سریره

وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلینَ حجر/47

سریره

وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلینَ حجر/47

سوره یوسف ؛ احسن القصص (1)

در این احسن القصص آنچه بیشتر تکراردارد ،

پیراهن یوسف است.

پیراهن به طور کلی نماد چیزی است که در روان شناسی به آن شخصیت می گویند.

 یعنی نحوه ی جلوه کردن فرد در جامعه.

 اما در پیراهن یوسف ،موضوع عمیق تر است،

زیرا  مسئله ظاهر شدن در جمع و اجتماع نیست،

بلکه مسئله ظاهر شدن

 در «دنیا» است.

پیراهن یوسف ،

نماد وجهی از یوسف است که

در این دنیا ظاهر می شود در مقابل آن وجهش که غایب است.

 یوسف به عنوان انسان کامل،

گویی جان او پیش خداست،

 خیلی خیلی بالاست و

 چیزی که از یوسف دیده می شود، همه چیز نیست.

 پیراهن یوسف نماد آن بخشی از یوسف است که

 در این دنیا ظاهر می شود و به نوعی در دسترس قرار می گیرد

مفهوم "پیراهن " و تکرار آن در داستان یوسف یک وجه نمادین دارد؛

یعنی بخشی از یوسف که در دسترس مردم است همین است.

تنها می توانند با پیراهن یوسف کاری بکنند .

کسی نمی تواند با خود یوسف، کاری بکند.

 برادران یوسف یا زلیخا به تنها چیزی که دسترسی دارند،

 پیراهن یوسف است نه به خود یوسف.

برادران نمی توانند خود یوسف را به خون آلوده کنند،

پیراهنش را به خون آلوده می کنند.

 زلیخا وقتی به دنبال یوسف می رود،

 دستش به خود یوسف نمی رسد،

دستش به پیراهن می رسد و پیراهنش را پاره میکند.

از همان شروع خاص داستان،

ما با وجه معنوی یوسف که

 خیلی خیلی برجسته است آشنا می شویم و

در تمام طول داستان

 به نوعی با یوسف هستیم و

می دانیم مقدس است.

 جزو محسنین است ...

گویی با بخش پنهان یوسف که

در دسترس مردم نبوده ،

یوسف را در طول داستان همراهی می کنیم.

چیزی که در داستان مرتب پیش می آید این است که؛

 ما به حقیقت یوسف نزدیکیم و

دیگران از یوسف چیز دیگری می بینند.

 برادران، یوسف را

 به عنوان رقیبی می بینند که

 این حقیقت یوسف نیست.

کاروانیان".... قال یا بشری هذا غلام ... " (آیه 19)  ..، می شود او را به غلامی گرفت!می بینند...

آنها حقیقت یوسف را نمی بینند اما چیزی که؛

 ما به نوعی می بینیم و

 به آن نزدیکیم(هرچندحقیقت راندانیم )

وجهی از یوسف است که در دنیا، ظاهر نمی شود.

 گویی ما نیز یوسف را طوری می بینیم که

خداوند او را می بیند؛

 که یوسف یک حقیقت بسیار بالایی دارد و

 گویی همیشه در محضر خداست و

 مرتبأ در داستان تکرار می شود که :

 ببینید، دیگران یوسف را چگونه می بینند!

 چه برداشت های سطحی و سطح پائینی از یوسف دارند!

آنها فقط پیراهن یوسف را می بینندکه

 در واقع وجه دنیوی یوسف است ...

چرا برادران یوسف اورا دوست نداشتند؟

اذ قالوا لیوسف ... ونحن عصبه

 تعصب آنها به قدرت خودشان، مال خودشان، ثروتشان و کارشان بود.

 آیا امّت اسلام با اهل بیت(ع )

 رفتاری غیر از رفتار برادران یوسف با یوسف کردند؟

مَثَل یوسف و برادرانش مَثَل امام و امّت است.

 به پیامبراکرم (ص) علامت داده شد که

 امام این است،

... بلغ ما انزل الیک ...من الناس

 چرا احتیاط می‌کند که وحی شودکه

 والله یعصمک من الناس؟

 از باب

 و لاتقصص رؤیاک ... کیداً

امامت یک نپذیرفتن اول دارد و

 یک پذیرفتن آخر.

 مهدویت؛

 یعنی پذیرفتن آخرامر امامت از جانب امّت.

یعنی امّتی که امام را نپذیرفته است ،بپذیرد.

برادرانی که از اول می‌گفتند:

 ...لیوسف ... احب الی ابینا منّا و ... لفی ضلال مبین،

اقتلوا یوسف...

 این تمام جریان کربلا است،

 قتل همه امامان از باب

 اقتلوا یوسف...

تا

یخل لکم وجه ابیکم ...

تا تحت الشعاع نشوند.

آن‌ها گفتند و این‌ها کردند.

الآن عالم اسلام ،گرفتار قحطی علم است؛

قحطی هدایت است؛

وضعیت کشورهای اسلامی و مسلمین شاهد است که قحطی است...

برادران سراغ یوسف خواهند آمد،

هرچند نشناسند اورا؛

خوراک خودرا باید از او بگیرند،

 عالم اسلام بر‌می‌گردد و

 از همین منبع، هدایت می‌خواهد .

جریان یوسف(ع) همان جریان اهل بیت است.

روز اول که یوسف را بیرون می‌کنند،

همان ماجرای کنار زدن حضرت علی(ع) است.

 روز آخر هم که یوسف را قبول می‌کنند ماجرای ظهور امام زمان و پذیرفتن او است.

 که امّت اعم از شیعه و غیر شیعه، مانند برادران یوسف، همه بگویند:

قالوا تالله لقد اثرک الله علینا و ان کنّا لخاطئین.

حضرت هم بفرماید:

...لا تثریب علیکم...  

یوسف مظهر جمال الهی و کانون زیبایی است، 

هر زیبایی عشقی به همراه دارد که آن زیبایی را می ستاید،

زلیخا یعنی واکنشی جمالی در کنش زیبایی.

زیبایی بعدی جلالی نیز دارد، عظمت زیبایی گاهی چنان دور از دسترس میشود که

 در کنشی جلالی، واکنشی جز فراق و حزن ندارد...

 یعقوب مظهر حزن برخاسته از زیبایی مبتلا به فراق است،

یوسف نماد زیبایی خداوند است، خود او این ظهور را در خواب می بیند. 

خوابی که در پایان داستان تعبیر میشود و

 خداوند زیبایی را برفراز فرمانروایی زمینی می نشاند.

یعقوب به یوسف میگوید:" لاتقصص رؤیاک علی اخوتک "،

 او از سر محبتش به یوسف، می خواهد زیبایی یوسف را بپوشاند تا

 زیبایی را از گزند نامحرم (در معنای شعر حافظ )حفظ کند ،

زلیخا، عاشق زیبایی است،

اما زیبایی را در تملیک خویش می خواهد ،

ولی زیبایی منزه از تملیک دیگران است و مایل به بازگشت به اصل خویش،

 یوسف« قال معاذالله انه ربی احسن مثوای »(یوسف/۲۳) است

(به ساختار احسن و مثوای دقت فرمایید )

پس زلیخا او را در زندان می افکند

«لیسجنن »(یوسف /۳۲ )

تا او را نبیند و دیگران نیز او را نبینند...

اما سبب می شود که تجلی زیبایی در لایه های عمیق تر ایجاد شود...

یوسف نماینده زیبایی درون ماست،

زیبایی ودیعه نهاده از خالق زیبایی ها،

تمایل انسان در کشاکش زندگی به این است که این زیبایی را بپوشانند و

 مجال ظهور به آن ندهند، هر چند خود نیز بهره ای از زیبایی داشته باشند،

پروردگار متعال می خواهد که زمینه ظهور این زیبایی را در بالاترین مرتبه آن و

 زیباترین شکل آن چنان مهیا کنیم که

 همه زیبایی ها هم به پاکی و قدوسیت این زیبایی اعتراف کنند و

 هم در مقابلش به سجده بیفتند و هم به وصالش برسند که 

همه اجزای هستی ما و همه لایه ها و مراتب زیبایی وجود ما 

تشنه و مشتاق ظهور این زیبایی اند، زیبایی که از جنس نور است و 

خورشید و ماه ستارگان در آستان او سر بر خاک می گذارند.

حضرت یوسف (ع) زیبایی درونش به جمالش ظاهر شده بود.

 انبیا و امامان در تلاشند که این زیبایی را به ما نشان دهندو...

حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِینَ هستند اما انسان نه زیبایی خود را می بیند و نه زیبایی های اطراف خودرا

وَکَأَیِّن مِّن آیَةٍ فِی السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ یَمُرُّونَ عَلَیْهَا وَهُمْ عَنْهَا مُعْرِضُونَ

یَمُرُّونَ عَلَیْهَا...می گذرد از آنها ، عبور می کند از آنها...

 انسانهانسبت به خوبی هایشان زیبا هستندکه

 چهره ملکوتی شان روز قیامت جلوه خواهد کرد ،

خوبیهای انسان چراغ راه است در روز حساب.

 و نوری است پیش رو....

و چه انسانهایی که در قیامت و بهشت جمال، نور و زیبایی فراتر از  فرشتگان دارند.

یوسف قصه آدمی است از عرش تا فرش،

تا ما چه باشیم با اعمالمان ...

آیه 30

دو گروه درباره یوسف گفتند که علاقه‏ ى بیش از حدّ به او نشانه ‏ى گمراهى است:

یکى برادرانش که

 به جهت محبّت پدر به یوسف، پدر را گمراه خوانده و گفتند:

«انّ ابانا لفى ضلال مبین»

و

 دیگرى زنانِ مصر که به جهت علاقه ‏ى شدید زلیخا به یوسف،

زلیخا را گمراه خوانده و گفتند:

 "انّا لنراها فى ضلال مبین ."

آیه 31

وقتی یوسف وارد شد و زنان او را دیدند، بزرگش یافتند و 

دستان خود را به شدت بریدند و گفتند :

منزّه است خدا ! این بشر نیست ، این جز فرشته ای بزرگوار نیست...

 

یوسف در آن شهر زندگی می کرد و طبیعتا رفت و آمد و ارتباطات با بقیه مردم داشت

 ولی این اتفاق چرا قبلا پیش نیامد ؟

 آیا چنین نبود که یوسف(ع) همواره باجمال ملکوتی،

 برای مردم ظاهر نمی شد،

 بلکه در آن مجلس، این گونه ظاهر شد...

امّا زنان مصری از کجا فهمیدند در حال تماشای چهره ملکوتی یوسف ع هستند 

نه چهره ناسوتی و دنیائی او؟!؟

زیبایی یوسف(ع)  در آن مجلس،جمال ملکوتی بود نه جمال دنیایی؛ 

«حاشَ لِلَّهِ ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلاَّ مَلَکٌ کَریم‏» حقیقت نیز همین بود که آنها گفتند.

آنها در حال تماشای وجهه ی ملکوتی حضرت یوسف(ع) بودند نه وجهه ی بشری او؛

 البته در حدّ ضعیفش. اگر جمال ملکوتی یوسف(ع) با تمام حقیقتش بر انسان  آشکار می شد،

 تا ابد مدهوش می شدند و ...

زنان مصری تا یوسف را ندیده بودند می گفتند که

 یوسف برده ای است و هرکه مجذوب او بشود گمراه است،

 فلما رأینه اکبرنه و قطعن ایدیهن،

 اما وقتی وی را دیدند؛ آن چنان مجذوب شدند که به جای میوه، دست خود را بریدند...

 یعنی

*مراقب باشید! هرچه در نظر آدم بزرگ جلوه کند، مجذوب آن می شود و 

در راه رسیدن به آن، دست و پای  خود را می برد و

 نمی فهمد. تا چه چیز در نظر آدم بزرگ آمده باشد...

 یعنی

* هرکس هرچه را ببیند و آن را به کمال و جمال بشناسد و در دلش بنشیند،

 در راه رسیدن به آن، از همه چیزش بریده می شود. حال اگر کسی واقعا خدا را بشناسد و 

جلال و جمال خدا در نظرش جلوه کند، در راه او دست از همه چیز می شوید.

 جان و مال خود را می دهد و ار فرزندانش می گذرد؛ چون واقعا خدا را تکبیر کرده و

 «الله  اکبر» از صمیم جان گفته  است و تا کسی خدا را ندیده و نشناخته است، 

نمی تواند تکبیر درست بگوید و لذا قرآن کریم می فرماید: "فلما رأینه اکبرنه".


آیه 32

شرایط اجتماعى و روانى،

در نوع عکس ‏العمل افراد تأثیر دارد.

همسر عزیزوقتی از افشاى کار زشت خود مى ‏ترسد، درها را مى ‏بندد،

 غلقّت الابواب ...

 امّا هنگامى که زنان مصر را همراه و همداستان خود مى ‏بیند،

 علناً مى‏ گوید:

 ..أنا راودته ...

من او را فرا خواندم.

در جامعه نیز

 وقتى حساسیّت به زشتى گناه از بین برود،

 گناه آسان مى‏ شود.

 شاید براى جلوگیرى از همین امر است که در دعاى کمیل آمده:

 "اللّهم اغفر لى الذنوب الّتى تَهتک العِصَم "

خداوندا! گناهانى که پرده حیا را پاره مى‏کند برایم بیامرز.

 زیرا گناه در ابتدا انجامش براى انسان سنگین است،

امّا همین که پرده حیا برافتاد آسان مى ‏شود...

آیه 33

یوسف گفت: پروردگارا زندان براى من دوست‏ داشتنى‏ تر است از آنچه مرا به آن مى‏ خوانند...

الفاظی که زنان مصر بکار میبرند :

قلن حاش لله

 ما هذا بشرا

"ان هذا الا ملک کریم"،

" این یک فرشته ی والا مقام آسمانی  است "

این روح بزرگ و زیبای الهی،

 در قفس تن محبوس است

 و یوسف

 اسارت تن را می خواهد تا

روحش آزاد بماند .


 "خدای متعال دو چیز به پیغمبر(ص)داده است که سرآمد همه نعمت ها و خیرات است:

قرآن و اهل بیت(ع )

همه مقامات قرآن و مقامات اهل بیت(ع) در وجود مقدس حضرت زهرا(س) 

در این عالم تنزل پیدا کرده اند.

در روایات، لیله القدر ـ که ظرف نزول قرآن است ـ به حضرت فاطمه زهرا(س) تفسیر شده است

و نیز ائمه(ع) که نور الله هستند به واسطه حضرت زهرا(س)تنزل پیدا کرده اند.

بر این اساس، ادامه وجود مقدس نبی اکرم(ص)به حضرت زهرا(س) است و

 حضرت زهرا(س) کوثر عطاشده از خدای متعال به نبی اکرم(ص)هستند.

 پس وقتی می گویند ای پیغمبر، شما ابتری و ادامه نداری،

 مقصود ادامه نسل ظاهری نیست بلکه ادامه نبوت، ادامه هدایت و ادامه نور نبی اکرم(ع) است.

به پیامبر گفتند اگر شما بروید، نور شما هم قطع می شود!

 خدا می فرماید: ما به تو کوثر داده ایم. 

حضرت زهرا(س) آن کوثری است که 

دو حقیقت (قرآن و اهل بیت(ع)) از طریق او در عالم جاری می شود و باقی می ماند "

آیت الله میر باقری  


 

خداوند متعال در قرآن کل هیچ قصه ای را نمی فرماید،

 ازتدبردر آیات مربوطه به نسبت علمی که هست و ابعاد دید موردنظر می توان برداشت کرد.

اینکه در تاریخ زلیخا را" الهه معبد "می دانند و

اینکه وظیفه یک غلام خریداری شده برای کارهای روزمره بوده و

 ارزش یک غلام در سطحی نبوده که اورا تکریم کنند ودر هیچ روایت و آیه ای هم 

نیامده است که یوسف را جدا از دیگران نگه می داشته اند و

یا به علت زیبایی ممنوع الخروج از خانه بوده و اینکه این زیبایی یوسف از زمان کودکی بوده و

 اینکه چرا برادران غبطه بر زیبایی او نداشتندو

یا اهل کنعان ویا در زندان به محسنین توصیف می شود نه به زیبایی ...

و یا کاروانیان اورا فقط غلامی برای فروش می بینند و حتی اورا ارزان می فروشند

 «وشروه بثمن بخس؛ دراهم معدوده، وکانوا فیه من الزاهدین»

وحتی نسبت به وی از زاهدین(زاهد= بی میل) هستند و

اینکه عزیز مصر درباره او "شاید "به فرزندی قبول کندمی گوید

 یعنی شاید اگر اورا  درسطح خانواده خود ببیند به فرزندی بپذیرد

 و اینکه حتی اگر در شهر تردد نداشته در خانه عزیز مصر دهها غلام و کنیز و خدمتکار بوده که

 هرروز اورا می دیدند واینکه عزیز مصر همسر زلیخا اینقدر آزادمنشانه برخورد می‌کند...

در سرآغاز برداشتها عرض شد که گویا ما یوسف را از دید خداوند می بینیم ...

الفاظی که زنان مصر بکار میبرند را دقت بفرمایید:

قلن حاش لله

 ما هذا بشرا

 ان هو الا ملک کریم

این کلماتی نیست که در مورد زیبایی مادی و ظاهری کسی گفته شود ،

 نمی گویند وای چه زیباست، زیبایی ملکی اصلا مطرح نمی شود،

کلمات اوج احساس یک انسان مومن است ،زنان مصر در این ورطه نبودند 

چه چیز آنها را به تنزیه و تسبیح خداوند می کشاندکه

 یوسف را نه تنها فرشته بلکه ملک کریم بخوانند ....

 زیبایی و کمال هر دو برای همیشه در هم آمیخته است و

 در واقع از بهترین مصادیق کمال، همان زیبایی است. 

زیبایی جلوه‌ای گویا از ظهور جمال مطلق و چهره روشنی از هویت الهی است.

و هر چیزی که انسان را با ملکوت الهی پیوند دهد زیباست. 

واین زیبایی ملکوتی است که سبب تحسین و جذب روحی می شود نه وجه ملکی...

و

تمام موجودات و اشیای هستی، هر یک به‌نوعی به جمال الهی رهنمون می‌گردند و

 او را نشان می‌دهند؛

یعنی هرکدام به نوعی تجلی و ظهور او هستند...

زیبایی و جمال همچون جلال، در هر فرد و چیزی به نوعی جلوه‌گری می‌کند؛

 درک زیبا و زیبایی آسان نیست و 

به عبارت درآوردن آن به مراتب مشکل‌تر از درک و یافت آن می‌باشد؛ 

زیرا درک و یافتن، وصول و نوعی از وجود است...  .


آیه 39

 یَا صَاحِبَىِ السِّجْنِ ءَأَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ

اى دو یار زندانى من! آیا خدایان متعدّد و گوناگون بهتر است یا خداوند یکتاى مقتدر؟

انسان‏ها سه دسته‏ اند:

گروهى قالب پذیرند،

مثل آب و هوا که از خود شکلى ندارند ودر هر ظرفى به شکل همان ظرف در مى ‏آیند.

گروهى نفوذ ناپذیر و مقاوم هستند،

همچون آهن و فولاد که در برابر فشار بیرونى ایستادگى مى‏ کنند.

اما گروهى امام و راهبرند که دیگران را به رنگ حقّ درمى ‏آورند.

 یوسف نمونه ‏اى از انسان‏هاى دسته سوّم است که در زندان نیز از مشرک، موحّد می سازد.


آیه 39

یَا صَاحِبَیِ السِّجْنِ أَأَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ

دو رفیقِ زندانی من! آیا خدایان پراکنده بهترند یا خدای یگانه مقتدر؟

 تا حالا پیش آمده توی مقطعی از زندگی، 

خواسته باشی هم‌زمان رضایت چند نفر را جلب کنی؟

هر کس به نوعی از تو توقعی داشته باشد و 

هم‌زمان بخواهی همه‌شان را راضی نگه داری؟

 تا حالا شده وسط همین شلوغی‌ها مستأصل بشوی از خودت، 

از آرامشی که توی این فرآیند از تو سلب شده،

 از این‌که نمی‌توانی هم‌زمان همه را راضی نگه داری؟!

این‌وسط یکی کار تو را نمی‌پسندد، یکی لابد قهر می‌کند، 

یکی طلبکارانه مؤاخذه‌ات می‌کند. بعد تو می‌مانی و ناآرامی‌ها و به هم ریختگی‌ها. 

تو می‌مانی و سمت و سوی بردارهایی که هیچ‌وقت یکی نمی‌شوند.

سیستم وجودیِ مارا بر مبنایِ وحدت خلق کرده‌اند. 

همین است که ماها تاب تفرق و ناهماهنگی و به هم‌ریختگی نداریم.

 تابِ کثرت هم نداریم. ما را برای شرک نیافریده‌اند. 

برای این‌که چند تا خدا داشته باشیم، 

چندتا کارفرما داشته باشیم و قرار باشد برای همه‌شان بندگی کنیم، 

قرار باشد همه‌شان را راضی نگه داریم، نیافریده‌اند. 

راهش فقط این است که یک مسیر تعریف کنیم و 

همه بردارهای زندگی‌مان را توی آن مسیر یکی کنیم، به هم برسانیم.

 درس و مشق و کار و زندگی‌... برای همه‌شان فقط قرار باشد یکی را راضی نگه داریم. 

برای همه‌شان کارفرما یکی باشد. مزد را هم همان یکی بدهد.

 شرک، بردارها را ناهمسو می‌کند. موازنه را به هم می‌ریزد. راهش فقط توحید است.

 فقط یک‌خدایی‌ست؛ به معنای واقعی‌ آن...

نشسته بود توی زندان و با دو رفیق هم‌بندش حرف می‌زد، 

قرار بود تعبیر خواب‌هایشان را بگوید.

اما قبلش می پرسد:

ای دو رفیقِ زندانیِ من! به من بگویید، چندتا خدای پراکنده بهترند یا یک خدایِ مقتدر؟!

 آن دو انگار کسی، با یک سؤالِ ساده همه زندگیِ چندساله‌شان را به هم ریخته باشد،

مبهوت هم‌دیگر را نگاه کردند.

 یوسف راست می‌گفت.

 چقدر دل‌شان توحید می‌خواست و خبر نداشتند... 

سوره یوسف ؛ احسن القصص(2)

 این بخش از استاد بزرگوارم می باشد :

"یکی از بیکران جلوه‌های قرآن کریم، تاریخ است ؛‌ 

قرآن که از عالم غیب بر وجود محمدی(ص) و سپس بر لسان مبارکش جاری شده 

در باره امم سابقه و ادیان ایشان و چگونگی رفتار مردم و پادشاهان و سلوک ایشان و

 همچنین پیامبران الهی سخن رانده و خردمندان را دعوت به تفکر و تعمق در آن کرده است.

می توان گفت قرآن کریم با بیان تاریخ ملل و نحل سابقه، 

معجزه بودن خویش را به اثبات می رساند، چه در جایی که 

تاریخ و کتابت چندان جایگاهی نداشته (یعنی شبه جزیره عربستان و 

ساکنان آن که تعداد افراد باسواد در زمان بعثت در آن انگشت شمار بودند)

 و بر لسان پیامبری امّی مسائلی جاری شده است که 

فقط اهل کتاب یا معتقدان به آن دین از چند و چون آن آگاهی داشته اند و با شنیدن 

آیات قرآن مبنی بر الهیات و اندیشه های دین و پیامبر خویش در حیرت فرو می رفته اند.

روایت قرآن از تاریخ ادیان که

 مورد اختلاف بوده است مانند به صلیب کشیده شدن یا نشدن مسیح(ع) محلی 

برای بررسی دقیق تاریخ و آشکار شدن زوایای پیدا و پنهان آن است. 

از سوی دیگر برخی معجزات قرآن نیز با پیشگویی وقایع تاریخی همراه است که

 غلبه روم بر ایران از مشهورترین این وقایع است.

اما نباید از دیده دور داشت که

 منظور قرآن از بیان وقایع تاریخی فقط ثبت و ضبط آنها نبوده است، 

بلکه چون قرآن کتاب راهنما و راهگشاست از این رو توجه به مفاهیم مستتر در باطن این آیات که

 اغلب به صورت قصص مطرح شده است، می تواند در مسائل معنوی و روحی مورد توجه قرار گیرد.

ای برادر قصه چون پیمانه است

معنی اندر وی به سان دانه است

دانه معنی بگیرد مرد عقل

ننگرد پیمانه را چون گشت زفت

از این رو عرفا در باطن قصص قرآنی، تاریخی دیگر را پی می جویند که 

می توان از آن به تاریخ سیر نفس از نقص به کمال تعبیر کرد، 

یکی از این قصص که به تعبیر قرآنی احسن القصص خوانده می شود

 داستان حضرت یوسف(ع) است که 

چگونه به رشک برادران در قعر چاه شد و چگونه چون بدر منیر در سمت عزیزی مصر درخشید.

این داستان نه تنها بیان زندگانی حضرت یوسف(ع) است ؛

بلکه از منظری رویدادهای نفسانی و روحانی است که 

بر سالک طریق حق روی می دهد و زمانی در چاه ویل و غربت غربی گرفتار است و 

زمانی در هفت توی حیلت نفس با زلیخای جمال دست به گریبان می شود و زمانی

 در زندان به ریاضت مشغول است و در اثر غفلتی که

 حادث می شود (که همان استمداد سالک است از غیر حق و

 چشم به غیردوختن دربرآوردن حاجات) مدت مدیدی نیز بر 

زندان محنت و ریاضت افزوده می شود تا بعد از این هجران به سمت عزیزی مصر می رسد و

 نوبت تدبیر و فرماندهی است تا 

آنچه از بلندی و پستی سفر نفس دیده است به منصه ظهور رساند و

 در این رهگذر زلیخای نفس را نیز مطیع خویش سازد و 

چون به این مقام رسد 11 ستاره و ماه در مقابلش به زمین افتند و 

مقام معنوی و ولایی او را بستایند و از باطن نورانی اش استمداد طلبند.

شیخ شهاب الدین سهروردی نیز در«فی حقیقه العشق» داستان یوسف را 

با بیانی عرفانی مطرح کرده و حسن و حزن و عشق را به این گونه شرح داده است 

چنان که حسن در یوسف آویخته و حزن مهمان یعقوب و عشق در استقبال زلیخاست.

در واقع علت غایی این قصص در قرآن کریم این است که

 مومنین و صاحبان اندیشه با تفکر و ژرف نگری در باطن آیات

 به حقیقت معنوی و روحانی آن پی برند و از ظاهر، روی در باطن کنند و 

از یوسف ظاهری که پیامبری حقیقی است به یوسف باطنی که

 روح صاحب جمال است توجه نمایند

 تا از چاه غفلت به در آید و از اسیری به امیری رسد.

الحق که خداوند با حکایت داستان حضرت یوسف علیه السلام  

تحقق حکومت صالحان را در مقطعی از تاریخ و در گوشه ای از جهان 

به همه جهانیان نشان داده است .

وَ لَقَدْ کتَبْنَا فی الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ الاَرْض یَرِثُهَا عِبَادِی الصلِحُونَ


چند نکته درخشان که از احسن القصص قرآن به طور خلاصه می شود آموخت  

داستان حضرت یوسف (ع) که در قرآن به أحسن قصص توصیف شد-

 شامل درس ها و عبرت های زیبای شخصی، اخلاقی، اجتماعی و خانوادگی است که 

بعضی از آنها به صورت خلاصه عبارت اند از:

1. شناخت نقشی که

 پیامبران در راه دعوت مردم به سوی خدا ایفا و رنج آن را بر خود هموار کردند.

2. توجه به خطر سوء ظن و حسادت در زندگی

3. خطر واکنش های تازه و عجولانه و انفعالی در آینده انسان

4. نقش پدران در خانواده در نگه داری خانواده از هم پاشیدن و چگونگی برخورد با کودکان

5. توجه به خطر تحمیل گناه بر بی گناهی که گناهکار نیست

6. کم کردن جنایت تا حد ممکن

7. دوری جستن از توطئه های دوستان و نزدیکان

8. امید به خدا و عدم یأس از رحمت او

9. حل مسائل خصوصی به صورت محرمانه

10. گول نخوردن از گریه دروغین

11. صبر و تحمل زیبا در مواجهه با سختی ها و گرفتاری های بزرگ

12. عفت و پاکدامنی

13. حفظ حرمت کسی که نسبت به شما نیکی کرد اگر چه کافر باشد

14. ترجیح زندان در مقابل خطر افتادن در دام گناه

15. ارشاد بندگان به سوی خدا حتی در محیط نا مناسب و وجود مشکلات

16. دفاع از حریم خود در مواجهه با تهمت ناروا

17. تلاش برای اثبات بی گناهی

18. معرفی و بیان صلاحیت علمی و مهارت حرفه ای خود در صورتی که 

خدمت به مردم و مصلحت شان در گرو آن باشد

19بخشش هنگام توانایی و پیروزی

20. کوشش برای پاک کردن اعمال دیگران که قبلا مرتکب شدند

21. گناه و اشتباه گذشته را تازه نکردن و کینه های گذشته را به یاد نیاوردن

22. مهم تر از همه فراموش نکردن بخشش و نعمت خدا در  توانگرى و تنگدستى‏

سوره یوسف ؛احسن القصص(3)

آیه 55

قَالَ اجْعَلْنِی عَلَى خَزَآئِنِ الأَرْضِ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیم

یوسف(ع)  وجود مبارکش مظهر بسیاری از اسمای حسنای إلهی است ؛

هم "حفیظ " هم"علیم"

 دو اسم از اسمای حسنای خداست را بر خودش منطبق کرده می فرماید:

 "انی حفیظ علیم"

و  هم" خَیرُالمُنزِلین"را که از اسمای حسنای خداست را بر خودش منطبق کردندکه 

"أنا خیرالمنزلین"

 انسان کامل و معصومی مظهر اسمای دیگر خدا نیز می‌تواند باشد...


آیه 59

"الاترون انی اوفی الکیل و أنا خیر المنزلین"

"خیر المنزلین"

از اسمای حسنای خداونداست که

 حضرت نوح (ع) به گفتن آن امر شد .

 وقتی طوفان همه جا راگرفت،

خدای سبحان به نوح(ع) فرمود:

فإذا استویت انت ومن معک علی الفلک...

قل رب انزلنی مُنزلا مبارکا و" انت خیر المنزلین"

 بگو: پروردگارا! در هنگام نزول، مرا در جای امنی فرود آور، 

چون تو بهترین نازل کننده ای

 مشابه این تعبیر را یوسف صدیق به اذن خدا در باره خود کرده، می ‏فرماید:

"وانا خیر المنزلین"

 یعنی من مظهر خیرالمنزلینم ....

آیه 56

نصیب برحمتنا من نشاء و لا نضیع اجر المحسنین

 دنیا به منزله کمک‌هزینه است،

اجر نهایی در آخرت است ،

فرمود: نصیب برحمتنا ...

آیه 57

 ولأجر الأَخرة خیر للذین ءامنوا و کانوا "یتقون"...

آنها که اهل ایمان‌اند و اهل تقوایند و

سیره مستمرشان تقواست

نفرمود"آمنوا و اتقوا"

می فرماید "کانوا یتقون" ...

"یتقون" فعل مضارعه است، دائماً اهل تقوایند،

 اما"کان"سنت و سیرت مستقر شده را می رساند ،

 کسانی که که سیره آنها سنت آنها تقواست .

ً در دنیا چیزی نیست که اهل‌الله بخواهند لذت ببرند

و لأجر الأَخرة خیر للذین ءامنوا و کانوا یتقون...

 البته ایمان درجاتی دارد تقوا درجاتی داردو اجرشان نیز درجاتی همسان با آن،

به عده ای "آخرت "را می دهند

 یعنی همان جنات تجری من تحتها الانهار که

و الاخرة خیر لکم من الاولی"

به یک عده "ما عندالله "می‌دهند

که "وما عند الله خیر"

به یک عده هم "لقاءالله می‌دهند"

یعنی لأجر الآخرة؛

 یا خود آخرت است ...جنات تجری

 یا آنچه نزد خداست ...ما عند الله

 یا لقاءالله که  "و الله خیر و ابقی"

 

آیات 57 ،58

احسن القصص نمونه کوچکی از داستان امام زمان (عج) است!

برادران یوسف در زمان غیبت یوسف، از خوان کرم او بهره بردند و بدون عوض،

 از او کالا دریافت کردند. با او سخن گفتند و از محبت و رحمت او چنان بهره‌مند شدند که

 گفتند: «ما تو را از نیکوکاران می‌دانیم».

 مسلمانان در زمان غیبت از خوان کرم مهدی فاطمه علیها السلام بی بهره‌ نیستند  ،

چنان که رسول اکرم (ص)در پاسخ سؤال جابر که

 «آیا در زمان غیبت مهدی عجل الله تعالی فرجه، از او نفعی به مردم می‌رسد؟» فرمود:

قسم به کسی که مرا به نبوت مبعوث کرد، 

مردم در زمان غیبت، از نور او بهره‌مند می‌شوند؛ همان‌گونه که از خورشید پشت ابر بهره می‌برد.

حضرت امام صادق (ع) فرمودند:

حضرت یوسف (ع) سلطان مصر بود و فاصله از مصر تا کنعان که 

پدرش حضرت یعقوب در آنجا زندگی می‌کرد، بیش از هجده روز راه نبود و...

برادرها هم دو سفر - یا بیشتر - به مصر آمدند و یوسف (ع) را ملاقات کردند و

 او آن‌ها را شناخت اما خود را به آن‌ها هم معرفی نکرد!‌چرا چنین کرد؟ 

چون مأذون از جانب خدا نبود...

 داستان مهدی (عج) نیز در زمان غیبتش همانند داستان حضرت یوسف است و

 از مردم فاصله‌ای ندارد!

«یسیر فی اسواقهم و یطأ بسطهم و هم لایعرفونه»؛

در میان بازارهای مردم گردش می‌کند؛ وارد خانه‌هایشان شده

 ( یا روی فرش‌هایشان قدم می‌گذارد )ولی مردم او را نمی‌شناسند!

 و او هم مأذون در معرفی خودش نمی‌باشد، تا دوران امتحانی غیبت به پایان برسد و

 او به اذن خدا خود را معرفی کرده بگوید:

 «أنا بقیة‌ الله»؛

 

باید گفت که

یوسف گم نمی شود ،

برادرانش گم شده اند.

 تمام مدت یوسف حضور دارد،

یوسف همیشه پیداست،

ولی برادرانش 30 سال گم می شوند.

 یوسف آن قدر وزن دارد که

 اگر برادرانش از او جدا شوند

آنها گم می شوند نه یوسف...

همچنان که اگر کسی از امام زمان خود دور شود خود گم می شود نه امام...

آیه 64

قَالَ هَلْ آمَنُکُمْ عَلَیْهِ إِلاَّ کَمَا أَمِنتُکُمْ عَلَى أَخِیهِ مِن قَبْلُ

فَاللّهُ خَیْرٌ حَافِظًا...

حضرت یعقوب فرمودکه من یوسف را به شما سپردم.

یعنی باید او را به خدا می سپردم .

پس وقتی پسران یعقوب می خواستند بنیامین را پیش یوسف ببرند ،حضرت یعقوب فرمود :

او را به خدا می سپارم که خیرالحافظین است ...

 

 یعقوب یوسف را به پسرانش سپرد که آنچنان شد ،

ولی بنیامین را به خدا سپرد ،

هم خود برگشت وهم یوسف و

هم برادارانش را برگرداند .

و نقش بنیامین در داستان چیست؟

چرا خیلی کم رنگ است؟

( از آن نوع کم رنگی در ادبیات یعنی اصلا به این معنی نیست که کم اهمیت است .)

 اولین بار که صحبت از او می شود. برادرها پیش پدر می روند و به او می گویند که 

ما می خواهیم او را ببریم. انگار او هنوز وصل به پدر است با این که دیگر آدم بالغی است.

 موضوع بردن او به مصر است ولی هیچ حرفی از او به میان نمی آید. اصلا با او صحبت نمی کنند. !!

وچرا بنیامین خردسال و گمنام نمایانده می شود ؟ 

چرا با اینکه عاقله مردی است باید از پدرش برای بردنش اجازه گرفت و 

حتی در کلمات از بردن او صحبت می شود نه رفتن او ؟

چراهنگامی که یوسف با او روبرو می شود به او می گوید : 

از کاری که این ها کردند ناراحت نباش، 

آن ها از کاری که کردند آگاه نیست اند. چه کرده بودند با او؟

چرا مثل آدم گوشه گیری نمایانده می شود که 

از خود اراده و انگیزه ای ندارد وبا اراده دیگران رفتار می کند. 

چرا رفتار یوسف با او مانندرفتار با کودک است و

 چرا در معرفی به برادران می گوید من یوسفم و این برادرم است

" انا یوسف و هدا اخی "یعنی آنها برادر خودرا نمی شناختند؟

از آیات برداشت می شود که

 یوسف ماموریت هجرت قوم بنی اسراییل را دارد

ولی چرا کاروان برادرانش و کاروان کنعان اینگونه زیر شبهه قرار گیرند ؟

 وچرا برادران که اکنون همه بزرگ و عاقله مردانند و سخنانشان سنجیده و عاقلانه است که 

در برابر اتهام دزدی بدون درنگ می گویند :تالله ... ؟؟؟ 

به خدا قسم می خورند که شما می دانید که ما برای فساد در ارض نیامده ایم و دزدی نمی کنیم

 اما در برابر تهمت دزدی به برادرشان که اونیز عاقله مردی است نه بچه ای به جای تبرئه کردن او 

،اورا به یوسف نسبت داده و دزدی یوسف را در تاکید دزد بودن برادرشان عنوان می کنند و

 خودشان مهر تاکید بر دزدی او می زنند ؟

 یا در ورود به شهر چرا حضرت یعقوب می فرماید از یک دروازه وارد نشوید ؟

 می گویند به خاطر اینکه چشم زخم نخورند ؟!! 

آیا در آن بحبوحه ای که در منطقه است و

 از تمام نقاط برای گرفتن آذوقه کاروانها به این شهر می آیند؛

 در بین این ازدحام جمعیت ورود یازده نفر در کاروان کنعان اینقدر چشم گیر است که 

چشم بخورند؟ 


فیض جاریه الهی بر همه عالم جاری است و آنچه موجب تفاوت در سطح علمی هر موجود می شود

 شرایط مظروف است.

آیه 22 سوره یوسف

وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَیْنَاهُ حُکْماً وَعِلْماً وَکَذَلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِین

آیه 14 سوره قصص

وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَى آتَیْنَاهُ حُکْماً وَعِلْماً وَکَذَلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِین

طبق آیه شرایط اعطای علم و حکمت بردو رفتار است:

1- رشد

اگرچه حضرت موسی (ع) وحضرت یوسف ازسالها ی قبل از نبوت برای رسیدن به این جایگاه اماده می شدند

 ولی تنها زمانی علم وحکمت به ایشان داده شد که به رشد رسیدند،

رشد= به راست راست شدن ،نمو ،ترقی و بالندگی ،صحت وکمال

یرشدون = راه سعادت یافتن

مگر غیر از این است که راه سعادت همان رشد و تعالی است

از نزدیکی معنایی رشد وارشاد معنی رشد را درمی یابیم،

در آیه 186 بقره می فرماید:

وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ

 أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ

 إِذَا دَعَانِ فَلْیَسْتَجِیبُواْ لِی 

وَلْیُؤْمِنُواْ بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُون

 و چون بندگان من از تو سراغ مرا گیرند به راستی من نزدیکم و

 دعوت دعاکنندگان را اجابت می کنم البته در صورتی که مرا بخوانند

 پس باید که آنان نیز دعوت مرا اجابت نموده و باید به من ایمان آورند تا شاید رشد یابند

أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَان ...

برای رسیدن به این مهم باید درون آماده پذیرفتن عظمت خداوند باشد

2رسیدن به درجه محسنین

 و کذلک یَجتَبیکَ ربُّک ؛ بدین سان خدا ترا برمی گزیند .

 چرا یوسف محبوب و برگزیده خدا می شود چون از محسنین است،

 در سوره سه بار صفت محسنین برای یوسف آمده است .

آیه 21 در جوانی" و کذلِک نَجزی المُحسنین "؛

آیه 36 در زندان "انا نریک من المُحسنین "؛

ودر مقام عزیزی مصر" انا نریک من المُحسنین" ؛

 یوسف را هم خدا و هم خلق خدا از محسنین می دانند ،

 در باره موسى(ع)نیز همین را مى فرماید :

  وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَى ءَاتَیْنَاهُ حُکْمًا وَ عِلْمًا

 وَ کَذَلِکَ نَجْزِى الْمُحْسِنِینَ ؛

 (قصص/14 )

یعنی علم وحکمت دو موهبت الهی نیستند که خداوند آنها را بدون جهت و ابتدائا به شخصی بدهد،

 بلکه این دو عطیه الهی به کسانی تعلق می گیرد که

 آمادگی واستعداد ذاتی برای پذیرش آنها داشته باشند و

 در واقع پاداش نیکوکاری آنهاست وبه مقدار نیکوکاری ومتناسب با آن علم و حکم را افاضه می فرماید.

پیامبر(ص) در تفسیر احسان به عنوان یک مقام از مقامات انسانی توجه می دهدکه 

نوعی تقرب خاص به خداست...

علامه طباطبایی درذیل آیه می فرمایند:

 "موهبت های الهی که احیاناً به بعضی ها داده می شود، 

به طور گزاف و لغو و عبث نیست؛ بلکه نفوسی که این علم و حکمت به آن ها داده می شود،

 با سایر نفوس بسیار تفاوت دارند. نفوس دیگر خطا کردار و تاریک و جاهلند،

 ولی این نفوس این چنین نیستند و 

جمله «وَ کذلِک نَجْزِی الْمُحْسِنینَ» نیز اشاره به همین معناست چون دلالت می کند بر اینکه

 این حکم و این علم که به یوسف داده شد موهبتی ابتدایی نبود، 

بلکه به عنوان پاداش به وی داده شده. چون او از نیکوکاران بود ".

قصه برادران یوسف قصه همه ماست.

برادران یوسف کنار یوسف بودند، اما یوسف را نمی شناختند .

اگر می شناختند آن دردسرها را نمی کشیدند .

رفت وآمد مصر تا کنعان چهل روزبود...

 چندین چهل روز رفتند و آمدند.

 یوسف را نشناختند؟

 چون دنبالش نبودند .

 آن ها دنبال گندم بودند نه دنبال یوسف .

 به همین خاطر به گندم رسیدند اما به یوسف نه !

یعنی آدمی دنبال هر چیزی که باشد به ان می رسد.

خوشا به حال آن که دنبال یوسف باشد...

یوسف با این برنامه، می‌خواهد درون انسانها را متحول کند، 

چرخش پیدا کنند تا بتوانند نتیجه بگیرند.

زمین تا رو به خورشید نکند از خورشید نوری دریافت نخواهد کرد خورشید درمقام خود است ،

زمین باید بچرخد و تا نچرخد از او نوری نمی‌گیرد.

یوسف هم می‌خواهد اینها را بچرخاند، چرخش بدهد تا نوری در دل اینها بتابد.

می‌خواهدآنها را بشکند و دگرگونشان کند.

اتهام نبود به راستی سارق بودند، چون یوسف را دزدیدند،

 متهم بودند چون نبوت را ضلالت می دانستند،

 روز اول حالت غرور و خامی داشتند. امروز چقدر پخته شده اند،

به خدا قسم می خورند و می دانند که 

دزدی یعنی فساد در سرزمین و با سخن یوسف کنار می کشند و لجاجت نمی کنند .

 احساس شرم دارند، 

برادر بزرگ من از جای خودم تکان نمی خورم مگر این که پدرم به من اجازه دهد

 یا آنکه خدا به من حکم دهد، 

یعنی به حکم ولایت برگشته اند ،

30 سال هر روز نگران بودند که مبادا یوسف برگردد.

چنین موجوداتی هیچ گاه به کمال نمی رسد.

و بغض شان نسبت به یوسف کم نشده است.

 یک نمونه از خود داستان،

هنگامی که یوسف برادر کوچک خود را به دزدی متهم می کند

 این ها بلافاصله می گویند این برادری داشت که او هم دزدی کرده بود...

اتهام سرقت برای آنها

بازبینی و باز آفرینی سرقت و فعال کردن ضمیر ناخودآگاهشان است.

برادر بزرگ می گوید من برنمی گردم مگر به حکم پدر یا خدا راهی باز کند!!!

 سپس می گوید:

 وَمِنْ قَبْلُ مَا فَرَّطْتُمْ فِی یُوسُفَ

 فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ حَتَّى 

یَأْذَنَ لِی أَبِی أَوْ یَحْکُمَ اللَّهُ لِی وَهُوَ خَیْرُ الْحَاکِمِینَ 

این حرف خیلی عجیب است،

 اولا خودش را از گروه جدا می کند،

بعد می گوید:

 فَرَّطْتُمْ فِی یُوسُف ...

با دوری پیامبر اکرم (ص)خواستند امامت را در نهانگاه چاه پنهان کنند و

آنچه حضرت فاطمه (ع)معترض بودندوروزی که گفته شودبه آنها :

یا أَیَّتُهَا الْعِیرُ إِنَّکُمْ لَسَارِقُونَ

آن موقع شیعه چون بنیامین کنار یوسف است نه مقابل و مخاطب یا ایتها ...

الان جریاناتی درعالم واقع می‌شود که حساب برادرها دارد جدا می‌شود و

 امامت عزیز می‌شود قبل از اینکه اینها بفهمند...