سوره مبارکه احزاب
آیات 73-72
إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَینَ أَنْ یحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولاً
لِیعَذِّبَ اللَّهُ الْمُنافِقینَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْمُشْرِکینَ وَ الْمُشْرِکاتِ وَ یتُوبَ اللَّهُ عَلَی الْمُؤْمِنینَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحیماً
انسان چه ظرفیت عظیمی دارد!!
حقیقتی بر او عرضه شده است که
وسعت آفرینش از برداشتن آن ترسیدند،
اما انسان آن را برداشته است.
واقعا عجیب است که:
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه کار به نام من دیوانه زدند
اما این انسان که
از نفخه الهی برخوردار گردیده و
به مقام تعلیم اسمائی مفتخر گردیده و
از این رو مسجود فرشتگان قرار گرفته است،
وقتی خود را در افق تنگ دنیا و ماده ببیند
خداوند در موردش میفرماید:
أَ أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ بَناها
(نازعات/27)
واین وسعت وجودی می تواند در بدی
نهتنها از حیوانات گمراهتر
کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَل؛
بلکه دلش از سنگ هم سختتر شود،
ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ فَهِیَ کَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً؛
یعنی اگر چنین ظرفیتی در انسان هست همان طور که در خوبی تا قرب الهی پیش میرود و از فرشتگان برتر میگردد در شقاوت و فسادانگیزی و خونریزی هم به حدی از حیوانات پیشی میگیرد که تعجب فرشتگان را هم برمیانگیزد.
محور مباحث این سوره،
هشدار به مومنان در خصوص رخنه اندیشههای منافقان در جامعه دینی بود.
اینکه در پایان این سوره بحث عرضه امانت مطرح شده و
بلافاصله در آیه بعدی - که آیه آخر است - دوباره بحث عذاب منافقان و
توبه مومنان را مطرح میسازد؛
شاید بتوان نتیجه گرفت که
تمام هشدارها درباره خطر نفاق ؛برای آن است که این امانت را از انسان میگیرد.
لِیعَذِّبَ اللَّهُ
الْمُنافِقینَ وَ الْمُنافِقاتِ و
َ الْمُشْرِکینَ وَ الْمُشْرِکاتِ وَ
یتُوبَ اللَّه
ُ عَلَی الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ و
َ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحیماً»
خداوند امانتی را عرضه کرد که
جز انسان هیچکس آن را برنداشت؛
و هدف از این کار (یا ثمره نهایی مترتب بر این کار) این بود که
انسانها در دنیا سه دسته شوند:
منافق و مشرک و مومن
که این سه دسته،
دو گونه عاقبت خواهند داشت :
مشمول عذاب یا مغفرت خدا شدن...
در این سرنوشت نهایی انسان،
بحث درباره عمقیترین لایه وجودی آدمی است.
عرضه امانت، هرچه باشد یک ویژگی اساسی در تمایز انسان با سایر مخلوقات است؛
پس میتوان نتیجه گرفت که
این دو دسته بندی،
مهمترین دستهبندی در زمینه انسانشناسی است.
در ادبیات دینی،
در شناخت انسان،
«معنای» رفتار بسیار مهمتر
از «ظاهر و فیزیکِ» رفتار است،
چنانکه عمل ریاکارانه را هیچکس عمل واقعا دینی نمیشمرد،
اما نکته جالب توجه این است که
در ادبیات دینی؛ ساحت بالاتری از «کنش» وجود دارد که
در ادبیات غیر دینی - به خاطر غلبه نگاههای ماتریالیستی و اومانیستی - مورد غفلت قرار گرفته؛
و آن، ساحتِ ایمان و نفاق و شرک است ،
انسانها از حیث ساحت کنش، در ادبیات دینی به
صالِح یا مُحُسِن و
فاسق (یا مُسیء: بدکار) تقسیم میشوند؛
اما ساحت بالاتری برای انسان وجود دارد که
در آن جهتگیری کلان وجودی آنها مد نظر است،
نه اعمال آنها.
از این رو، با اینکه وقتی در دو سر طیف نگاه کنیم،
مومنِ کامل حتما صالح و نیکوکار؛
و کافرِ محض، حتما فاسق و بدکار است؛
اما در مراتب بین این دو،
بسیار ممکن است که
کسی مومن باشد،
اما در زمینههایی فاسق و بدکار باشد؛
یا کافر باشد و
در زمینههایی صالح و نیکوکار به نظر رسد.
مساله بسیار اساسی این است که
سرنوشت نهایی هرکس
در گروی ایمان و کفر اوست؛
و اعمال صالح و ناصالح،
همگی در مسیر اینکه او چه اندازه در ایمان یا کفر پیش رود موثرند؛
وگرنه اگر کسی بالاخره با ایمان از دنیا رود، با عذابهای برزخ و مواقف قیامت نهایتا پاک میشود؛
و در مقابل،
اگر کسی حقیقت ایمان را در خود نابود کرده باشد
اعمال خوب وی حقیقتا بیخاصیت بوده و
همگی سرابی است که
تنها تشنهی درمانده، آن را آب میپندارد
وَ الَّذینَ کَفَرُوا أَعْمالُهُمْ کَسَرابٍ بِقیعَةٍ یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءًا؛
(نور/39) و
از این رو در قیامت «هَباءً مَنْثُوراً» (غباری پراکنده؛ فرقان/23) خواهد شد.
این آیه (73)با توجه به امانت خاص الهی که
انسان را از غیر انسان متمایز کرده،
دستهبندی اصلی انسانها را در این ساحت انجام می دهد
نه در ساحت «کنش»؛
در این دستهبندی، انسانها در دنیا سه دسته میشوند:
* یا در فضای شرکآلود ادامه حیات میدهند که
خدا را همهکاره عالَم نمیدانند (مشرک)؛
یا به دعوت پیامبران لبیک گفته،
به ساحت دین الهی وارد میشوند؛
که اینان، یا دین را ساحت اصلی زندگی خود قرار میدهند (= مومن)؛
* یا عملا دین را فقط تا آنجا که باب میلشان باشد میپذیرند (منافق) و در حقیقت به کفر نزدیکترند تا به ایمان (الَّذینَ نافَقُوا ... هُمْ لِلْکُفْرِ یَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلْإیمان؛ آل عمران/167)
ولی در آخرت دو دسته بیشتر در کار نخواهد بود:
* یا این امانت را ضایع کرده و هدر داده و شایسته جهنم و عذاب میشوند (منافق و مشرک)؛
** ویا اینکه اگر قصور و تقصیری هم داشته باشند، چون اصل امانت را حفظ کردهاند خداوند آنان را توبه میدهد و مشمول غفران و رحمت خدا قرار میگیرند (مومن).
چرا از منافق و مشرک سخن گفت ولی
از کافر سخنی به میان نیاورد؟
چون آیه در مقام توصیف وجودشناسانه و تکوینی انسان است؛
و از این منظر هیچ انسانی به حقیقت معنا کافر نیست؛
زیرا فطرت خداجو در همگان وجود دارد:
عدهای بر اساس این فطرت
به خودشناسی و خداشناسی میرسند که همان مومناناند؛
و عدهای علیرغم آن فطرت،
موجودات دیگری را در زندگی شریک خدا ساختهاند و «مشرک» اند.
و دسته سوم کسانیاند که
نه به طور کامل مومناند و نه به طور کامل مشرک،
بلکه در این میانه سرگردانند:
مُذَبْذَبینَ بَیْنَ ذلِکَ لا إِلى هؤُلاءِ وَ لا إِلى هؤُلاء
ِو چون ایمان عمیقا وارد وجودشان نشده،
«منافق» نامیده میشوند.
وشاید آیه در مقام بیان سرنوشت نهایی اینها در آخرت است.
که در آخرت چون پردهها کنار رفته در آنجا کافری به کفرش باقی نمیماند؛
بلکه حقیقت بر همه آشکار میشود و فقط آنچه در وجود خود رقم زده (شرک میورزیده یا نفاق) ظاهر میشود.
عمیقترین ساحَتِ انسان،
و به تَبَعِ آن، عمیقترین دستهبندی انسانها،
نه دستهبندی بر اساس رفتارها و ساختارها ویا کنشها،
بلکه دستهبندی بر اساس ایمان و شرک و نفاق باید باشد؛
آنگاه کسی که انسان را در این ساحت تحلیل میکند تحلیلی عمیقتر در اختیار دارد تا کسی که انسان را تنها در ساحت رفتار و ساختار، یا کنش، تحلیل میکند.
یعنی
برخلاف آنچه برخی از مدعیان روشنفکری مطرح میکنند،
جامعهشناسی اسلامی بر مبنای قرآن میتواند جوامع کفر را هم تحلیل کند؛
اما جامعهشناسی جوامع کفر (پوزیتیویستی و تفهمیای که ساحت ایمان را کاملا فرعی و حاشیهای میبییند) توان تحلیل کامل جامعه دینی را ندارند.
شاید بدین جهت است که
علیرغم اینکه قویترین اندیشمندان علوم انسانی در خدمت اتاق فکرهای آمریکا و نظام سلطه هستند (علم مدرن اساساً رویکرد تکنولوژیک دارد و علم سلطه است: میشناسد تا پیشبینی کند و مسلط شود) هنوز از شناخت و سلطه یافتن بر جامعه دینی - که البته در این جامعه هم مومن هست و هم منافق - ناتوان ماندهاند.
«لِیعَذِّبَ اللَّهُ الْمُنافِقینَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْمُشْرِکینَ وَ الْمُشْرِکاتِ»
چرا منافق را مقدم بر مشرک ذکر کرد؟
محور بحث امانت بود؛
و کسی که خیانت در امانت میکند، کسی است که غالبا خود را ظاهرالصلاح مینمایاند؛
و کم پیش میآید که خائن به خیانت خود تظاهر کند؛ لذا منافق که خود را ظاهرالصلاح مینمایاند و خیانت میکند مقدم ذکر کرد.
(المیزان، ج16، ص351)
وشاید بتوان گفت:
محور مباحث این سوره، هشدار به خطر منافقان و نفوذ نفاق در جامعه دینی بود،
پس طبیعی است که در جمعبندی هم این گروهند که بیشتر مد نظر هستند و
اگر از مشرک یاد کرد صرفاً از این جهت بود که
همرتبه بودن منافق با مشرک را نشان دهد.
منافق به خاطر اینکه از پتانسیل دین استفاده میکند،
ظرفیتهای بیشتری را در اختیار میگیرد و از این رو سقوطی شدیدتر در جهنم دارد و
در مرتبه عمیقتری از جهنم خواهد بود، چنانکه فرموده است:
إِنَّ الْمُنافِقینَ فِی الدَّرْکِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّار
سوره مبارکه احزاب
جمعبندی مضمون کل سوره
سوره احزاب، از سورههای مدنی است،
خداوند متعال از ابتدا به پیامبرش [چه رسد به عموم مسلمانان] دستورمی فرماید که
از کافر و منافق اطاعت مکن
و از وحی اطاعت کن و
در این راه از چیزی نترس که اگر بر خدا توکل کنی خدا تو را کفایت میکند؛ زیرا که انسان دو دل در سینه ندارد که دو جهتگیری ناسازگار را در دل خود جای دهد؛
به نظر میرسدکه
تمام این سوره هشدار خطر رواج منطق کافر و منافق است که
به طور مخفیانه در میان مومنان و جامعه دینی نفوذ میکنند؛
و بخوبی نفوذ این منطق در عرصههای مختلف حیات انسان را، از خانواده و مسائل خانوادگی گرفته تا جنگها و عرصههای بشدت سیاسی، نشان میدهد؛
و نهایتا زندگی انسانی را عرصه امانتی میشمرد که
در قبال آن، انسانها
در سه دسته
مومن و منافق و مشرک قرار خواهند گرفت.
بحث را با زیر سوال بردن اعتبارات رسومی مانند پدرخواندگی و یا اینکه زن همچون مادر باشد،
شروع کرده و تذکر می دهدکه
معیار اصلی همان روابط واقعی والدین و فرزندان است که مبتنی بر متن طبیعت است،
نه آداب و رسوم بیپشتوانه...
اما
بلافاصله اعتبار جدیدی را مطرح می فرماید:
نسبتی که پیامبر ص با امت دارند،
و به تبع آن، زنان ایشان به عنوان امالمؤمنین (مادر مومنان) پیدا میکنند؛
تا نشان دهد که تبعیت احکام دین از نظام تکوین، صرفا به ساحت غریزه (رابطه طبیعیِ والدین و فرزندان) منحصر نمیشود،
بلکه ساحت فطرت و روح انسان هم اقتضائاتی دارد (پدری معنوی) که اگر کسی درست نیندیشد شاید تفاوت بیاعتباری پسرخواندگی و در عین حال پیامبر را پدر همگان دانستن درنیابد.
سپس با اشاره مختصری به
سلسله تاریخی پیامبران، اشاره می فرماید که
خداوند از همگی انبیاء عهدی گرفته و هدف این بوده که
در این فراز و نشیبها، راستگویان و کافران به نتیجه عمل خود برسند؛
ظاهراً این عهد و میثاق بر سر همان امانتی است که در پایان سوره دوباره به آن برمیگردد؛
و راستگویان در برابر کافران همان مومنان در برابر منافقان و مشرکاناند.
در ادامه؛ به سراغ داستان جنگ احزاب میرود که
نمونهای عینی است از وضعیت دشوار مسلمانان و تقابل دو منطق منافقان و مومنان:
سیر واقعه در سوره به این صورت است که
ابتدا از هجوم همهجانبه دشمن یاد میکند و
آنگاه به تشریح موضعگیری دو جبهه در درون جامعه دینی میپردازد:
*یکی جبهه منافقان و بیماردلان،
که وعده خدا و رسول را فریب شمردند و منطقشان دو کلمه بود:
«نمیتوانیم» و
«خودمان مشکلات مهمتری داریم و چه معنا دارد که برای ارزشهای دینی این اندازه هزینه دهیم»؛
**و دیگری جبهه مومنان واقعی،
که همین سختیها بر ایمان و تسلیم آنها افزود؛
نهایتا ثمره این جنگ در درون جامعه دینی این شد که
از طرفی صداقتپیشگان نتیجه صدق خود را ببینند؛
و از طرف دیگر تکلیف منافقان معلوم شود:
یا نفاق وجودیشان آنها را جهنمی کند و
یا اینکه در این سختیها تکانی بخورند توفیق توبه پیدا کنند؛
و ثمرهاش در نسبت جامعه اسلامی با دشمنان بیرونیاش این است که
بالاخره خداوند هوای مومنان را دارد:
احزاب مشرک، در حالی که همچنان غیظ و غضبشان باقی بود، ناکام برگشتند؛
یهودیانی که پیمانشکنی کردند نیز مغلوب شده، زمین و اموالشان به غنیمت به مسلمانان رسید.
شاید بتوان گفت که
پیام اصلی داستان سوره ی احزاب این بود که
بفهماند بقای جامعه اسلامی،
در گروی وجود عدهای مومن واقعی و یکدل است که:
اولاً نظام محاسباتی و منطق زندگی خود را،
نه بر اساس دنیامداری و تبعیت از منطق کافران و منافقان،
بلکه بر اساس ایمان به وحی الهی تنظیم میکنند؛
و
ثانیاً با اتکاء به وعدههای الهی و
نگاه به اسوهای همچون پیامبر ص،
بیهراس از هر دشمنی به حرکت خود ادامه دهند؛
که در این صورت،
حتی
اگر عدهای منافق در میان جامعه باشند که
دائماَ ساز مخالف بزنند و کارشکنی کنند،
باز خداوند نصرتش را،
به طرز باورنکردنیای، شامل حال جامعه دینی خواهد کرد!
وتاکید دوباره بر زنان پیامبر ؛
همان کسانی که آنان را امالمومنین خوانده بود،
و عتاب شدید آنها،برای این است که همه دریابند که
دنیادوستیِ منافق میتواند حتی در خانه پیامبر ص هم نفوذ کند!
و از پیامبر ص خواست تکلیفش را با آنان یکسره کند:
اگر دنیا میخواهند پیامبر ص را رها کنند؛
و اگر پای پیامبر ص میایستند
باید با سادهزیستی و سختیهای زندگی دینی کنار بیایند؛
و وقتی هم که آن زنان گزینه ماندن را انتخاب کردند، آنان را مدح نکرد،
بلکه ابتدا با غلظت و شدت تاکید کرد که اگر بمانید و گناه آشکاری کنید؛عذابتان دو برابر میشود،
و در مقابل اعجاب کسانی که
" صرف نسبت با پیامبر ص را برای بهشتی شدن کافی میدانستند" تاکید کرد که
چنین عذابی برای خدا کاری ندارد (شبیه تهدیدی که در آیات قبل درباره منافقان جنگ احزاب کرد که: اینکه خداوند همه کارهای خوب شما را حبط کند، برای او آسان است) و
البته تذکر داد که
اگر تقواپیشه کنید نیز ثوابتان دو برابر است؛
و سپس شروع کرد به بیان اولیاتی در احکام شرعی برای زنان پیامبر ص؛
و این را از بحث "حجاب" آغاز کرد.
در واقع بخوبی نشان داد که
وقتی کسی مسئولیتی در جامعه دینی به عهده میگیرد
چگونه اطرافیانش طمع میکنند و چگونه آن مسئول باید قاطعانه در برابر زیادهخواهیهای اطرافیان خود بایستد و
چگونه باید منسوبان خود را بیش و پیش از همه در زمینه رعایت احکام دین کنترل کند؛
و در این میانه آیات گریزی دارد به جایگاه ویژه اهل بیت ع، که مبادا کسی این عتابها را متوجه آنان بداند، که آنان بسیار پاکتر از ایناند که مرتکب چنین اقداماتی شوند.
سپس یک تذکر جدی داد که
در مسیر دینداری،
بین زن و مرد تفاوتی نیست،
بلکه اسلام، ایمان، قنوت (= خضوع +اطاعت)، صداقت، صبر، صدقه دادن، روزه، پاکدامنی، و ذکر کثیر در میان مردان و زنان یکسان موجب ارتقا میگردد؛
این تذکری است که
در پایان سوره
این گونه منعکس میشود که
در جهتگیری نهایی انسانها (که ایمان و شرک و نفاق است) و سرنوشت نهاییشان (بهشتی یا جهنمی بودن)، زن و مرد بودن هیچ تفاوتی ندارد.
شاید بتوان گفت که
در مقابل" منطق منافق"،
رکن اصلی" منطق دینی"،
همان «ذکر کثیر» است ،
یعنی
جدی گرفتن حضور خدا و
تعالیم الهی
در همه عرصههای زندگی؛
و ظاهراً از این رو بوده که
در بین دو آیهای که
بر «ذکر کثیر» تاکید کرد ،
سراغ خصوصیترین
عرصههای زندگی افراد (مثلا انتخاب همسر)رفت؛
و نشان داد که
مومن واقعی کسی است که
در هر عرصهای از عرصه های زندگی ،
هم واقعا پیامبر ص را
رسول و فرستاده از طرف خدا (و تمام سخن او را از جانب خدا) بشمرد؛
و هم او را آخرین پیامبر ص (یعنی تمام احکام او را تا ابد قابل اجرا و بدون نیاز به تغییر) بداند؛
و او را شاهد و حاضر ببیند؛
انذار و هشدار وی (تصویری که از وضع مطلوب و نامطلوب نهایی ارائه میدهد)را جدی بگیرد؛
به دعوت و روشنگری وی اعتنا کند؛
و باز تاکید کرد که از منافق و کافر اطاعت نکنید،
به مزاحمتهای آنان بها ندهید و
تنها بر خدا توکل کنید.
و در این میان یک جمعبندی اولیه
از وضعیت مومنان و ثمره کارشان ارائه داد:
اینکه چگونه در دنیا مشمول رحمت ویژه (صلوات) خدا و فرشتگان میشوند و در آخرت چگونه در سلم و سلامت و و روابط سراسر مسالمتآمیز بسر خواهند برد و خداوند چه فضل کبیری برایشان مهیا فرموده است.سپس به جمعبندی نهایی کار منافقان پرداخت:
آنان به خاطر رنجاندن خدا و رسول،
مستحق لعن و عذاب،
و نیز به خاطر رنجاندن مومنان
مرتکب گناهانی آشکار شدهاند؛
و پس از تذکری مجدد به زنان پیامبر ص و نیز سایر زنان درباره اینکه شما هم با حفظ شأن و حریم خودتان را در برابر این نااهلان حفظ کنید،
با عتاب شدیدی،
بیماردلان و
اراجیفبافان را هم
در کنار منافقان نشاند و
هشدار داد که اگر هریک از اینان از مشکلآفرینی برای مومنان و جامعه دینی دست برندارند، همه را ملعون، و مستحق تبعید و یا اعدام میداند؛
و عاقبتِ اینان که حقیقتا و در عمق وجودشان کافر هستند عذابی است که در آنجا حسرت میخورند که چرا از خدا و رسول پیروی نکردند و در مقابل، هرچه بزرگان و سرکردگانشان گفتند- شاید یعنی، هرچیزی را صرفا به خاطر اینکه آداب و رسوم جامعه بود- پذیرفتند.
در پایان خداوند از مومنان میخواهد که مواظب باشند کاری نکنند که موجبات رنجش پیامبر ص را فراهم آرند؛
و
مهمترین دستورالعمل برای رهایی از نفاق مطرح شد:
تقوا پیشه کردن و سخن سدید....
و نهایتا خداوند داستان انسان را در چند جمله خلاصه کرد:
امانتی که فوق ظرفیت آسمانها و زمین بود به انسان داده شد، و در قبال این امانت، مهمترین دستهبندی وجودی، رقم خورد:
در دنیا بر سه قسماند:
منافق، مشرک، و مومن:
یا به دین الهی کاملا بیاعتنا، و در فضای شرکآلود ادامه حیات میدهند (مشرک)؛
یا به ساحت دین الهی وارد میشوند؛
که اینان،
یا دین را ساحت اصلی زندگی خود قرار میدهند (مومن)؛
یا عملا دین را فقط تا آنجا که باب میلشان باشد میپذیرند (منافق)
ولی در آخرت دو دسته بیشتر در کار نخواهد بود:
آنان که امانت را ضایع کرده و هدر داده و شایسته جهنم و عذاب میشوند (منافق و مشرک)؛
و آنان که اگر قصور و تقصیری هم داشته باشند، چون اصل امانت را حفظ کردهاند خداوند آنان را توبه میدهد و مشمول غفران و رحمت خدا قرار میگیرند (مومن).
می توان گفت که
سوره احزاب، بیش و پیش از هر چیزی میخواهد که
مومنان را متوجه خطر و دشواری ورود" منطق منافق" در زندگیهایشان کند؛
و بارها هشدار میدهد که فکر نکنید نفاق تنها در عرصه سیاسی رخ میدهد؛
بلکه در مسائل ساده خانوادگی و ارتباطات اجتماعی نیز میتوان ردپای ورود منطق نفاق،
حتی در خانه پیامبر ص را هم دید؛ از طرفی این انتظار غلط را میزداید که
جامعه دینی بیمشکل و بیفتنه پیش برود؛
و از طرف دیگر،
نشان میدهد که علیرغم حضور و کارشکنیهای منافقان،
اگر مومنان راستقامتی باشند که به هر قیمتی پای دین خود بایستند
جامعه دینی همچنان به پیش خواهد رفت؛
و
اگر سختیهای عالم قبر برای پاک شدن انسان مومن از آلودگیهایی است که در دنیا دامنگیرش شده،
شاید بتوان گفت که به همین دلیل است که
اگر کسی بر خواندن این سوره (که علیالقاعده با جدی گرفتن مضامین آن همراه است) مداومت داشته باشد، و آن را به خانواده خود تعلیم دهد، از عذاب قبر ایمن خواهدشد....