سریره

وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلینَ حجر/47

سریره

وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلینَ حجر/47

تاریخ سیاسی و تبار فکری تکفیری ها-بخش 9

  ریشه یابی تفکر تکفیری در قرن معاصر

سید قطب (۱۹۰۶-۱۹۶۶) را آموزگارگفتمان تکفیردرسده‌ بیستم خوانده‌اند.

 وی از اندیشه‌ای میانه‌ روانه به تدریج به اندیشه‌ای تندروانه گراییدو

اسلام‌گرایانی هم که از تندروی دوv بودند با خواندن آثاراو وتحت تأثی

رآموزه‌هایش به خشونت روی آوردند.

در سال ۱۹۴۹، ترور حسن البناء چهل و سه ساله شوک عظیمی براعضای

 اخوان المسلمین وارد کرد. 

حسن البناء نه اندیشور بود نه جز زندگی‌نامه‌ خودنوشت و

به جز نامه‌هایش اثری مکتوب از خود به جای نگذاشته بود. 

خلأ ایدئولوژیک آشکارا در اخوان المسلمین نمایان شده بود.

 افزون بر این، اخوان همواره استعمار بریتانیا را دشمن اصلی خود خوانده بود.

وقتی در سال ۱۹۵۲ «افسران آزاد » به قدرت رسیدند،

 اعضای اخوان را با خشونتی بی‌سابقه سرکوب کردندو

 اخوان «کاخ ریاست جمهوری» را درکنار سرمایه‌داری«دشمن شماره‌ یک» خواند.

اما چگونه می‌شد دولتی را که برآمده از جامعه‌ای مسلمان است دشمن دانست؟

 برای دشمن‌انگاری دولت اسلامی به نظریه‌ای نیازبود که اخوان هنوزدردست نداشت.

در چنین حال و هوایی بود که سید قطب از آمریکا بازگشت و

 در صدر نظریه‌پردازان  اخوان قرار گرفت. 

در سال ۱۹۵۴در زندان گفتمان «طرد دیگری» واین اندیشه را پرورد که

 این نظام سیاسی موجود نیست که طردمی کند، 

بل‌که  نظام سیاسی موجودرا باید طرد کرد.

سید قطب در کتاب «جاهلیت قرن بیستم» نوشت نه تنها افراد ودولت بلکه

 همه از رستگاری به دورند که جهان سراسر حیات «جاهلی» دارد.

چنین بود که وی نظریه "ضرورت تکفیر، روشی برای کنش سیاسی "را پرداخت.

 او تا سال ۱۹۶۴ که در زندان بود، با نثری گیرا و سبکی ساده، آثاری نوشت که

 سرمایه‌ی ایدئولوژیک اخوان المسلمین شدو

 درانقلابی‌ترین اثر خود «نشانه‌هایی در راه» (معالم فی الطریق) برنامه‌ عملی یگانه

 سازمان سیاسی مشروع اسلامی را تبیین کردکه

 این سازمان سیاسی باید مدارا و مماشات را یک‌سو نهد و با تکفیر افراد و جوامع و

 حکومت‌های جاهلی و جهاد علیه آنان در گستره‌ جهانی برای تحقق نظامی اسلامی بکوشد.

 او می‌گفت رواست اگر کسی جان خود رابدهد تا فقط نام چنین سازمانی را آشکارا اعلام کند.

علمای الازهر کتاب «نشانه‌هایی در راه» را محکوم کردند و بدعت‌آمیز خواندند

اما این کتاب به سرعت به کتاب راهنمای جهادگرایان بدل شد.


گفتمان تکفیر

ایده‌ تکفیر فراورده‌ی گفتمانی است که سه عنصر بنیادین دارد: 

«حاکمیت خدا»، 

«جاهلیت جهان و جهانی بودن اسلام» و

 «جهاد».

معنای حقیقی توحید از نگاه قطب جز با حاکمیت یگانه‌ خداوند بر روی زمین تحقق نمی‌یافت.

 حاکمیت خدا تجلی سیاسی توحید بود که

 در زندان و آزادی، در سرزمین‌های اسلامی و غیراسلامی، سیاست داخلی و روابط بین الملل، 

همیشه و همه جا باید روی می‌داد.

اصل «حاکمیت خدا» باید سرشت حکومت را تعیین می‌کرد و 

مرزهای لازم برای آزادی‌های فردی و اجتماعی را قرار می‌داد. 

برای سید قطب، روشن بود که 

حاکمیت خدا بدون پایبندی فرد، جامعه و دولت به یکایک احکام شریعت/فقه ممکن نبود.

پس هر شخص، جامعه یا دولتی که از عمل به احکام شریعت سرباز زند،

 در عصر جاهلیت و به سنت پیشا اسلام بوده و کافراست. 

التزام به شریعت از نگاه قطب نباید محدود به مسلمانان یا دولت اسلامی باشد.

جهان سراسر از آنِ خداست و حاکمیت تنها او را سزاست.

 در ضرورت عمل به شریعت هیچ استثنایی روا نیست. 

مشروعیت دولت به شریعت‌مداری آن بستگی دارد و اگر دولتی شریعت را نادیده بگیرد،

 مسلمانان واقعی حق – و بلکه وظیفه – دارند علیه آن قیام و جهاد کنند.

مسلمانان باید حکومت «جاهلی» را براندازند و 

حکومت اسلامی بنیاد نهند که

 قوای مجریه، مقننه و قضائیه‌ آن بر پایه‌ی اصل شورا،

 احکام شریعت رااجرا کنند.

برای فقیهان قدیم، جهان به «دارالاسلام» و «دارالکفر» تقسیم می‌شد،

 برای سید قطب، جهان یا در «دارالاسلام» می‌گنجید یا در «دارالحرب».

 برزخی در میان نبود.

بیانات استاد ابراهیمی دینانی پیرامون لیالی قدر

 زمان و لیل به آفاقی و انفسی، تقسیم می شود و همچنین نهار و شجر و حجر آفاقی و انفسی داریم و بطورکلی هرچیز که در این عالَم مُلکیِ دارای زمان و مکان، وجود دارد، در ملکوت نیز وجود دارد. ملکوت، یعنی باطن این عالُم؛ وعالَم انفسی همان باطن عالَم آفاقی است. هر دوی این عوالم آفاقی و انفسی، دارای اندازه هستند. زمان عالَم آفاقی، همین زمانی است که ما اندازه گیری و محاسبه اش می کنیم و ساعت و دقیقه و ثانیه و ماه و سال برای آن قائلیم. زمان انفسی نیز دارای اندازه است اما شایسته ی قرار گرفتن در تقویم نیست. بیشتر وقایعی که برای انبیا و به خصوص اولیا رخ می دهد در عالَم انفسی است  چون انبیاء، دارای جنبه ی آفاقی و خلقی نیز هستند و از هر دو جنبه ی آفاقی و انفسی برخوردارند. اولیا بیشتر دارای جنبه ی انفسی هستند و کمتر با خلق هستند، زیرا رسالت ندارند و رسول نیستند. بنابراین انبیاء، از هر دو جنبه برخوردارند. برای مثال، درست است که در عالَم آفاقی هم یک لحظه ای وجود داشت که شاید عایشه نیز در کنار پیغمبر نشسته بود و نزول وحی را تماشا می کرد. این واقعه در همین عالُم که عالَم آفاق است اتفاق می افتد و این لحظه ها را تاریخ، ثبت و ضبط کرده است. برای مثال، لحظاتی را که حضرت به غار حرا می رفت مشخص و آفاقی است، اما پیش از آن در عالَم انفسی بوده است. برای قضیه ی خضر(ع) و حضرت موسی (ع) به نظر می رسد که در عالَم آفاق باشد اما پیش از آن در عالَم انفس است.

برخی می گویند که این وقایع در زمان گذشته بوده است و زمانشان به پایان رسیده است و برخی دیگر می گویند که بشر در آینده به آنها دست خواهد یافت. اما باید گفت که در همین زمان نیز این قضیه حل شده است و این وقایع در زمان انفسی اتفاق افتاده است. کسانیکه می خواهند وقایع غیبی و حقایقی را که برای انبیا و اولیا اتفاق افتاده است، صرفا در بستر زمان و مکان، بسیاری از حقایق دینی به اسطوره تبدیل می شود. افرادی که این وقایع را اسطوره و ساخته ذهن بشر می دانند، به زمان انفسی آشنایی ندارند و می خواهند همه چیز را در زمان آفاقی ببینند. آنان می بینند که این حقایق انفسی، شبیه وقایع آفاقی نیست، آن را اسطوره می دانند. زمان انفسی، جزئی از حقایق، بلکه منشأ حقایق است.

حافظ می گوید :

آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است

یارب این تأثیر دولت از کدامین کوکب است

ما باید لیلة القدر واقعی را در عالَم انفسی و ملکوت بجوییم که البته هر لحظه در این عالَم مُلک ، مظهری از همان ملکوت است و هرچه گردش گردش لیل و نهار و تقویم ها تغییرپذیر باشد ، که البته این عالَم ، عالَم تحول و تغییرپذیری است ، اما این حقیقت ، در هر شبی که اتفاق افتاده است ، مظهر آن لیلی است که در عالَم انفسی است و لیلة القدری که در این عالَم انفسی وجود دارد ، همواره از ازل تا ابد هست اما مظهر آن در این عالَم میتواند تغییر پذیر باشد و در هر شبی باشد که البته برای اهل خلوت ، هرشب اتفاق می افتد .

قرآن کریم ، که مستور در مَکمَن غیب بوده است ، در این شب نازل می شود . قرآن از غیب آمده است و سرانجام به غیب نیز بازخواهد گشت و کسانیکه از قرآن ، پیروی می کنند نیز به عالَم غیب راه خواهند یافت . پس قرآن کریم از غیب آمده است ، به غیب بازخواهد گشت و پیروانش را به غیب خواهد رساند . حال این غیب کجاست ؟ قرآن کریم می فرماید : یؤمنونَ بالغَیبِ و باید ایمان به غیب داشت . ترجمه غیب به معنای پنهان است . آنچه غیب است یعنی پنهان است و ما آن را نمی دانیم . شاید پرسیده شود که غیب در درون ماست و یا در بیرون ماست ؟ اگر در بیرون ماست کجاست ؟ بیرون ما از همین جایی که ما در آن نشسته ایم تا برسد به کرات و کهکشان های دوردست و تا مهبانگ امتداد دارد . آیا کُراتی که در سپهر وجود دارند ، غیب هستند ؟ البته شاید بتوان به آن غیب نسبی گفت . اگر غیب به معنای پنهان باشد ، نه تنها کُرات دیگر ، بلکه در همین جا و داخل جیب شما نیز برای من غیب شمرده می شود . اما میتوان همه ی اینها را رفت و دید و برای ما آشکار می شوند . اگر کره ی ماه و کهکشان ها پنهان است می توان یک روزی رفت و دید . بنابراین غیب ، آن نیست که دیده نمی شود و نمی دانیم . غیب ، آن چیزی است که همواره برای ما پنهان است . آن غیب ، سرّ سُویدای انسان است و کَنز خَفی و بالاتر از آن کَنز اخفی است که عرفا به آن مقام اَخَفیّت را اطلاق می کنند که بسیار بالاتر از مقام خفی است و هرگز آشکار نمی شود .  

قرآن کریم ، از مَکمَن غیب آمده است که هیچ فردی به آن دسترسی ندارد و نمی تواند به آنجا برود و اوست که باید بیاید . خداوند این قرآن را از مَکمَن غیبِ دست نیافتنی فرو فرستاده ؛ و این قرآن آمده است تا در باطن حضرت ختمی مرتبت رسیده است و مسیر نزول و عبور آن ، کره ی ماه و مرّیخ یا کهکشان نبود . اگر این مسیر ، عبور از کرات آسمانی بود و دستگاه گیرنده ای وجود داشت که بتواند آن را دریافت کند ، شاید شما پیش از آنکه به قلب پیامبر برسد آن را می گرفتید ؛ که البته هیچ دستگاهی نمی تواند آن را دریافت کند و اگر این دستگاه های گیرنده ی موجود و هزاربرابر قوی تر از اینها نیز وجود داشت کسی نمی توانست قرآن و وحی نبوی را ضبط کند . برای مثال ممکن بود بشود صدای حضرت داوود را ضبط کرد . گفته می شود که حضرت داوود خوض لحن بوده است و حال اگر او آوازی خوانده است ، فرکانس و طنین صدای او در فضا وجود دارد و اگر دستگاه گیرنده ی قوی ای داشته باشیم ، شاید بتوانیم این صدا و تمام صداهایی را که در این عالَم به وجود آمده است ضبط کنیم . اما به نظر شما وحی محمدی(ص) ضبط شدنی است ؟ پس اینطور نبوده است که از کراتی عبور کند . مصبّ وممرّ ورود وحی در باطن حضرت ختمی مرتبت(ص) بوده است که هیچ فردی به آنجا راه ندارد . حال جبرئیل در کجا بود ؟ جبرئیل نیز در باطن ایشان بود . جبرئیل ، شأنی از شئون خود حضرت خاتم بود . این حقایق آمده است تا با زبان مبارک حضرت رسیده است و حضرت ختمی مرتبت(ص) آن را برای ما بیان کرده است .

 

کتاب معرفت، صفای رمضان، ص 38-37