشم دل باز شود انسان این تسبیحات را می تواند بشنود و ببیند ،
چنانچه بسیاری از اولیا و بزرگان به این ادراک رسیده بودند ...
از امام باقر (ع)نقل شده که فرمود:
نهى رسول اللَّه عن ان توسم البهائم فى وجوهها،
و ان تضرب وجوهها لانها تسبح بحمد ربها
پیامبراکرم(ص) فرمودکه :
" علامت داغ در صورت حیوانات نگذارید و تازیانه به صورت آنها نزنید،
زیرا آنها حمد و ثناى خدا مىگویند" .
و اسلام ذبح حیوان را در برابر چشم حیوان دیگر، نهى کرده است که
این نشانه ى شعور حیوان نسبت به ذبح و کشتن است.
"وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَت" و در آن زمانى که حیوانات وحشى محشور میشوند.
(تکویر/۵ )
و یا" وَ الطَّیْرَ مَحْشُورَةً کُلٌّ لَهُ و أَوَّابٌ"و مرغان را هم مسخّر و رام او نمودیم در حالى که
(از هر سو نزد او) جمع شده و گرد آمده بودند،
هر یک از کوهها و مرغان (هنگام تسبیح گفتن) رجوع کننده به داوود بودند
(هر گاه داوود لب به تسبیح میگشود آنها نیز تسبیح میگفتند (ص/۱۹ )
روایات نیز درباره حشر مخلوقات غیر انسان، بسیار است؛
مثل روایاتى که دلالت دارد بر آنکه سگ اصحاب کهف و شتر حضرت صالح در بهشت هستند،
یا اینکه شترى که بر روى آن سه بار و یا هفت بار سفر حج کنند از شتران بهشت است و
درباره قصاص حیوانی که به ناحق شاخ به حیوان دیگر زده است.
(برگرفته از کتاب معاد شناسی )
یعنی حیوانات نیز مبعوث میشوند،
و اعمالشان حاضر گشته و
بر طبق آن پاداش و یا کیفر میبینند.
حشر حیوانات به سوى خداوند نتیجه این است که
امّتهائى همچون انسان هستندو
درباره آنان همان بازگشتی که براى انسان و اجتماع او در نزد پروردگارش هست خواهد بود.
زیرا که این حیوانات هم از امتهایی تشکیل شده اند که
آنها را از غیرشان جدا میکند تا لغو و باطل و بیهوده و عبث نباشند.
در این مورد علامه طباطبایی (ره )
کلمه وحوش را به معنای حیوانات درنده و غیر قابل انس بیان می کند که
مانند انسان ها روز قیامت محشور می شوند،
ولی کیفیتی از چگونگی حشر آن ها بیان نکرده است.(المیزان ج20 )
و در سوره انعام حشر را به معنای کوچ دادن یک گروه معنا می کند و
دابّه را هم به معنای همه ی موجودات زنده شامل انسان و حیوانات می داند که
همگی در روز قیامت محشور می شوند و به خاطر ظلمی که
مرتکب شده اند مواخذه می شوند و به جهت کار نیکشان جزا داده می شوند،
ولی کیفیت حشر انسان ها با حیوانات فرق می کند همانطور که
جزا و پاداش افراد مختلف انسانی هم با هم فرق می کنند.
علامه برای حیوانات با امثال قرآنی نوعی درک و شعور وهم چنین اختیار قائل است؛
اما نه آن اندازه که انسان دارا هست.چون برخی حیوانات بر اثر تربیتی که
شده اند یا اختیاری که دارند در انجام یک عمل تردید می کنند یا آن را انجام نمی دهند.
به نظر علامه حشر و ثواب و عقاب شامل جمیع حیوانات هم می شود.
نظر آقای آیت الله مکارم شیرازی :
در تفسیر سوره تکویر قائل است که چون سیاق آیات درباره حوادث پایانی جهان است؛
پس حشر وحوش یعنی حیوانات از شدت ترس این حوادث دور هم جمع می شوند تا از
میزان ترسشان کم شود اما این که حیوانات غیر وحشی از این حوادث می ترسند یا نه؟
سخنی به میان نیامده است،
اما در سوره انعام ایشان معتقد به حشر همه انواع حیوانات اعم از پرندگان و درندگان
در قیامت است و این حشر را ناشی از میزان فهم و شعوری می داند که
برخی حیوانات دارند که در قرآن هم مثالهایی دارند مثل هدهد...
نظر آقای آیت الله جوادی آملی در اینمورد:
امت از نظر ایشان یعنی گروهی که مقصد و مقصودشان یکی است ،
نه این که شباهت ظاهری به یکدیگر داشته باشند.
مقصد انسان ها حشر آن ها محسوب می شود،
یعنی با مردن انسان نابود نمی شود بلکه آماده حشر در قیامت می گردد و
سایر جنبندگان(دابّه) هم محشور می شوند.
حشر همه موجودات می شود حشر اکبر،
حیوانات در حقیقت تسبیح می گویند و شهادت می دهند ..
اما همه ی حیوانات یک جور نیستند برخی از آن ها مانند نمل از سطح ادراکی بالایی برخورداند
ولی ما متوجه آن نمی شویم آیات مختلفی از قرآن دال بر این است که
این تسبیح یا درک و شعور حیوانات از روی غریزه نیست و همه آن ها فهم دارند ،
پس حیوانات هم مانند انسان ها میزانی از ادراک را دارا هستند و محشور می شوند
اما کیفیت این حشر در آیات معلوم نیست.
و وحوش یعنی همه ی وحشی ها
که هم شامل انسان هایی می شود که
طبق روایات به صورت حیوان وحشی محشور می شوند
و هم شامل همه حیوانات هست ،
چراحیوانات حشر دارند؟
چون دارای ادراکند.
موجودی که ادراک دارد یعنی دارای یک امر وجودی است و از آن جهت که
هیچ چیز در این جهان باطل نیافریده شده و با مرگ هم نابود نمی شود ،
پس همه انسان ها و حیوانات حساب و کتاب دارند.
اما
چرا خدا انسان های گمراه را به چهار پا تشبیه می کند؟
آیا توهین به انسان است یا حیوانات ؟
که می فرماید: أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ
و تاکید می کند که، بَلْ هُمْ أَضَلُّ...
بلکه آنها از چهار پایان گمراهتر و پستتر مىباشند ...
علامه طباطبایی (ره ) می فرمایند:
مشرکان آنچه را که مایه امتیاز انسان از سایر حیوانات است از دست داده اند،
و آن تمییز میان خیر و شر، و نافع و مضر در زندگى سعید انسان،
به وسیله چشم و گوش و دل است.
و اگر در میان همه حیوانات بى زبان به انعام تشبیه شدند با اینکه
اینگونه اشخاص خوى و خصال درندگان را نیز دارا هستند،
براى این است که در میان صفات حیوانیت تمتع به خوردن و جهیدن که
خوى انعام است مقدمتر نسبت به طبع حیوانى است ...
ما فرّطنافی الکتاب من شئ
جمله اى است معترضه ،
و ظاهرا مراد از آن چیز که در آن تفریط و کوتاهى نشده، همان کتاب است،
و مراد از شىء کوتاهیهاى گوناگونى است که نفى شده است و
خلاصه معنای آن یعنی :
چیزى نیست که رعایت حال آن واجب و قیام به حق آن و بیان آن لازم باشد،
مگر اینکه ما آن را در این کتاب رعایت نموده و در امر آن کوتاهى نکرده ایم،
پس کتاب ما تام و کامل است.
اما، فی الکتاب...
در معناى "الکتاب "چند احتمال هست:
* مراد لوح محفوظ است ...
که در اینصورت معناى آیه چنین مى شود:
نظامی که در حیوانات جارى است ،نظیر نظام انسانى است تابرگشت خلقت خداوندی به
عبث و وجود حیوانات عاطل و بى فایده نباشدو تا آنجا که مى توانند و
لیاقت قبول کمال را دارند از موهبت کمال بى بهره نمانند.
** مراد همین قرآن است،
به شهادت اینکه در چند جا از کلام مجیدش قرآن را کتاب نامیده است که
در این صورت معناى آیه مى شود:
قرآن مجید از آنجایى که کتاب هدایت است و بنایش بر اساس بیان حقایق و معارف ،
در بیان هر آنچه که در سعادت دنیا و آخرت آدمى دخیل است دریغ و کوتاهى نشده است.
مطابق آیه ی
"و نزلناعلیک الکتاب تبیانالکل شئ"
وچون آگاهی از امر معاد ضرورى انسان است و چگونگى ارتباط حشر و بعث که
این حال را در خودشان و در سایر حیوانات نیز ببینند، که همه موجوداتى که در
سلسله نظام عمومى قرار دارند، به طور کلى از نقص رو به کمال مى روند...
*** نیز ممکن است،
آیه طورى معنا شود که
هر دو قسم کتاب را شامل شود،
چنان که گفته شود:
معناى آیه این است که خداى سبحان در آنچه که مى نویسد
(چه در کتاب تکوین و چه در قرآن که کلام او است) تفریط و کوتاهى نمى کند.
یعنی آن مقدار کمال را که هر نوعى از انواع موجودات استحقاق رسیدن به آن را دارند،
براى آن نوع مقدر فرموده است، از آن جمله براى حیوانات هم تا آنجا که
ظرفیت و لیاقت دارند از نعمت سعادت در زندگى اجتماعى، چیزى مقدر کرده است.
و اما اینکه در کتابى که بر بشر وحى شده، تفریط نشده ؟
یعنی خطوط اصلی حیات بشر در جمیع شئون اعم از عبادات و اخلاقیات و اجتماعیات در
این کتاب کریم رسم شده است و
به وسیله پیغمبر اکرم(ص) و ائمه اطهار(ع) بیان و تشریح می شود .
در روایات با این آیه،
بر "جامعیت قرآن" استدلال شده است؛
و در برخی روایات دیگر
بر جامعیت کل دین...
امام رضا(ع)می فرمایند :
اِنَّ اللهَ عزَّ وَجَلَّ لَمْ یَقْبِضْ نَبِیَّهُ حَتَّی اَکْمَلَ لَهُ الدِّینَ ....
" مَا فَرَّطْنَا فِی الْکِتَابِ مِنْ شَیءٍ"...
به راستی که خداوند عز وجل پیامبرش را قبض روح نکرد،
مگربعدازآنکه دین را برای او کامل کرد و قرآن را بر او فرو فرستاد (که) در آن
شرح هر چیزی است. حلال و حرام و حدود و احکام و همه آنچه مردم به آن نیاز دارند را
به طور کامل در آن بیان کرده است که فرمود: ما هیچ چیزی را در کتاب فروگذار نکردهایم»
و حضرت در ادامه با استشهاد به آیه اکمال (مائده،3) به اثبات کمال دین با انتصاب امامِ پس
از رسول خدا پرداختهاند.
محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج25، ص120.
و امام صادق(ع) فرمود:
به راستی که خداوند عز وجل پیامبرش را قبض روح نکرد،
مگر بعد از آنکه همه دینش را در (ناحیه) حلال و حرامش برای او کامل کرد و
او آنچه را که نیازتان بود، در زمان حیاتش برایتان آورد و بعد از رحلت او به او و
اهل بیتش مدد میجویید و
همانا آن (مجموع دین) در نزد اهلبیت او پنهان است (و به اندازهای جامع است) تا آنجا
که (حکم) دیهٔ خراش نیز، در آن وجود دارد.
بحارالانوار، ج26، ص34.
آیه 59 انعام
"و عنده مفاتیح الغیب لا یعلمها الا هو..."
کلیدهای غیب نزد خداست و جز او کسی از آنها آگاه نیست...
قرآن، هستى را به دو بخش تقسیم میکند:
عالم غیب و عالم شهود.
متّقین به کلّ هستى ایمان دارند، ولى دیگران تنها آنچه رامی بینند قبول میکنند،
حتّى توقّع دارند که خدا را با چشم ببینند...
چنانکه برخى به حضرت موسى گفتند:
«لن نؤمن لک حتّى نَرى اللّه جهرة»
ما هرگز به تو ایمان نمی آوریم، مگر آنکه خداوند را آشکارا مشاهده کنیم.
این افراد درباره ى قیامت نیز میگویند:
«ما هى الاّ حیاتنا الدنیا نموت و نحیا و ما یهلکنا الاّ الدّهر »
جز این دنیا که ما در آن زندگى میکنیم، دنیاى دیگرى نیست، میمیریم و زنده میشویم و
این روزگار است که ما را از بین میبرد.
چنین افرادى هنوز از مدار حیوانات نگذشته اند و
راه شناخت را منحصر به محسوسات میدانند و میخواهند همه چیز را از طریق حواسّ درک کنند.
کلمه «غیب» مصدر است،
از «غاب، یغیب »
که در نزد اهل لغت
به معنای ناپیدا یا نامحسوس است
(راغب اصفهانی، 1416: 416 )
جهان طبیعت را عالم شهادت،
و جهان ملکوت را عالم غیبت گفته اند.
پیغمبران راهنمایان جهان غیبند،
آمده اند که
مردم را به غیب و ماورای ظاهر و محسوسات،
مؤمن و معتقد نمایند.
پیغمبران به اینکه مردم به وجود غیب ایمان داشته باشند اکتفا نکرده اند،
پیغمبران آمده اند که
میان مردم و غیب رابطه برقرار کنند،
تا حلقه اتصال میان مردم و جهان غیب باشند،
و مردم را مؤمن به مددهای غیبی و
عنایت های خاص غیبی در شرایط خاصی بنمایند.
اینجا است که
مسأله غیب عملا با زندگی بشر تماس پیدا می کند.
"و عنده مفاتیح الغیب لا یعلمها الا هو..."
کلیدهای آسمانها و زمین فقط به دست خداست.
کلید را دو جور میتوان حرکت داد،
به یک سمت که حرکت کند میشود «مفتاح» ومخزن را باز میکند.
و اگر به سمت دیگر حرکت دادی، میشود «مغلاق» و در مخزن را میبندد.
یعنی کلید هم مفتاح است و
هم مغلاق،
هم ابزار باز کردن و
هم وسیلهٴ بستن،
خداوند امّا نفرمود:
«وعنده مغالیق الغیب»
یعنی پیش خدا قفلها و ابزار بستن غیب است.
فرمود: "وَعِندَهُ مَفَاتِحُ الغَیْبِ"
کلیدهای غیب به دست خداست.
یعنی آنچه به دست خداست ،
مفتاح است نه مغلاق،
باز کردن در اختیار اوست و
بستن به وسیلهٴ بد رفتاری خود انسان است.
او در رحمت را به روی کسی نمیبندد و همواره مفتاح به دست او است که میگشاید.
تدبیر و ربوبیّت حق،
به مفتاح تعبیر شده است.
نشانهٴ آن است که همواره او «دائم الفضل علی البریة» است. یعنی مرتب فیض میرساند و
از این طرف، این انسان است که باید فیض بگیرد.
انسان باید آمادگی و ظرفیت فیض را داشته باشد و گرنه خودش در فیض را میبندد،
همانگونه که قلب خود را هم خودش میبندد.
کلامی از امیرالمؤمنین علیهالسّلام نقل است که- به حضرت مجتبى علیه السّلام یا محمّد حنفیّه که
در سرزمین حاضرین به هنگام بازگشت از صفّین نوشته اند- فرمودهاند:
«ثم جعل فی یدک مفاتیح خزائنه، بما اذن فیه من مسألته...»؛
«خدای متعال کلیدهاى خزائن خود را در اختیار تو گذاشته به دلیل آنکه به تو اجازه درخواست از
خودش را داده، پس هرگاه بخواهى مى توانى درهاى نعمتش را با دعا باز کنى و
باران رحمتش را بخواهى. پس تأخیر در اجابت دعا نا امیدت نکند،
زیرا عطا و بخشش به اندازه نیّت است، چه بسا که اجابت دعایت به تأخیرافتد تا پاداش دعا کننده
بیشتر، و عطاى امیدوار فراوانتر گردد...
کلید دست اوست، مخزن دست اوست، صریحاً هم به شما اجازه داده نه تنها اجازه داده،
دعوت و امر کرده که دعا کنید تا من اجابت کنم....
آیه ای برای امروز
زندگی منِ و تو پر است از درهای بستهای که کلید دارد ولی کلیدهایش دستِ ما نیست!
دستِ این وآن و رفیق و آقای رییس و آقای معاون و استاد و آقای.... هم نیست.
لازم است گاهی به درِ بستهای بخوریم و همه کلیدها را امتحان کنیم و باز نشود تا باورِمان بشود
کلیدها همیشه دستِ یکی دیگر است. شاید هم نخواهد در را باز کند.
شاید بهتر باشد آن در بسته بماند.
همه کلیدها دستِ اوست،
کلیدهای عالَمِ غیب؛ عالَمی که فقط با دو دو تا چهار تای ما نمیشود درهایش را باز کرد.
وَعِندَهُ مَفَاتِحُ الْغَیْبِ لاَ یَعْلَمُهَا إِلاَّ هُوَ...
گاه بعد از آنکه همه کلیدها را امتحان کردی و در باز نشد، وقتی که خسته شدی از پشتِ در نشستن،
وقتی که درمانده شدی از درهای بسته، از گرههای کور، از قفلهای بازنشدنی،
که یقین کردی «بازکردن» و «گشایش» کار یکی دیگر است،
باید باور کرد سخن امیر المومنین علیه السلام را که
"ثم جعل فی یدک مفاتیح خزائنه، بما اذن فیه من مسألته...
بخواه تا راههایش را نشان بدهد،بخوان به اسمش که «فاتح» است و «مفاتیح» و
«مقالیدِ» عالَم در دستِ اوست؛
اللهمّ انّی اَسئلک بمفاتِحِ الغیب اللّتی لا یعلمُها الّا انت....
آیه 60 /انعام
وهوالذی یتوفیکم بالیل ...لیقضی اجل مسمی ...
خواب ومرگ،یک قسمت مشترک دارند وآن توفی است ،
او خدایی است که شما را در شب توفی میکند وبسوی خود میبرد،
واز همه کردارها وافعال شما در روز مطلع است .وبعد از توفی در خواب ،
شما را در روز بر می انگیزد تا هنگامیکه وقت اجل مسمی سر آید.
بنابر آیات دو نوع اجل وجود دارد:
اجل مسمی ؛ اجلی که ثابت است وآن مهلت نهایی داده شده برای انسان است .
اجل معلق ؛ اجلی که بعلت عوامل مختلف ، انسان به سر آمد نهایی نمیرسد .
مثل فانوسی که ظرف روغن آن برای دو ساعت روشنایی کافی است،
اگر با وزش باد خاموش گردد به مهلت نهایی خود نمیرسد.
بازگشت نفس انسان به سر رسیدن اجل دنیوی،
ورسیدن به اجل مسمی و
انتقال از ماده به عالم مثال ،
همان مرگ است .
گرفتن جان را که مشترک بین خواب و مرگ است به لفظ «توفی» بیان کرده نه به لفظ «قبض ».
چون معنای توفی، به معنیتمام گرفتن و اخذ نمودن است ولیکن معنای قبض، گرفتن و ربودن ...
آنچه را که خداوند توفی میکند
جانهای آدمی است، یَتَوَفی الاْنفُس،
خداوندشماراتوفی میکند،یَتَوَفاکُم ...
نفس انسان حقیقت انسان است،همان تعبیر من و تو و او و ما و شما و آنها ...اگر کسی گفت:
من چنین کردم و چنان گفتم، مراد از لفظ" من "روح و جان است نه جسم وبدن...
بنابراین در حال مرگ و خواب روح انسان از این عالم به عالم دیگر میرود نه بدن انسان.
در حال خواب بدن انسان روی زمین است و روح انسان سیر در عوالم دیگر میکند و
سپس بر میگردد، و در حال مردن ،روح به عوالم دیگر میرود و دیگر بر نمیگردد.
حقیقت خواب چیست؟
دانشمندان بحثهای فراوانی دارند.
بعضی آن را نتیجه انتقال قسمت عمده خون از مغز به دیگر قسمتهای بدن میدانند،
یعنی "عامل فیزیکی"؛
بعضی عقیده دارند که فعالیت زیاد جسمانی، سبب جمع شدن مواد سمی مخصوصی در بدن میشود
وبر سلسله اعصاب اثرمیگذارد و فرد به خواب می رود تا این سموم تجزیه شود و
جذب بدن گردد یعنی" عامل شیمیایی"،
زیستشناسان و روانشناسان میگویند: از نظر فیزیولوژیک،
ساختمان زنده با خواب به تجدید حیات شیمیایی میپردازد و در حالی که حرکات متوقف شده و
درک حسی نیز تقریباً به حالت خاموشی در آمده، انرژی کافی ذخیره میکند....
ویا طرفداران "عامل عصبی" و....
علیرغم وجود این موارد در پدیده ی خواب ،هیچ کدام پاسخ نیست...
سبب عجز دانشمندان از بیان تفسیر روشن مسئله خواب ، تفکر مادی آنها است.
که بدون قبول اصالت و استقلال روح، سعی در تفسیردارند،
خواب بیشتر یک پدیده روحانی است تا پدیده جسمانی ...
قرآن مجید خواب را یک نوع « قبض روح» و جدایی روح از جسم است می داند،
اما نه جدایی کامل...
یعنی هنگامی که به فرمان خدا پرتو روح از بدن برچیده میشود و جز شعاع کمرنگی
از آن بر این جسم نمیتابد، دستگاه درک و شعور از کارمیافتد،
و انسان از حس حرکت باز میماند هر چند قسمتی از فعالیتهایی که
برای ادامه حیات او ضرورت دارد،
مانند ضربان قلب و گردش خون و فعالیت دستگاه تنفس و تغذیه ادامه مییابد(مثل روز و شب )..
درهمین آیات 60 و 61 سوره مبارکه انعام می فرماید که خداوند با هر خوابیدن انسان،
روح و نفس انسان را به تمام و کمال می گیرد، ولی تا زمانی که اجل مسمی نرسیده او را
از این دنیا نمی برد بلکه دوباره باز می گرداند.
در زمانی که انسان در دنیا است و اجل مسما و معین وی نرسیده،
فرشتگانی را خداوند می فرستد تا از او نگهبانی کرده و محافظت نمایند.
اما وقتی اجل مسمی و معین رسید دیگر مسئولیت این دسته از فرشتگان تمام می شود و
فرشتگانی که مسئولیت توفی و مرگ را دارند می آیند و
جان آدمی را می گیرند بی آن که تفریطی در میان باشد.
از همین رو ، گفته شده بهترین محافظ انسان اجل اوست؛
زیرا تا اجل نیاید همین فرشتگان محافظ او را از هر گونه عامل مرگ و میر حفظ خواهند کرد.
امام علی (ع) می فرمایند:
هر انسانی دو ملک محافظ دارد ،که از او محافظت می کنند،
ولی هنگامی که اجل فرا می رسد کنار می روند،
یقینا اجل و ظرفیت عمر آدمی خود سپر مطمئن ،و قلمروی حراست شده است.
( نهج البلاغه، حکمت 201 )
و می فرمایند:
کَفَى بِالْأَجَلِ حَارِساً؛ اجل، نگهبان خوبى است.
(نهج البلاغه، حکمت 306 )
از آیات قرآن نیز استفاده مى شودکه فرشتگانى هستند که
به فرمان خداوند خطرات را از انسان دفع مى کنند.
لَهُ مُعَقِّبَاتٌ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ یَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللهِ؛
براى او( فرشتگانى است) که پى در پى او را به فرمان خدا از
پیش رو و از پشت سرش پاسدارى مى کنند.
(رعد، آیه 11 )
یعنی فرشتگان محافظ از همان آغاز حیات و زندگی انسان مواظب و محافظ او هستند
تا بلایا و خطراتی را که موجب مرگ و میر می شود از او دور سازند؛
اما این تا زمانی است که اجل مسمی و معین نرسیده باشد ؛
اما وقتی اجل رسید دیگر مسئولیت و ماموریت آنان پایان می یابد ...
امام باقر(ع) در تفسیر آیه فوق فرمودند:
"آنها به فرمان خداوند انسان را حفظ مى کنند از این که در چاهى سقوط کند یا دیوارى
بر او بیفتد یا حادثه دیگرى برایش رخ دهد تا زمانى که مقدرات حتمى فرا رسد در آن
هنگام آنها کنار مى روند و او را تسلیم حوادث مى کنند. دو فرشته اند که انسان را در
شب حفظ مى کنند ودو فرشته که در روز به طور متناوب این وظیفه را انجام مى دهند."
(بحارالانوار، ج 67، ص 155، ج 56، ص 179 )
امام صادق (ع ) مى فرمایند : " هیچ بندهاى نیست مگر اینکه دو فرشته با او هستند و
او را محافظت مى کنند، اما هنگامى که فرمان قطعى خداوند فرا رسد،
او را تسلیم حوادث مى کنند بنابراین آنها تنها او را از حوادثى که
به فرمان خدا قطعیت نیافته حفظ مى کنند".
(تفسیر نمونه، ج 10، ص 144 )
خواب، مرگ کوتاه است یتوفاکم باللیل و
بیدار شدن، بعث موقت،بالنهارثم یبعثکم
نه تنها موجودات دنیایی،
بلکه همه نظام آفرینش اجل مسمّا دارند؛
یعنی عمر معینی دارند که بشر از آن آگاهی ندارد؛
ولی نزد خدا معلوم و معین است.
ما خَلَق اللهُ السَّموت والارض وما بینهما الاّبالحق واَجَل مُسمًّی
چیزی در نشئه طبیعت ماندنی نیست،
همه میمیرند؛
حتی اصل تحوّل رخت میبندد و
اهل بهشت و جهنم به دار القرار خود میرسند...
مرگ بدن به ترک روح است،
چه به اجل مقضی چه به اجل مسمّا ...
اما آیا روح آدمی هم اجل دارد؟
آیه 70
وَذَرِ الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَهُمْ لَعِبًا وَلَهْوًا وَغَرَّتْهُمُ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا...
وذر الذین ...
رها کن، به حال خودشان واگذار ، ولشان کن ...
کسانی را که ،
اتَّخَذُوا دینَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً
اگر منظور کافران باشد یعنی :
کافران را نه "بیدینان" بلکه کسانی که دینشان را سرگرمی و بازی قرار دادند معرفی میکند.
این تعبیر نشان میدهد انسان نمیتواند بدون دین باشد (المیزان، ج8، ص134 )
اگرمنظور آیه دینداران باشند ،
یعنی این دینداران با دین به عنوان سرگرمی و بازی برخورد کردند،
در دینداری، اسم ملاک نیست،
ایمان و عمل صالح ملاک است که
ایمان میشود نقطه مقابل لهو (سرگرمی) و
عمل صالح (عملی با هدفی متعالی) میشود
نقطه مقابل لعب (عملی با هدفی خیالی )
اتَّخَذُوا دینَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً
لهو،
یعنی به جای کار اصلی به کار دیگر مشغول شدن؛
و لعب ،
یعنی همه کاررا برطبق برنامهای معین انجام دادن،اما نه بر اساس هدفی واقعی،
بلکه بر اساس هدفی تخیلی و غیرواقعی.
قرآن این نحوه مواجهه با دین را
به چالش میکشد.
بسیاری از انسانها هستند که نمیخواهند دین اصلا نباشد؛ و دین را لازم میدانند؛
اما یا در حد یک احتیاج معنوی، ویا متناسب با اهدافی که خودشان دارند نه هدف واقعی دین.
مثل موضع سکولاریسم
در قبال دین که
نمیگوید دین نباشد؛
بلکه اولا دین را در حد یک سرگرمی شخصی،
نه امری که بخواهد در حوزه مسائل اجتماعی مداخله کند، محدود میکند
و
ثانیا به جای اینکه انسان به اهداف دین عمل کند، دین را تابع انتظارات بشر قرار میدهد.
همان تعابیر«لهو»و«لعب»دانستن دین که
ریشهاش را هم در همین آیه فرموده است:
اصالت دادن به زندگی دنیوی ...
غَرَّتْهُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا ..
علیرغم ادعاهای دینی،آیا زندگی خیلی از مسلمانان غرق در این نوع تفکر سکولاریستی نیست؟
الَّذینَ اتَّخَذُوا دینَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً
وَ غَرَّتْهُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا:
وجه مشترک"سرگرمی"و"بازی"قرار دادن
این است که شیء مورد نظر در راستای هدفش قرار نگیرد.
چرا آنها دین را سرگرمی و بازی قرار دادند؟
غَرَّتْهُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا ..
چون دنیا را هدف قرار دادند و
سعی کردند دینشان را
نه متناسب با هدف غایی دین
بلکه متناسب با دنیا بسازند.
الَّذینَ اتَّخَذُوا دینَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً:
شایدتعابیر
"سرگرمی" و"بازیچه" قلمداد کردن دین،
بیان وضعیت دو گروه
روشنفکرمآبان و مقدسمآبان در
مواجهه با دین باشد:
مثلا روشنفکرمآبان گاه ژست دفاع از دین میگیرند و به بهانه اینکه دین نباید به آلودگیهای
سیاست و اجتماع آلوده شود، می گویند که ما دغدغه پاک ماندن دین را داریم،
چون بالاخره انسان به یک معنویت هم نیاز دارد؛
یعنی دین را در حدرفع احتیاج معنوی میخواهند،
نه راه زندگی که تمام زندگی انسان را تحتالشعاع قرار دهد.
مقدسمآبان نیز از دین فقط یک پوسته و ظاهری را نگه میدارند و
نسبت به بسیاری از اهداف و اخلاقیاتی که دین برای استوارکردن آنها در وجود انسان آمده،
بیاعتنایند،
پس دین را در حد بازی قلمداد میکند.
در بازی تمام ظواهر کار شبیه نسخه اصلی است،
تنها تفاوت این است که
هدفش واقعی نیست،
بلکه تخیلی است،
مثل بازی و نمایش جنگ در مقایسه با جنگ واقعی...
امام حسین (ع)در مسیر کربلا فرمود:
همانا مردم بنده دنیایند و
دین فقط لقلقه زبانهایشان است؛
تا آنجا که زندگى شان را رو به راه است آن را در دهان میچرخانند و
چون در بوته سختیها گرفتار شوند دینداران اندک گردند.
تحف العقول، ص245
آیه 74
واذ قال ابراهیم لابیه آزر...
در کلام عرب به چند نفر"اب" گفته میشود؛
پدری که انسان از آن متولد شده است، شخصی که انسان را بزرگ کرده است و
حق پدری به گردن انسان دارد و کسی که انسان را همسر داده است.
آبائک ثلاثه:
اب ولدک،اب زوَّجَک،اب علَّمَک.
آیه 75
خداوند به حضرت ابراهیم(ع) ملکوت آسمانها و زمین را نشان داد :
« وَکَذَلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ»
ودر سوره یس می فرماید:
هر چیزی ملکوتی دارد و ملکوت هر چیزی به دست خدای سبحان است،
«فَسُبْحَانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ»؛
و در سوره اعراف می فرماید:
در ملکوت آسمانها و زمین نگاه کنید؛
«أَوَلَمْ یَنظُرُواْ فِی مَلَکُوتِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَمَا خَلَقَ اللّهُ مِن شَیْءٍ »
یعنی با علوم تجربی ابدیت ما تأمین نمیشود و
حیف است که انسان در خواب محض باشد.
مبارزه و گفتگوى حضرت ابراهیم(ع) با بت پرستان در سه مرحله انجام شد:
* با ستاره پرستان و ماه پرستان و خورشیدپرستان.
** با کسانى که بتى از سنگ یا چوب را مى پرستیدند.
*** با کسانى که پادشاه خود نمرود را پرستش مى کردند.
آیات 75،76،77
در احتجاج حضرت ابراهیم ،
یک تعبیر می تواند این باشد که
حضرت ابراهیم به ستاره پرست ها یا خورشید پرست ها درس می داد که
من هم قبول دارم که
ما در ظلمات هستیم و
نیاز به نور رَب داریم.
حتی اگر در این عالم ملک، نور خورشید و ستاره نباشد ما در تاریکی محض هستیم.
ولی خورشید و ستاره نمی توانند رَّب ما باشند و ما را هدایت کنند و باید متوجه رب واقعی شد.
و تعبیر دیگری می توان داشت :
حضرت ابراهیم(ع) می خواست تعلیم کند که
سیر ما فقط در این عالم مُلک نیست که
با ستاره و خورشید بشود همراه شد
و در ضمن آنها غروب دارند.
خدا باید
خورشیدو ماه و ستاره ای خلق کرده باشد
که همه عوالم را نورانی کندکه
غروب نداشته باشندکه
با آن نور
در همه عوالم بتوان سلوک داشت .
"و الشمس و ضحیها و القمر اذا تلاها"
خورشید نبی اکرم(ص) است و قمری که تلو و دنباله او می آید و نور آنرا به عالم می تاباند و
دین او را منعکس می کند وجود مقدس امیرالمومنین(ع) است...
یعنی نبوت و امامت ...
که "وَ عَلاماتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُون"
(نجم/16 )
که معصوم می فرماید:
" علامات ما ائمه هستیم و نجم وجود مقدس نبی اکرم است."
آیه 75
اینچنین به ابراهیم ملکوت آسمانها و زمین را نشان می دهیم تا از اهل یقین باشد .
یعنی تا دریچه به ملکوت از داخل جان باز نشود
انسان مطیع محض و عبد خالص نمی شود...
اسطوره بودن حضرت ابراهیم و پیمودن راه او برای ما پیمودن راه فطرتمان هست.
اگر برخی سنتها و آداب و رسوم ما با فطرت الهی سازگار نیست نباید آنها را دنبال کنیم.
وباید با تسلیم شدن به خدای عالمیان خود را با قانونمندی جهان هماهنگ کنیم.
(آیه ۷۱ و امرنا لنسلم لرب لعالمین )
مرحوم میرزا اسماعیل دولابی می فرمایند:
حضرت ابراهیم آنقدر در ملکوت آسمان و خلقت زمین و موجودات و
مخلوقات روی آن تامّل کرد تا اهل یقین شد.
انسان اگر با دیده عبرت به مخلوقات خدا نگاه کند،
خلقت ستارهها، خورشید، زمین، حیوانات، زن، مرد، گیاه، به انسان بصیرت میدهد.
فرستادن پیامبران در واقع یک لطف مضاعف و فضل ثانوی است.
از آن هم زیباتر، خداوند نه تنها پیامبران را فرستاد، بلکه خودش هم به دنبال آنها آمد.
این را که میگویم عقلتان درک میکند.
خداوند نشانی را داد و در فطرت ما گذاشت که بنی آدم محتاج به یک غنی است.
آیا نمیبینی که دور ثروتمندان و افراد قوی عدّهای جمع میشوند.
هر کس علم داشته باشد، حتّی علم سحر و علم کیمیا، عدّهای دور او حلقه می زنند.
این برای آن است که انسان بالفطره محتاج غنی است و همواره در پی قوی و غنی میگردد.
حتّی اگر غنیّ مطلق و قویّ مطلق را نیافت، به جایش بت میگذارد.
یک گل و سنگی را روی هم میچیند، اسمش را میگذارد خدا.
چون بدون خدا نمیتواند زندگی کند. جستجو می کند چیزی پیدا کند تا دلش را تسکین بدهد.
این انسان اگر به هستی و آفرینش خوب نگاه کند و با دیده عبرت بنگرد، بصیر میشود.
مَنِ اعتَبَر أبصَرَ هر کس از دنیا عبرت بگیرد بصیر میشود.
اصل و بزرگترین گمشده انسان، خودش است. بشر به دنبال خودش میگردد،
چون خودش را نشناخته است نام ائمه(ع) و بزرگان و اسامی که مشهور است را میبرد و
به دنبال آنها میرود. کم کم در مییابد که گمشده خودش بوده است.
وقتی خودشان را پیدا کردند، گمشدههای دیگرشان هم پیدا شد.
کتاب طوبای محبّت – جلد دوم ص 73
آیه هایی برای امروز
اگر کسی آمدو بحث کرد که چرا این خدا را میپرستید، جوابش را چگونه میدهید؟!
معمولا اوّل وجود و لزوم پرستش و ربوبیت خدا راثابت میکنید و
یا از طریق برهان علّیت، برایش صغری کبری بچینید و آخرش برسید به یک علّت تامّه.
و بگویید این علّت تامّه اسمش خداست؛همان «الله» ... یا با برهان نظم،
به مشاهده و دقت توی آفرینش دعوتش کنید و بعد بگویید ناظمِ این مجموعه، الله است...
یا شاید با ردّ دور و تسلسل، با برهان صدیقین و اصالتِ وجود یا...
آیا قانع میشود؟!
شب بود و ستارهپرستها خدایشان را نشانِ ابراهیم داده بودند.
ابراهیم (ع) گفته بود؛ باشد قبول، فرض میکنم این ربّ من است.
بعدکه ستاره غروب کرده بود، فَلَمَّا أَفَلَ
برای ردّ پرستش" فقط" یک جمله گفته بود:
لا أُحِبُّ الْآفِلین
"من غروبکنندهها را دوست ندارم"
اگردوستداشتن و دوستنداشتن از فطرتِ آدمها بیاید،
انگار محکمترین دلیل است برای ردّ، برای اثبات.
خدایی که نتواند محبّت فطریِ آدم را به خودش جلب کند، مستحق ربوبیت نیست.
علّامه (ره)در المیزان ذیل همین آیه، میفرماید :
"دوستنداشتنِ چیزی با ربوبیتش منافات دارد.
بین رب و مربوب یک ارتباط حقیقی وجود دارد که محبّت میآورد.
ربوبیت ملازم با محبوبیت است"...
این برهان را شایدبتوان گفت:
"برهانِ دوستداشتن"
آیه 94
ولقدجِئْتُمُونا فُرادى...لَقَدْ تَقَطَّعَ بَیْنَکُمْ ...
"قد" در ابتدای دو جمله «لَقَدْ جِئْتُمُونا» و «لَقَدْ تَقَطَّعَ» دو تاکید دارد:
«لـ» لام قسم است (یعنی گویی قسمی در تقدیر است)،
«قد» حرف تحقیق است (به معنای محققا، حتما)؛ در واقع شروع هریک از این دو کلام با دو تاکید،
نشاندهنده قطعیت و حتمیت انکارناپذیر این واقعه است.
جِئْتُمُونا فُرادى کَما خَلَقْناکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ
و
تَرَکْتُمْ ما خَوَّلْناکُمْ وَراءَ ظُهُورِکُمْ
وقتی از این دنیا میرویم،
مانند روزی هستیم که وارد این دنیا شدیم:
تک و تنها، فقط خودمان هستیم و خودمان،
حتی برهنه وعاری ازهرچیزی که مربوط به دنیا بود،
هرچه به ما داده بودند پشت سرمان میماند.
اگر این را باور کنیم،
آنگاه «آنچه هستیم» را جدی میگیریم،
نه «آنچه داریم» را؛
افزودههادر"بودن"مان مهم است،
نه در «داشتن»مان.
فرمود:
«زدنی علماً» طه/114،
یعنی"من"را بیفزا به لحاظ علمی
و نفرمود:
«زد علمی»؛ «علم من» را بیفزا...
روز قیامت با"بودن"ما کار دارند،
نه با داراییمان.
آن اندازه که با داراییمان،
«بودن»مان را ساختیم،
«دارایی»مان به درد ما میخورد؛
بقیهاش فقط وبال گردن است...
شُفَعاءَکُمُ الَّذین "زَعَمْتُم" أَنَّهُمْ فیکُمْ شُرَکاءُ
درباورهای دنیوی،
عادت کردهایم به اسباب و وسیلهها تکیه کنیم و
آنها را واسطه (=شفیع) قرار دهیم برای رسیدن به هدفهایمان.
باور به شفیعان دو گونه است:
گاه واسطهای ازطرف خدا میبینیم؛ نه بیشتر، یعنی همهکاره خداست و
چون خدا ما را به این واسطه (شفیع) ارجاع داده، به او مراجعه میکنیم؛
خواه این واسطه،
«آب» باشد برای سیراب کردن
(شعراء/79 )
یا «پیامبر و امام» باشد
برای هدایت کردن و در صراط ماندن
(انبیاء/73 + انبیاء/28 )
این شفاعتی است که در روز قیامت هم برقرار است .
اما گاه این واسطهها را اصل کار میبینیم،
همعرض و شریک خدا میپنداریم؛
گویی خدا بتنهایی کافی نیست و
آن واسطه (شفیع) باید باشد
تا کار ما راه بیفتد؛
رشوه، پارتی، پول، رابطه،رضایت مقام مافوق، ... باید باشد تا کار ما راه بیفتد؛
شفیعانی (= واسطههایی) که
آنها را در [انجام کارهای] خودتان
شریک خدا "می پندارید"
پندار است و شفاعت باطل و
متاسفانه بسیاری از ما بدان گرفتاریم.
مانند این سخن رایج که:
«اول خدا، دوم فلانی »
شُفَعاءَکُمُ الَّذینَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فیکُمْ شُرَکاءُ
نگاه نادرست در قبال واسطهها ،
دو گونه تجلی میکند:
ابتدا این واسطهها را شفیع در انجام شدن کارهایمان میدانیم؛
یعنی گویی در ربوبیت خدا نسبت به ما شریک شدهاند؛
آنگاه
"زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فیکُمْ شُرَکاءُ"
یعنی «میپندارید که ....»
چون" می پنداریم "که انجام کارها دست آنهاست، همّوغم خود را رسیدن به آنها قرار میدهیم؛
یعنی در تدبیرامور وربوبیت آنها را شریک می گردانیم...
لَقَدْ تَقَطَّعَ بَیْنَکُمْ ...
همه امور به دست خداست :
ما تا زمانی که در دنیا هستیم،
اگراین را بفهمیم و
بر این اساس زندگی کنیم،
آنگاه به «بودن»مان میاندیشیم،
نه به «دارایی»هایمان؛
و «واسطه»ها را فقط در حدی که خدا واسطه قرار داده، میبینیم،
نه اینکه بپنداریم که از خودش کاری برمیآید ...
یا این را نمیفهمیم؛
و اگر نفهمیدیم، واقعیت عوض نمیشود؛
فقط هنگام مرگ، این واقعیت، خود را نشان میدهد؛
آنگاه تمام پیوندهایی که با داراییها و واسطهها برقرار کردهایم، قطع بودنش معلوم میشود...
...ضَلَّ عَنْکُمْ ما کُنْتُمْ تَزْعُمُون...
از ابتدا رابطهای نبوده، واسطه ای نبوده ،
فقط پندار ما بوده،
در حقیقت چیزی را در واقعیت گم نمیکنیم؛
بلکه فقط پنداشتههایمان را گم میکنیم؛
و دقیقتر اینکه،
از ما گم میشود...
و آنچه که میپنداشتید،
از شما گم شد...
انسان تا در دنیاست باید این واقعیت را بفهمد؛ و فهم این واقعیت،
صرفا یک فهم ذهنی نیست؛ فهمی است که با عمل به دست میآید؛
و تمام شریعت، برنامههایی است برای رسیدن به این فهم.
مثلا روزه میگیریم تا بفهمیم غذا هیچکاره است؛ مهم دستور خداست؛
لذا روزهای اول ماه رمضان فهمیدن این خیلی سخت است؛ گرسنگی اذیت میکند؛
اما روزهای آخر چنان انسی با این واقعیت میگیریم که در انتهای ماه از فراغش مینالیم؛
دیگر مسالهمان گرسنگی نیست، مسالهمان خود خدا شده است.
...شُفَعاءَکُمُ ...
لَقَدْ تَقَطَّعَ بَیْنَکُمْ...
انسان بالاخره محبوب یا محبوبهایی دارد که با آنها جفت میشود و هدفش این است که
با توجه به فقر ذاتی، از کمال دیگری بهره ببرد و سبب رشد و تعالی گردد،
حال یا مصداق کمال را درست شناخته و انتخاب میکند و یا غلط.
در آیه می فرماید؛ آن شفاعتی (جفت شدنی) که می پنداشتید، بینتان قطع ارتباط می شود ،
چون همه پندارشمادردنیای مادی بود و
این شفعای شما قدرت ورود به عالم غیب را نداشتند ....
اما شفاعتی که
بتواند از عالم مادی عبور کرده و
وارد عالم غیب شود گم نمی شود ...
و شاید بتوان گفت که
شفاعت تا وقتی «ولایت» هست
(که همیشه هست )
و تا وقتی همه فیوضات الهی
از طریق خلفایش، یعنی انسانهای کامل و صاحبان ولایت و امامت میرسد
(که حتی در بهشت نیز چنین است)، شفاعت هم هست.
در برزخ، حیات تکاملی مؤمنین ادامه دارد و با علم به حقایق عالم هستی،
رشد میکنند تا لایق بهشت گردند،
چطور ممکن است که امثال ما، هر چقدر هم که مؤمن باشند،
با شناخت اندکی که از ولایت و امامت دارند، لایق بهشت و حشر با اهل عصمت (ع) باشند؟
در برزخ شناخت از حقیقت و ولایت کامل میشود و مؤمن لایق میگردد...
اگر در معنایی که استادنا از شفاعت فرمودند، دقت کنیم بایدشفیعانی باشند که
فقر ذاتی و معنوی و کسریها و نقصهای انسانی به توسط آنان از بین برودتا
استعداد ورود به جنات را داشته باشند...
انقطاع،
چه انقطاع تکوینی و
ولایی کل عالم هستی
و چه انقطاع سلوکی اهل ایمان
با محمد و آل محمد صلوات الله علیهم اجمعین
حتی لحظهای اتفاق نمیافتد.
چه دردنیا،چه دربرزخ وچه درقیامت
و به نظر حقیر، این اساس شفاعت است .
آیه 95
إِنَّ اللَّهَ فَالِقُ الْحَبِّ وَالنَّوَى ...
دانه تا وقتى در جاى مناسبى قرار نگرفته و نشکافد، یک چیز مرده است و
آثار حیات در آن دیده نمى شود و اگر ماهها به همین حالت بماند نه تغذیه مى کند و نه رشد...
معجزۀ حیات ، پیدایش و جنبش است ...
حیات پنهان در دانه و هسته و جان انسان ، راز سر به مهری است که
جز خدا کسی از آن آگاه نیست، و جز خدا کسی منبع و سـرچشمۀ آن را نمیداند...
علم انسانی هنوز در برابر راز نهان حیران است،
همانگونه که انسانهای نخستین در برابر آن مات و مبهوت بودند!
علم انسـانی عملکرد و ظاهر حیات را میفهمد ولی سرچشمه و اصل آن را نمیداند!
معجزۀ آفدینش در هر لحظه به وقوع میپیوندد!
حیاتی نبوده...سپس حیات پدید آمده است...چگونه؟
نمیدانیم!
یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَمُخْرِجُ الْمَیِّتِ مِنَ الْحَیِّ ...
از همان زمان که
حیات از ممات بیرون آمده است،
ذرههای مرده در هر لحظهای به مواد آلی زندهای تبدیل میگردند و
به پیکر اجسام زنده میخزند، و - در اصل که ذرّههای مردهای بودهاند - به
سلولهای زندهای تبدیل میشوند ...
و بر عکس این نیز کار صورت میگیرد،
در هر لحظهای سـلولهای زنـده به ذرّههای مرده تبدیل میگردند،
تا وقتی که همۀ پـیکرۀ مـوجود زنـدهای، روزی و روزگاری به ذرههای مردهای تبدیل میشوند!
یعنی
یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَمُخْرِجُ الْمَیِّتِ مِنَ الْحَیِّ ...
یعنی
در هر لحظه معجزه ی" یخرج الحی من المیت و مخرج المیت من الحی"دارد اتفاق می افتد ...
ذلِکُمُ اللّهُ ....
فقط الله است که از آغاز حیات را از مـمات بیرون آوردو در پیکرۀ موجودخلق شده،
نیروئی به ودیعت نهاد که در پرتو آن ذرّههای مرده به سلولهای زنده تبدیل شوندو
سلولهای زنده را دیگر باره به ذرّههای مـرده تبدیل سازد...
در چرخهای که کسی نمیدانـدکـی و چگونه بوده...
ریاضیدان سویسی «تشـارلز یوجین جای» می گوید:
برای تشکیل تصادفی تنها یک مولکول بر روی کرۀ زمین، بیلیونها بیلیون سال لازم است.
آن اندازه سال که قابل شمردن نیست! و اندازۀ حجم مادهای که
برای انجام گرفتن تصادفی چنین عملی لازم و ضروری است تا این که مولکولی ساخته شود،
بزرگتر از میلیونها میلیون برابرگنجایش این جهان است!!!
ایرفنگ ویلیام دانشمتد ژنتیک گیاهی و استاد علوم طبیعی دانشگاه مـیشیگان میگوید:
«دانش نمیتواند به ما بگوید که ایـن مـولکولهای بینهایت دقیق کوچک و بیشمار که
همۀ مواد از آنها فراهم آمدهانـد خودشان چگونه بـه وجود آمدهانـد.
همچنین علم نمیتواند با تکیه بر اندیشۀ تصادف مجرّد، به ما بگوید که
چگونه این چیزهای دقیق کوچک گـرد یکدگر جمع میشوند تا حیات را پدید آورند. »
در حقیقت خداوند دو کتاب دارد برای راهنمایی بشر ...
یکی کتاب تکوین و خلقت و طبیعت
و دیگری کتاب تشریع و قانون برای انسان .
یکی در عالم شهادت و
دیگری از عالم غیب.
اولی اولین مرجع برای هدایت است دومی مرجع بالاتر و کامل.
اگرآدمی با دیدابراهیم گونه به عالم طبیعت بنگرد
مانند ابراهیم به خالق این عالم در خارج از این عالم هدایت خواهد شد...
این است که بلافاصله بعد از معجزۀ حیات می فرماید:
ذلِکُمُ اللّهُ
این است الله...
پدیدآورندۀ این معجزههای متکرّر و مسـتمرّ و دارای راز نـهان،الله است...پروردگار شما...
فَأَنَّى تُؤْفَکُون
پس چگونه (ویا به کجا) منحرف میشوید؟