سوره مبارکه انبیا(ع )
آیه 35
کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ
وَنَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَالْخَیْرِ فِتْنَةً
وَإِلَیْنَا تُرْجَعُونَ
"نفْس": به معنای «خود» در مورد هر چیزی است.
علامه طباطبایی بر این باور است که ریشه اصلی این کلمه در همین معناست؛
ذَائِقَةُ الْمَوْتِ : ذوق به معنای چشیدن است و اگرچه اصل آن در مورد چشیدن با دهان بوده است،اما در قرآن کریم در مورد درکهای مربوط به لامسه (قمر/48، نبا/24) و حتی درکهای کاملا معنوی و غیرمادی (روم/36؛ طلاق/9) نیز به کار رفته است.
ذائقه اسم فاعل است (= چشنده) و و «الموت» مفعول آن است،
به لحاظ نحوی، چون در این آیه به جای فعل (تذوق الموت ) اسم فاعل آورده شدهاست؛ (ذائقه الموت )
دلالت بر دوام و همیشگی بودن این چشیدن میکند.
یعنی خبر از یک واقعهای که یکبار رخ خواهد داد نمیدهد،
بلکه خبر از واقعهای میدهد که تدریجا و همواره در حال رخ دادن است!
"نبلو" : اگراز ریشه «بلو» باشد یعنی «اختبار» (امتحان کردن به منظور خبر گرفتن و معلوم کردن یک وضعیت) میباشد.
واگر از«بلی» باشد، به معنای کهنه شدن و پوسیدن میباشد.
بیشتر مفسرین اصل را بر معنای کهنه شدن و پوسیدن قرار داده، و گفتهاند به این جهت به معنای امتحان کردن (اختبار) به کار میرود که گویی از کثرت امتحان و خبر گرفتن از او، او را پوساندم!
و بلاء را هم از این جهت بلا گفتهاند که جسم را میپوساند
(مفردات ألفاظ القرآن/ 145) )
و برخی هم «ایجاد تحول به منظور رسیدن به نتیجه مطلوب» (که به معنای «امتحان کردن» نزدیکتر است) را معنای اصلی این ماده دانستهاند و آنگاه گفتهاند لفظ «بَلِیَ» به خاطر کسره در عینالفعل بر «تحول رو به سقوط» دلالت دارد و به همین جهت است که معنای پوسیدن میدهد
(التحقیق فی کلمات القرآن الکریم )
"فِتْنَةً"
برای جایگاه نحوی آن در این آیه چند حالت مطرح شده که با هر یک، معنای خاصی ایجاد میشود که همگی میتواند منظور آیه بوده باشد:
* مفعول له (شما را با خوبی و بدی مبتلا میکنیم برای اینکه سخت بیآزماییم )
* مصدر در جایگاه حال (شما را در حالی که گرفتار فتنهاید با خوبی و بدی میآزماییم )
* مفعول مطلق نائب از مصدری که فعل «نبلو» بر آن دلالت میکند، زیرا فتنه و بلاء به یک معنایند (شما را با خوبی و بدی میآزماییم چه آزمودنی) (مجمع البیان فی تفسیر القرآن7/ 73 ؛ إعراب القرآن)
آیه 35 انبیا
کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْت
وَ نَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَیْرِ فِتْنَةً
وَ إِلَیْنا تُرْجَعُون
هر نفسى چشنده مرگ است و شما را از راه آزمایش به بد و نیک خواهیم آزمود و به سوى ما بازگردانیده مى شوید
حقیقت مرگ چیست که
هرکسی آن را میچشد؟
آیا واقعهای است که در یک لحظه رخ میدهد یا امری است که تدریجی حاصل میشود ،
"ذائقه " اسم فاعل است واستمراررا می رساند،
فاعل در اینجانفس است که مرگ را می چشد ،
فاعل مرگ نیست که نفس را بچشد.
نفس، مرگ را می خورد نه آنکه مرگ ،نفس را بخورد.
نفس است که با چشیدن مرگ ، تن خاکی را رها میکند و آن را به مرگ که یکی از مخلوقات خداوند است(ملک، آیه 2) می دهد و خودش را رها می کند.
نَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَیْرِ فِتْنَةً
قرار گرفتن این عبارت در میانه این آیه، ظاهرا گمان میشود ربطی به قبل و بعدش ندارد،
اما فهم ارتباط این سه جمله میتواند پاسخ سوال بالا را بدهد.
با تامل در سه جمله آیه، در نسبت با همدیگر:
*اسلام برای انسان نه شناسنامه زمانی قائل است و نه شناسنامه مکانی و زمینی،
بلکه اسلام انسان را یک موجود ابدی معرفی می کند.
* حقیقت مرگ انتقال است از عالَمی به عالم دیگر؛
و این انتقال، صرفا یک انتقال مکانی مربوط به بدنمان نیست؛ بلکه از جنس چشیدن توسط جان آدمی است.
"کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْت"
* گذران ظاهرِ زندگی به خوردن و خوابیدن و ... است؛ اما گذرانِ باطن و حقیقت آن، بر اساس ابتلائات خوب و بدی است که برای ما رخ میدهد و در عمقوجودمان آنها را میچشیم و متناسب با آنها شخصیتمان را میسازیم.
*اگر زندگی انسان زندگی جاهلی باشد، مرگ او نیز مرگ جاهلی خواهد بود و اگر زندگی انسان زندگی عقلانی باشد مرگ او نیز مرگ عقلانی خواهد بود؛ چرا که "مرگ عصاره زندگی است" و انسان در هنگام مرگ عصاره زندگی خود را می چشد؛ اگر شجره حیات، شجره طیبه بود...
*شخصیت ما محصول موفقیت یا ناکامیهای ما در آزمایشهای دنیاست، نهایتا در قیامت در قالب یک انسان بهشتی یا جهنمی به نزد خدا برمیگردد
"وَ إِلَیْنا تُرْجَعُون"
پس با هر ابتلائی یک مرحله از شخصیتی که قرار است در عالم دیگر محشور شود رقم میخورد:
ذرهای از خودمان را در دنیا رها کرده، و ذرهای از وجودمان را در آخرت رقم زدهایم؛ پس در گذران زندگی، با هر ابتلایی گامی از مرگ را به طور مستمر محقق می سازیم.
با درک این مطلب ،
درمییابیم ارتباط عمیق ملکالموت با خود را ،
درمییابیم که مرگ هرلحظه با ماست و معلوم نیست فردا جزء مهلت ما باشد،
مانوس با مرگ هستیم ،چون همواره با او زندگی میکنیم.
کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ
وَنَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَالْخَیْرِ فِتْنَةً
وَإِلَیْنَا تُرْجَعُونَ
خیلیها خیال میکنند انسان که مُرد تمام میشود و میمیرد.
انبیا آمدند دو حرف تازه به ما زدند:
* انسان مرگ را میمیراند،
هیچ مرگی در برابر انسان نیست،
نفرمودکه
"کلّ نفس یذوقها الموت"
"هر کسی را مرگ میچشد "
بلکه فرمود:
"کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ"
هر کسی مرگ را میچشد.
باید این فکر را در خود زنده کنیم که ما برای همیشه هستیم، اگر برای همیشه هستیم باید کالای نَمیر تهیه کنیم و کالای نمیر نه در آسمان است نه در زمین بلکه در دلهای ماست...
** انسانِ زنده گاهی خواب است گاهی بیدار،
فرمود اکنون که به حیات انسانی رسیدید بیدار باشید،
خیلیها انساناند اما غفلت دارند،
یعنی مطالب را میفهمند باور هم دارند،
ولی غافلاند...
خیلیها خواباند وقتی مُردند هنگام مرگ بیدار میشوند.
خیلیها در حال مرگ میبینند که
مال و مقام و خانه و ... را مثل اینکه خواب دیده بود که اینها مال او بوده است.
مــولوی می گوید:
مرگ هر کس همرنگ اوست.
هرکس بر حسب کیفیت زندگی خود پاداش می یابد و مرگ کاملا متناسب است با نوع زندگی فرد.
نوع زندگی و مرگ شخص
بازتاب ضمیر و دل آدمی است.
در مقام تمثیــل،
مرگ آینــه ای است که
کارش تنها نشان دادن چهره ی راستین افراد است؛ نه چهره ی ظاهری که به چشم ظاهر دیده می شود.
اگر زیبــارو باشیم ،زیبایی آن بر آینه نقش می بندد و آینه آن را نشان خواهد داد ؛
اما اگر سیاه باشیم آینه نیز رنگ سیاه به خود می گیرد؛
وترسی که انسان از مرگ دارد به علت ترس از خودش است و رویارویی با خودش...
مرگ هر یک ای پسر همرنگ اوست
پیش دشمن دشمن و بر دوست دوست
پیش ترک آیینه را خوش رنــگی است
پیش زنگی آینـــــــــه هم زنگی است
آن که می ترسی ز مرگ اندر فرار
آن ز خود ترسانی ای جان جان،هوش دار
«نَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَیْرِ فِتْنَةً»:
ما را دائما با بدیها و خوبیها، مرض و سلامتی، فقر و ثروت، و ... میآزمایند.
برخی وقتی در معرض خوبی ها قرار میگیرند، فکر میکنند مورد عنایت ویژه خدایند و وقتی در معرض بدیها قرار میگیرند گمان میکنند خدا از آنها رویگردان شده است.
اما این گونه نیست (فجر/15-17 )
همه ما به سمت خدای واحد در حرکتیم و
اینها زمینههای شکلگیری شخصیت ماست تا چگونه خود را بسازیم.
چرا شر را مقدم بر خیر آورد؟
شاید بدین جهت که ما وقتی با شرور آزمایش میشویم زودتر به یاد مرگ میافتیم و این آیه در مقام بیان نسبت ابتلائات و فتنهها، با مرگ و حشر است.
اینکه عبارت « نَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَیْرِ فِتْنَةً» بعد از عبارت «کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ» آمده، به نوعی توضیح آن است و درواقع، دارد به فلسفه مرگ اشاره میکند:
چرا انسانها میمیرند؟
زیرا زندگی در دنیا هدف نبوده است:
آمدهاند تا آزمایش شوند...
إِلَیْنا تُرْجَعُون
اگر این برگشت را جدی بگیریم، مرگ را جدی میگیریم،
و کسی که مرگ را جدی بگیرد،
برای آن آماده میشود و کسی که آماده مرگ باشد، از مرگ نمیترسد، بلکه آن را دوست خواهد داشت چرا که حجاب بین او و خدایش را برمیدارد.
و در فتنهها، هر اندازه هم که شر باشد، نمیلغزد؛
زیرا ابتلاء بودن فتنههای خیر و شر را باور کرده است:
"نَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَیْرِ فِتْنَة"
مرگ واقعا جدی ترین مساله و سوال بشری است،
در نهجالبلاغه، خطبه 112
حضرت امیرالمومنین ع در توصیف نحوه اقدام ملکالموت میفرماید:
آیا وقتی وارد خانهای میشود، او را احساس میکنی؟
آیا وقتی کسی را متوفی میکند، او را میبینی؟
اصلا چگونه جنینی که در شکم مادرش هست را متوفی میسازد؟
آیا از برخی از جوارح مادر وارد میشود؟
یا [در بیرون ایستاده و] روح به اذن پروردگارش او را اجابت میکند؟
یا اینکه [از ابتدا] همراه جنین در امعاء و احشاء مادر ساکن است؟
چگونه کسی که از وصف مخلوقی مانند خود عاجز است میتواند خدا را وصف کند؟؟؟
در دعای ابوحمزه ثمالی می فرماید:
سَیِّدِی
أَخْرِجْ حُبَّ الدُّنْیَا مِنْ قَلْبِی...
سرورم!
محبت دنیا را از قلبم بیرون کن و بین من و مصطفی و خاندانش که از میان خلایق برگزیدهای و خاتم پیامبران قرار دادی، یعنی حضرت محمد صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ جمع کن
و مرا توفیق توبه و رجوع به خودت بده
و مرا به گریه بر حال زارم یاری فرما که عمرم را با امروز و فردا کردنها و آرزوها هدر دادم و در جایگاهی قرار گرفتهام که دیگر امید خیری به من نمیرود
پس بدحالتر از من کیست، اگر من با چنین حالى به قبرم وارد شوم، قبرى که آن را براى خواب آماده نساختهام، و براى آرمیدن به کار نیک فرش ننموده ام؟
و چرا گریه نکنم؟ و حال آنکه نمیدانم بازگشت من به جانب چه خواهد بود، در حالی میبینم نفسم که با من نیرنگ میبازد، و روزگار را مشاهده میکنم که با من خدعه میورزد، و حال آنکه بالهای مرگ بالاى سرم به حرکت درآمده؛
پس چرا گریه نکنم؟
میگِریَم براى بیرون رفتن جان از بدنم،
میگِریَم براى تاریکى قبرم،
میگِریَم برای تنگى لحدم،
میگِریَم براى پرسش دو فرشته قبر منکر و نکیر از من،
میگِریَم براى درآمدنم از قبر عریان و خوار، درحالى که بار سنگینى را بر دوش مىکشم ...
فَمَا لِی لَا أَبْکِی
أَبْکِی لِخُرُوجِ نَفْسِی
أَبْکِی لِظُلْمَةِ قَبْرِی
أَبْکِی لِضِیقِ لَحْدِی
أَبْکِی لِسُؤَالِ مُنْکَرٍ وَ نَکِیرٍ إِیَّایَ
أَبْکِی لِخُرُوجِی مِنْ قَبْرِی عُرْیَاناً ذَلِیلًا حَامِلًا ثِقْلِی عَلَى ظَهْرِی...
سوره -مبارکه- انبیا
آیه 37
خُلِقَ الْإِنْسَانُ مِنْ عَجَلٍ
سَأُرِیکُمْ آیَاتِی فَلَا تَسْتَعْجِلُونِ
" خُلِقَ الاِنسانُ مِن عَجَلٍ "
انسان از عجله آفریده شده است.
این تعبیر یعنی چه؟ مگر عجله چیزی است که انسان از آن آفریده شود؟
چنین تعبیری نشان اهمیت این استعداد در وجود انسان است. انسان آنچنان شتابزده و عجول است که گویی عجله مادّه ای است که انسان از آن آفریده شده است.
قرآن داردنکوهش می کند انسانی که عنان اختیار را به جای ایمان و اندیشه به دست عجله میسپارد.
"عجله" در لغت یعنی طلب و جستجوی چیزی قبل از فرارسیدن وقت آن.
" یَستَعجِلُونَکَ بِالعَذاب"
آنان از تو تقاضای شتاب در عذاب می کنند
عجله تا جایی عقل و اندیشه و درایت را عقب می زند که قرآن از زبان آنان می فرماید:
" رَبَّنا عَجِّل لَنا قِطَّنا قَبلَ یَومِ الحِساب"
پروردگارا، بهرة ما را از عذاب هرچه زودتر قبل از روز حساب به ما بده،
چطور است که انسان از عجله آفریده شده ،اما سفارش به عجله نکردن به او شده است؟
آیا عجله فطری و ذاتی است وخداوندمتعال خواسته که خلاف خلقت خود عمل کنیم؟
یا چون عجله به عنوان علامتی برخاسته از نفس اماره است می خواهدمومن کارش همراه با عجله نباشد؟
آیا عجله کردن در کار خیر و مناسب هم امری ناپسند است؟
آیا ایاتی چون والسابقون السابقون یا آیاتی که می خواهد در کمک کردن به همدیگر و کار خیر از هم پیشی بگیریم هم از مصادیق عجله محسوب می شود؟
عجله با سرعت فرق دارد؛
سرعت وصفِ حرکت است و
عجله وصف متحرّک است.
سرّ اینکه عجله بد است و سرعت خوب این است که عجله آن است که کاری ویا چیزی قبل از وقت انجام بگیرد مثل اینکه کسی بخواهد قبل از ظهر نماز بخواند،این میشود عجله و مذموم،
اماسرعت آن است که حالا که وقتش فرا رسید، در اوّلین فرصت استفاده کنی،
لذا سرعت مطلوب و محمود است و عجله مذموم که «العجلة مِن الشیطان
در کلّ نظام هر چیزی حسابی دارد ونظمی ،
اگر قبل از آن موعد باشد میشود عجله و مذموم و
اگر بعد از رسیدن فرصت باشد،در اوّلین فرصت میشود سرعت که
"سَارِعُوا إِلَی مَغْفِرَةٍ"...
بعضی از امور هم که اصلاً وقت ندارد
مثل "عَجِّلوا بالتوبة "
انسان از دو بخش طین و فطرت خلق شده ؛ بیش از پنجاه آیه در مذمّت انسان است؛ انسان عجول است, انسان ظلوم است, انسان هلوع است, انسان جزوع است, انسان منوع است, انسان قتور است و ...
و آیات زیادی هم در فضیلت انسان است،
آیاتی که در فضیلت انسان است به فطرت او یعنی به "نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِی" برمیگردد به" فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا"
به "فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا" به خلیفةاللهی بودن او...
ولی
آیاتی که در مذمّت انسان است ،
به "إِنَّا خَلَقْنَاهُم مِن طِینٍ" به "إِنِّی خَالِقٌ بَشَراً مِن طِینٍ" و مانند آن برمیگردد ...
سوره -مبارکه-انبیاء(ع )
آیه 104
یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُبِ
کَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعیدُهُ
وَعْداً عَلَیْنا إِنَّا کُنَّا فاعِلینَ
روزی که آسمان را میپیچیم همچون پیچیدن طوماری از نوشتهها،
همان گونه که ابتدای آفرینش را آغاز کردیم، دوباره بازمیگردانیمش؛
وعدهای است بر ما؛ که بیتردید ما انجامدهنده آنیم.
"نَطْوِی"از«طوی»،یعنی "چیزی را در درون چیز دیگر مندرج کردن به نحوی که این دو همدیگر را در هم گیرند "
(معجم المقاییس اللغة، ج3، ص429 )
معادل مناسب آن، «پیچیدن» یا «درهمپیچیدن» است، البته یک نوع جمع شدن و پیچیدن، یعنی چیزی که اقتضای باز و پخش شدن را دارد، جمع شود؛ چنانکه میگویند «نیت» همواره در «باطن» «منطوی» است؛ و یا به اقدام ماری که خود را جمع و حلقه میکند «تطوّی» میگویند (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج7، ص149 )
برای «گذر عمر» نیز به کار میرود،«طَوَى اللّهُ عُمرَهُ»،
در مورد آیه «وَ السَّماواتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ» (زمر/67)
دو احتمال مطرح است؛
یکی درهمپیچیده شدن آسمان و جمع شدن بساط آن؛ و
دیگری به معنای «هلاک شدن» و به پایان رسیدن عمر آن،
(مفردات ألفاظ القرآن، ص534 )
در مورد کلمه "طُوىً" (بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً؛ طه/12؛ نازعات/16)نیزدو احتمال مطرح است.
* اسم خاص و نام یک منطقه باشد؛
**اشاره به حالت، گویی که راه طولانیای را درنوردیده (مسیر زیر پای او درهمپیچیده) که اگر میخواست با تلاش خود آن را بپیماید بسیار برایش طولانی میبود.
(مفردات ألفاظ القرآن، ص534 )
یعنی مقصود از" طوی "راه روحانی و معنویای است که از تعلقات دنیوی فراتر و در مسیر مکاشفات لاهوتی قرار دارد و آنچه اقتضای نشر و بسط رسالت است، همه در این مسیر جمع و درهمپیچیده شده است؛در معنای مصدری
(التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج7، ص150 )
"السِّجِلِّ"
یعنی لبریزی پس از پُر شدن، یعنی دلو بزرگ (معجم و مفردات ألفاظ القرآن)
از همین ریشه کلمه «سِجِّیلُ» در قرآن کریم آمده که برخی می گویند معربِ «سنگ-گِل» فارسی است؛
اماعموما معرب بودن آن قبول نشده و «سِجِّیل» را صیغه مبالغه (وزن فِعّیل، همانند صدّیق) از ماده «سجل» دانستهاند که دلالت میکند بر چیزی که اجزایش جمع شده و برای پرتاب کردن مناسب است (مانند گِل پختهای که کاملا سفت شده است) و موید این را تعبیر «منضود» در "سِجِّیلٍ مَنْضُودٍ؛"( هود/82)می دانند که اجزایش کاملا به هم منضم گردیده و محکم شده است؛
یعنی «سجیل» نوع خاصی از سنگ بوده و «سِجِلّ» هم صیغه مبالغه (وزن فِعِلّ، مانند فلزّ) است که دلالت بر مبالغه و شدت دارد و به معنای کتاب و چیزی که روی آن نوشته میشود و در آن احوال و حوادث مختلف جمع و ضبط میگردد، میباشد.
(التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج5، ص59 )
"نَطْوِی السَّماءَ کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُبِ"
یعنی بساط آسمان را جمع میکنیم همانند کتابی که برای حفظ و ضبط نوشتهها همه را در خود جمع کرده است.
به تعبیر دیگر، همان طور که کتاب مطالبی که در حالت عادی بسط یافته و پخش شده بود را در خود جمع میکند؛ ما هم آسمان را که در حالت عادی بسط و گسترش داشت، جمع میکنیم و درهممیپیچیم.
منظور آیه چیست؟
* وقتی مطالبی درون طوماری نوشته شود با جمع شدن آن طومار، آن نوشتهها از چشم دیگران مخفی و غایب میگردد ولی این به معنای آن نیست که نوشتهها در نزد خود طومار هم حاضر نباشد؛ بساط آسمانها در ید قدرت الهی جمع میشود و از عالم ظاهر به عالم غیب فرستاده میشود اما برای خود عالم غیب و نزد خداوند، اینها همچنان آشکارند؛ و در واقع، این به معنای بازگشت همه موجودات به «خزائن غیب» (حجر/21) است
(المیزان، ج14، ص328 )
** تعبیر "طی: درهمپیچیدن" استفاده شده است ،نه معدوم شدن و تعبیر "کتاب" (پیچیدن کتاب، نه معدوم کردن موجود )؛
یعنی علیرغم برچیده شدن بساط آسمان، هنوز وجودی برای آسمان باقی است و کاملا عدم نشده است؛ شبیه وجود کتبی، که مرتبه بسیار ضعیفی از وجود واقعی را دارد.
(التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج5، ص59 )
درکیهانشناسی جدید بر اساس معادله انیشتین که هندسه فضا را به ماده و تکانه موجود در آن ارتباط میدهد و متریک مناسبی که برای حل معادله غیر خطی انتخاب میشود ، معضل جدی بنام ماده تاریک یا" جرم گمشده ظهور" وجود داردکه علیرغم تلاش های رصدی و نظری، علم تا امروز پاسخ روشنی برای ماهیت، وجود و یا عدم آن نداشته است.
می گویند :
آثار دینامیکی این جرم گمشده مشهود است ولی ابزار رصدی از آشکارسازی آن ناتوان است ،بر این اساس
" اگر چگالی واقعی عالم بیشتر از چگالی بحرانی باشد عالم انبساط خود را متوقف و به سوی نقطه آغازین منقبض خواهد شد."
مثل پیچیدن صفحه ای که در آن فرمان مینوشتند و لوله میکردندکه این صفحه پس از باز کردن رها شده و در خود میپیچید و مجددا به صورت لوله در میآمد.
این مثال، تشبیه زیبایی است از انقباض یک عالم دو بعدی.
انبساط عالم تحت نیروی فنر انجام میشود.
دینامیک انبساط و انقباض عالم سه بعدی واقعی شبیه دینامیک درهم پیچیده شدن کاغذ به عنوان یک عالم دو بعدی است که این پیچاندن تا نقطه آغاز که خلق شده بود ادامه خواهد داشت....