آیه های زندگی
جانِ من و تو که به یک امانت میمانَد تا یک جایی توی این جسم دوام میآورد.
از جایی به بعد مرغ باغ ملکوت است و دلش هوایی میشود.
بهانهاش هم میشود مریضی، تصادف، زلزله، سیل... چه فرقی میکند؟!
فصل مشترکش جانیست که به گلوگاه میسد.
اذا بلغتِ الحلقوم.
صحنه امتحان و آزمایش من و تو تا یک جایی برپاست.
از یک جایی به بعد صحنه عوض میشود،
وقت امتحان تمام میشود،
برگهها را باید بالا گرفت.
خَلَقَ الموت و الحیوه لِیبلوَکُم ایّکم اَحسن عملاً.
فرشته مرگ، به ملاقاتمان میآید؛ دیر یا زود.
کاش خودمان را برای دیدنش آماده کنیم که
غافلگیرمان نکند آمدنش.
قُل یَتوفّکم مَلک الموتِ الّذی وُکّل بکم.
وقتش را نمیدانیم، مکانش را هم؛
ما تدری نفسٌ بایّ ارضٍ تموت.
ما تدری نفسٌ ماذا تکسِبُ غداً.
مهم نیست...
مهم آن است که وقتی میرویم،
تسلیم باشیم.
فلا تموتنّ الّآ و انتُم مسلمون.
باید مدام خواند دعای یوسف را؛
رَبّ توفّنی مُسلماً و اَلحِقنی بِالصّالحین...
این خلاف رفتنها، این عصیانها و نافرمانیها، این سنگین کردنِ بارها،
ترس از رفتن را،
ترس از آن لحظه ناگزیر را زیاد میکند.
سبک کنیم بارمان را،
و لا یتمنّونه ابداً بما قدّمت ایدیهم.
می فرمود به تکرار هر شب بعد نماز:
تَجَهّزوا رَحِمکُمُ الله.
ببندید بارهایتان را. ببندید بارهایتان را...
مردم، لابد عجیب و غریب نگاهش میکردند.
مرد، ولی چهرهاش ار خوف دگرگون میشد وقتی این کلمات را میگفت...
اَینَما تَکونوا یُدرککُمُ المَوت...
کاش خواب نمانم ...