سوره مبارکه - احزاب
آیه 40
ما کانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِکُمْ
وَ لکِنْ رَسُولَ اللَّهِ
وَ خاتَمَ النَّبِیینَ
وَ کانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیءٍ عَلیماً
محمد(ص) پدرِ هیچیک از مردان شما نیست
ولیکن رسول خدا
و خاتَمِ پیامبران است؛
و خداوند همواره به هر چیزی کاملا داناست.
«رَسُول»
«رسل» در اصل به معنای برانگیختن و امتداد یافتن است ،
(معجم مقاییس اللغة، ج2، ص392)
و یا برانگیختی که با نرمی و مدارا همراه باشد،
چنانکه برای شتری که رام است و براحتی میتوان او را به حرکت واداشت تعبیر «ناقة رَسْلَةٌ» به کار میبرند.
(مفردات ألفاظ القرآن، ص352).
ویا برانگیختنی که
کار و ماموریتی را
بر دوش آنکه برانگیخته شده میگذارد،
و لذا همراه با
نوعی حرکت و سیر (ولو سیر معنوی) همراه است.
( التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج4، ص137)
در فارسی تعبیر «فرستادن» را به کار میبریم،
اما در ارسال، حتما شخص ارسال شده، کار و ماموریتی را برای ارسال کننده انجام میدهد در حالی که در «فرستادن» لزوما چنین چیزی مد نظر نیست .
در قرآن کریم کلمه «رسول» را فقط در مورد پیامبران (انسانها) به کار نبرده است ،
بلکه در مورد فرشتگان هم استفاده شده
اِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیمٍ،
(تکویر/19)
وَ لَمَّا جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهِیمَ بِالْبُشْرى،
(عنکبوت/31)
و تعبیر ارسال (فرستادن) را علاوه بر اینها،
نهتنها در مورد باد و باران و ...
مثلا: و أَرْسَلْنَا الرِّیاحَ لَواقِحَ؛
(حجر/22،)
بلکه حتی در مورد شیاطین هم به کار برده است ،
أَ لَمْ تَرَ أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّیاطِینَ عَلَى الْکافِرِینَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا؛
(مریم/83)
"النَّبِیین"
کلمه «نبیّ» از «نبأ» ،
در اصل به معنای «انتقال چیزی از جایی به جای دیگر» بوده که
بر همین اساس در مورد «خبر» دادن هم به کار رفته است؛
البته نه هر خبری،
بلکه خبری که سه شرط داشته باشد:
مهم باشد،
دارای فایده زیاد باشد،
طوری باشد که انسان براثر شنیدن آن، یقین یا گمان قوی پیدا کند.
(مفردات ألفاظ القرآن، ص788)
و پیامبر را هم از این جهت که چنین خبری را برای مردم میآورد «نبی» گویند؛
اما کسانی که ریشه «نبیّ» و «نبوّت» را «نبو» می دانند،
می گویند که «نبو» به معنای آن است که
چیزی نسبت به چیزهای دیگر رفعت بیابد و در جایگاه بلندتری قرار گیرد و از بقیه جدا شود ،
(معجم مقاییس اللغة، ج5، ص384؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص790)؛
و معتقدند که
چون پیامبران هم به لحاظ اصل تکوین (در آفرینش) و هم از لحاظ عمل و مجاهدت و هم از لحاظ اینکه ماموریتی الهی بر دوش آنان گذاشته شده، از جایگاه بالاتری نسبت به بقیه مردم برخوردارند، بدین جهت آنان را «نبیّ» خواندهاند.
(التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج12، ص15-19)
برای خاتم
دو معنای
«پایان: خاتمه» و
«مُهر: خاتَم» بسیار رایج است .
اغلب، به معنای به نهایت و پایان کار رسیدن است؛
و گفتهاند چون همواره مُهر را در پایان یک نامه میزنند،
از این جهت برای مُهر و مُهر زدن هم به کار رفته است
(معجم مقاییس اللغة، ج2، ص245؛ التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج3، ص26)
اما برخی از اهل لغت ظاهراً اصل این را به معنای «مُهر» دانستهاند که گاه به معنای خود مُهر زدن و تاثیری که از مُهر بر جای میماند به کار میرود
(خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ؛ بقرة/7) ؛
و گاهی از جهت پایان یافتن و به نهایت کار رسیدنی که موجب شده بر آن چیز مهر بزنند.
(مفردات ألفاظ القرآن، ص275)
«ما کانَ مُحَمَّدٌ
أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِکُم
ْ وَ لکِنْ رَسُولَ اللَّهِ
وَ خاتَمَ النَّبِیین
َ وَ کانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیءٍ عَلیماً»
این آیه را میتوان به نحوی جمعبندی آیات قبل دانست.
موضوع بحث در آیات قبل،
دستور خدا بود برای ازدواج پیامبر ص با همسر فرزندخوانده وی که این رسم جاهلی که فرزندخوانده را مثل فرزند میدانستند براندازد.
چه ارتباطی هست بین اینکه او پدر هیچیک از مردان شما نیست، با این که در ادامه بفرماید
«ولیکن او رسول الله و خاتم پیامبران است»؟
«رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِیینَ»
پیامبر ص هم «رسول» بود و هم «نبی».
بر اساس معنای کلمه،
ظاهرا در نبی،
اصل ارتباط با عالم غیب و دریافت پیام مد نظر بوده،
اما در رسول،
داشتن ماموریت ویژهای در ابلاغ این پیام هم نقش داشته است؛
.... وَ کانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیءٍ عَلیماً
تاکید بر اینکه
خداوند همواره به همه چیز کاملا داناست،
چه ارتباطی با مطالب قبل دارد؟
این آیه آخرین سخنى است که
خداوند در ارتباط با مساله ازدواج پیامبر ص با « همسر مطلقه زید » براى شکستن یک سنت غلط جاهلى ، بیان می دارد ،
و جواب کوتاه و فشرده اى است به عنوان آخرین جواب ،
« محمد پدر هیچیک از مردان شما نبود »
نه « زید » و نه دیگرى ،
و اگر یک روز نام پسر محمد بر او گذاردند،
این تنها یک عادت و سنت بود که
با ورود اسلام و نزول قرآن بر چیده شد،
نه یک رابطه طبیعى و خویشاوندى .
ما کانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِکُمْ
.و حقیقت مهم دیگرى را که
مساله خاتمیت است
به تناسب خاصى
در ذیل آن بیان مى کند و
ارتباط نسبى را بطور کلى قطع مى کند ،
و ذیل آیه
ارتباط معنوى ناشى از
رسالت و خاتمیت را اثبات مى نماید که
ارتباط پیامبر ص با شما
تنها از ناحیه رسالت و خاتمیت مى باشد،
« او رسول اللَّه و خاتم النبیین است ،
"وَلکِنْ رَسُولَ اللَّه وَخاتَمَ النَّبِیِّین"
و علاقه او علاقه رسول به امت مى باشد ،
آنهم رسولى که
بعد از او پیامبر دیگرى نخواهد آمد ،
و باید آنچه مورد نیاز امت است تا
دامنه قیامت
با دقت و با نهایت دلسوزى
برای امت پیش بینى کند .
و البته خداوند عالم و آگاه همه آنچه را در این زمینه لازم بوده در اختیار او گذارده ، از اصول و فروع و کلیات و جزئیات در تمام زمینهها ،
و لذا در پایان آیه مىفرماید :
« خداوند به هر چیز عالم و آگاه بوده و هست...
این مطلب را استاد بزرگوار
جناب آقای دکتر کاظمی
در تکمیل عرایض بنده فرموده اند:
"رسول و نبی دو کلمه ای است که هردو را در فارسی پیامبر معنا میکنیم اما در حقیقت تفاوت های اساسی دارند.
رسول در روایات و آیات قرآن با دو مفهوم کلی به کار رفته. یکی در معنای خاص که درجه ای است بالاتر از نبوت. به عنوان مثال در روایتی که پیامبر صلی الله علیه و آله به جناب ابوذر میفرماید ذکر شده که از ۱۲۴۰۰۰ نفر نبی ، ۳۱۳ نفر رسول بودند.
دوم معنای عام آن. در مواردی رسول به عنوان درجه ای پایین تر از نبوت ذکر شده. به عنوان مثال در آیاتی در سوره مریم فرموده :
(وَاذْکُرْ فِی الْکِتَابِ إِسْمَاعِیلَ ۚ إِنَّهُ کَانَ صَادِقَ الْوَعْدِ وَکَانَ رَسُولًا نَبِیًّا)
[سوره مریم 54]
علامه طباطبایی در تفسیر خود میفرماید اینکه رسول در این آیات قبل از نبی آورده شده به معنای آن است که رسالت درجه ای پایین تر از نبوت است.در حقیقت رسالت به معنای عام آن همیشه بعد از نبوت جریان داشته و این سنت الهی است:
(وَإِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثَاقَ النَّبِیِّینَ لَمَا آتَیْتُکُمْ مِنْ کِتَابٍ وَحِکْمَةٍ ثُمَّ جَاءَکُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَلَتَنْصُرُنَّهُ ۚ قَالَ أَأَقْرَرْتُمْ وَأَخَذْتُمْ عَلَىٰ ذَٰلِکُمْ إِصْرِی ۖ قَالُوا أَقْرَرْنَا ۚ قَالَ فَاشْهَدُوا وَأَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشَّاهِدِینَ)
[سوره آل عمران 81]
این یعنی رسالت هیچگاه ختم نخواهد شد و تا قیامت ادامه خواهد داشت. اینجا میتوان مفهوم استمرار در این آیه از قرآن را بهتر فهمید:
(یَا بَنِی آدَمَ إِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ رُسُلٌ مِنْکُمْ یَقُصُّونَ عَلَیْکُمْ آیَاتِی ۙ فَمَنِ اتَّقَىٰ وَأَصْلَحَ فَلَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ)
[سوره اﻷعراف 35]
و البته این آیه از سوره احزاب که با این دیدگاه مفهوم وسیعی پیدا میکند:
(الَّذِینَ یُبَلِّغُونَ رِسَالَاتِ اللَّهِ وَیَخْشَوْنَهُ وَلَا یَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلَّا اللَّهَ ۗ وَکَفَىٰ بِاللَّهِ حَسِیبًا)
[سوره اﻷحزاب 39]
و اینکه در آیه مورد نظر از عبارت خاتم النبیین استفاده شده اما در مورد رسالت فقط فرمود رسول الله."
سوره مبارکه - احزاب
آیه 41
یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اذْکُرُوا اللَّهَ ذِکْراً کَثیراً
ای کسانی که ایمان آوردهاید! خدا را یاد کنید، یادی بسیار.
در مورد ذکر و ذکر کثیر قبلانیز بحث شده است.
در تکمیل مطالب :
«ذِکر» هم به حالت نفسانیای گفتهمیشود که
انسان به وسیله آن اطلاعاتی را که به دست آورده نگهداری میکند
و هم به خود احضار [مجدد] آن اطلاعات در ذهن؛
و هم به خود حضور چیزی در دل [= ذهن] یا در سخن ذکر گفته میشود.
(ذکر) معنای مقابل نسیان و فراموشی است ، یعنی اینکه انسان تمام نیروی ادراک خود را متوجه شخص مورد ذکر و یاد شده نماید .
اگر توجه کنیم که ذکر، در حقیقت همان توجه قلبی است،
می توان گفت که
ذکر کثیر بدین معناست که
انسان در هر شأنی از شئون زندگی که قرار میگیرد،
متذکر به تعالیم الهیای باشد که با آن شأن سازگار است؛
یعنی خدا را در جزءجزء و لحظه لحظه ی زندگی خود حاضر ببیند
و اینکه در احادیث، «ذکر کثیر» به معانی مختلف به کار رفته،
نشان میدهد که
مقصود از «ذکر کثیر» صرفا به یاد خدا بودن، یا بر زبان ذکر گفتن یا ...، نیست، بلکه همه اینها ابعاد مختلفی از ذکر خدا هستند.
یعنی هر اقدامی که
حضور خدا در زندگی ما را پررنگ کند،
میتواند مصداق «ذکر کثیر» باشد...
یا أَیُّهَا الَّذینَ
آمَنُوا
اذْکُرُوا اللَّه
َ ذِکْراً کَثیراً
خداوندازمومنان میخواهدکه
"ذکر کثیر" داشته باشند؛
و منافقان راکسانی معرفی کرده که
"ذکر قلیل" دارند
"إِنَّ الْمُنافِقینَ ...
لا یَذْکُرُونَ اللَّهَ إِلاَّ قَلیلا"
از این تقابل میتوان دریافت که
یک راه مهم برای حفظ خود از نفاق،
روی آوردن به ذکر کثیر است.
یعنی برای مومن ماندن،
باید حضور دین و
تعالیم دین را
در تمام ابعاد زندگی خود
پررنگ کرد؛
و در نقطه مقابل،
منافق میکوشد که
این حضور تنها
به عرصههای خاصی محدود شود.
یعنی
منافق کسی نیست که
بخواهد دین کاملا حذف شود،
بلکه کسی است که
«ذکر قلیل» دارد،
یعنی میخواهد دین باشد،
اما دین همهکاره نباشد؛
دین باشد،
اما در حدی که
خود وی میپسندد و
با منافع و دلخواههای وی
سازگار است،
نه در حدی که
خدا و رسولش دستور دادهاند!
"یَقُولُون
نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ
نَکْفُرُ بِبَعْضٍ و
یُریدُونَ أَنْ یَتَّخِذُوا بَیْنَ ذلِکَ سَبیلاً:
میگویند
به برخی چیزها ایمان میآوریم و
به برخی کفر میورزیم و
میخواهند در این میانه راهی در پیش گیرند؛
(نساء/150)"
ترویج تئوریهایی مانند:
سکولاریسم (جدا کردن دین از سیاست و عرصههای اجتماعی و محدود کردن آن به عرصه فردی)،
نظریه دین حداقلی (= دین قرار نیست همهجا باشد، فقط در اقلّی از امور اجازه دارد ورود پیدا کند)،
لیبرالیسم (= اصالت آزادی: هرکس در انجام هر کاری آزاد است مگر اینکه برای افراد دیگر مزاحمت ایجاد کند و نه دین و نه هیچ نهاد قانونیای حق ندارد محدودیتی برای کسی مطرح کند، و دین تنها تا جایی پذیرفتنی است که با آزادیها [= دلخواهها]ی ما مخالفتی نکند)،
ملیگرایی (تقدم دادن منافع ملی بر همه چیز حتی بر وظایف دینی ما در قبال سایر مسلمانان)
و ...
شاید تئوریزه کردن نفاق در جامعه باشد!!؟!
خداوند با امر به ذکر کثیر،
شاید میخواهد ما را
متوجه این حقیقت کندکه
در هر لحظه از لحظات و
هر وضعیتی از وضعیتها،
باید انسان خودش را
با خدا پیوند زندو
حضور و پیوند را
در درون خود فزونی بخشد ،
همه عالم آیه خداست و
ذکر کثیر داشتن،
یعنی انسان به
سمت واقعبینیِ هرچه دقیقتری حرکت کند و
هر اندازه که میتواند،
این واقعیت را
در زندگیاش جاری کرده و
بر اساس این واقعیت
زندگیاش را تنظیم کند.
فردی درگیر ساختن خانه اش شد.
بعد از پایان کار میگفت:
این اندازه که
فکر و ذهن من درگیر مسائل خانه بود،
اگر همین اندازه فکر و ذهنم درگیر خدا میشد،
حتما از اولیاءالله شده بودم!...
امام خامنه ای
فکر کردم که از این فرصت،
اندکی هم استفاده کنیم برای چیزی که
مقدم است بر استنتاجها و تبیینها و تصمیمهای سیاسی ما؛
و آن حرف دل و
حرف ایمان خالصانهی ماست که
میتواند در همهی مراحل این حرکت
مثل جانی در کالبد،
مثل نوری در ظلمت،
مثل حیاتبخشی در میان اجسام بیروح،
نقش بیافریند.
لذا این آیات را انتخاب کردم تا
اینها را قدری با هم مرور کنیم.
خود من هرچه نگاه میکنم،
میبینم احتیاج دارم به اینکه
این آیهی شریفهی
"اذکروا اللَّه ذکرا کثیرا و سبّحوه بکرة و اصیلا"
را تکرار کنم و در آن تدبر کنم و به آن عمل کنم.
قیاس به نفس کردم،
به نظرم میرسد که
همهمان محتاج به این هستیم.
میفرماید:
"یا ایّها الّذین امنوا".
این، بعد از آن است که
جامعهی ایمانی شکل گرفته و
این جامعه آزمونهای بزرگ را از سرگذرانده است.
این آیات سورهی احزاب است و
بعد از سال ششم هجرت نازل شده است؛
یعنی بعد از جنگ بدر و اُحد و
جنگهای متعدد دیگر و بالاخره جنگ احزاب.
در یک چنین شرائطی،
قرآن به مسلمانها خطاب میکند که:
"اذکروا اللَّه ذکرا کثیرا"؛
خدا را ذکرِ کثیر کنید.
سوره مبارکه- احزاب
آیه 42
وَ سَبِّحُوهُ بُکْرَةً وَ أَصیلاً
و صبح و شام او را تسبیح گویید.
صبح و شب تسبیح کنید،
یعنی می فرمایدکه
در هر لحظه تسبیح کنید،
مثل اینکه می گوییم
صبح و شب اینکار را می کنم
یعنی همیشه و همه وقت انجام می دهم ،
یعنی معنی آیه می شود:
«له التسبیح فی کلّ زمان»
تسبیح به معنای منزه و مبرا و پاک و مقدس دانستن خداوند است از هرنقص و نیاز و شریک و هر امری که سزاوار خداوند نیست،
تسبیح خدا به معنای حرکت از شرک به توحید و از صفات به سوی ذات است.
و
تسبیح از ریشه سبّح است ،
سبّح یعنی حرکت سریع در آب و هوا،
(سَبَحَ سَبْحاً و سباحةً= شنا کرد شنا کردنی )
و استعاره است برای
حرکت ستارگان در فلک و
حرکت اسب و
با سرعت به دنبال کاری رفتن،
و
اینکه تسبیح را همان تنزیه خدا دانستهاند ،
این است که
انسان در عبادت خدا سرعت میگیرد و
همین طور که به سوی خوبی میرود، از بدی دور میشود.
(مفردات ألفاظ القرآن/۳۹۲)
یعنی دو جهت در کلمه وجود دارد:
* حرکت در مسیر حق،
** دوری از ضعف و نقص؛
تسبیح خداوند،
ریشه تمام عقائد و تفکرات اسلامی ،
و هم ، زیر بنای همه روابط انسان با خدا و صفات کمال است،
یعنی توحید بر اساس تسبیح خداست،
و" سبحان الله" عصاره تعالیم پیامبران الهی است،
تسبیح ،
یعنی
نباید به الله که
رب العالمین است،
سوء ظن داشت،
شایدکسی مومن به خدا نیز باشد
ولی مثلا میگوید
خداوند میان ما و دیگران فرق گذاشته است.
یا مثلا خود شیطان،
خداوند را قبول داشت و 6 هزار سال عبادت وبه قیامت نیز ایمان داشت ،ولی ...
آن دسته از آیات قرآنی که
به تشریح هستی می پردازند،
در ضمن ارائه هستی شناسی خاص توحیدی،
می کوشند تا راه هدایت انسان را بنمایانند،
و در این هدایت کردن ،
گویی تسبیح از اهداف اصلی آفرینش است.
گویی تسبیح
هرچند برای برخی از
موجودات به نوعی
تکلیف خاص تکوینی می باشد،
مثل فرشتگان؛
ولی برای برخی دیگر
تکلیف خاص تشریعی است،
مثل انسان...
خداوند برترین واقعیت عالَم است که
یک انسان مومن او را
هدف خود قرار داده است.
اگر خداوند در تحولآساترین واقعه زمان،
از هر تحولی مصون و منزه است،
یعنی آرمان و هدف یک انسان موحد تحت تاثیر تغییرات و تحولات بیرونی نیست؛
و هر اتفاقی در عالَم رخ دهد،
نقشی در هدف شما و ارتباط شما با هدفتان نباید بگذارد.
اگر زندگی ما این چنین نیست و
با تحولات پیرامون خود،
مبناها و به تعبیر دقیقتر
"کبراهای ما در زندگی"
دچار تغییر میشود،
در تسبیح خداوند باید تجدید نظر کنیم...
اَلْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَلاتَکُنْ مِنَ الْمُمْتَرینَ*
فَمَنْ حاجَّکَ فیهِ مِنْ بَعْدِ ما جائَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبنائَنا وَ اَبْنائَکُمْ وَ
نِسائَنا وَ نِسائَکُمْ وَ اَنْفُسَنا وَ اَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللّهِ عَلَی الْکاذِبینَ*
(آل عمران 61-60)
پیامبر، سرشار از یقین بود
و تو پر از تردید.
هنوز در گوشهاى ناباورى ات،
آن دعوت صریح تکرار مى شود؟
هنوز سه واژه اى که از فراوانى سرشارند،
ترس غریب درونت را آتش مى زنند؟
...ابنائنا...،
نسائنا...
انفسنا...
نکند محمد خواص خود را به همراه بیاورد!
نکند به شیوه پیغمبران، هنگام مباهله زانو بزند!
نکند...
مباهله را پذیرفته اى اسقف!
اما ذهنت، این صخره لجوج، هنوز سیلى خور امواج کلمات است.
نمى توانى برجستگى ملموس آن سه واژه را انکار کنى،
تکرار مى شوند...
تکرار مى شوند...
در قالب فراخوانى مقتدر:
فَقُلْ تَعالَوا
ندْعُ
«أَبْنائنا» و أَبْنائکُمْ وَ
«نِسائَنا» و نِسائَکُمْ
و «أَنْفُسَنا» و أنْفُسَکُم
ثُمَّ نَبْتَهِل
فَنَجْعَل لَعْنَهَ اللّهِ عَلَى الکاذِبینَ
انجیل را دوباره مرور کن:
جدل، صحراى وسیعى است که تو را به این ورطه کشانده است.
اضلاع وجودند اینان که
در تدارک نفرینند.
درست مى بینى اسقف!
پیامبر با خواص خود آمده است
و ردایى نورانى این پنج تن را پوشانده است.
به آن دو نهال روشنایى نگاه کن؛
ببین که مسیح،
چه همزادان بى بدیلى
در این سوى تاریخ دارد.
نیک مى دانى که این دو هیئت نورانى
چه جمع مبارک فراوانى در پى آورده اند.
در برابر آفتاب کویر دست خالى!
توفان شن را فراموش کن!
تو هیچ پرده اى ندارى که روى حقیقت خورشید بکشى.
نیستى ات را رقم نزن؛ مگر نمى دانى که روز را نمى شود انکار کرد؟!
و تو در برابر آفتابى.
انجیل را دوباره مرور کن و ببین،
این مقدسه عفیفه،
تو را به یاد مریم مقدس نمى اندازد؟
این زهراست که مى آید؛
قطعه گمشده تاریخ...
و علی...
چه بتوان گفت وقتی که
رسول خدا به زبان وحی بگوید
انفسنا....
آیه های زندگی
آیه 61 آل عمران
فَمَنْ حَاجَّکَ فیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَی الْکاذِبین
عموما این آیه دلیل فضیلت حضرت علی(ع) وحضرت فاطمه (ع)وحسنین(ع) گرفته شده است،
این درست است ،
اما
باید بدانیم که آیۀ مباهله چیزی بالاتر از مسئلۀ فضیلت است.
در این آیه
"سخن از مشارکت اهل بیت ع
در حفظ و بقای رسالت است" که
" بی وجود آن ها رسالت
از حرکت باز خواهد ایستاد".
این آیه یعنی که
اهل بیت ع
به تعیین قرآن و رسول خدا(ص) برگزیده و تأیید شده اند .
آنان را که پیامبر (ص) در میدان مباهله به همراه خود آورد ،
"متولی و شریک موضوع مباهله بودند".
پرده داران حقیقی و
نخستین رسالت پیامبر(ص) بودند و
پیامبراکرم(ص) به
امر خدا مصادیقی را به میدان آورد که
غیر آن ها نمی توانستند مشمول آیه قرار بگیرند و
اگر غیر از این ها کسانی پیدا می شدند که
منظور خدا باشند،
حتما پیامبر آن ها را به صحنه می آورد.
"اَبناءَنا"
منحصراً حسن و حسین(ع) هستند،
" نِساءَنا" با این که به صورت جمع آمده است،
تنها وتنهاحضرت فاطمه زهرا(س) است و
"اَنفُسَنا"
تنهاانحصار در علی(ع) دارد.
پیامبراکرم (ص) با انتخاب خود
آیۀ کریمه را
تأویل و" تفسیر"
فرموده اند....
سوره مبارکه -احزاب
آیه 43
هُوَ الَّذِی
یُصَلِّی عَلَیْکُمْ وَمَلَائِکَتُه
لِیُخْرِجَکُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ
وَکَانَ بِالْمُؤْمِنِینَ رَحِیمًا
اوست کسى که با فرشتگان خود بر شما درود مى فرستد تا شما را از تاریکیها به سوى روشنایى برآورد و به مؤمنان همواره مهربان است
در آیات قبل فرمود:
«اذْکُرُوا اللَّهَ ذِکْرًا کَثِیرًا»
(احزاب/41)
وامر فرمود:
وَسَبِّحُوهُ بُکْرَةً وَأَصِیلًا
(آیه۴۲)
هر صبح و شام خدای متعال را تسبیح کنید.
نتیجه این عمل می شود :
هُوَ الَّذِی یُصَلِّی عَلَیْکُمْ وَمَلَائِکَتُهُ لِیُخْرِ جَکُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ
(احزاب/43)
یعنی مومن به جایی میرسد که
خدای سبحان و فرشتگان بر او صلوات میفرستند.
و نتیجه صلوات خدا و ملائکه این است که
لِیُخْرِ جَکُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ
تا خارج شویم از وادی ظلمات به سمت نور....
یعنی آن هایی که اهل ذکر کثیر هستند،
خداوند با صلوات،
آن ها را از وادی ظلمات به سمت وادی نور بیرون می برد.
صلوات چیست ؟
که هم خود خداوند
بر رسولش صلوات می فرستد ،
وهم از مومنین می خواهد که بر پیامبرش صلوات بفرستند؟
إِنَّ اللَّهَ وَمَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَى النَّبِیِّ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِیمًا
(آیه56 احزاب)
نمیدانیم این چه مقاماتی است!
ولی ما اصل صلوات را نمیفرستیم بلکه میگوییم :
«اللهم صل علی محمد و آل محمد»
«صل» فعل امر است و
چون مخاطب ما،حقتعالی است ،
صورت دعا و التماس دارد.
یعنی میگوییم که
" خدایا تو خودت صلوات بفرست"
یعنی خداوندا نمی دانیم اسرارو حقیقت صلوات چیست ،
لذا از ساحت مقدس تو درخواست میکنم که بر محمد ص صلوات بفرستی.
یعنی
ما فقط دعا میکنیم ،
ولی لزوم این دعا و صلوات
ایجاد تسلیمیت است در ما که
«وسلموا تسلیماً»
سَلَّمَ، یُسَلِّمُ، فَعَّلَ، یُفَعِّلُ، باب تفعیل، مصدر آن تسلیم است یعنی هم مفهوم تکثر و هم مفهوم تعدد و هم مفهوم تنوع دارد و هم مفعولهای مختلف میگیرد،
یعنی اینکه دائماً و آن به آن باید باارتباط و توسل دل و جان به ساحت مقدس حضرت،مفهوم تسلیم در رفتار ما متجلّی گردد.
در آیه می فرماید :
هُوَ الَّذِی یُصَلِّی عَلَیْکُمْ وَمَلَائِکَتُهُ لِیُخْرِجَکُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ
صلوات برای نورانی کردن است!!
خداوند هم بر پیامبرش صلوات می فرستدو
هم بر " الذین آمنوا"؟؟
وقتی خداوند بر پیامبر خود صلوات میفرستد،
همه فرشتگان را با خود همراه میکند؛
"ان الله و وَمَلَائِکَتُهُ...
ولی در تجلیل از مومنان و صلوات بر آنان میفرماید:
"هو الذی یصلّی علیکم و ملائکته"
یعنی خدا و فرشتگان، جداگانه بر مومنان صلوات میفرستند.
علامه طباطبایی می فرمایند:
"معنای صلوات بر پیامبر ص این است که خدایا رحمتت را بر آنان فرو فرست تا از آنان به ما برسد
تفاوت این دو صلوات این است که چون پیامبر صلیالله علیه واله وسلم، خود نور و مصداق کامل "و جعلنا له نورا یمشی به فی الناس" (انعام/122) است، خدای سبحان درباره ایشان به مسئله خروج از ظلمتها و رسیدن به نور مطلبی بیان نفرمود؛ ولی درباره مومنان فرمود: خداوند و فرشتگان بر شما درود میفرستند تا شما را از ظلمتها به نور برسانند..."
شاید
تفاوت این دو صلوات این است که
چون پیامبر ص، خود نور است،
خداوند درباره ایشان به مسئله خروج از ظلمتها و رسیدن به نور مطلبی بیان نفرمود؛
ولی درباره مومنان فرمود:
"تا شما را از ظلمتها به نور برسانند"،
یعنی صلوات خدادرموردمومنان ،
نورانی کردن و به نور رساندن است.
وقتی مومن نورانی شد،
هم راه خود را میبیند و
هم میتواند راهبر دیگران باشد.
امام علی (ع)میفرماید:
«لیس فی البرق الخاطف مستمتع لمن یخوض فی الظلمة»
"برای کسی که در تاریکی فرو رفته و مسافری که در شب تاریک ره گم کرده، رعد و برق لحظهای مفید نخواهد بود"
یعنی انسان دنیا زده مانند کسی است که در تاریکی فرو رفته باشد، برای چنین شخصی نوری که گاهی در دل میجهد و خاموش میشود، چندان مفید نیست.
و ذکر صلوات انسان
و صلوات خدا بر انسان،
یک مساله اعتباری و تشریفاتی نیست؛
بلکه یک اثر عینی واقعی دارد؛
و نتیجه ذکر کثیر و شبانه روزی است ...
...من الظلمات الی النور
چرا ظلمات را متکثر و نور را واحد آورد !؟
چون حق واحد است و
اختلافی در آن راه ندارد،
در حالی که باطل همواره متشتت است و
وحدتی در آن راه ندارد.
(المیزان، ج2، ص346)
مستان خدا گر چه هزارند یکی اند
مستان هوا جمله دوگانهست و سه گانهست
با اینکه مخاطبین آیه «مومنان» هستند،
ولی سخن از خارج کردن آنها
از «ظلمات» به سوی نور است؛
یعنی
مومنان هم در ظلماتند،
درحقیقت،
درطی مراتب کمال،
هر مرتبهای نسبت به مرتبه بالاتر ظلمت است
و درطی هر مرتبه حجابی از بین برای مومن برداشته می شود...
وَ کانَ بِالْمُؤْمِنینَ رَحیماً
با اینکه آیه با
صلوات بر «شما» و
خارج کردن «شما» از "ظلمات به نور"
شروع شد،ولی در ادامه نفرمود که
"به شما رحیم است"
و فرمود«به مومنان رحیم است»؟
زیراآنچه موجب نزول این رحمت خاصه میشود،
همان «ایمان» است،
اگر
مومن باشیدو
ذکرکثیر داشته باشید،
آنگاه خدا هم بر شما صلوات میفرستد و
از ظلمات به نور خارجتان میکند که
زیرا رحمت خاصه ی او برای مومنان است...
کسانی که ایمان در روح و جان و جسم و عمل آنها نهادینه شده است....