سریره

وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلینَ حجر/47

سریره

وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلینَ حجر/47

سوره مبارکه حج-1-

 تاملی-درقرآن کریم

 سوره حج آیه 32

وَمَنْ یُعَظِّمَ شعائِرَ اللّه فَإنَّها مِن تَقْوی القلوب

هرکس شعائر الهی را بزرگ دارد ،همانا نشانه‌ی تقوای قلوب است.

" شعائِرَ اللّه" و  "تَقْوی القلوب"

شَعَائِر جمع شعیره به معنای علامت است،

از ریشه ی «شعور» که مفهوم علم و درک و اعلام وابستگی در آن است،

یعنی هرکاری که وابستگی انسان را به یک گروه معین، به یک فرقه ی معین، به یک کشور معین، به یک حزب و جمعیت معین اعلام کند، همان  " شعار " مصطلح

با توجه به ظاهر آیه «شعائر الله» را گروهی از مفسرین مناسک و برنامه‌های حج دانسته‌اند.

اما از دید عرفانی،

شعائر الله همان احکام و مقامات الهی است،

 مثلاً خروج از مقام صبر و شکر، خروج از شعائر الله است.

اگر انسان "نشان درست" را یدک بکشد،

 خود آن نشان درست حرمت آفرین می‌شود و

 و فردرا از سایر مردم ممتاز می کند...

 مثلا عزاداران حسینی که سیاه می پوشند تا نشان عزاداری باشد از سایر مردم ممتاز می‌شوند و

یا ججاب زن مسلمان ...

چون در معنای اصطلاحی شعائر، مسئله عقیده و فرهنگ، در پس یک نماد و علامت، مشاهده می‌شود که آن را تبدیل به یک شُعارِ برآمده از باورها و ارزش‌های آن فرهنگ نموده است،

 یعنی لایه رویین فرهنگ که جامعه‌شناسان در تعریف نمادها گفته‌اند.

وَمَنْ یُعَظِّمَ شعائِرَ اللّه  فَإنَّها مِن تَقْوی القلوب

تقوی دارای مراتب و مراحلی است که بالاترین آن تقوای قلب است ؛چون گاهی تن انسان در برابر اوامر و نواهی حق تعالی خاضع است , یعنی انسان با تقوی چشمش , گوشش و ...... در برابر فرامین الهی خاضع بوده و گناه نمیکند . ولی عده ای نه تنها اعضاء تنشان گناه نمیکند بلکه دلشان نیز در تقوی است؛

علامه جوادی آملی می فرمایند  :

متقین از نظر تعظیم شعائر سه گروهند:

 کسانی که در مقام عمل، متّقی هستند.

 اینان از جهنّم، نجات پیدا کرده به بهشت می‌رسند؛

امّا «تقوای دل» چیز دیگری است. گاهی انسان خود را بزرگ دانسته و محبوب می‌دارد و برای نجات جان خود از عذاب، دست به آلودگی دراز نمی‌کند، چنین شخصی گرچه اوامر الهی را انجام داده، و از نواهی پرهیز کرده امّا در حقیقت او خود را بزرگ می‌دارد؛ نه دستورهای الهی را.

 او متّقی است امّا تقوای بدنی دارد نه تقوای دل و در مرحله عمل، با تقوا و طهارت است.

**از گروه اوّل بالاترند، کسانی هستند که شعایر الهی را بزرگ می‌شمارند؛ یعنی آنچه را که خدا به آن امر کرده، چون فرمان الهی است گرامی‌می‌دارند و به آن عمل می‌کنند و از آنچه خدا نهی کرده، چون نهی خداست پرهیز می‌کنند.

 این گروه نیز از دوزخ می‌رهند و به بهشت می‌رسند و تقوای آنان نیز «تقوای قلب» است؛

زیرا دستور الهی را،" از آن جهت که دستور الهی است"، گرامی می‌دارند نه از آن جهت که ضامن نجات از دوزخ و مایه وصول به بهشت است.

کسی که برای نجات از جهنّم تلاش و کوشش می‌کند «عبدُالنّجاة من النّار»

 و آن کس که برای رسیدن به بهشت کوشش می‌کند «عبدالفوز بالجنّة» است نه «عبداللّه »

***گروه سوم که از گروه اوّل و دوم بالاترند،

 کسانی هستند که اوامر و نواهی الهی را تکریم می‌کنند،

واجبها و مستحبها را انجام می‌دهند،

حرامها و مکروهها را ترک می‌کنند؛

نه برای رهیدن از جهنّم و رسیدن به بهشت و

 نه برای این که امر و نهی خداست،

 بلکه از این جهت که خدا "محبوب بالاصاله و عظیم و اعلای بالذّات است"،

 آنچه از ناحیه او و به او منسوب باشد نیز از عظمت و حرمت، برخوردار است.

چنین انسانی که در رکوعش " سبحان ربّی العظیم وبحمده "و در سجودش" سبحان ربّیَ الأعلی وبحمد "

می‌گوید در حقیقت، به «اللّه» تعظیم می‌کند؛

او در دنیا، برزخ و قیامت و مراحل نهایی آن، که بهشت است، بنده خداست.

چون خدا را بزرگ می‌دارد، دستورهای الهی را، «بالتّبع» و به عنوان «محبوب بالغیر » گرامی می‌شمرد.

 سوره مبارکه- حج

 آیات 36،35

...ِ فَإِلَهُکُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَلَهُ أَسْلِمُوا وَبَشِّرِ الْمُخْبِتِینَ ﴿۳۴

الَّذِینَ إِذَا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ

وَالصَّابِرِینَ عَلَى مَا أَصَابَهُمْ

وَالْمُقِیمِی الصَّلَاة

 وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونَ ﴿۳۵

"الْمُخْبِتِینَ"

 از ریشه «خبت» به معنی زمین صاف و وسیعی که انسان به راحتی و با اطمینان می تواند در آن گام بردارد.

  "اخبتوا" یعنی تسلیم شدن یعنی هماهنگ بودن .

کسانی که با کل برنامه های خداوند در نظام عالم هماهنگ هستندکه می توانند درپیاده کردن کل برنامه های نظام عالم موثرباشند.

در دعای روز 15 ماه مبارک رمضان می خوانیم :

اللهمّ ارْزُقْنی فیهِ طاعَهَ الخاشِعین واشْرَحْ فیهِ صَدْری بإنابَهِ" المُخْبتینَ "....

یا در زیارت امین الله :

 "إِنَّ قُلُوبَ الْمُخْبِتِینَ إِلَیْکَ ..."

 امام صادق (ع) در باب زیارت حضرت ابوالفضل (ع) می­فرماید:

 "فجمع الله بیننا و بینک و بین رسوله واولیائه فی" منازل المخبتین":

 پس خداوند بین ما و بین تو (عباس) و رسول ما و اولیائش در "منازل مخبتین "جمع کند.

  (کامل الزیارات ص 257  )

امام حسین (ع) به معاویه فرمود...

آیا تو همان نیستی که حجر ویارانش را کشتی آن عابدین مخبتین را..

أَلَسْتَ قَاتِلَ حُجْرٍ،

وَأَصْحابَهُ الْعابِدِینَ الُمخْبِتِینَ،

 (بحارالانوارج44/ص213/امام حسین علیه السلام  )

"مخبتین" چه کسانی هستند؟

یک عده اصلاً اهل اطاعت پروردگار عالم نیستند،

یک عده اهل اطاعت هستند،

 اما اطاعت‌شان گاه توأم با جهل است، گاه با بی‌رغبتی و اکراه است و گاه با اجبار،

 اما مخبتین همه‌ی پیمانه شان را پر می‌کنند،

 آنهابه خدای خودمعرفت پیداکرده؛" و تطمئن قلوبهم بذکر الله "و"وشرح للاسلام صدراً" هستندو به سکون و استقرار در ذکر خدا و در اعمال عبادی شان و در دینشان به طمأنینه و ثبات رسیده اند.

در آیه 35 سوره مبارکه حج،

بعد از بشارت به "مخبتین"،

 چهار صفت برای ایشان برمی شمرد و چنین می فرماید:

* الَّذِینَ إِذَا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَت قُلُوبُهُمْ و

*َ الصابرِینَ عَلى مَا أَصابهُمْ و

*َ الْمُقِیمِى الصلَوةِ وَ

*ممَّا رَزَقْنَهُمْ یُنفِقُون

1 .کسانی هستند که هرگاه نام خداو ذکرخدا به میان می‌آید، دل‌هایشان ازشوق وخوف به تپش می‌افتد،

 2 .وقتی مصیبتی به آنها می‌رسد، صابر و مقاوم هستند،

3 .اقامه نماز می‌کنند و

4 . از آن چه خدا به آنها رزق داده، انفاق می‌کنند.

یعنی کسی که وجل بودن قلبش در برابر حق او را به خشوع و ذلت در پیشگاه رب رسانده تا آنجا که مقیم نماز است.

 که در لحظه لحظه ی لیل ونهار انگار دلش به سجده افتاده... اهل انفاق است و...

می فرماید:

إِنَّ رَحْمَتَ اللَّه"ِ ‏قَرِیبٌ " مِنَ الْمُحْسِنِینَ..

از محسنین که باشی رحمت الله به تو "نزدیک" خواهد شد ..

اما برای وصال به رحمت او ..باید به خبت برسی ...

در مقام مخبتین گفته اند:

"بلاها آنقدر ادامه مى‏ یابند که به عجز برسى و آنقدر فشار مى ‏آورند که از تمامى مراحل علم و عقل و عشق و عمل آزاد شوى و از این مرکب‏ها هم ناامید بمانى، چون همین علم و عقل و عشق و عمل، که در یک مرحله مرکب راه و وسیله رفتن هستند، در مراحل دیگر خودشان جزء حجاب‏هاى نورانى مى‏ شوند و تو را از رفتن باز مى ‏دارند. اینها که در یک مرحله تو را از نفس و خلق و دنیا و شیطان آزاد مى ‏کردند و از این حجاب‏ها مى ‏رهاندند، اکنون خودشان مانع رفتن تو هستند و این بلاء و امتحان است که نارسایى این مرکب‏ها را نشان مى ‏دهد و تو را به عجز مى ‏رساند آنقدر این بلاء ادامه مى ‏یابد که به عجز مى‏ رسى و به او چنگ مى ‏زنى.

 إلهى لَیْسَ لى وَسیلَةٌ إلیک إلَّا عَواطِفُ رَأْفَتِک و لا لی ذَریعةٌ إلیک إلّا عَوارِفُ رَحْمَتِک و شَفاعَةُ نَبِیِّک، نبىِّ الرَّحْمَةِ و مُنْقِذِ الأُمَّةِ مِنَ الغُمَّةِ فَاجْعَلْهُما سَبَباً إلى نَیْلِ غُفْرانِک و صَیِّرْهُما لی وُصْلَةً إلى الفَوزِ بِرِضْوانِک

این مرحله مقام مخبتین است..." 

سوره مبارکه - حج

آیه 52  

وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَلَا نَبِی

 إِلَّا إِذَا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّیْطَانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ...

 هر رسولی که خداوند فرستاد نیست مگر آنکه هنگامی که تمنا میکند شیطان در تمنای او القاء میکند ...

 این آیه بسیار مورد بحث بوده است ،

 مخصوصا بین اهل سنت و مکتب اهل بیت (ع)، آرزوهای پیامبران الهی و القائات شیاطین و حدود عصمت رسول الله (ص) و افسانه غرانیق که در کتب شیعه نیز وارد شده بحث های زیادی ایجاد کرده است...

کلمه ی "تمنا" از" مُنیه" و" اُمنیه" می آید به معنای آمال و آرزو .

پس یک معنی آیه میشود وقتی هر پیامبری" آرزوها و خواستهای "خود را مطرح میکند .

 اما بطور کلی در کلمه « مُنی » یک معنای ترسیم کردن و کشیدن و اندازه گیری کردن هم وجود دارد .

به عنوان نمونه در کلام عرب از همین ریشه کلمه « مَنیه » به معنای مرگ را داریم که جمع آن « مَنایا » است .

 مرگ را « مَنیه » می گویند به دلیل اینکه مرگ امر مقدر و اندازه گیری شده ای است ؛

 " نحن قدرنا بینکم الموت "

  ما مرگ را بر تن شما تقدیر و اندازه گیری میکنیم ،مانند یک لباسی که خیاط در تن شما اندازه گیری و پرو میکند ،

و خداوند مرگ و حیات را تقدیر میکند . لذا به مرگ منیه گفته میشود .

آمالی که انسان در ذهن خود ترسیم و اندازه گیری میکند را نیز" اُمنیه" و" مُنیه" میگویند .

به این اندازه گیری" تمنا" میگویندو آنچه از این تمایلات در ذهن شکل میگیرد را" اُمنیه" میگویند .

 گاهی ما حسابرسی های ذهنی داریم که مقدماتش بی حساب است و بدون اینکه اسباب را جمع کرده باشیم و زحمتی کشیده باشیم ، یکسری خیالپردازی هایی داریم و نتیجه گیریهای میکنیم که اینها را خیال خام گویند که این هم نوعی تمناست .

اما گاهی آرزوهایی داریم که در راستای آن قدم درست برداشته ایم و مقدماتش را چیده ایم و در راه آن گام برمیداریم :

 « الطائر یطیر لجناحک ولمرأ یطیر بهِمَّتک »

 (پرنده با بال میپرد و انسان با همت بلند  )

بطور کلی هنگامی که انگیزه ی آرزویی درست و حسابی است آن آرزو را" اُمنیه "می نامند اما هنگامی که نسنجیده است آن را "مُنی" میگویند .

  "تکیه بر مُنی نکنید که سرمایه احمقان است "

 مُنی یعنی خیال بیهوده ی پوچ و خام،

 اما اُمنیه آرزوها و آمال و ترسیم های ذهنی پسندیده است .

در دعای ندبه میخوانیم که

 تو اُمنیه و آمال هر مؤمنی هستی .

 "بِنَفْسی اَنْتَ اُمْنِیَّةُ شَائِقٍ یَتَمَنّی، مِنْ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ ذَکَرا فَحَنّا "،

آیه میگوید هنگامی که هر پیامبری آمال و آرزوهای پسندیده ی خود را می پروراند و بر جامعه عرضه میکند، القائات شیطان در" أُمْنِیَّتِهِ" انبیای الهی وارد میشود...

هیچ پیامبری بدون اینکه فکر هدف را بکند و آمال و آرزوی منطقی و عقلانی داشته باشد سخن نگفته است .

 اما وقتی پیامبری این خواستهای پسندیده ی خود را عرضه میکند ،

 القائات شیطان در آرزوهای انبیای الهی وارد میشود و

 اگر این القائات نبود ، طرحهای پیامبران زود به ثمر می نشست .

یعنی شیطان در کناراُمنیه پیامبران خودش هم اُمنیه ایجاد میکند .

پیروان پیامبران میخواهند با این تفکرات انبیای الهی زندگی کنند اما شیطان بر اساس افکار شیطانی این القائات را ایجاد میکند و نمیگذارد  .

 آمال انبیای الهی ایجاد یک جامعه پاک و پاکیزه است :

 « رجال یحبون الیتطهرون »

 ان الله یحب التوابین و یحب المتطهرین  

 آمال انبیای الهی این است...

 اما شیطان اُمنیه دنیوی و جاودانگی دنیا را وارد میکند و

 یامر بالفحشاء و المنکر » و وسوسه میکند ...

 این تعارض بین دو آرزو لا یزال وجود دارد و در این آیه هم گفته شده

 القی الشیطان فی اُمنیته .

اما در ادامه ی آیه میگوید؛خدا اجازه دوام به تفکر شیطانی نمیدهد و نسخ میشود چون آنچه شیطان القاء میکند اساس ندارد و به مقتضیات زمان و مکان گاهی برای انسان جلوه میکند .

خدا در برابر انبیا به تفکرات شیطانی اجازه گردنکشی نمیدهد و آنها را نسخ میکند و آیات خودش را که خواسته های انبیا است محکم میکند .

خداوند وعده میکند که خطوط و آمال پسندیده ای را که انبیا برای آینده ترسیم میکنند ، ثابت میماند و خطوط شیطان آن پایداری لازم را ندارد .

 آیه 52 (بخش 2 )

تفسیر و برداشت دیگری هم در این آیه وجود دارد :

"تمنا معنای دیگری هم دارد و آن قرائت است . "

 با این معنا ، آیه اینطور میشود که:

 وقتی پیامبر شروع به قرائت ایات الهی میکند و وحی را میخواند ، شیطان در این قرائت وارد میشود و القاء میکند.

این معنای قرائت برای کلمه تمنا از خود قرآن هم استنباط میشود ،جایی که خداوند جمعی از اهل کتاب را مذمت میکند

 " و منهم اُمیون " این اهل کتاب به مردم عرب بیسواد و امی میگویند اما خودشان امی هستند . چطور میشود کسی هم اهل کتاب باشد و کتاب داشته باشد و هم امی و بیسواد باشد ؟

 می فرماید:" و منهم امیون لا یعلمون الکتاب الا اَمانی  "

 یعنی اینها اهل کتابی هستند که از کتاب چیزی نمی دانند جز اَمانی، یعنی فقط قرائت بلدند،

 فقط بلدند کتاب تورات را بخوانند و هیچی نمیفهمند .

 اینها را خداوند بیسواد و امی معرفی میکند .

این مورد برای ما هم ممکن است صدق کند،

 معصوم ع میفرمایندکه:

 عده ای در باب "روایت "قرآن کار کرده اند اما در باب" رعایت" آن مانده اند .

یعنی" لفظ قرآن" را یاد گرفتند اما "نفس قرآن" را نفهمیدند و در همان مراتب اول مانده اند .

هم باید لفظ قرآن را فرا گرفت و هم نفس آن را .

خواندن پلی است برای رسیدن به حقایق .

در قرآن می فرماید :

  "و جعلنا لکل نبی عدوا شیاطین الجن و الانس  "

تمام انبیا دشمن داشتند... طبیعی است که هر کسی حرف بزرگی بزند ،هر کسی که خلاف ساختارهای رسوبی و قشری جامعه حرف بزند ،هر کسی که بخواهد ساختارهای فکری ، اعتقادی و اجتماعی جامعه ای را زیر و رو کند دشمن دارد .

پیامبران دشمنانی از جن و انس داشتند .

 هر دو شیطانند فقط یکی شیطان دیدنی است و یکی شیطان ندیدنی .

وقتی انبیای الهی بحثشان را شروع میکردند شیاطین میخواستند در این قرائت انبیا القا کنند و ذهن مردم را از قرائت و خواندن انبیاء مشوش و پراکنده کنند .

وقتی پیامبرص شروع به خواندن میکند شیاطین کارشان را شروع میکنند و میگویند « هذا الا افک » این مطالب دروغ است و گروه دیگری هم پشت صحنه کمک می کنند، میگویند « ان هذا الا اساطیر الاولین » ،یا  " ان هذا الا قول البشر " ....

ودر سخنان پیامبرص القا میکند و آنها را دروغ و اسطوره و گفته ی بشر معمولی می نامند . یا شخصیت خود پیامبر را زیر سوال می برند : « انه لشاعر » « انه لمجنون » و ...

خداوند در ادامه ی آیه میفرماید این بازیها دوامی ندارد و نسخ میشود ،

 "نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون  "

 خیلی از نظریه ها از همان ابتدا با شک و شبهه ارائه می شوند . اما خداوند در قرآن یک جمله میگوید و آن هم با قاطعیت و دیگر اِن و قُلت و تأمل و گوشه و کنایه و ... نیست؛ محکم و با قاطعیت میگوید:"انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون  " .

چه شما قدر قرآن را بدانید و چه ندانید ، چه سینه ی شما مخزن الاسرار قرآن باشد و چه نباشد ، چه جان و مالتان را در راه حفظ قرآن صرف بکنید و چه نکنید خدا حفظش میکند . شیاطین القا میکنند . میخواهند تحریف کنند یا با اتهامات مختلف میخواهند گفتار انبیاء را بی اثر کنند و هر کاری از دستشان برمی آید میکنند ولی خداوند اجازه نمیدهد ...

سلمان رشدی بعد از کتاب آیات شیطانی ، در مصاحبه اش گفت:

" علت اینکه من نام کتابم را آیات شیطانی گذاشتم ، آیه 52 سوره حج است که شیطان در دهان پیامبر آیه میدهد و به خاطر افسانه ی غرانیق من نام این کتاب را آیات شیطانی گذاشتم ."

"افسانه غرانیق" موهوماتی است که متأسفانه به قلم برخی از مورخین و مفسرین اهل سنت نوشته شده است و تاسف بارتر اینکه در بعضی کتب شیعه نیز وارد شده است.

 علت اینگونه افسانه ها و روایات چیست؟

نگاهی که شیعه به معارف الهی دارد نگاهی از اوج و قله رو به پایین است ،

اما نگاه اهل سنت از دامنه به سوی قله است .

 شیعه شناخت را از خدا شروع میکند « اللهم عرفنی نفسک » و اعتقاد دارد که از خداوند همان مقدار که خودش پرده از صفات و جمالش برداشته است قابل فهم و درک است و خداوند را از آنچه شایسته ی او نیست مبرا میکند،

 خدای شیعه « عالم الغیب و الشهاده » است ،

« هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن و هو بکل شیء علیم » است ،

شیعه اعتقاد دارد سفیر و فرستاده خداوندی با این خصوصیات و این تنزه و قداست، نیز باید با او سنخیت داشته باشد،

 همان که می فرماید:

 " و ما ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی  "

 یعنی پاک سخن بگوید ، وحی ناب بگوید ، قلب او محبس اسرار الهی باشد و شایستگی نمایندگی خدا را داشته باشد .

 کسی هم که بخواهد جای پیامبر بنشیند باید تناسب و سنخیت با این پیامبر داشته باشد .

باید کسی باشد که

 " انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا  "

باید کسی باشد که دست تطهیر الهی او را ار ناپاکی و پلیدی تطهیر کرده باشد .

 باید کسی باشد که پیامبر بتواند با خیال راحت بگوید « انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی » ...

این نگاه شیعه است ...

اما

اهل سنت چون خلیفه را پذیرفته است ،

 ازخلیفه شروع میکند .

 وقتی بنا باشد خلیفه و جانشین پیامبر ص کسی باشد که تا قبل از آشنایی با پیغمبر در پای لات و منات و عزی زانو زده است ، چون نباید بین پیامبرو جانشین و خلیفه او خیلی اختلاف افق باشد، پس اگرنتوان سابقه و تاریخ این خلیفه را انکار کرد واو را آنقدر بالا برد تا لیاقت جانشینی پیامبر را پیدا کند ، لذا باید پیامبر را پایین آورد تا فاصله ی خلیفه با پیغمبر کم شود .

 برای همین گفتند پیامبر هم گاهی خطا میکند و تمناهای مشرکان را داشته است و گاهی خواب مانده و نمازش قضا شده است و ...و متاسفانه تصویری از پیامبرساخته شد تا خیلی دور از خلیفه نباشد و به افق او نزدیک باشد .

حال وقتی حساسیتی پیرامون عصمت پیامبر (ص) نباشد ، مطالب ناروایی هم در این مورد متأسفانه دیده میشود .

یکی از این مطالب چیزی است که محمد بن جریر طبری گفته است .( طبری آثار عظیمی از خود به یادگار گذاشته است و پیشرو و جلودار تفسیر در اهل سنت است ).

ذیل این آیه(آیه 52 حج )" افسانه ی غرانیق "را نقل میکندو میگوید پیغمبر(ص) سوره نجم را میخواند وقتی به آنجایی رسید که فرمود افرایتم اللات و العزی ، شیطان بر پیامبر القائی کرد و پیامبر(ص) فرمود « تلک الغرانیق العلی ان شفاعتهن لترتجی » یعنی این بتها غرانیق عُلی هستند .

 غرانیق از غُرنوق یعنی پرندگان سفید بلند پروازی که قبل از آمدن بهار در آسمان دیده میشوند که در فارسی به اینها بوتیمار میگویند . طبق نقل طبری پیامبر( ص) فرموده که این بتها هم مانند این پرندگان در آسمان هستند و باید به شفاعت اینها در قیامت امید داشت . با شنیدن این جملات اهل مکه و بت پرستان به شعف آمدند . سپس پیامبر ادامه داد تا اینکه به پایان آیه رسید که سجده ی واجب دارد . پیامبر سجده کرد و مشرکین هم سجده کردند و گفتند حالا که پیامبر از بتهای ما تجلیل کرد ما هم سجده میکنیم . پیامبر برخاست سپس همه گفتند یا رسول الله چه گفتی؟ پیامبر استغفار کرد و ابطال این دو آیه را بیان کرد و گفت اینها آیه قرآن نیست و القاء شیطان است . این افسانه غرانیق است که در میان پاره ای از تواریخ و تفاسیر اهل سنت شده است.

سوال : چرا می فرماید «بِرَبِّ هارُونَ وَ مُوسى‌»

برخی از مفسرین مواردی را در پاسخ به این سوال بزرگواران مطرح کرده اند،

 ولی در صحنه مواجه موسی با فرعون و موسی با ساحران، هیچ آیه ای دال بر سخن گفتن هارون وجود ندارد؛و گفتگو ها تنها از زبان حضرت موسی نقل شده و در طی آیات نیز اشاره ای به نقش حضرت هارون در ایمان آوردن ساحران وجود ندارد و عصای حضرت موسی که سحر آنها را بلعید محور است و تنها در یک جا، گفته های هارون نبی نقل شده و آن زمانی است که موسی برای مناجات با پروردگار، قومش را ترک کرد و برای عبادت به کوه طور رفت و هارون را جانشین خود ساخت.

وبرخی عقیده دارند که چون فرعون خود را «رب» مردم مى‌دانست، آنها هم کلمه‌ «بِرَبِّ هارُونَ وَ مُوسى‌» را بکار بردند، زیرا اگر آنها تنها مى‌گفتند: «رب موسى»، فرعون مى‌گفت: موسى را من تربیت کرده‌ام، از اینروى ساحران، بعد از کلمه «رب» ابتدا نام حضرت هارون و سپس نام حضرت موسى را ذکر کردند.

و برخی عقیده دارند ، براى این است که هم به ربوبیت خداى سبحان شهادت داده باشند و هم به رسالت موسى و هارون (ع)، و اینکه اسم حضرت هارون جلوتر ذکر شده به علت این است که رسالت حضرت موسی شاخص بود و آنها فهم عمیق خودرا نشان دادند که نقش هارون را نیز ذکر کردند .

اما اگر دو سوره اعراف و طه مقابله شود،

از آیه 119 سوره مبارکه اعراف

و آیه 68 سوره مبارکه طه ،

مشاهده می شود که حکایت ایمان آوردن ساحران با شباهتهایی تکرار شده است:

سوره اعراف:

فَغُلِبُوا هُنالِکَ وَ انْقَلَبُوا صاغِرینَ (119 )

وَ أُلْقِیَ السَّحَرَةُ ساجِدینَ (120 )

قالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعالَمینَ (121 )

رَبِّ مُوسى‏ وَ هارُونَ (122 )

قالَ فِرْعَوْنُ آمَنْتُمْ بِهِ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَکُمْ إِنَّ هذا... لِتُخْرِجُوا مِنْها أَهْلَها فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ (123 )

و...

قالُوا إِنَّا إِلى‏ رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ (125 )

و سوره طه:

قُلْنا لا تَخَفْ إِنَّکَ أَنْتَ الْأَعْلى‏ (68 )

وَ أَلْقِ ما فی‏ یَمینِکَ تَلْقَفْ ما صَنَعُوا إِنَّما صَنَعُوا کَیْدُ ساحِرٍ وَ لا یُفْلِحُ السَّاحِرُ حَیْثُ أَتى‏ (69 )

فَأُلْقِیَ السَّحَرَةُ سُجَّداً قالُوا آمَنَّا بِرَبِّ هارُونَ وَ مُوسى‏ (70 )

قالَ آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَکُمْ إِنَّ...َ لَتَعْلَمُنَّ أَیُّنا أَشَدُّ عَذاباً وَ أَبْقى‏ (71 )

إِنَّا آمَنَّا بِرَبِّنا لِیَغْفِرَ لَنا خَطایانا وَ ما أَکْرَهْتَنا عَلَیْهِ مِنَ السِّحْرِ وَ اللَّهُ خَیْرٌ وَ أَبْقى‏ (73 )

إِنَّهُ مَنْ یَأْتِ رَبَّهُ مُجْرِماً فَإِنَّ لَهُ جَهَنَّمَ لا یَمُوتُ فیها وَ لا یَحْیى‏ (74 )

جابجایی نام موسی و هارون در آیه 70 طه و 122 اعراف،

 ظاهرا دلیل خاصی جز رعایت سجع و وزن آهنگ انتهایی آیات ندارد و تفاوت این ترتیب ها موجب شده تا آهنگ موزون آیات، حفظ شود.

یعنی در سوره اعراف، وزن آیات قبل و بعد، با کلمه «هارون» تناسب دارد لذا ابتدا نام موسی و سپس نام هارون را آورده

ودر سوره طه وزن و سجع آیات قبل و بعد، با کلمه موسی تناسب دارد لذا ابتدا نام هارون و سپس نام موسی را آورد...

این برداشت را علامه جوادی آملی نیز فرموده اند و موارد دیگر را قبول نکرده اند .

اما

شاید بتوان گفت

 این جابجایی می تواند القا کننده این مساله باشد که

"نقش رسالت و امامت در حقیقت یکی است"،

 همان مساله "انفسنا" در آیه مباهله ....

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.