سوره مبارکه احزاب
آیه 63
یسْئَلُکَ النَّاسُ عَنِ السَّاعَة
ِ قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ اللَّهِ
وَ ما یدْریکَ
لَعَلَّ السَّاعَةَ تَکُونُ قَریباً
اگر به جهان دقت کنیم، جهان به ذات قیامت ختم میشود،
السَّاعَة را اغلب مفسران «زمان وقوع قیامت» دانستهاند،
سَّاعَةَ از سَعَ می آید یعنی «دویدن»،
شاید دنیا در حال دویدن است و
نتیجه دویدن دنیا برای رسیدن به مقصدش یعنی قیامت است،
این تعبیر،
در مورد «لحظه مرگ»،
«زمان قیام امام زمان ع»،
«زمان رجعت» نیز به کار رفته است ،
برخی احادیث همه این تعابیر را در یک راستا مطرح میکند،
مانند«هرکس بمیرد قیامتش برپا شده است»،
شاید بر همین اساس،
برخی مفسران گفتهاند که
همه تعابیر مربوط به الساعه ،
" مراتب مختلف ظهور حقیقت" است ،
(المیزان، ج12، ص18-19)
و از این رو در طول هم میباشند.
یعنی در آیات مربوط به «الساعة»،
همه اینها به نحو طولی مد نظر باشد؛
یعنی بسیاری از وقایعی که
ما مربوط به مثلا مرگ ویا ظهور میدانیم،
به نحو عظیمتر و عمیقتر درباره قیامت هم صادق باشد یا بالعکس.
که شناخت هریک از اینها میتواند به فهم بقیه کمک کند.
یسْئَلُکَ النَّاسُ عَنِ السَّاعَةِ
قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ اللَّهِ....
این آیه چه ربطی به بحثهای قبلی این سوره دارد؟
اصلا چرا اصرار هست که
علم به این ساعت تنها نزد خداست و
کسی از آن خبر ندارد؟
شاید مهمترین محور مباحث این سوره ،
تقابل بین
" منطق منافق"و
"منطق مومن"
در عرصههای مختلف زندگی باشد؛
که در هر عرصهای که
سوره وارد میشود،
یکی از ویژگیهای اصلی منطق مومنان را
جدی گرفتن ایمان به آخرت،
و یکی از اصلیترین ویژگی منطق منافقان را
چسبیدن به دنیا و ترس از مرگ بیان می فرماید.
یعنی
«سوال داشتن نسبت به زمان مرگ و قیامت»،
و «بیاعتنایی نسبت به این سوال»،
ویژگی دو منطق متفاوت منافق و مومن است...
کسی که
آخرت و مرگ را جدی میگیرد،
زندگی خود را
بر اساس سعادت اخروی خویش تنظیم میکند؛
پس برایش مهم نیست که
چه زمان میمیرد و چه زمان قیامت برپا میشود؛
و دانستن این مساله
تغییری را در زندگیاش رقم نمیزند؛
بلکه اصل خود مساله برایش مهم است.
یعنی کسی که
در هر لحظه، وظیفه خود را در قبال خدا درست تشخیص داده،
و به وظیفه خویش عمل میکند،
اینکه بداند چه موقع میمیرد
در روال زندگیاش تغییری ایجاد نمیکند.
اما کسی که
غافل از مرگ و آخرت است و
برنامههای زندگی خود را
بر مدار دنیا تنظیم کرده است،
اینکه بداند چه موقع میمیرد
یا قیامت میشود
برایش بسیار مهم است.
اگر هر کدام از ما
خبردار شود که
چه زمانی مرگش فرامیرسد،
آیا شیوه زندگی خود را تغییر نخواهد داد؟
مثلا اگر بدانیم یک هفته دیگر خواهیم مرد، آیا روال زندگیمان زیر و رو نمیشود؟
و در این صورت، آیا بدین معنا نیست که
از مرگ واقعا غافل، و در شرف افتادن در منطق محاسباتی منافقان میباشیم؟
غفلت از مرگ،
درواقع
غفلت از حقیقت وجودی خویش است؛
چرا که
اگر یادمان برود که
خواهیم مرد،
در واقع، یادمان رفته که
کی هستیم و در کجاییم و
برای چه زندگی میکنیم؛
و این غفلت،
زندگی و بهتَبَعِ آن،
دینداریِ انسان را سطحی میکند؛
چرا که حقیقتِ دین
چیزی جز نگرش ما به هستی و
طی کردن زندگی در صراط نیست.
ِوَ ما یدْریکَ
لَعَلَّ السَّاعَةَ
تَکُونُ قَریباً
خطاب را متوجه خود پیامبر ص کرده و با تعبیر « چه چیزی تو را بدان آگاه کند [چه میدانی]؟»
خطاب به خود حضرت می فرماید :
شاید که آن ساعت نزدیک باشد»؟
شاید میخواهد بفرماید که
پاسخ سوال شما هر چه باشد،نباید تاثیر خاصی در زندگی شما بگذارد!
یعنی:
خوب! الساعه در هر لحظه ممکن است رخ دهد! چه می خواهید بکنید؟
و
در واقع، آنان که
سوال از زمان وقوع این واقعه میکنند،
آن را یک واقعهای
در امتداد همین زمان دنیوی خویش میبینند؛
و این سوال، سوال نادرستی است؛
چون هرگونه علم به الساعه ،در افق علم بشری نیست؛
شاید میخواهد با این تعبیر،
ذهن سوال کننده را
از قرب و بعد زمانی،
به قرب و بُعد وجودی منتقل کند؛
یعنی هشدار دهد که
قیامت در امتداد زمانی شما قرار ندارد،
بلکه چون در باطن و پشت پرده همین عالم است،
بسیار به شما نزدیک است...
سوره مبارکه احزاب
آیه 64
«إِنَّ اللَّهَ لَعَنَ الْکافِرینَ وَ أَعَدَّ لَهُمْ سَعیراً»
در آیه 57 سخن از لعن کسانی بود که
درصدد آزار خدا و رسولش بودند،
و در این آیه
ضابطه اصلی لعن (دوری از رحمت خدا) را
مطرح میکند؛
این ضابطه" کفر ورزیدن" است.
کسی که کفر میورزد،
تسلیم حقیقت نمیشود،
پس عملاً خود را
از حقیقت محض (خداوند) دور کرده،
یعنی خود را از رحمت دور کرده است؛
و این دوری از رحمت
همان گرفتار شدن به «عذاب جهنم» است.
شاید به همین جهت است که
در احادیث با استناد به همین آیه تذکر دادهاند که
"مومن"مورد لعن قرار نخواهد گرفت.
در واقع،
ضابطه «ملعون شدن»
"کفر ورزیدن" است...
چرا کافران که
از رحمت خدا دور میشوند،
به «آتش» (عذاب شعلهور) مبتلا میگردند؟
چراآتش ؟
آتش چیزی است که
هر چیزی را میسوزاند و
پوچ و باطل میکند.
شایداین آتش حاصل
پوچ و باطل بودن کارها و
دلبستگیهایشان است ،
کافر در مقابل حقیقت موضع گرفته است و آنچه حقیقت ندارد، پوچ و باطل است و آتش بهترین چیز برای برملا کردن پوچی است؛
آتش سادهترین کلمهای است که
فهم انسان از پوچی خودش را نمایان میسازد:
آتش را میبینی،
اما دست که به سویش ببری،
چیزی دستت را پر نمیکند؛
ظاهرش زیباست،
اما بشدت سوزاننده و
نابود کننده است.
خودش واقعیت «مشت پر کن» ندارد و
هر واقعیتی هم که به چنگش بیفتد از بین میبرد...
انسانها با توجه به اعمالشان در دنیا،
قابلیت ها و استعدادهای متفاوتی
برای پذیرفتن صفات و
کمالات الهی به دست میآورند.
همین قابلیت است که
درجات و مقامات بهشت را
تشکیل می دهد.
در بهشت،
پویایی و تکامل ادامه دارد و
چون خداوند نامتناهی است،
صفات و کمالات او هم حد و مرزی ندارد و
تا ابد
این تکامل،
برای انسان بهشتی وجود دارد.
بهشت چیزی جز تقرب به
ذات خداوند و
فیض بردن از کمالات الهی نیست؛
و جهنم چیزی
جز دور ماندن از
این سرچشمه حیات و کمال و
سوختن در آتش حسرت از دست دادن آن نیست.
بهشت و بهشتها و
جهنم و جهنمها
مقصد و مقصود نیستند.
بلکه حرکتهایی هستند
به سوی پروردگار و
منتهی به لقای پروردگار ،
اینگونه نیست که
حرکتها به سوی بهشتها و جهنمها باشد و
به آنها منتهی گردد.
بلکه هر حرکتی
در نهایت
به مبدأ متعال منتهی میگردد ،
و بهشتها و جهنمها،
از آثار چگونگی لقاءها و رسیدنها است؛
یعنی، بهشت و بهشتها،
از آثار و لوازم لقای حضرت حق
با "اسمای رحمت و مغفرت" و
جهنم و جهنمها هم
از آثار و تبعات لقایِ پروردگار با
"اسمای غضب و سخط" است.
پس "اسمای حسنی" یک سلسله عناوین محض و اعتباری نیست؛
بلکه آنها منشأ آثارند و
اصولاً هر وجودی و
هر موجودی در دنیا و
نظامهای دیگر و
عوالم برتر و
حتی آخرت،
از آثار اسمای حسنی است.
هر کسی در مسیر خود
با اسمی از اسمای ربوبی
در ارتباط است و از این رو،
من و شما لحظه به لحظه
با صفت و اسم خاصی از
خداوند متعال، با او در ارتباط هستیم و
شاید به همین دلیل است که
خداوند با لحن خاصی می فرماید که
از مقام ربوبیّت بترسید:
مَنْ خافَ مَقامَ رَبّهِ...
إِنَّ اللَّهَ لَعَنَ الْکافِرینَ وَ أَعَدَّ لَهُمْ سَعیر
برای جهنم از تعبیر ماضی أعدّ(= آماده کرده است) استفاده نمود؛
اعد لهم سعیرا یعنی آماده کرد، نه آماده بودن،
یعنی
دوزخ هم اکنون هم موجود است...
اینکه حضرت امیرالمومنین (ع) فرمود من بهشت و جهنم را میبینم شاید همین است...
سوره مبارکه احزاب
آیه 65
خَالِدِینَ فِیهَا أَبَدًا لَا یَجِدُونَ وَلِیًّا وَلَا نَصِیرًا
جاودانه در آن مى مانند نه یارى مى یابند و نه یاورى
عذابهای خدا در دنیا، برای رشد ماست،زیرا از مهمترین مشکلات ما انسانها در زندگیمان این است که جایگاه و نقش واقعی خود را فراموش میکنیم.
عذاب (که گاه به «شکنجه» ترجمه میشود) وضعیت دهشتناکی است که انسان راههای عادی نجات را بر خود بسته میبیندو اقتضای عذاب، قطع امید انسان از اسباب و علل عادی است و انسان فطرتا به گونهای است که وقتی دستش از همه اسباب عادی قطع شود، متوجه مسببالاسباب (کسی که اسباب را اسباب کرده است) میگردد (عنکبوت/۶۵).
پس ارسال عذاب در دنیا،
آخرین گام برای هدایت انسانی است که از خدا و آخرت غافل است.
اما اگر کسی با این هم هدایت نشود، یعنی چنان به دنیا چسبیده که فطرتش دیگر جایی برای نفس کشیدن نمییابد؛
به تعبیر دیگر،
کسی که حتی وقوع عذاب هم وی را از خواب غفلت بیدار نکند،
دیگر به هیچ عنوان از خواب غفلت بیدار نخواهد شد و رحم کردن بر او هیچ فایدهای نخواهد داشت.
برخی به خیال خود گمان میکنند که
معرفی خداوند به عنوان خدای رحمان،
در گروی انکار عذاب و
هرگونه سختگیری از جانب اوست؛
و با انواع توجیهات سست،
منکر عذابهای اخروی میشوند؛
در حالی که آیات مختلف قرآن کریم،
همان گونه که
تردیدی درباره وجود بهشت و نعمتهای فراوان آن باقی نمیگذارد،
هر گونه تردید
درباره عذابهای سخت و شدید آخرت را نیز،
برای هر که کلام خدا را باور دارد،
از بین میبرد؛
و جالب اینجاست که
در منطق قرآن کریم،
آنان که ملکوت عالم را دیدهاند
(انعام/۷۵)،
فهمیدهاند که
عذابهای الهی نه تنها منافاتی با رحمانیت خدا ندارد،
بلکه دقیقا ناشی از رحمانیت اوست؛
چنانکه حضرت ابراهیم ع به آذر گفت:
یا أَبَت إِنِّی أَخافُ أَنْ یَمَسَّکَ عَذابٌ مِنَ الرَّحْمن
پدرجان! واقعا من میترسم که عذابی از جانب "رحمان" به تو برسد؛
مریم/۴۵
کسانی که این را درک نمیکنند،
انسان و پیچیدگیها و عظمتهای وجود او را درک نکردهاند:
انسان موجودی است که
ظرفیت آن را دارد که
تا مقام خلیفةاللهی بالا رود و
مسجود همه فرشتگان قرار گیرد،
اما برای رسیدن به این مقام،
به او اختیار داده شده است؛
که البته اقتضای مختار بودن این است که بتواند از این اختیارش سوءاستفاده هم بکند؛
و اگر سوء استفاده کند،
میتواند تمام آن ظرفیت عظیم و بینهایت را در مسیر بدی و پلیدی پیش ببرد تا حدی که
از ابلیس هم گذر کند.
اگر توجه کنیم که
آخرت، باطن دنیاست؛
و توجه کنیم که
ظرفیت انسان چقدر عظیم است،
و کسانی هستند که
این ظرفیت را در مسیر شر و بدی به پیش میبرند،
باور به واقعیت داشتن این عذابهای شدید، دشوار نخواهدبود.
اگر رفتارها از صفات و ملکات اخلاقی ریشه میگیرند؛
و صفات و ملکات،
از شاکله وجودی انسان؛
که این شاکله وجودی، بیش و پیش از هرچیز، توسط باورهای عمیق وی (که از آن به ایمان و کفر تعبیر میشود) رقم میخورد،
میتوانیم بفهمیم که
کسی که حقیقتا «کافر» است،
چه اندازه پلیدی در وجود خود انباشت کرده است.
البته کافری که در قرآن وعده عذابش قطعی است...
جهنمیان در جهنم
نه «ولیّ» مییابند و
نه «نصیر»؟
مقصود از «ولیّ» و «نصیر» چیست و این دو چه فرقی با هم دارند؟
«ولیّ» کسی است که بتمامه متکفل کار کسی که تحت ولایت اوست میشود و کل امور او را عهدهدار میگردد؛
اما «نصیر» کسی است که در برخی از امور به وی یاری میرساند.
(المیزان، ج16، ص346)
«ولیّ» شخص را تحت سرپرستی خود میگیرد پس مانع از ورود وی در جهنم میشود،
و «نصیر» کسی است که به شخص کمک میکند که از جهنم بیرون بیایند.
(اقتباس از تفسیر نور، ج6، ص409)
این عطف، عطف صفتی است بر صفت قبل، یعنی آنها «ولیّ»ای ندارند که «نصیر» و یاور آنان باشد و آنان را یاری کند.
(مجمعالبیان، ج8، ص537)
وشاید بتوان گفت :
«ولیّ» کسی است که
در طول شخص است و
لذا بر او احاطه کامل دارد و
او را به سمت مطلوب حقیقیاش هدایت میکند؛
ولی «نصیر» کسی است که
در عرض شخص است و
فقط میتواند در حرکتش
به وی کمک کند.
و اگر توجه کنیم که آخرت باطن دنیاست،
آنگاه واضح میشود که
علت اینکه
آنها در آخرت «ولیّ»ای ندارند،
این است که
در دنیا تن به ولایت اولیای الهی ندادهاند و
برایشان یافتن ولیّ الهی و اذغان به ولایت وی،
اهمیت نداشته است.
در حقیقت،
اینکه آنها در جهنم «ولیّ» ندارند،
مقصود «ولیّ»ای است که
بتواند سرپرستی آنان را به نحوی برعهده گیرد ،
که آنان را از جهنم خارج کند،
وگرنه آنان چون در دنیا به ولایت شیطان تن دادهاند،
شیطان در آنجا «ولیّ» آنهاست ،
فَزَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُمْ فَهُوَ وَلِیُّهُمُ الْیَوْمَ؛
( نحل/63)،
اما همانند آنها در آنجا معذب است و نمیتواند فریادرس آنان باشد.
وَ قالَ الشَّیْطانُ ... ما أَنَا بِمُصْرِخِکُمْ وَ ما أَنْتُمْ بِمُصْرِخِیَّ؛
ابراهیم/22
سوره مبارکه احزاب
آیه 67
یوْمَ تُقَلَّبُ وُجُوهُهُمْ فِی النَّارِ
یقُولُونَ یا لَیتَنا
أَطَعْنَا اللَّهَ وَ أَطَعْنَا الرَّسُولَا
روزى که چهره هایشان را در آتش زیرورو مى کنند
مى گویند:
اى کاش
ما خدا را فرمان مى بردیم و
پیامبر را اطاعت میکردیم
سوره با دستور به اطاعت نکردن از کافران و منافقان شروع شده بود و
در اواسط سوره (آیه48) یکبار دیگر بر این دستور تاکید کرد.
و حالا در اواخر سوره، تاکید میکند که
کافران و منافقان و همنشینان کافران
در پایان کار میفهمندکه
علت عذابشان و
مهمترین مشکلشان این است که
خدا و رسولش را اطاعت نمیکردند.
«یوْمَ تُقَلَّبُ وُجُوهُهُمْ فِی النَّارِ»
«تقلب» به معنای زیر و رو شدن است؛
اما مقصود از «تقلب وجوه در آتش» چیست؟
*در اثر عذاب، از حالی به حال دیگر درآمدن؛
یعنی زرد و سیاه و پریشان و ... شدن.
(مجمعالبیان، ج8، ص583؛ المیزان، ج16، ص346)
* در جهات مختلف در معرض آتش قرار گرفتن،
مانند گوشتی که برای کباب شدن کامل دائما آن را زیر و رو میکنند.
(مجمعالبیان، ج8، ص583؛ المیزان، ج16، ص346)
چون «وجه=صورت» اشرف اعضای انسان است،
این گونه حرارت نشان میدهد که به طریق اولی، کل وجود وی در معرض آتش قرار میگیرد؛
(البحر المحیط، ج8، ص507)
وشاید
قرآن کریم با این تعبیر،
به «عذاب شدن در همه جهات» اشاره داردو
نشاندهنده این است که
همه هستی آنان در عذاب خواهد بود.
چون عذابهای آخرت تجسم اعمال دنیوی افراد است و
این که وجوه آنها در عذاب زیر و رو میشود ،
یعنی
آنان امروز هم در همین حال از این رو به آن رو شدناند؛
یعنی تلاش و کششی که
آنها را دائما در این وضعیت باطلشان بیشتر فرو میبرد.
زیرا آنان انسانهایی یک رو [= رو راست] نبودهاند که
ظاهر و باطنشان یکی باشد؛
بلکه افرادی دورو و بلکه چند رو بودهاند؛
و با مردم و با دین خدا با وجوه مختلف روبرو میشدند.
أَطَعْنَا اللَّهَ وَ أَطَعْنَا الرَّسُولَا
اینکه کلمه اطاعت را تکرار فرموده ،
با اینکه میتوانست بفرمایدکه
"أَطَعْنَا اللَّهَ وَ الرَّسُولَا"
نشان میدهد که
ما با دو نوع اطاعت رو به رو هستیم و
به تعبیر دیگر،
دستوراتی که رسول خدا میدهند ،
دو گونه است؛
یکی دستوراتی که فقط نقش ابلاغ دارد،
یعنی دستور مستقیم خداوند است که
مثلا در قرآن به ما رسانده است؛
و دوم دستوراتی که
حضرت برای اداره امور مومنان
در شرایط خاص زندگی صادر میکند؛
و این دستورات نیز همانند دستورات اول لازمالاجراست.
و
آیه «أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُم»
(نساء/59) نیز دلیل دیگری است بر اینکه
این اطاعت دوم،
اطاعت از دستورات حکومتیِ صادر شده از پیامبر ص - به عنوان حاکم جامعه دینی - است،
چرا که در اطاعت دوم،
پیامبر و اولیالامر را یکجا مطرح کرده است...