سریره

وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلینَ حجر/47

سریره

وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلینَ حجر/47

تاملی در سوره مبارکه لقمان -۲

سوره مبارکه -لقمان

آیه 11

 هذا خلق الله

فارونی ماذا خلق الذین من دونه

این آفرینش خدا است، دیگران چه آفریده اند؟

در آیه قبلی به پنج قسمت از آفرینش «پروردگار» که پیوند ناگسستنى با هم دارند (آفرینش آسمان، و معلق بودن کرات در فضا، و نیز آفرینش کوه ها براى حفظ ثبات زمین، و سپس آفرینش جنبندگان، و بعد از آن آب و گیاهان که وسیله تغذیه آنها است) اشاره فرمود.

قابل توجه این که:

در بیان آفرینش سه قسمت نخست، افعال به صورت غائب ذکر شده، ولى به مسأله نزول باران و پرورش گیاهان که مى رسد، افعال را به صورت متکلم بیان کرده، مى فرماید: «ما از «آسمان» آبى فرستادیم، و ما در «زمین» گیاهانى رویاندیم».

تعبیر نشان مى دهد که نزول باران و پرورش گیاهان خاص و حضوری است.

توحید ربوبیت را با وجود اینکه کفار به توحید ربوبیت اقرار دارند،

جهت استدلال و برهان بر توحید الوهیت ذکر کرده است تا با آن برایشان حجت بیاورد و آنها را ملزم نماید که:

چگونه به ربوبیت و پروردگار بودن خداوند اقرار می کنید ،

امّا به الوهیت او اقرار نمی نمایید؟!

و چگونه برای کسی عبادت می کنید که در تصرف هیچ یک مخلوقات خداوند با او شریک نیست؟

هَذَا خَلْقُ اللَّه

فَأَرُونِی مَاذَا خَلَقَ الَّذِینَ مِنْ دُونِهِ

این آفرینش خدا است،

 پس به من نشان دهید! معبودانى که غیر او هستند، چه چیز را آفریده اند؟!

مسلماً، آنها نمى توانستند ادعا کنند بعضى از مخلوقات این جهان، مخلوق بتها هستند، بنابراین، آنها به توحید خالقیت معترف بودند، با این حال چگونه مى توانستند، شرک در عبادت را توجیه کنند؟

 چرا که «توحید خالقیت» دلیل بر «توحید ربوبیت» و یگانگى مدبر عالم، و آن هم دلیل بر «توحید عبودیت» است.

...بَلِ الظّالِمُونَ فِی ضَلال مُبِین

ظلم هم ریشه‌ی ظلمت و تاریکی است،

هر دو در لغت، طبیعت، منشأ و تربیت از یک اصل و ریشه‌اند.

ظلمت هنگامی است که نورنباشد و

 ظلم زمانی است که نور الهی در روح و جان و عقل آدمی نباشد.

در حدیث نبوی آمده است:

«از ظلم بپرهیزید که از ظلمتهای روز قیامت است».

راغب در مفردات در معنی ظلم می گوید:

" «وضع الشیء فی غیر موضعه» یعنی"قراردادن چیزی در غیر جایگاهش "

به کم یا زیادت، یا عدول از زمان و مکانش...

 از آنجا که مشرکان، عبادت و گاه تدبیر جهان را به جای الله در اختیار بتها مى گذاشتند، مرتکب بزرگترین و آشکارترین ظلم و ضلالت بودند."

و می فرماید:

"ظلم یعنی تجاوز از حقی که در حکم نقطه‌ی دایره است.

منظور از دایره در این جا همان حدود الهی است که

 در قرآن کریم برای بندگانش وضع نموده و

پیامبرش را برای تبیین و تبلیغ آن مبعوث فرموده است.

 و کامل و متکامل است و نقص و عیبی در آن راه ندارد،

 و هر کسی در آن تأمل نماید و به دقت در آن بنگرد توان خارج شدن از آن را ندارد.

هر کسی که نسبت به آن ناآگاه باشد و

 بر مرکب هوای نفس خود سوار شود، آن را ضایع خواهد کرد و دچار خسران خواهد شد،

امّا از دایره خارج نمی‌شود،

 بلکه از حدود الهی تجاوز نموده است."

وازه «ضلالت» از ریشه «ضلل»

 به معنای گم شدن است،

‌حال این گم شدن در هر مصداقی که باشد، صدق می‌کند.

مثل گم شدن از مسیر در راه سفر یا منزل، و یا سردرگم شدن در امری...

همه این مصادیق در لغت و حتی در قرآن کریم نیز به کار رفته است.

 تعبیر فوق، اشاره لطیفى است به

ارتباط «ظلم» و «ضلال»،

 زیرا هنگامى که

 انسان موقعیت موجودات عینى را در جهان نشناسد،

 یا بشناسد و رعایت نکند و

 هر چیز را در جاى خویش نبیند،

مسلما این ظلم سبب گم شدن وگمراهی او خواهد شد.

به مجلس روضه‌خوانی دوستی رفته بودیم.پدرپیرهمکارم که متخصص قلب است،بطری آبی در دست داشت و هر سه چهار دقیقه یک بار، کمی از آب آن را می‌نوشید. شاید در نیم ساعت، بیست-سی بار آب نوشید!

وقتی تعجبم را دید گفت:

–چند وقت پیش زیر گردن و اطراف فکم متورم شد،نزد جراح معروفی رفتیم،بعد ازطی مراحل گفت که کانسر غده زیر زبانی دارم!

گفتم: دکتر، چرا غده را برنمی‌دارید؟ گفت: می‌ترسم بیش‌تر عذاب بکشی!

با اصرار من، جراح غده را برداشت، اما حالا می‌فهمم چرا می‌گفت مرگ بهتر است!

من آب را نه برای رفع تشنگی، که برای جلوگیری از خفگی می‌خورم!

چون

– وقتی دهان و زبان، کامل خشک می‌شود، زبان به سقف دهان می‌چسبد و جلوی هوا را می‌گیرد و احساس خفگی ایجاد می‌کند، مجبورم با نوشیدن آب به طور موقت، احساس خفگی را برطرف کنم؛ ولی کم‌تر از پنج دقیقه دوباره دهانم خشک می‌شود و گرفتاری ادامه می‌یابد.

– شبی هزار بار مرگم را از خدا می‌خواهم؛ زیرا همین که خوابم ببرد، خشکی دهان همان و احساس خفگی همان. دهانم را با آب تر می‌کنم و می‌خوابم اما دوباره چند دقیقه دیگر حس خفگی من را از خواب بیدار می‌کند.

– آب دهان که نباشد، حتی یک لقمه نان، نمی‌توان خورد ،

و...

 فقط از تعادل خارج شدن یک آب دهان اینگونه است ،

 آیا انسان می تواندفقط نظم آب دهان را برقرار کند؟

 آیا انسان می‌تواند فقط یک غده برای آب دهان بیافریند؟

 آنهم بدون اینکه فرمان دهد که وقت صحبت کردن دو برابر ترشح شود و هنگام خوردن چند برابر و زمان استراحت بسیار اندک و موقع خواب خیلی کم‌تر؟!

هٰذَا خَلْقُ اللَّه

ِ فَأَرُونِی

 مَا ذَا خَلَقَ الَّذِینَ مِنْ دُونِه...

این، خلق خداست

پس  به من نشان دهید دیگران چه آفریده ‏اند؟

سوره مبارکه-لقمان

آیه 12

وَلَقَدْ آتَیْنَا لُقْمَانَ الْحِکْمَةَ...

لقمان حکیم کیست؟

چرا در روایات عنوان شده که حضرت لقمان برده بوده ، از زیبایی و قدرت بدنی بهره نداشته و حسب و نسب و مال و خانواده و ...مطرحی نیز نداشته است؟

این اعتبارات دنیایی چرا در کلام معصومین ع تاکید شده است؟

همه‌ی ‌ابعاد آرمان‌خواهی انسان‌ها درون یک مفهوم عالی به نام حکمت جای دارند.

 انسان آرمانی در تراز قرآن از نظر خداوند،

«انسان حکیم» است و

انسان حکیم در قلب هستی قرار دارد.

و حضرت لقمان حکیم ،

"انسان آرمانی " است ،

نه پیامبر است و نه جاه و جلال و قدرتی دارد و ...،بلکه انسانی است که فقط با حکمت به این مقام رسیده است!

(على بن ابراهیم از حماد نقل مى ‏کند: از امام صادق (ع) در باره لقمان و حکمت او پرسیدم، فرمود: به خدا سوگند حکمتى که به لقمان داده شده بود، در باره حسب و نسب و مال و خانواده و قدرت بدنى و جمال و زیبایى نبود...)

حکمت معماری ارزش‌هاو حقایق یقینی و باورهای واقع‌گرایانه‌ی متجلی در ادراکات شهودی، عقلی، حسی و تصمیمات است که در رفتارهای هدفمند مادی و معنوی انسان‌ها و جوامع انسانی ظهور می‌باید.

همان‌طور که انفاق شکاف‌‌‌ها را پر می‌کند، حکمت نیز شکاف بین نظر و عمل را پر و آن دو را به یکدیگر وصل می‌‌‌کند.

در فرازی از خطبه‌ی 182 نهج‌البلاغه( آخرین خطبه‌ی قبل از شهادت حضرت علی (ع))حضرت به توصیف امام زمان (عج) پرداخته و می‌فرمایند:

"امام زمان کسی است که جامه‌‌ی حکمت پوشید، تمام آداب آن را آموخت، حکمت گمشده‌اش بود و جز به حکمت نپرداخت."

حقیقت حکمت در قرآن مبین چیست؟

 «وَ لَقَدْ آتَیْنا لُقْمانَ الْحِکْمَةَ»؛

 به لقمان حکمت دادیم.

مصادیق حکمت  در سوره لقمان،

 فضیلت مبتنی بر معرفت است و

 معرفت منتهی به فضیلت.

حکمت، بینشى است که در سایه ‏ى معرفت الهى پدید می آید و بر اساس فکر در اسرار هستى و رسیدن به حقّ، نور و تقوا مى‏توان به آن دست یافت.

امام باقر علیه السلام فرمودند:

"حکمت، همان فهم، معرفت و شناخت عمیق است، شناختى که انسان را به بندگى خدا و رهبر آسمانى وا دارد و از گناهان بزرگ دور سازد."

امام صادق علیه السلام فرمودند:

"رأس حکمت، طاعت خداوند است."

 راغب در معناى این واژه مى‏گوید:

«حکمت، رسیدن به حقّ به واسطه علم و عقل است».

پیامبر (ص) فرمودند:

 «من سراى حکمت هستم و علىّ درگاه آن، هرکس طالب حکمت است باید از این راه وارد شود.»،

 «انا دار الحکمة و على بابها فمن اراد الحکمة فلیأت الباب»

و در روایات متعدّد،

اهل‏بیت علیهم السلام دروازه و کلید حکمت معرّفى شده ‏اند.

و

امام صادق (ع) فرمودند:

 اینکه خداوند فرمودند:

" به لقمان حکمت آموختیم، یعنی به او شناخت و معرفت امام زمانش را عطا نمودیم."

(کلیدواژه آیات مهدوی، ص۳۲۴)

و معصومین (ع) حکمت را معنا کرده اند به

 «طَاعَةُ اللَّهِ‏ وَ مَعْرِفَةُ الْإِمَام‏»

یکى از وظایف انبیا، آموزش کتاب و "حکمت "است.

 «وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ»

یعنی حکمت، همتاى کتاب آسمانى است، و به هر کس حکمت عطا شود، خیر کثیر داده شده است.

«یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَنْ یَشاءُ وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً»

به گفته‏ ى روایات؛

حکمت، همچون نورى است که

 در جان قرار مى‏گیرد و

 آثار آن در گفتار و رفتار انسان پیدا مى ‏شود.

از امام صادق(ع) پرسیدند:

چرا خدا به لقمان حکمت داد و چرا این ‌قدر آدم ارزشمندی شد؟

 امام صادق(ع) در پاسخ، ابتدا به شیوه زندگی و برخی رفتارهای خوب لقمان اشاره می‌کنند و بعد می‌فرماید:

" لقمان کسی بود که فکر می‌کرد و عبرت می‌گرفت و علم مبارزه با هوای نفس را آموزش می‌دید تا به وسیله آن بر هوای نفس خود غلبه کند و با نفس خود مجاهده کند و و خودش را از شرّ شیطان محافظت کند.. "

أَنِ اشْکُرْ لِلَّهِ

 وَمَنْ یَشْکُرْ فَإِنَّمَا یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ

شکر چیست؟

شکر یعنی؛ نعمت ها را در مسیر خدا و در مسیر توحید به جریان انداختن...

 مسیر توحید همان صراط مستقیم و صراط عبودیت و وادی ولایت امام است.

 یعنی در یک کلمه همه ی دین!

 اگر انسان مواظب واجبات و تکالیف الهی بود شاکر است،

چون تکالیف الهی بیان شکراست؛

شکر یعنی؛

 از خدا گرفتن به خدا برگرداندن...

 کسی که داد و ستدش با خدا است شاکر است.

کسی که از غیر خدا می گیرد ،مشرک است و نمی تواند شاکر باشد.

کسی که از خدا می گیردوخرج غیر خدا می کند نیز به نحوی مشرک است و شاکر نیست؛

اگر کسی شاکر بود عابد می شود،

اگر کسی شاکر بود موحد می شود،

 اگر کسی به هر اندازه ای از شکر فاصله گرفت از توحید فاصله می گیرد،

لذا فرمود:

 حکمتی که به لقمان دادیم این است ،

وَ لَقَدْ آتَیْنا لُقْمانَ الْحِکْمَةَ أَنِ اشْکُرْ لِلَّهِ...

عرض شد که معصوم ع حکمت را معنا کردند به

 «طَاعَةُ اللَّهِ‏ وَ مَعْرِفَةُ الْإِمَام‏»

یعنی حکمت طاعت الله و معرفه امام است و

شکر یعنی؛

 نعمتها را در مسیر خدا و در صراط مستقیم به حرکت در آوردن.

 انسانی که صراط مستقیم را نشناسد اسیر فروع می شود.

اگر از امام غافل شود نمی تواند در صراط مستقیم حرکت کند؛

وطاعت الله یعنی اطاعت ولی خدا

«مَنْ أَطَاعَکُمْ‏ فَقَدْ أَطاعَ‏ اللَّه‏»؛

 می توان گفت که

 حکمت، همان حقیقت شکر نسبت به خداوند متعال است.

و حقیقت شکردر یک کلمه یعنی

 امکانات را از خدا گرفتن و به خدا برگرداندن.

سوره مبارکه -لقمان

آیات 13،12

کسی که حکمت دارد،بوضوح می فهمد که چه باید بکند و چه کار نباید بکند.

حکمت از حکم،یعنی علم داشتن به این که چه کارهایی را باید انجام داد و چه کارهایی را نباید انجام داد.

کسی که حکمت دارد،به جایی می رسدکه بایدها و نبایدها را می بیند و

می فهمد که چرا نباید کاری را انجام داد.

این مساله با دانستن فرق می کند،

ممکن است بایدها و نبایدها را حتی از پیغمبری شنید.ولی این حکمت نیست.

حکمت رسیدن به سرمنشایی است که بایدها و نبایدها از آن سرچشمه می گیرند.

سوره لقمان پر از بایدها و نبایدهاست،

گاهی انگار استدلال می کند.

حکمت به معنای احکام عمومی مربوط به شیوه زندگی انسانهاست،

حکمت عام است،مثل چیزهایی که لقمان به پسرش می گوید ویا پیغمبران آموزش می دهند که بدرد همه انسانها می خورد ونتیجه علم غیب نیست،

حکمت قابل تعلیم و شیوع پذیر است و اگر کسی به پیغمبر نزدیک باشد، حکمت می تواند به او نیز منتقل شود.

حکمت مثل رسالت و نبوت قطع شدنی نیست و

اکنون نیز انسانهایی وجود دارند که بوضوح می بینند که چه کارهایی نباید در زندگیشان انجام بدهند...

برای هر چیزی، معیار و میزانی است.

میزان مسلمانی نیز «قرآنی زیستن» است؛

 یعنی قرآن را «امام» و «هادی» خود قرار دادن و تلاش برای تطبیق رفتارو گفتار و اعمال خود با «الگوهای قرآنی».

تدبر در آیات قرآن،می‌آموزد که برای کسب رفتاری خداپسندانه و سلوکی مورد رضای پروردگار و پیامبر خدا و اولیای دین ،باید برای اندیشه و عمل خویش، «حجت قرآنی» داشته باشیم و بتوانیم امضای قرآن را پای هر عمل خویش قرار دهیم  که "آیا کتاب خدا، رفتار ما را تایید می‌کند؟"

روی اسوه‌ها و الگوهای قرآنی باید تدبر بیشتری داشت تا آموزه‌های کلام الهی «چگونه بودن» و «چگونه زیستن» رادریابیم.

حضرت لقمان، یکی از این الگوهاست ،

مخاطب مواعظ حکیمانه لقمان، پسرش بود با خطاب «یا بُنَی» که در آیات الهی آمده،

 اما در واقع، مخاطب اصلی او، همه دلهای خاشع و پندآموز و گوشهایی است که شنوای «حکمتهای لقمانی» اند:

«پسرم! برای خداوند، شریک قرار مده، که شرک، ظلمی بزرگ است ....

پسرم ! برای خدا شریک قرار نده که ...

چرا به جای دعوت به خداوند و توحید ،نهی از شرک می کند ؟

 همه ما خدا را می شناسیم ،حتی فرعون هم خدا را می شناخت.

در روایات است که حتی شب تا صبح با عجز وناله دعا کرد به درگاه خداو خدا نیز دعایش را مستجاب کرد،

یا خیلی از فرعون های دیگرنیزو حتی خیلی از کافر های دیگرنیزبه فرموده ی قرآن ،وقتی در تنگنا، در طوفان قرار می گیرند خدا را می خوانندو می دانندکه خدا می شنودو مهربان است ورحیم است و اجابت می کند... این خدا را همه می شناسند.

این میزان اعتقاد به خدا و باور اخلاق و صفات خدا موجب نشده که

بهشت اتفاق بیفتد و

جهنم از بین برود که

بد اخلاقی ها برود و سعادت بیاید.

آن چیزی از توحید که باعث نجات است، نقطه سلبی آن است.

 مشکل بشر از بُعد نشناختن خدا و توحید نبوده بلکه از بُعد نشناختن شرک و مشرک بوده است.

توحید یعنی «خدا بله، من نه»، «خدا بله، غیر خدا نه»،

همان عبارت شریفه «لاأله إلّا الله».

اثبات توحید همیشه بوده ،

ولی سلب شرک !!؟؟

امام جعفر صادق میفرمایند :

"بنی امیه،

 در بسط کلمه توحید

هیچ مانعی ایجاد نکردند ،

اما خیانتی که آنان مرتکب شدند این بود که

اجازه تبیین معنی شرک را ندادند،

 اجازه ندادند که مردم شرک را بشناسند!! "

 شیطان در واقع اولین کسی بود که این کار را کرد.

شیطان کاری کرد که مردم توحید را اثبات کنند اما شرک را سلب نکنند.

 توحید را بشناسند اما مصداق مشرک و شرک را نشناسند.

و الآن هم شیطان با انواع و اقسام برنامه ها، جریان ها، افراد در شکل ها و لباس های مختلف و در مرتبه های مختلف مانع مصداق شناسی شرک و مشرک است،

شناخت مشرک در لباس های مقدس،

 شناخت مشرک در لباس های موجه هنوز گرفتاری اصلی بشر باقی مانده است.

مگر برای آنانکه خداوند برایشان حکمت داده باشد....

سوره مبارکه -لقمان

آیه 13

وَإِذْ قَالَ لُقْمَانُ لِابْنِهِ وَهُوَ یَعِظُهُ...

موعظه چیست؟

می‌توان گفت یاد آوری کارهای نیک و حقایق بدیهی است به طوری که قلب شنونده از شنیدن آن بیان، رقّت پیدا کند و در نتیجه، تسلیم آن حقایق گردد،

در روایات معصومین(ع) تعبیرزنده شدن در مورد موعظه به کار رفته است:

«أَحیِ قَلبَکَ بِالمَوعِظَةِ: قلبت را با موعظ زنده کن»

 (نهج‌البلاغه).

همه تعبیرها در ادبیّات ائمّة اطهار(ع)به صورت «زنده کردن» یا «زنده شدن» نیامده است،

 بلکه تعبیرهایی که ارزش بالایی دارند، بدان احیاء و زنده شدن اطلاق شده است.

 موعظه هایی که لقمان در چارچوب تربیت فرزند خویش بیان کرده، آموزه هایی عملی است در سبک زندگی الهی،

در حقیقت لقمان (ع) به ما می آموزد که چگونه فکر و عمل کنیم ،

باغبان پدید آورنده کمال در درخت نیست بلکه هموار کننده شرایطى است که خودِ درخت، کمالات خود را نشان دهد; زیرا شاخ و برگ و... در دل نهال، به صورت بالقوّه نهفته است، امّا در هر شرایطى امکان عرضه کمال نیست،تا خاک و آب و آفتاب به درخت نرسد،امکان اظهار کمال براى آن نیست.

با این مثال مى توان موقعیت پیامبران و مصلحان و مربیان را ارزیابى نمود.

امیرمؤمنان(ع) می فرمایند:

خدا پیامبران را فرستاد تا میثاقى را که با انسان از طریق فطرت بسته است بازخواهى کنند، و آنان را به نعمت هاى فراموش شده متذکر سازند، و از طریق تبلیغ، بر آنان احتجاج کنند، و اندیشه هاى نهفته در خلقت را شکوفا سازند.

این همان معنای موعظه است.

نجاری که در خدمت آیت الله اراکی کار میکردند ، از ایشان تقاضای موعظه کردند.

 آقا فرمودند:

"چه کاره ای؟"

 گفت: "نجارم".

 فرمودند:

"برای دلت درب ساخته ای؟ اگر برای دلت درب نساخته ای، یک درب برای دلت بساز که غیر خدا به دلت راه پیدا نکند."

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.