سریره

وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلینَ حجر/47

سریره

وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلینَ حجر/47

تاملی در سوره مبارکه احزاب -۱۳

سوره مبارکه احزاب

آیه 67

«وَ قالُوا

 رَبَّنا إِنَّا أَطَعْنا

 سادَتَنا وَ کُبَراءَنا

فَأَضَلُّونَا السَّبیلاَ»

از ابتدای سوره هشدار می‌دهد به پیروی نکردن از کافر و منافق؛

در این آیه از قول این جهنمیان نقل می‌کند که

آنها از بزرگان و سرکردگانشان اطاعت می‌کردند.

یعنی

اگر اطاعت از بزرگان و سرکردگان،

صرفا به خاطر شهرت و قدرت آنان باشد،

 مصداقی از مصادیق اطاعت از کافر و منافق است.

البته آیه رویکرد آنارشیستی را ترویج نمی کند و نمیگویدکه

«هرکس گمراه شده، از بزرگ و سرکرده‌ای اطاعت کرده است و در نتیجه نباید از هیچ بزرگ و سرکرده‌ای اطاعت کرد»! چرا که دست کم خود پیامبر ص در مدینه، بزرگ و سرکرده مسلمانان بود و اطاعت از او را در همین آیات قبل واجب شمرد؛

 بلکه می‌خواهد تذکر دهد که

 اطاعت کردن ،

 باید دلیل و منطق دیگری (غیراز بزرگ زادگی و آقازادگی ورهبر جناح و خط و...بودن) داشته باشد؛

به تعبیر امیرالمومنین،

بزرگان، معیار تشخیص حق نیستند،

بلکه ابتدا باید حق را

 با نشانه‌های خودش شناخت و

 اهل حق را با معیارهای حق شناخت.

امروزه روز در جامعه ما چقدر این آیه رواج دارد ؟

مثلا،

 آیا بسیاری از افراد، بیشتر بر اساس موضع جناحی که طرفدارش هستند [و در واقع، موضع بزرگان آن جناح]، به قضاوت درباره وقایع اقدام نمی‌کنند؟

یامثلا در فضاهای روشنفکری،

پیروان به‌اصطلاح یک روشنفکر

آیا صرف استناد به سخنان آن شخص، به قضاوت و انتخاب نمی نشینند!

یابسیاری از شبکه‌های مجازی

 آیا صرف استناد به بزرگان گروه ویا جناح و حزبی مسیر دهی نمی شوند؟

آیا اینها همگی نشان‌دهنده این نیست که

آنچه برای اغلب افراد معیار است،

موضع‌گیری و نظر بزرگان است تا خود حق؟

آیا این مساله-که موجب جهنمی شدن عده‌ای است-امروزه به عنوان یک سبک رایج توسط رسانه‌های جمعی (اعم از مکتوب و تصویری) در پیش گرفته نمی‌شود؟

 آیا همه ما بارها شاهد نبوده‌ایم که

 در عرصه سیاست و فرهنگ،

بازیگران سینما و فوتبال حتی با سواد در حد پایین اجتماعی بیشتر از متفکرین و علما نقش داشته اند؟

 آیا هرکس مشهور شد،می تواند در همه زمینه‌ها صاحب نظر باشد؟

آیا درست است که "چهره ها" قدرت بیشتری در جامعه پیدا ‌کنند و

 افرادی که دوست‌دارند به صاحبان قدرت نزدیک شوند،

خودشان سبب ایجاد محیط گسترده تری برای قدرت اینان گردند؟

بسیاری از بزرگان و سرکردگان جامعه

نه‌تنها خود زندگی غافلانه‌ای دارند،

 بلکه دائما این شیوه زندگی را

 برای دیگران نیز تبلیغ و

 آنان را به پیروی از خویش می‌خوانند.

 بسادگی می‌توان گفت که

 امروز تمام دستگاههای غول‌پیکر تبلیغاتی که

 زندگی بشر را اداره می کنندو

ارزش‌ها و آرمان‌های او را شکل می‌دهند،

نمونه ای روشن ار همین کبراء و سادات و به اصطلاح" کدخداها" هستند...

و

مساله" ولایت "و

" اولی الامر منکم" اینجا معنی پیدا می کند ،

زیرا

انسانها خواه‌ناخواه از کسی اطاعت می‌کنند.

 کسی که از خدا [= حق و حقیقت محض] و

 رسول او طاعت نکند،

از بزرگانی اطاعت خواهد کرد که

در پس ظاهر پرطمطراقشان،

هیچ خبری نیست و

راهی جز گمراهی جلوی پیش انسان نمی‌گشایند.

حضرت امیرالمومنین ع در فرازی از خطبه قاصعه فرمودند:

پس برحذر باشید،

 برحذر باشید از اطاعت از سرکردگان و بزرگانتان،

 آنانی که به خاطر حَسَب‌شان تکبر ‌ورزیدند و

 نَسَب و نژاد خویش را برتر دیدند...

پس آنان پایه‏ هاى عصبیّت‌اند و

ستونهاى فتنه و

شمشیرهاى تفاخر جاهلیّت.

پس، تقوای الهی در پیش گیرید...

و ناپاک گوهران را پیروى مکنید،

همانان که کدورتشان را با صفایتان نوشیدید و

 مرضشان را به سلامتی‌تان در آمیختید،

 و باطلشان را در حقّ خود داخل کردید،

 در حالى که آنان اساس و بنیان فسق‌اند و

ملازمان عصیان.

 ابلیس آنان را مَرکَب‌های گمراهى ساخت

و سپاهى کرد که

 بدیشان بر مردمان تواند تاخت،

و ترجمانى که

 به زبانشان سخن گوید تا

عقلتان را بدزدد و

 در دیدگانتان در آید،

 و در گوشتان بدمد،

 تا شما را هدف تیر و زیر پا

 و ابزار دست خود قرار دهد.

نهج‌البلاغه، خطبه192

و

 اصبغ بن نباته می‌گوید:

 حارث همدانی همراه با عده‌ای از شیعیان بر امیرالمومنین ع وارد شدند و حارث مریض بود و به زحمت و کشان کشان راه می‌آمد.

حضرت امیرالمومنین ع به او رو کردند - و او در دیدگان ایشان منزلتی داشت- و فرمودند: چطوری؟

گفت: یا امیرالمومنین! روزگار بر من سخت می‌گذرد؛ و نزاع‌های همین اصحابی که دم درب خانه‌ات حاضر می‌شوند ناراحتی و حزنم را افزوده است.

فرمود: در چه نزاع دارند؟

گفتم: درباره مقام تو [بعد از پیامبر ص]، و آن بلیه‌ای که پیش از تو بوده است. یکی با غلو راه افراط می‌پوید و دیگری میانه‌رویی است که در پی می‌آید [= عقب مانده]؛ و دیگری در شک و حیرت است نمی‌داند اقدام کند یا دست نگهدارد.

حضرت فرمودند:

کافی است ای برادر همدانی! همانا بهترین شیعه من آن جماعت یکدل وسطند، که اهل غلو باید بدانها برگردند؛ و عقب‌مانده‌ها به ایشان برسند.

گفت: پدر و مادرم به فدایت! ای کاش این شک را از قلوب ما می‌زدودی و ما در کارمان بصیرتی می‌بخشیدی.

فرمود: صبر کن! تو کسی هستی که امر بر تو مشتبه شده!

همانا دین خدا،

نه با رجال و بزرگان،

بلکه با آیه و نشانه حق شناخته می‌شود؛

حق را بشناس تا اهلش را بشناسی...

الأمالی (للطوسی)، النص، ص625-627؛

الأمالی (للمفید)، ص3-5

سوره مبارکه احزاب

آیه 70

یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا

 اتَّقُوا اللَّهَ وَ

 قُولُوا قَوْلاً سَدیداً

اى کسانى که ایمان آورده‏ اید

 از خدا تقواپیشه دارید و

سخن سدید گویید.

در آیه قبل مومنان را از اذیت و آزار پیامبر(ص) برحذر داشت.

 اینجا از آنها می‌خواهد تقواپیشه کنند و استوار سخن بگویند.

شاید این مطلب ریشه آن اقدام را بیان می‌کند.

یعنی اگر می‌بینید که گاهی کسانی با اینکه خود را مومن می‌دانند ،

اما کاری انجام می‌دهند که موجبات آزار و اذیت پیامبرشان را فراهم می‌سازند،

 ریشه‌اش در این است که

 تقوا را جدی نگرفته و

هنگام سخن گفتن،

مراقبت‌های لازم را ندارند.

قُولُوا قَوْلاً سَدیداً

 «قول سدید» چیست؟

سخن صواب، و بری از فساد، و خالی از هرگونه شائبه کذب و لغو، که با ظاهر و باطن انسان هماهنگ باشد.

(مجمع‌البیان، ج8، ص585)

سخنی که مطابق با واقع باشد؛ لغو و بی‌فایده نباشد، اگر هم فایده دارد، فایده نامشروع و فسادانگیز (ماننند تهمت و ...) نداشته باشد.

(المیزان، ج16، ص347)یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا....

از "مومنان" خواسته می شود که

 «قول سدید» بگویند.

و در آیه 60 همین سوره،

در بحث منافقان، از کسانی سخن گفت که «اراجیف می‌بافند» و

شایعه‌پراکنی می‌کنند که در مباحث گذشته عرض شد.

و

در اینجا به مومنان دستور می‌دهد که "قولا سدیدا"بگویند...

برخی از مفاهیم یا توصیه‌های دینی،

از وزن و اهمیت بالاتری برخوردار هستند ،

در قرآن کریم دو مرتبه در کنار توصیه به تقوا،

به قول سدید توصیه شده است.

یکی این آیه ی سوره احزاب و

دیگری

فَلْیَتَّقُوا اللَّهَ وَ لْیَقُولُوا قَوْلاً سَدیداْ؛

(نساء/9)

 بر اساس سیرۀ نبوی،

 رسول خدا(ص) هر جمعه در

خطبه‌های نماز جمعه

 این آیه (احزاب/70) را قرائت می‌فرمودند.

 اینکه پیامبر(ص) در میان تمام آیات قرآن،

 این آیه را انتخاب می‌نماید و

 هر هفته در نماز جمعه قرائت می‌فرماید،

وزن و اهمیت بالای این مفهوم را به ما نشان می‌دهد.

قول سدید چیست؟

قول سدید یعنی

سخن محکم و استوار و صحیح

یعنی

سخن بی‌پایه و بی اساس نگفتن...

یعنی سخنی که

 از سویی مطابق با واقع باشد و

از سوی دیگر برای خدا و به امر خدا باشد.

قول سدید،

 سخنی است که

 هم راست است و

 هم صحیح(اشتباه نباشد) و

هم «دقیق»...

 گاه می‌توان راست گفت،

 ولی فقط «بخشی» از یک حقیقت را بیان کرد و

 با آن، مردم را به اشتباه انداخت و گمراه کرد.

یا

می‌توان زمان گفتن یک سخن درست را نابه‌جا انتخاب و مردم را گمراه کرد.

یا

می‌توان بدون زدن قید و حاشیۀ لازم به یک سخن صحیح،

با آن سخن صحیح، مردم را گمراه نموده و

اغراض غیرالهی شخصی را دنبال کرد...

پس

قول سدید،

سخنی است که

برای خدا بر زبان جاری شود.

 یعنی جدای از اینکه "باید به حقّ بیان شود" و "صحیح باشد،"

 باید" با انگیزۀ صحیح هم باشد"و

"برای خدا باشد "و" به امر خدا باشد".

رعایت تقوای زبان

 اولین وصفی است که

 امیرالمؤمنین(ع)در خطبۀ متقین بیان می‌ فرمایند.

یعنی اولین فضیلت متقین از نگاه امیرالمؤمنین(ع) مربوط به زبان و سخن گفتن آنهاست،

"فَالْمُتَّقُونَ فِیهَا هُمْ أَهْلُ الْفَضَائِلِ مَنْطِقُهُمُ الصَّوَابُ وَ..؛ "

(نهج‌البلاغه/خطبۀ193)

بی‌تقوایی در سخن گفتن،

 فقط به این نیست که

 انسان دروغ بگوید یا

 غیبت کند یا

 تهمت بزند.

قول سدید نگفتن هم

 بی‌تقوایی است.

این آیۀ "اتَّقُوا اللَّهَ وَ قُولُوا قَوْلاً سَدیداً"

نشان می‌دهد که اقتضای تقوا،

 قول سدید داشتن است،

 نه اینکه بی‌تقوایی فقط به دروغ گفتن باشد.

بعضی‌ها دروغ نمی‌گویند،

 اما سخن راست را آنچنان می گویند که

 القای غیر حق از آن شود،

مثلا

کسانی که در جنگ‌های روانی از

 برخی گزاره‌ها برای کوبیدن طرف مقابل خود استفاده می‌کنند و

 هنرِ برپا کردن جنگ روانی با کلمات را دارند،

یا

 اهالی رسانه و تبلیغات که

 کلمات خود را طوری انتخاب می‌کنند که

 دروغ نباشد ولی به هدف تخریب طرف مقابل برسند.

مثلا گوشه‌ای ازسخن کسی را برجسته کرده و با تیتر زدن، همان جهتی که خودشان می‌خواهند را به سخن می دهند.

امروزه ،

هم گفتن قول سدید در

جامعه فراموش شده است و

 هم رعایت قول سدید در جامعه دشوار...

چنانچه اگر کسی اهل قول سدید باشد،

به عنوان آدمی ناوارد در سیاست تلقی می‌شود و

 مدام او را به وابستگی به جناح‌ها و افکار مختلف متهم می‌کنند،

 ویا

از قول سدید برداشت نابجا می کنند،

مثلاً می‌گویند:

 امام خمینی (ره) و یا امام خامنه ای (حفظ الله)-در فلان سخنرانی- از فلان شخص دفاع کرد!

در حالی که سخنان حضرات بر اساس قولا سدیدا است.

مثلاً یک‌بار امام(ره) دربارۀ بنی‌صدر فرمودند که

ایشان فرزند یک عالم بزرگوار است.

و بعضی‌ها این سخن امام را

تأییدی برای بنی‌صدر تلقی کرده و

 در مقابل شهید بهشتی جبهه گرفتند!!

قول سدید ممکن است که

 فضیلت کسی را

 به اندازه‌ای که هست

 بیان کند و

اصلاً قصد تبلیغات او را هم نداشته باشد.

اتفاقاً وقتی به آن اندازه او را تأیید کند

در واقع معنایش این است که

من بیش از این مقدار او را تأیید نکرده‌ام.

یا

بعضی‌ها مقام معظم رهبری را در همۀ ادوار، به طرفداری از رؤسای دولت‌ها متهم می‌کنند.

 در حالی که" مقام معظم رهبری اهل قول سدید است" و هر جا کسی را تأیید کرده است، باید دقت کرد که کدام قسمت -از کار او- را تأیید کرده اند.

و نباید این تأیید را به چیزی بیشتر از آن مقداری که ایشان تأیید کرده‌اند، به قسمت‌های دیگر هم بسط داد.

زیراایشان

 نه اهل تبلیغ کردن افراد هستند و نه اهل تخریب.

نه اهل جنگ روانی هستند و نه اهل تحمیق مردم...

قرآن مبین بعد از توصیه به قول سدیددر آیه بعد می‌فرماید:

 ...قُولُواْ قَوْلًا سَدِیداً *

 یُصْلِحْ لَکُمْ أَعْمَالَکمُ‏ْ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُم

(70 و71)

 اگر قول سدید بگویید

 خداوند کار شما را درست خواهد کرد...

سوره مبارکه احزاب

آیات 71-70

یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ قُولُوا قَوْلاً سَدیداً

یصْلِحْ لَکُمْ أَعْمالَکُمْ وَ یغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ

 اى کسانى که ایمان آورده‏ اید از خدا پروا دارید و سخنى استوار گویید

تا

 اعمال شما را به صلاح آورد و گناهانتان را بر شما ببخشاید و

 هر کس خدا و پیامبرش را فرمان برد قطعا به رستگارى بزرگى نایل آمده است

کسی که با در پیش گرفتن مسیر تقوا، مدار سخن گفتن خود را استوار سازد و از کذب و لغو و آزار دوری نماید، کارهایش اصلاح و گناهانش بخشیده می‌شود.

اما چگونه؟

وقتى نفس آدمى به رعایت قول سدید ،

یعنی پرهیز از کذب و لغو و فسادانگیزی در مقام سخن، عادت کرد ،

بتدریج طبیعت او از هرگونه زشتی و لغو و فسادی منقطع می‌گردد

و اعمال انسان صالح می‌شود؛

و کم‌کم وقتی نفس بر خوبی مداومت کرد از عمری که قبلا در گناهان صرف نموده پشیمان می‌گردد که این پشیمانی توبه است و مغفرت گناهان را در پی دارد.

(المیزان، ج16، ص347)

یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ قُولُوا قَوْلاً سَدیداً ...

وَ مَنْ یطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ فازَ فَوْزاً عَظیماً»

 دستور به تقوا و قول سدید داده و

 بلافاصله می فرماید:

 «کسی که خدا و رسولش را اطاعت کند ...»

یعنی

مهمترین محور اطاعت از خدا و رسول،

همین تقوا و رعایت قول سدید است.

هفت محور مباحث این سوره هشداری بود

 به پرهیز از اطاعت کافر و منافق،

و ضرورت پیروی از وحی (= خدا و رسول)؛

زیرا حقیقتِ اطاعت از کافر و منافق،

پیروی از منطق آنهاست؛

 و منطق کافر و منافق،

منطقی است که

بر هوا و هوس و دلخواه‌های شخصی و گروهی و ...

مبتنی است نه بر «قول سدید».

پس کسی که

مبنای زندگی خود را «قول سدید» قرار دهد،

کسی است که

دیگر از منطق کافر و منافق پیروی نخواهد کرد،

بلکه تنها و تنها

منطق خدا و رسولش را پیروی می‌کند؛

ومی‌توان این دو آیه را

 جمع‌بندی کل سوره دانست که

 یاد می‌دهد برای اینکه به پیروی از" منطق کافر و منافق "مبتلا نشویم،

 وزندگی‌مان را بر اساس اطاعت خدا و رسولش سامان دهیم...

سدیداز واژه "سد" به معناى محکم و استوار است

و

 سخن سدید سخن حقى است که

 در برابر باطل قرار دارد و

هم چون سدى مانع از نفوذ آن می شود.

در این دو آیه‌ی نورانی

 صلاح اعمال انسان

به سَداد در سخن

 گره خورده است؛

 یعنی اگر سخن شما سخن سدید شد،

یعنی استقامت در کلام پیدا کردید

و

قواعد الهی را

 در سخن خودتان لحاظ کردید،

آنوقت

یُصْلِحْ لَکُمْ أَعْمَالَکُمْ،

 همه‌ی اعمال شما به صلاح می‌رسد،

 و فراتر از این «یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ»،

 خدای متعال گناهان شما را هم می‌بخشد و

 آمرزش الهی را شامل حال شما می‌کند.

البتّه در ادامه‌ی آیه‌ی کریمه،

 یک قاعده‌ی عمومی مطرح است:

«وَ مَن یُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَه

ُ فَقَدْ فَازَ فَوْزاً عَظِیماً»

اگر کسی خدای متعال و رسول پروردگار را اطاعت کند به فوز عظیم می‌رسد.

یعنی

 در حقیقت نقشه‌ی جامع‌ اطاعت از خداوند،

همراهی با اسوه‌اش پیامبر اعظم و

 پیروی از سیره‌ی آن بزرگوار و

 کلام آن حضرت است.

اگر کسی به مقام اطاعت برسد به فوز رسیده است؛

آن‌هم فوز عظیم...

 این مضمون اطاعت که

 ذیل آیه‌ی سخن و قول سدید آمده،

 معنایش این است که

مصداق اعظم اطاعت از خدا و رسول این است که

 انسان سخنش را طبق قاعده‌ی الهی تنظیم کند؛

یعنی به تقوای در سخن برسد

و تقوای در سخن می‌شود قول سدید ...

سخن حق گفتن تنها به الفاظ نیست،

 بلکه به محتوا و استواری فکر و اندیشه است.

 ایمان ظاهری حق گفتن و

 ایمان باطنی با تقوا سخن گفتن است.

تقارن تقوا و سخن سدید،

در آیات شریفه ی قرآن امر ظریف و دقیق و نکته ای است که

 نشان از نقش سازنده و پیوستگی این دو ویژگی در تکامل شخصیت انسان مسلمان و بهسازی جامعه‌ی اسلامی دارد،

قُولُوا قَوْلاً سَدیداً،

سخن سدید بگویید!

خب مراد از «قول غیر سدید» چیست؟

 آیا شوخی هائی است که

 در میان افراد رد و بدل می شود؟

 یا سخنان اشتباه و ناشی از خطاها است؟

اگر دوباره به متن آیه توجه کنیم می بینیم که

 نه شوخی است و

نه اشتباه و نه خطا،

بلکه

 «قول عمدی» است و

سخنان جدّی و هدفدار.

و لذا می گوید:

اگر از سخنان و قول های نادرست جدی و هدفدار، پرهیز کنید ذنوب و خطاهای شما را می بخشد.

 

 و جملۀ «وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَه» نصّ است که

 موضوع اطاعت و عدم اطاعت از پیامبر(ص)،

 محور سخن آیه ها است و

آنان با سخنان غیر سدیدشان

 زمینۀ عدم اطاعت از پیامبر(ص) را

فراهم می کردندو می کنند...

 سوره - مبارکه احزاب

آیه 72

إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ إِنَّهُ کَانَ ظَلُومًا جَهُولًا

ما امانت [الهى و بار تکلیف] را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه کردیم پس از برداشتن آن سر باز زدند و از آن هراسناک شدند و[لى] انسان آن را برداشت راستى او ستمگرى نادان بود.

 

 امانت الهی بر کل آسمانها و کهکشانها و زمین و کوه ها و هرچه که در عالم هست، عرضه شد ولی آنها از پذیرش آن، اِبا کردند.

یعنی اصلآً توانایی پذیرش آن را نداشتند،

 چرا که آن، امانت بزرگی بود!

 این « اَلْأَمانة » چیست؟

   به صورت سر بسته فقط می فرمایدکه

امانت را به موجودات عرضه کردیم و

 همه از پذیرش آن، سر باز زدند.

 اما در این میان …

« وَحَمَلَهَا الْإِنسَان »؛

 بانگ نوشانوش بر ایوان رسید...

«امانت» چیست؟

عشق است ؟

ولایت است؟

 امامت است؟

همان خود امانتداری است؟

 معرفت است ؟

تکامل است؟

آگاهی وشناخت است؟

می تواند همه اینها باشد و

 یا فراتر از اینها...

لحن آیه کریمه قرآن به صورتی است که

عظمت انسان را نشان می دهد،

می فرماید:

 آسمان ها و زمین نتوانست این امانت را بپذیرد،

 اما انسان توانست،

و این قدرت و ظرفیت بیکرانه انسان را نشان می دهد.

همه موجودات، محدود و کران مند بودند و

توانایی پذیرش نداشتند ،

اما انسان بیکرانه بودو

 این امانت را قبول کرد.

 اما بلا فاصله در آیه آمده است:

« إِنَّهُ کَانَ ظَلُومًا جَهُولًا ».

ظلوم وجهول به حسب ظاهر،

تعریف و تمجید نیست؛

ظلوم، صفت مبالغه ظالم است و

جهول، صفت مبالغه جاهل.

یعنی اصرار در ظلم و اصرار در نادانی.

پس چرا در صدر آیه تعریف و تحسین است و

 در انتهای آیه " إِنَّهُ کَانَ ظَلُومًا جَهُولًا "؟؟

ظلوم یعنی کسی که از حد خود تجاوز می کند.

و

 جهول یعنی کسی که

نمی تواند همه چیز را دریافت کند.

این هر دو صفت، مربوط به انسان است و

 کمال او در این دو است!!

چگونه؟؟

 انسان، ظلوم است به این معنا که

 همواره از حد خودش فرا می رود.

 یعنی حدی که در آن هست؛

حدی از شناخت، از معرفت،

از موقعیت و از هر چیز دیگر...

هرکسی در یک محدوده ای به سر می برد،

حتی حد مکانی، حد زمانی، حد موقعیت اجتماعی و حد معرفتی.

 انسان ظلوم است،

 یعنی از حد کنونی معرفت خود بالا می رود و این حد را می شکند و

 بالا می رودو دوباره در آن حد بعدی نیز می تواند نماندو باز هم بالا می رودو باز هم بالا می رود …

که

 " الإِنسانُ لا یَصِلُ إِلی حَدٍّ الّا وَ قَد یَتَجاوَزُ عَنهِ"

یعنی انسان به هیچ حدی و هیچ مرتبه ای نمی رسد مگر این اینکه دوباره از آن مرحله عبور می کند.

حد یقف ندارد؛

جایی که به آن برسد و بگوید که تمام شد وجود ندارد...

انسان جهول هم هست.

 زیرا در مرتبه خود نسبت به مرتبه بالاتر نادان است.

انسان در هر مرتبه ای که

باشد مرتبه بالاتر را نمی داند و

چون نمی داند قصد رفتن به آن را می کند.

اگر انسان، جهول نبود تکامل هم نداشت،

اگر همه چیز را می دانست ،تکامل برای او بی معنی بود.

 و ظلوم است ،

چون می خواهد از این مرتبه عبور کند.

فرق مَلک با انسان در همین است.

 ملک از حد خود تجاوز نمی کند،

هر حدی که

داشته باشد از ازل تا ابد

 در همان حد باقی خواهد ماند.

جبرئیل از ازل جبرئیل بوده و

تا ابد نیز جبرئیل خواهد ماند.

اما انسان همواره و بلکه هر لحظه و

 هر طرفة العین در تعالی است.

انسان، ظلوماً جهولا است یعنی از حد خود بالاتر می رود در عین اینکه جهول است و نسبت به مرتبه بالاتر نا آگاه می باشد. این حرکت دائم و تعالی جویی و تکامل،

 با یک نوع فراق و دردمندی توأم است.

 اگر این دردمندی در انسان وجود نداشته باشد نمی تواند بالا برود،

همان کلمه ای که حافظ شیرازی، از آن به «آتش» تعبیر می کند:

 آتش شد و بر آدم زد...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.