سوره مبارکه احزاب
آیه 22
وَ لَمَّا رَأَ الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزابَ قالُوا هذا ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ ما زادَهُمْ إِلاَّ إیماناً وَ تَسْلیماً
و به محض اینکه مومنان احزاب (احزاب مختلف متحد شده علیه اسلام که به جنگ اسلام آمده بودند)را دیدند گفتند این همان است که خدا و رسولش به ما وعده دادند، و خدا و رسولش راست گفتند؛ و بر آنان جز ایمانی و تسلیمی نیفزود.
درابتدا به وضعیت منافقان پرداخت و در آیه21 هشدار داد که اسوه شما، نه این منافقان، بلکه پیامبر ص باید باشد و از این آیه به سراغ مومنانی میرود که اسوه خود را پیامبر قرار داده بودند.
اولین واکنش منافقان با دیدن احزاب این بود که وعده خدا و رسولش را نیرنگ و فریب دانستند،
و
اولین موضعگیری مومنان واقعی این است که همین واقعه را دلیل میگیرند که وعده خدا و رسولش درست بود؛ و همین واقعه بر ایمان و تسلیم آنها افزود.
خود گفتن این جمله از جانب مومنان،
نوعی مقابله اجتماعی و تبلیغاتی با منافقان است.
و
تاثیر مبانی معرفتی افراد را در وقایع و تحلیل اوضاع نشان میدهد؛
واقعه یکی و واحد است:
"جامعه اسلامی توسط احزاب مختلف از دشمنان محاصره شده است.
و پیامبر .ص. وعده پیروزی نهایی داده است.
منافقان ،وعده پیروزی را مد نظر دارند بدون سختی و بدون بحران و چون سختی کار را می بینند پیامبر ص را متهم به دروغ میکنند؛
در حالیکه سنت خدا را شنیده اند که
«آیا پنداشتید که داخل بهشت مىشوید و حال آنکه هنوز مانند آنچه بر [سرِ] پیشینیان شما آمد، بر [سرِ] شما نیامده است؟ آنان دچار سختى و زیان شدند و به تکان درآمدند، تا جایى که پیامبر و کسانى که با وى ایمان آورده بودند گفتند: «یارى خدا کى خواهد بود؟» هان، که پیروزى خدا نزدیک است» (بقره/214)...
اما
مومنان وعده امتحانات سخت الهی را باور کردهاند،
لذا در مواجهه با هجوم مشکلات،
نهتنها دچار تردید نمیشوند،
بلکه هرچه سختیها شدت مییابد،
ایمان و تسلیمشان افزایش مییابد.
که بارها در قرآن کریم بر آن تاکید شده است.
مثلا:
الَّذینَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إیماناً وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکیلُ
همان کسانى که [برخى از] مردم به ایشان گفتند:
«مردمان براى [جنگ با] شما گرد آمده اند پس، از آن بترسید.»
و [لى این سخن] بر ایمانشان افزود و گفتند:
قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکیلُ
(آلعمران/173)
فراز و فرود وقایع و سختی ها و مشکلات،
بر میزان «ایمان» و «تسلیم» مومنان تاثیر میگذارد،
تاثیری عجیب!
یعنی،
- هم ایمان و هم تسلیم قابلیت کم و زیاد شدن دارد.
- و هم این گونه نیست که ایمان و تسلیم، در نسبت با وقایع بیرونی، هیچ تاثیری نپذیرند و صرفا تحت تاثیر اعمال خود شخص و عوامل درونی باشند؛ و
- و ثالثا تاثیرشان این گونه نیست که با سختی دیدن، حتما ایمان و تسلیم کمتر شود؛ بلکه شاخص و محک است برای شناخت منافقان و مومنان،«ما زادَهُمْ إِلاَّ إیماناً وَ تَسْلیماً»
علاوه بر افزایش «ایمان»،
افزایش «تسلیم» هم محل بحث است!؟
چون
ایمان ؛ باور و گرایشی درونی است،
و تسلیم؛ بروز ایمان در رفتار خارجی؛
دینداری بهنوعی، وصف هستی انسان است و
در طول و عرض زندگی انسان گسترده است.
می توان گفت :
گستره طولی حضور دین در وجود انسان،
همان ایمان است؛
که میزان آن به مراتب رشد و کمال وجودی انسان برمیگردد؛
ایمانِ برخی، در حد یک اعتقاد سطحی است که با کوچکترین بحرانی به تزلزل میافتد؛
و ایمانِ برخی مانند حضرت امیر ع چنان بود که تندبادها و طوفانها تکانش نمیدادند،
و
گستره عرضی دین در وجود انسان،
ظهور دینداری در تکتک رفتارهای فرداست.
اینکه مقام «تسلیم» را
یکی از مقامات عالی عرفانی و
حتی بالاتر از مقام «رضا» دانستهاند،
همین است که
شخص همه ارادههای خود و
در نتیجه همه تصمیمهای خود را
تسلیم اراده خدا و رسول می کند...
سوره مبارکه-احزاب
آیه 23
مِنَ الْمُؤْمِنینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدیلاً
از میان مؤمنان مردانى اند که به آنچه با خدا عهد بستند صادقانه وفا کردند برخى از آنان به شهادت رسیدند و برخى از آنها در [همین] انتظارند و [هرگز عقیده خود را] تبدیل نکردند.
این آیه جمعبندی میکند وضعیت مومنان واقعی را در سختیها.
همه کسانی که ادعای ایمان دارند عهدی با خدا دارند.
آنان که مومنان واقعیاند، کسانیاند که در این عهد راستگو بودند و هیچگاه عهدشان را تغییر ندادند،
اینان دو گروه میشوند:
عدهای به شهادت میرسند و
عدهای همچنان منتظرند.
گزینه دیگری وجود ندارد!
یعنی
مومنان واقعی به حدی پای دینشان میایستند که
یا شهید میشوند،
یا منتظرند تا شهید شوند.
ما چه اندازه پای دینمان هستیم؟
و چه اندازه روی زندگی دنیایمان ،
برای دین حساب باز کردهایم؟
دو نکته در آیه هست:
یکی اینکه سرنوشتشان در هر حالت شهادت است:
* یا شهید میشوند یا
منتظرند تا شهید شوند.
* دوم اینکه این عهد خود را
هیچگاه تبدیل نکردند.
این دوگانه، دو گانه عجیبی است:
یا شهید شده،
یا منتظر شهادت است!
آیا یعنی یک انسان دیندار،
هیچ هدفی در دنیا ندارد!
یا میخواهد نشان دهد که
دیندار واقعی چهاندازه وظیفهگراست؟
روایات شأن نزول این آیه را امیرالمومنین ع و مومنان راسخی همچون حضرت حمزهی سیدالشهداء و حضرت جعفر طیار دانستهاند،
یعنی کسانی که اگر بودند جریان امامت در مسیر اصلیاش قرار میگرفت.
«مِنَ الْمُؤْمِنینَ رِجالٌ صَدَقُوا ... وَ ما بَدَّلُوا تَبْدیلاً»
در آیه قبل(22)، عرض شد که
ایمان یک حقیقت پویاست،
و قابل زیاد و کم شدن است و
حوادث روزگار در ایمان انسانها تاثیر میگذارد؛
در مومن، هر چه سختیها شدید شود، ایمان زیادتر میشود، نه کمتر.
اگر در آیه قبل،
به وجهه متغیر (پویا) ایمان اشاره کرد،
در این آیه، به وجهه ثابت این ایمان اشاره میکند که
هیچگاه آن را تبدیل نمیکنند.
البته این در مورد عالیترین رتبه مومنان است؛
وگرنه مومنانی هم هستند که
با بادهای روزگار خم و راست میشوند و
هم در دنیا و هم در آخرت با
هول و هراسهایی مواجه میگردند و
نهایتا شفاعت به داد آنها میرسد .
من المومنین ...=از مومنین...
اصحاب پیامبر و مؤمنان در یک درجه نیستند.
(تفسیر نور، ج9، ص347)
بسیاری از کسانی که
خود را مومن میدانستند و
در پیرامون پیامبر بودند،
در ایمان خود کاملا صادق نبودند.
از امام صادق ع روایت شده است:
"مومن بر دو گونه است:
مومنی که
در عهد با خدا راست گفت و
به شرطش وفا کرد و
این همان سخن خداوند عز و جل است که میفرماید:
«مردانی که راست گفتند در عهدی که با خدا بستند»
(احزاب/23)؛
پس او کسی است که نه هول و هراس دنیا به او میرسد و نه هول و هراسهای آخرت، و او از کسانی است که شفاعت میکند و شفاعتش نمیکنند [= نیازی به شفاعت ندارد]؛
و مومنی که
مانند ساقه نهال است،
گاه کج میشود و
گاه مستقیم است؛
اوست که هول و هراسهای دنیا و هول و هراس آخرت گریبانگیرش میشود و او از کسانی است که شفاعتش را میکنند و او شفاعت نمیکند."
(الکافی، ج2، ص248)
سوره مبارکه- احزاب
آیه 24
لِیَجْزِیَ اللَّهُ الصَّادِقِینَ بِصِدْقِهِمْ ...
تا پاداش دهد خداوند صادقان را به صدقشان...
"صدق" چیست ؟
صدق در لغت به معنای محکم، استوار، تام و کامل بودن است.
کلام صادق یعنی کلام دارای استحکام ، بر خلاف دروغ که استحکام و قوتی ندارد.
صدق در اعتقاد یعنی
مطابق حق بودن آن اعتقاد ،
صدق در اظهار اعتقاد
یعنی نفاق نداشتن.
در مصباح الشریعه در باب صدق آمده است که
امام صادق (ع) در پاسخ به سوال صدق چیست،می فرمایند:
وَ هُوَ مِرْآةَ الصَّادِقِینَ مِنْ رِجَالِ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ (ص )
یعنی صدق،
مرآت(=آینه) ای است که
صالحان میدان توحید و عبودیّت خودشان رابا آن میسنجند،
این تعبیر آمده که،
وآن آیینه صادقین است ...،
بیان بسیار زیبا و عجیبی است،
یعنی می فرمایند :
کسی که به عنوان یک مؤمن میخواهد مطرح بشود که به حقایق ایمان آورده است،
باید با مرآت صدق،
ایمان خود را بسنجد و
در آن خودرا ببیند وبیاراید...
یعنی صدق آیینه و معیاری است که
ایمان با آن سنجیده می شود !!!
در کلام معصوم(ع) آنچه روی آن انگشت گذاشته می شود این است که
اگر صدق مومن نباشد،
حتی عبادات به یک پوسته و عادت تبدیل خواهد شد،
مثل پیله ای که
فرد دور خود تنیده است که
اگر در داخل آن پیله، صدق و راستی نباشد،
نمی توان انتظار داشت که
پروانه عروج این پیله را بشکافد و
قلب مؤمن را به معراج ببرد...
آیه ای برای امروز
سوره مبارکه احزاب آیه 23
من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدواالله
فمنهم من قضی نحبه و
منهم من ینتظر و ما بدّلوا تبدیلاً.
در میان مؤمنان مردانی هستند که
بر سر عهدی که با خدا بستهاند ایستادهاند،
بعضی از آنها به عهدشان (به تمام وکمال) وفا کردند و
بعضی هایشان هم در انتظارند،
و هیچ تغییر و تبدیلی در عهد و پیمانشان ندادند.
خیلی ها حرف های خدا را جدی نمیگیرند.
هر بار که قرآن میخوانند،
آخرش میگویند:
صدقالله،
اما باور نکردهاند که راست گفته،
انگار وعدههایش را، وعیدهایش را خیلی جدی نمی گیرندکه
چون من هنوز درجا می زنند...
این وسط اما
هستند کسانی که
وعدههای خدا را باور میکنند؛
که پای معاملههایشان با خدا میمانند،
همهجوره،
صدقوا ما عاهدوا الله.
چه آنهایی که
تمام و کمال عهدشان را وفا کردند؛
قضی نحبه... "فلا تبیعوها الّا بها."
و چه آنهایی که
منتظرند نوبت معاملهشان برسد
"و منهم من ینتظر".
اصلاً هم دو دلی و تردید به خودشان راه نمیدهند:
وما بدّلوا تبدیلا.
تکلیف ایمان را این آیه معلوم کرده است،
اگرشهیدنشدهایم
بایددرانتظارشهادت باشیم!
وگرنه
در زمره صدقوا ما عاهدوالله
راهمان نمیدهند!
وگرنه
در صداقت ایمانمان
شک خواهد بود،
این آیه را جبرییل توی بحبوحه جنگ احزاب برای رسول خاتم ص هدیه آورد ،اما ماجرا به احزاب و احد و خیبر ختم نمیشود،
هر کدام از اصحاب کربلایی سیدالشّهداء که برای وداع خدمت مولا میآمدند، آقا سلامشان را جواب میدادند و همین آیه را میخواندند...
"انّ اصحاب الحسین بکربلا کانوا کل من اراد الخروج و دع الحسین (ع) و قال:
السلام علیک یا رسول اللَّه!
فیجیبه: و علیک السلام و نحن خلفک، و یقرأ: فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر.)
بالای سر مسلم بن عوسجه
همین آیه را تلاوت کردند!
وقتی خبر شهادت عبدالله یقطر راشنیدند
همین آیه را فرمودند!
بیراه نبود که
امام میگفتند؛ تکلیف ما را سیّدالشّهداء معلوم کرده است!
آنها که آرام و مطمئن پای قراردادهایشان نوشتند:
خدایا مرا پاکیزه بپذیر،
صدقوا ما عاهدوالله،
معامله را بردند!
میمانَد من ینتظر که
من و شماییم.
میماند جوانه این آرزو که
باید هر روز آب بخورد و
تر و تازه بماند و
زردی و غبار تردید و شبهه و دوری از ولایت
رویش ننشیند.
میمانَد این مبارزه که
هنوز خاتمه نیافته است ،
آنهم با لقب افسران جوان که
باور کنیم جنگ هنوز تمام نشده است!
میمانَد بصیرت افسری که
هم دشمنش را خوب شناخته و
هم فرماندهاش را،
هم جبههاش را و هم سلاحش را،...
میمانَدچشمهایی که
هنوز هم وقتی حرفی از جهاد و جبهه وشهادت به میان میآید
باید برق بزند...
میمانیم من و تو و این راه که
همیشه از کربلا میگذرد؛
چه جنگ باشد و چه نباشد!
از مردان صادق خدا
بعضیهایشان شهیدشدندو
بعضیها درآرزوی شهادتاند،
ومن و تو از کدامین قبیلهایم؟...
سوره مبارکه -احزاب
آیه 25
وَ رَدَّ اللَّهُ الَّذینَ کَفَرُوا بِغَیْظِهِمْ لَمْ یَنالُوا خَیْراً وَ کَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنینَ الْقِتالَ وَ کانَ اللَّهُ قَوِیًّا عَزیزاً
و خداوند کسانی را که کفر ورزیدند برگرداندبا غیطشان که به هیچ مطلوبی نرسیدند و خداوند مومنان را در جنگ کفایت کرد و خداوند همواره قوی و عزیز است.
این آیه به همراه دو آیه قبل و بعدش در مقام جمعبندی جنگ احزاب است.
آیه قبل، ثمره این جنگ (به عنوان یک امتحان دشوار الهی)را در درون جامعه دینی را نشان داد:
اینکه تکلیف مومن و منافق معلوم میشود؛
و در این آیه و آیه بعد، نسبت مسلمانان با دشمنان بیرونیشان معلوم میشود که :
خداوند هوای مومنان را دارد و احزاب، در حال غیظ و غضب ناکام برگشتند؛
و یهودیان هم مغلوب مسلمانان شدند و اموالشان به غنیمت به مسلمانان رسید.جنگ احزاب موقعیتی بود که تمامی جهان مقابل اسلام در آن روز دست به دست هم دادند تا اسلام را زمین بزنند.
قرآن از شروع بحث، این واقعه را به عنوان یک نعمت الهی (آیه۹) و در عین حال، یک ابتلای شدید (آیه۱۱) مورد توجه قرار داد.
سپس از موضعگیری منافقان و بیماردلان (آیه۱۲) و
در مرتبه بعد از موضعگیری مومنان واقعی (آیه۲۲)
فرمود و موضعگیری هریک را که منافقان و بیماردلان این وعده را فریب میدانستند، و مومنان این را باور داشتند و ایمانشان افزون شد.
درآیه نشان میدهد که وعده خدا در همین دنیا نیز محقق شد و
خداوند بود که آن دشمنان قسمخورده را با همه غیظ و غضبی که داشتند ناکام گذاشت و
با نقش امیرالمومنین ع و باد و طوفان ،مومنان را حتی از اینکه به جنگ بپردازند، بینیاز ساخت.
خداوند از مومنان میخواهدکه:
وعده خدا و رسول را باور کنند و
مدل محاسباتی خود را، نه صرفاً بر اساس ظواهر مادی، بلکه بر اساس باور به خدایی قوی و شکستناپذیر، سامان دهند.
نصرت خدا چنان رسید که حتی نیاز نشد عموم مومنان دست به اسلحه ببرند و در میدان جنگ کشته دهند؛ با این حال، این بدان معنا نبود که دورهای بشدت در تنگنا قرار نگیرند.
جدی گرفتن این نکته،
نهتنها به لحاظ ایمان شخصی،
بلکه به لحاظ تحلیل جامعهشناختی،
فرمول ایستادگی و پیشرفت یک جامعه بظاهر ضعیف، در مقابل قدرتهای جهانی است...
سوره مبارکه -احزاب
جمعبندی مضمون آیات 1تا 30
نشان دادن خطر رواج منطق کافر و منافق که به طور مخفیانه در میان مومنان و جامعه دینی و حتی بیت علمای دینی نفوذ میکند؛
آیات کریمه نفوذ این منطق در عرصههای مختلف حیات انسان را، از خانواده و مسائل خانوادگی گرفته تا جنگها و عرصههای بشدت سیاسی، نشان میدهد؛
و نهایتا زندگی انسانی را عرصه امانتی میشمرد که
در قبال آن، انسانها در سه دسته مومن و منافق و مشرک قرار خواهند گرفت.
بحث را با زیر سوال بردن آداب و رسوم بیپشتوانه؛ شروع کرده و تذکر می دهد که
معیار اصلی سبک زندگی،
قوانین تکوینی و تشریعی الهی است که
مبتنی بر متن طبیعت است .
اما بلافاصله اعتبار جدیدی را مطرح می فرماید:
نسبت پیامبر ص با امت ،
و به تبع آن، زنان ایشان به عنوان امالمؤمنین ؛
تا نشان دهد که تبعیت احکام دین از نظام تکوین،
صرفا به ساحت غریزه منحصر نمیشود،
بلکه ساحت فطرت و روح انسان هم اقتضائاتی داردکه
اگر کسی درست نیندیشد
شاید تفاوت بیاعتباری پسرخواندگی و
در عین حال پدر امت دانستن پیامبر را درنیابد.
سپس با اشاره مختصری به سلسله تاریخی پیامبران، اشاره می فرمایدکه خداوند از همگی انبیاء عهدی گرفته و هدف این بوده که در این فراز و نشیبها، راستگویان و کافران به نتیجه عمل خود برسند؛
در ادامه به سراغ داستان جنگ احزاب میرود که نمونهای عینی است از
وضعیت دشوار مسلمانان و
تقابل دو منطق:
منطق منافقان و
منطق مومنان:
ابتدا از هجوم همهجانبه دشمن یاد میکند و
آنگاه به تشریح موضعگیری دو جبهه در درون جامعه دینی میپردازد:
1. یکی جبهه منافقان و بیماردلان،
که وعده خدا و رسول را فریب شمردند و
منطقشان دو کلمه بود:
«نمیتوانیم» ،
«خودمان مشکلات مهمتری داریم و چه معنا دارد که برای ارزشهای دینی این اندازه هزینه دهیم»؛
و
2. و دیگری جبهه مومنان واقعی، که همین سختیها بر ایمان و تسلیم آنها افزود؛نهایتا ثمره این جنگ در درون جامعه دینی این شد که
از طرفی صداقتپیشگان نتیجه صدق خود را ببینند؛
و از طرف دیگر تکلیف منافقان معلوم شود:
*یا نفاق وجودیشان آنها را جهنمی کند و
*یا اینکه در این سختیها تکانی بخورند توفیق توبه پیدا کنند؛
و ثمرهاش در نسبت جامعه اسلامی با دشمنان بیرونیاش این است که
بالاخره خداوند هوای مومنان را دارد:
* احزاب مشرک، در حالی که همچنان غیظ و غضبشان باقی بود، ناکام برگشتند؛
* یهودیانی که پیمانشکنی کردند نیز مغلوب شده،
زمین و اموالشان به غنیمت به مسلمانان رسید.
شاید بتوان گفت:
پیام اصلی این داستان این بود که
بفهماند بقای جامعه اسلامی،
در گروی وجود عدهای مومن واقعی و یکدل است که:
1. اولاً نظام محاسباتی و منطق زندگی خود را، نه بر اساس دنیامداری و تبعیت از منطق کافران و منافقان، بلکه بر اساس ایمان به وحی الهی تنظیم میکنند؛ و
2. ثانیاً با اتکاء به وعدههای الهی و نگاه به اسوهای همچون پیامبر ص، بیهراس از هر دشمنی به حرکت خود ادامه دهند؛
که در این صورت،
حتی اگر عدهای منافق در میان جامعه باشند که دائماَ ساز مخالف بزنند و کارشکنی کنند، باز خداوند نصرتش را، به طرز باورنکردنیای، شامل حال جامعه دینی خواهد کرد!
و
زنان پیامبر(ص) را مخاطب قرار می دهد ؛
همان کسانی که آنان را امالمومنین خوانده بود، را بشدت مورد عتاب قرارمی دهد تا
همه دریابند که
دنیادوستیِ منافق میتواند
در خانه پیامبر(ص)هم نفوذ کند!
و از پیامبر(ص) می خواهد تکلیفش را با آنان یکسره کند:
اگر دنیا میخواهند پیامبر ص را رها کنند؛
و اگر پای پیامبر ص میایستند باید با سادهزیستی و سختیهای زندگی دینی کنار بیایند؛
وجالب است که
وقتی هم که آن زنان گزینه ماندن را انتخاب کردند،
آنان را مدح نکرد،
بلکه ابتدا با غلظت و شدت تاکید کرد که
اگر بمانید و گناه آشکاری کنید عذابتان دو برابر میشود،
و در مقابل اعجاب کسانی که
صرف نسبت با پیامبر ص را برای بهشتی شدن کافی میدانستند،
تاکید کرد که چنین عذابی برای خدا کاری ندارد( اینکه خداوند همه کارهای خوب شما را حبط کند، برای او آسان است) و البته تذکر داد که اگر تقواپیشه کنید نیز ثوابتان دو برابر است؛در واقع بخوبی نشان می دهد که
وقتی کسی مسئولیتی در جامعه دینی به عهده میگیرد،
چگونه اطرافیانش طمع میکنند و
چگونه آن مسئول باید قاطعانه
در برابر زیادهخواهیهای اطرافیان خود بایستد و
چگونه باید منسوبان خود را
بیش و پیش از همه
در زمینه رعایت احکام دین کنترل کند....
مطلب زیر نوشته استاد گرانقدر آقای دکتر مجتبی کاظمی می باشد در تکمیل بحث...
خوب که دقت میکنیم میبینیم چقدر خواندن و فهمیدن آیات قرآن برای زندگی کردن مهم است.
اصلا نفس کشیدن بدون نصب العین قرار دادن قرآن بیهوده است.
دوستی میگفت تعجب میکنم کسانی که ظاهرا مسلمانند با چه جراتی روزگار میگذرانند در حالی که از دستورات قرآن بی خبرند؟
البته وقتی به وضعیت جامعه نگاه میکنیم و معضلات فردی و اجتماعی را که گریبان گیر عموم مردم هست دقت میکنیم تبعات این مهجوریت قرآن را بهتر درک میکنیم.
نفوذ منافقین و تصدی پست های مهم نتیجه مستقیم دوری عموم جامعه از معارف قرآن است. منافق با ظاهری زیبا نفوذ میکند که " تُعجِبُکَ اَجسامُهم " و اگر من نوعی از معارف قرآن بی بهره باشم فریفته " زُخرُف القول " آنها خواهم شد .
سوره احزاب از جمله سوره هایی است که با بیان نمونه عینی مطالب را روشن میکند. مصادیق را بیان میکند تا بهتر بتوان شناخت. امروز هم باید مصادیق را بشناسیم. صرف خواندن قرآن دردی از ما دوا نمیکند که فرمود: لا خیر فی قرائه لا تدبر فیها.
مثلا میفرماید :
(الَّذِینَ یَتَرَبَّصُونَ بِکُمْ فَإِنْ کَانَ لَکُمْ فَتْحٌ مِنَ اللَّهِ قَالُوا أَلَمْ نَکُنْ مَعَکُمْ وَإِنْ کَانَ لِلْکَافِرِینَ نَصِیبٌ قَالُوا أَلَمْ نَسْتَحْوِذْ عَلَیْکُمْ وَنَمْنَعْکُمْ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ ۚ فَاللَّهُ یَحْکُمُ بَیْنَکُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ ۗ وَلَنْ یَجْعَلَ اللَّهُ لِلْکَافِرِینَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلًا)
[سوره النساء 141]
باید دانست اینکه میفرماید خداوند اجازه نداده راه تسلطی برای کافرین بر مومنین باز شود یعنی چه؟ مصادیق آن در دنیای امروز چیست؟
یا آنجا که فرمود :
(أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ یُرِیدُونَ أَنْ یَتَحَاکَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُوا أَنْ یَکْفُرُوا بِهِ وَیُرِیدُ الشَّیْطَانُ أَنْ یُضِلَّهُمْ ضَلَالًا بَعِیدًا)
[سوره النساء 60]
مصداق اینکه حاکمیت و یا حکمیت طاغوت را قبول کنیم چیست؟
آیا امروز که جامعه درگیر مسائلی مانند برجام و یا معاهده هایی مانند FATF است نمیتوان راهکار آن را از دل آیات قرآن بیرون کشید؟ آیا اینکه یک مجموعه نظارتیِ طاغوتی مجاز شود که به اطلاعات مسلمانان دسترسی پیدا کند مصداق تسلط کافرین بر مسلمانان نیست ؟ تا چه حد مسئولان کشور با قرآن آشنایی دارند؟ و مردمی که این مسئولین را انتخاب میکنند...
مصداق کسانی که پیامبر طبق آیه زیر از آنها شکایت میکند چه کسانی هستند؟
(وَقَالَ الرَّسُولُ یَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هَٰذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا)
[سوره الفرقان 30]