سریره

وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلینَ حجر/47

سریره

وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلینَ حجر/47

تاملی در قرآن کریم - سوره آل عمران(3)

 آیه 77

إِنَّ الَّذِینَ یَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَأَیْمَانِهِمْ ثَمَنًا قَلِیلًا

کسانى که پیمان خدا و سوگندهاى خود را به بهاى ناچیزى مى‏ فروشند،
 آنان را در آخرت بهره ‏اى نیست و
 خدا روز قیامت با آنان سخن نمى ‏گوید و
 به ایشان نمى ‏نگرد و پاکشان نمى‏ گرداند و عذابى دردناک خواهند داشت.
 آیه هایی هستند که در آن صحبت از داد وستد و خرید و فروش است؛ 
خرید و فروش چیزهایی که ظاهرا خریدنی و فروختنی نیستند؛ مثل جان و مال،مثل سوگند،مثل آیات خدا و هدایت و گمراهی...
انگاری همه زندگی یک جور معامله است و همه آدمها، بدون اینکه حواسشان باشد در حال تجارتند.
شاید بهشتی ها- همانهایی هستند که چیزهای قیمتی را ارزان نمی فروشند و جهنمی ها چیزهای با ارزش را مفت و مجانی به حراج می فروشند...
بعضی ها خانه و زمین می فروشند؛ بعضی ها هم روح و قلب و بعضی ها هم آبرو و انسانیت. 
همیشه هم موقع خرید و فروش شیطان از راه می رسد؛تا ارزشمندترین ها را به ارزان ترین بخرد ..

نمی گوید ینقضون که
 شاید شکستن عهد به خاطر ناتوانی باشد و هزاران توجیه...می فرماید یشتری...می فروشند ...

آیه،عهد فروشان را به پنج نوع قهر الهى تهدید مى ‏کند: 
بى ‏بهرگى در آخرت، 
محرومیّت از خطاب الهى، 
محرومیّت از نظر لطف الهى،
 محرومیّت از پاکى از گناه و
 گرفتارى به عذاب دردناک.

گویا این عواقب اشاره به مراحل تدریجى"قرب و بُعد" از خدا است.
کسى که به خداوند نزدیک مى ‏شود و بر بساط قرب او گام مى ‏نهد،
 نخست مشمول یک سلسله مواهب معنوى مى‏ گردد و هنگامى که نزدیک ‏تر شد، 
خدا با او سخن مى‏ گوید، باز نزدیک ‏تر مى‏ شود، 
خدا بر او نظر رحمت مى ‏افکند و هنگامى که از آن هم نزدیک ‏تر شد،
 او را از آثار لغزش هاى گناه پاک مى‏ سازد و در نتیجه از عذاب دردناک نجات مى‏ یابد و غرق در نعمت هاى او مى‏ شود...
 ولى کسانى که در مسیر پیمان شکنى و استفاده ‏هاى نادرست از نام پروردگار قرار گرفتند، 
از همه این مواهب و برکات محروم مى ‏شوند و مرحله به مرحله عقب ‏نشینى مى ‏کنند.

خدا روز قیامت با آنان سخن نمى ‏گوید و
 به ایشان نمى ‏نگرد ...
آینه با دیدار معنا می شود و انسان با دیدار حق.
یعنی در روز قیامت برای عهد فروشان دیداری نیست پس معنایی هم برای انسان وجود ندارد،
بدترین عذاب همان بی بهره ماندن از نگاه و نظرالهی است ،
سعدی می گوید: 
چه جرم رفت که با ما سخن نمی گویی
چه کرده ام که به هجران تو سزوارم 
 آینه اگر به دیدار منظره برسد معنا می یابد وگرنه خشت گلی بیش نیست.
 دل انسان که آینه حق است،
 فقط با دیدار حق معنا خواهد یافت و
گرنه بهره ای نخواهد برد که
لا خَلاق لَهم فی اْلآخره...

چرا یلون السنتهم ؟؟
برای تحریف ...
تحریف یعنی دگرگون‌سازی لفظی یا معنایی نوشتار یا گفتار،
از ریشة "حرف" گرفته شده و معنای اصلی حرف در لغت، لبه، طرف، جانب، کناره و مرز است. 
تحریف یعنی متمایل ساختن کلام ازهدف آن به طرف احتمالی که گوینده می خواهد. 
مفهوم تحریف به جهت معنادهیِ باب تفعیل، به کناره بردن و به گوشه کشانیدن و ایجاد دگرگونی و انحراف درآن است.

در قرآن کریم، تحریف 
در تمام موارد به صورت فعل مضارع "یحرفون" آمده است که بر استمرار و پایداری بر آن فعل دلالت می‌کند.
یعنی تحریف‌ متون مقدس اختصاص به یهود ندارد و همواره ممکن است افرادی با انگیزه‌های خاص به این کار دست زنند.
 در قرآن کریم، به علل و انگیزه‌های تحریف‌ نیز اشاره شده است: 
قساوت قلب(مائده:13)، کفر(نساء:46)، نفاق (بقره: 76 و آل‌عمران:(70 ـ 75)، مائده41، 61 و...)،
 عناد و خبث باطن (آل‌عمران: 75 و 85)؛ دنیاگرایی و دین‌فروشی (بقره: 41 و 79)
عوامل دیگری مانند حبّ ریاست، و حفظ موقعیت و مقام، دنیا طلبی، حسادت و ... از معصومین روایت است.

تحریف دونوع است: 
لفظی، معنوی. 
تحریف لفظی، دخل و تصرف در الفاظ و عبارات متن است که
 جایگاه واژه‌ها و جملات تغییر می‌یابد به طوری‌ که موجب رخنه در معنا می‌شود.
ویا تحریف در نحوة گویش و تغییر در حرکات الفاظ و مبهم خواندن متن است به گونه‌ای که امر بر مخاطب مشتبه گردد ..

واژة  "یلوون"(از مادة لوی) (آل عمران:78) و «لی» (نساء:46) را مترادف تحریف (لفظی) شمرده‌اند،
 " لیّ" از "لوی"همانگونه که برادر بزرگوار فرمودند ،
به معنای تابیدن و تا کردن ریسمان است و «لی اللسان» به معنای پیچاندن و برگردانیدن زبان در دو مورد ؛
 عن مواضعه (نساء: 46)و (مائده :13) ودر «... یحرفون الکلم من بعد مواضعه...»(مائده:41) آمده است ،
 «عن مواضعه» و 
«من بعد مواضعه»
 «عن مواضعه» پیش از آنکه در جایگاهشان مستقر شوند؛ 
و «من بعد مواضعه» بعد اینکه در جایگاه خود استقرار یابند ...
یعنی تحریف در گویش و بازی با کلمات (لَیُّ اللسان) ،
یعنی با پیچانیدن زبان خود، واژه‌ها را به گونه‌ای تلفظ کردن که قابل تشخیص نباشد و معنای اصلی کلمه فهمیده نشود ،
وبازی با کلمات و در هم ریختن آنها برای اهدافی خاص...
«وان منهم لفریقاً یلوون ألسنتهم ...»(آل عمران:78)
مفسران "فریقاً" را، گروهی از عالمان و دانشمندان یهود،می دانند...


کتابً ... ‌مبارکٌ.
 کتاب‌ها با هم فرق دارند، بعضی کتاب‌ها همه‌جوره مبارک‌اند! از صفحه صفحه‌شان برکت می‌بارد. هر قدر ظرفت بزرگ‌تر باشد بهره‌ات بیشتر می شود. اصلاً کلمات‌ش را که نگاه می‌کنی،‌ می‌خوانی، بعدبا دقّت می‌خوانی،بعد به جمله جمله‌اش فکر می‌کنی، بعد سکوت می‌کنی، قلبت مطمئن می‌شود، آرام می‌شوی، ایمانت زیاد می‌شود، به راه می‌آیی. تازه به تازه. نو به نو... 
 کتابً انزلناهُ الیکَ ‌مبارکٌ.
 بعضی کتاب‌ها، نویسنده‌شان هم خاص است...اصلاً بعضی کتاب‌هافقط به هوای نویسنده‌اش خریده می شود تا ردّپای نویسنده را توی صفحه صفحه کتاب احساس کنی. بعد دلت لبریز بشود از هوایِ صاحب کتاب. بعد هر قدر که بیشتر آن کتاب را بخوانی دلت بیشتر گره بخورد به او. 
اصلاً بعضی کتاب‌ها، نویسنده‌شان، صاحب‌شان، مبارک است!
 تَبارکَ‌ الّذی نَزَّلَ الفُرقانَ عَلی عَبده.
 حتّی حال و هوای جایی که کتاب آن‌جا نوشته شده هم فرق دارد. اصلاً بعضی کتاب‌ها جای خلق‌شان، هم مبارک است! ببکّه مُبارَکاً.
بعضی کتاب‌ها توی شبی آورده می‌شوند که آسمان و زمین محل رفت و آمد فرشته‌هاست. توی شبی که عرصه زمین تنگ می‌شود از تراکم فرشته‌ها؛ «قدر».
 اصلاً بعضی کتاب‌ها خودشان می‌شوند اسبابِ ‌مبارکیِ یک شب.
 سببِ ‌مبارکی یک ماه. 
بعضی کتاب‌ها توی شبی آورده می‌شوند که قدرش از هزار ماه بیشتر است. 
بعضی کتاب‌ها شبِ ‌آورده‌شدن‌شان هم مبارک است! انّا انزلناهُ فی لیلهٍ مبارکه.

برای درک بهتر آیات این صفحه باید مروری بر فضای سوره آل عمران داشت...
 نکته اصلی آیات سوره،
 مسئله‌ی نزول کتاب جدید،
و
 "نحوه ی مواجهه و ارتباط
 بین اهل کتاب و مسلمان‌هاست "
که در سوره آیاتی مشخصاً تمرکزبر این بحث دارد. 
ان الدین عندالله الاسلام و ما اختلف الذین اوتوا الکتاب الا...(آیه 19)
طبق آیات،  قرآن کتابهای قبلی را نسخ نمی کند ،
بلکه همه ادیان را در یک راستا ویک دین می نامد .
و تبیین می‌شودکه در عالم فقط یک دین است و باطن دین، اسلام است و 
مفهوم اصلی اسلام دوری از شرک و موحد بودن است ومسلمان کسی است، 
که فرق حق و باطل را می‌فهمد. و حقیقت را پیروی می‌کند و از باطل پیروی نمی‌کند 
واگر درجامعه دینی تحریف به وجود‌آیدمسلمان، اهل فرقان نیزباید باشد...
یعنی اصطلاح اسلام را که بطن دین معرفی می کند را بیان می فرماید که ،
...َ وَلَهُ أَسْلَمَ مَن فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْ‌ضِ طَوْعًا وَکَرْ‌هًا...( آیه83) 
آیا جز دین خدا را مى‌جویند؟ با آنکه هر که در آسمانها و زمین است خواه و ناخواه سر به فرمان او نهاده است...
 اسلام را در معنای وسیعى می آورد:
 تمام کسانى که در آسمان و زمین اند و
 تمام موجوداتى که در آنها وجود دارند مسلمان اند،
 یعنی روح اسلام همان تسلیم در برابر حق است ،
منتها گروهى از روى اختیار (طوعا) در برابر قوانین تشریعى او تسلیم اند و 
گروهى بى اختیار(کرها) در برابر قوانین تکوینى او.
و "اسلم " اشاره به معنى وسیع اسلام است که هر دو قسمت تکوین و تشریع را در بر مى گیرد و
 لذا مى فرماید:
 جمعى از روى اختیار تسلیم مى شوند (طوعا) مانند مومنان و جمعى از روى اجبار (کرها) مانند کافران نسبت به قوانین تکوینى ،
 یعنی کافران با این که از قبول اسلام در برابر خدا سرباز زده اند،
اماناچار به قبول اسلام تکوینی هستند ،
حتی سایه او سجده میکند ،
برای خدا،پس چرا خود وی تسلیم حق نمیشود ...
 

تاملی در قرآن کریم - سوره آل عمران(4)

آیه 103

وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا وَ...
در احادیث و روایات حبل الله بر قرآن کریم اطلاق شده است،
حبل الله یک حدش ام الکتاب است که نه عبری است و نه عربی و یک حدش هم عربی مبین است،
 انسان وقتی در محدوده لفظ و مفهوم و لغت و...باشد،درطرف پایین کتابی است که عربی مبین هست، اما در طرف بالا دیگر لغت نیست لفظ نیست ،عبری و عربی نیست، ام الکتاب است...
 اعتصام به هر مرحله از قرآن اثر خاص آن مرحله را دارد ...

حبل تار و پودی دارد که وقتی تارها و پودها را به هم ببافند می شود طناب...
درحبل الهی نیز؛
 دین و قرآن ، آیات‌اش روایت‌اش احکام‌اش ، رسول اش و نبی و امام اش...
 اینها تار و پود این حبل‌اند ،
وقتی اینها را به هم بافتند میشود، حبل الله ...
کسی که به حبل الله اعتصام میکند، اول می‌فهمد بعد معتقد می‌شود بعد متخلق می‌شود و عمل می‌کند تا هر کدام از این بندهای حبل الله را با جان خود گره بزندو در درون جان خود حبل را درست کند ...

در بیانات حضرت امیر(ع) در نهج‌البلاغه می فرمایدکه،
 بدانید شیطان گره های این حبل را یکی پس از دیگری باز می‌کند اول مستحبات را از انسان می‌گیرد کم کم مکروهات را به انسان تزریق می‌کندو رفته رفته به معاصی صغیره مبتلا می‌ کند تا کم کم با ترک واجب به گناه مبتلا بشود و ...تا به اعتقادات برسد و  حبل  را از او بگیرد ،

خطبه 121: 
«إِنَّ الشَّیْطَانَ یُسَنِّی لَکُمْ طُرُقَهُ، وَ یُرِیدُ أَنْ یَحُلَّ دِینَکُمْ عُقْدَةً عُقْدَةً،وَ یُعْطِیَکُمْ بِالْجَمَاعَةِ الْفُرْقَةَ، وَ بِالْفُرْقَةِ الْفِتْنَةَ»
 خواسته شیطان و اراده شیطان این است که
 تک تک این گره ها را باز کند،
 وقتی این گره‌ها را کم کم باز کرداز حبل جز یک مشت رشته‌های پنبه شده چیزی در دست نمی ماندو به پنبه که نمی‌شود تمسک داشت. کار او «یرید ان یحل دینکم»است،
 یعنی باز کند دینتان را ،
 عقدة عقدة گره گره باز کند،
 کم کم باز کند ،وقتی که یک گره باز شد دیگر این حبل محکم نیست و وقتی یک گره دین باز شود در حقیقت بخشی از حبل الله از دست خارج می شود و دیگرقدرت تمسک ندارد...
 به طناب باز شده نمی‌شود تمسک جست ....چه در جامعه ...چه در امت ...چه در درون خود فرد ...

آیه 103
...لا تفرقوا...
هر اجتماعی محوری دارد،
 ولی اگر محور حبل الله نباشد، آن اجتماع بر گمراهی وضلالت است پس هر اجتماعی و هر اتحادی مطلوب حق نیست ،
در نهج‌البلاغه می‌فرماید؛ قبلاً با هم بودیم و اسلام بین ما تفرقه ایجاد کرد، یعنی با هم بودن بر شرک و جاهلیت بود و اسلام  صف کفر را از صف مسلمین جدا ‌کرد،
 پس این‌چنین نیست که هر اجتماعی وهر وحدتی مطلوب باشد ،
محور جمع مهم است که 
محور چه باشد ،
 در خطبه شقشقیه حضرت علی( ع) به عنوان محور اجتماع معرفی می شود و می فرماید که سنگ آسیاب بر محور آن میچرخد...

اینکه می فرماید لا تفرقوا ،
 در پایان خطبهٴ 176 عبارت زیبایی است می فرماید،
 «فَإِیَّاکُمْ وَ التَّلَوُّنَ فِی دین اللَّه»

 همه‌تان "در دین خدا"  یک صبغه داشته باشیدو رنگارنگ نباشید ...
یعنی در "دین خدا" تفرقه نباشد ...
چرا؟ 
در ادامه می فرماید:

"فَإِنَّ جَمَاعَةً فِیما تَکْرَهُونَ مِنَ الْحَقِّ، خَیْرٌ مِنْ فُرْقَةٍ فِیما تُحِبُّونَ مِنَ الْبَاطِلِ..."
" وَ عَسی أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئًا وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ" 
 از تلوّن و رنگ به رنگ شدن در دین خدا بپرهیزید، زیرا اتّفاق در آنچه که از حق میل ندارید از تفرقه در آنچه از باطل دوست دارید بهتر است، چون این تفرقه‌ها برای عده‌ای لذیذ است و سبب می شود که 

 "وَ إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ لَمْ یُعْطِ أَحَداً بِفُرْقَةٍ خَیْراً مِمَّنْ مَضَی، وَ لاَ مِمَّنْ بَقِیَ"

سنت الله جاری شود که
 سنت خداوند احدی را از راه اختلاف و تفرقه خیر نداده است نه در گذشته نه در آینده...

آیه ١٠١ نیز از آیاتى است که در آن به تداوم و دائمى بودن رسالتى اشاره دارد که خداوند جهت هدایت انسانها و اقامه شعائر الهى بر عهده برخى اولیاى خود قرار میدهد. 
همانطور که از سیاق آیات قبل و بعد از این آیه بر مى آید خطاب در این آیه همه مسلمانان بدون در نظر گرفتن بازه زمانى خاص است و عبارت (وَ فیکم رسوله) این مطلب را میرساند که رسولان الهى همواره در بین مردم هستند و آیات خداوند را متذکر میشوند. 
نکته قابل توجه اینجاست که به نظر میرسد در بعضى آیات کلمه رسول معناى بسیار وسیعترى به خود میگیرد. شاید کسى که در عمل کار رسول خدا را انجام میدهد، در ظاهر و کسوت یک رسول نباشد. باید توجه داشت که علم به معارف قرآنى علمى نیست که با کتاب و دفتر حاصل شود. شاید کسى ادبیات عرب را بخواند و استاد صرف و نحو باشد بتواند مراجع ضمیر را در آیات قران تبیین کند اما معرفت نسبت به بطن قرآن چیزیست که از درون میجوشد و همه از انوار الهى است که در قلب مومن روشن میشود. این همان چیزى است که در احوالات بزرگانى چون علامه طباطبایى مشاهده میشود و خداوند صراحتاً در قرآن به آن اشاره فرمود :

فَإِذَا قَرَأْنَاهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ 
 پس هر گاه آن را خواندیم، از خواندن آن پیروی کن! 
 سوره القیامة آیه 18
ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنَا بَیَانَهُ 
 سپس بیان و (توضیح) آن (نیز) بر عهده ماست! 
 سوره القیامة آیه 19
کوتاه سخن اینکه علماء امت پیامبر نیز بعضاً با نام رسول در قرآن ذکر شده اند.


آیات 95 تا 116
سوره  آل عمران
مدام در قرآن مبین تأکید می‌شود که اسلام به نحوی بازگشت به دین حضرت ابراهیم است.
در آیات اشاره می‌شود که کعبه را حضرت ابراهیم وضع کرد و 
قرار بوده پیامبری از نسل او در سرزمین کعبه ظهور کند(سوره ابراهیم)،
 دو شاخه شدن بنی اسرائیل (فرزندان اسحاق و اسماعیل)....
وتاکید دارد که اسلام از یهودیت و مسیحیت به دین ابراهیم نزدیک‌تر است،این خیلی معنی دارد...
 دین ابراهیم اسلام و به معنی کامل، جامعه دینی است و اسلام قرار است احیای دین حضرت ابراهیم باشد،
این مجموعه آیات درباره شریعت بحث می‌کند و تاکید دارد که 
شریعت یهود و نصاراشریعت ابراهیم نیست و شریعت اسلام و کتاب قرآن نزدیک ترین است به تعالیم حضرت ابراهیم ..

حتی تأکید می‌شود، حجی هم که مسلمانان انجام می‌دهند، حضرت ابراهیم بنیان گذاشته است. 
قبله مسلمانان را ابراهیم تعیین کرده نه قبله یهودیان را، قبله یهودیان را حضرت داوود یا سلیمان در اورشلیم ساخته اند....
در آیات98و 99  با دو" قل" پایان بحث با اهل کتاب، رابطه با آنها، 
این که آنها باید ایمان بیاورند یا نه، این که مسلمان ها چگونه باید با آن ها ارتباط داشته باشند را اعلام می کند ...

در آیه 100  آل عمران خطاب عوض می‌شود و 
کسانی که ایمان آورده اند مورد خطاب قرار می‌گیرندکه
یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنْ تُطیعُوا ...
  دیگر خطاب به خود جامعه دینی مسلمانان است...

از آیه 100 تا آیه‌ی 116 با آیات معروف مانند
 إعتصموا بحبل الله و آیه ی امر به معروف و نهی از منکر،
این آیات مستقیماً به جامعه ایمانی تشکیل شده خطاب می‌کند و دستور می‌دهد.
 این دستورات جهت حفظ اتحاد و انسجام خود جامعه است که در صورت پیروی از بیرون آسیب نخواهند دید. 
 دستورالعمل هایی درباره حفظ این امتی که تشکیل شده است به ایمان آورندگان ...
 
از ظاهر آیه 104 این گونه بر می آید که 
باید گروه منسجمی ازاهل ایمان باشدکه یدعون الی الخیر ویأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر باشند ...
در عین حال که یک دستور عمومی است انگار دستور خاصی است که عده ای خاص و گروه منسجمی باید باشندکه
یدعون الی الخیر و یامرون بالمعروف و ینهون عن المعروف کنند...
معروف چیزی است که به خوبی شناخته می شود و منکر چیزی است که به بدی شناخته می شود.
یدعون الی الخیر یعنی دعوت به خیر کردن ...

ود  آیه 110 که می‌گوید کنتم خیر امّت "أخرجت للناس" شما خارج شدید" برای مردم"...
 به نظر می‌آید تنها یک مسئله داخلی نیست که در داخل خودتان فقط این کار را بکنید، بلکه باید برای همه مردم این کار را بکنید. انگار حرف از این است که باید شما امتی باشید که این کارها را نه فقط بین خودتان بلکه برای همه مردم انجام بدهید.
 به نظر من این یک دستور در قبال مردم دنیا است، خودتان امت خوبی باشید و آنها را هم دعوت به معروف بکنید...

آیات ٩٨ و ٩٩ که فرمودید با قل شروع میشود تکرار آیات ٧٠ و ٧١ است با این تفاوت که در آنجا همین مطلب را خداوند از زبان خود خطاب به اهل کتاب عنوان میکند. در اینجا ظاهراً خطاب به پیامبر میفرماید که تو به اهل کتاب این مطالب را تذکر بده اما شاید مخاطب (قل) در اینجا همه مومنین هستند چرا که در ادامه نیز صحبت از امت است و همانطور که ذیل آیات ١٠٤ و ١١٠ فرمودید ماموریت جهانى گروه مومنین است و این نمود عبارت (وَلَتَنصُرُنَّه) در آیه ٨١ است.

بعد ازترسیم روابط داخلی مسلمین؛
 مانند
" وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمیعًا" و 
خطر اختلاف و تفرقه و
 بازگویی خصوصیات اهل کتاب به صورت کلی ،
 چگونگی روابط مسلمین و غیر مسلمین را بیان می فرماید ...
اول تعریف کلی ازوضعیت" الذین کفروا "می کندکه
 کَمَثَلِ ریحٍ فیها صِرُّ ...
صِر همان شدت است چه سرما یاگرما ،
باد تند و شدید سرد یا باد شدیدگرم که 
هردو محصول را می سوزانند ...
یعنی اعمال کافران مثل سراب است!!
 الَّذینَ کَفَرُوا أَعْمالُهُمْ کَسَرابٍ بِقیعَة..
و کلمه اصرارکه درقرآن کریم نیز به کار رفته ،مانند آیهٴ 135آل عمران ( ...لَمْ یُصِرُّوا عَلی ما فَعَلُوا) اصرار ندارند (یعنی خیلی شدید نیستند درباره آن فحشا و زشتی که انجام دادند آنها که دارد )ویا( وَ أَصَرُّوا وَ اسْتَکْبَرُوا) یعنی شدت می‌ورزند هم ریشه ی" صِر"است ...


آیه 118 
یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِنْ دُونِکُمْ ...
ای کسانی که ایمان آورده وربوبیت الهی را پذیرفته اید،در روابط اجتماعی سیاسی‌تان کسانی که مسلمان نیستندرا بطانه خود قرار ندهید.
 بطانه از بطن می آید ،
چیزی که به بدن نزدیک‌تر است ...
 درون ، داخل ... همراز ...همدم...
در اینجا کسانی که مرتبطین خاص ‌اند، راز‌داراند، دوستان صمیمی‌اند به اینها بطانه‌ می گویند ...
یعنی اندرونیها، راز‌دار ...مقربین...
بطانه را از غیر مسلمانها قرار ندهید که 
آنها به اسرارتان آگاه بشوند،
 غیر مسلمان را به اندرون کشورهای اسلامی راه ندهید که آنها محرم اسرار سیاسی و نظامیتان باشند ...

چندین خصوصیت ،شاید حدود ده یا کمتر و بیشتر می‌شمارد که بخشی از آنها در این دو سه تا آیه است بخشی هم در آیات دیگر... 
لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِنْ دُونِکُم 
اول نهی می فرماید،
 بعد این نهی‌ها را مستدل می‌کندو
 بعد میفرماید ما این‌‌چنین آیات الهی را برای شما شرح می‌دهیم تا
 إِنْ کُنْتُمْ تَعْقِلُون ..

لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِنْ دُونِکُمْ 
چرا؟ 
برای اینکه
* لا یَأْلُونَکُمْ خَبالاً...
لا یَأْلُونَکُمْ یعنی کوتاهی نمی‌کنند،
 در چه؟ ازچه ؟
خَبالاً ... در افساد شما ،در ایجاد فساد،در به هم زدن نظم شما هیچ کوتاهی نمی‌کنند، پس اینها را به درون کشورتان راه ندهیداز مسائل سیاسیتان اینها را آگاه نکنید...
خبال همان فساد است مجنون را که میگویند ذو خبل برای اینکه می گویند عقلش فاسد شده است ...

**وَدُّوا ما عَنِتُّمْ 
عنت یعنی مشقت، آنها علاقه‌مندند(دوست دارند) که شما به زحمت بیفتید هم نظم و سازمان درونی شما را به فساد منتهی می‌کنند هم دنبال مشقت برای شمایند، 
دوستدار مشقت و عذاب شمایند ،
وَدُّوا ما عَنِتُّمْ 

*** قَدْ بَدَتِ الْبَغْضاءُ مِنْ أَفْواهِهِمْ وَ ما تُخْفی صُدُورُهُمْ أَکْبَر
ُ از نظر روانشناسی از لا به لای حرفهای اینها نشانه دشمنی آشکار است ، 
واگر لاف‌دوستی می‌زنندبرای فریب و منفعت خودشان است ...
دعوت به هوشیاری می کندمسلمانان را در روابط ، 
تا مثل پزشک از نشانه ها به تشخیص بیماری برسند...
قَدْ بَدَتِ الْبَغْضاءُ مِنْ أَفْواهِهِمْ 

****وَ ما تُخْفی صُدُورُهُمْ أَکْبَرُ
نه تنها آنچه می گویند بلکه عداوت و بغض و نفرتی که در دل آنها علیه شما دارند خیلی بیشتر از آن است که از زبانشان ظهور می‌کند...
پس 
بینا لکم الآیات ان کنتم تعقلون 
بیان کردیم برای شما نشانه ها را که تعقل کنید ...

تاملی در قرآن کریم - سوره آل عمران(5)

آیه 123

ولقد نصرکم الله ببدر ...
جنگ بدر
خیلی جنگها یک یا دو میلیون نفر کشته می دهد اما در مسیر تاریخ جهان تأثیری ندارد، ولی جنگی شاید تعداد همه ی افرادی که با هم برخورد کرده اند به هزار و پانصد نفر نرسد و همه ی کشته هایش هم بیشتر از هشتاد نفرنباشد اما مسیر تاریخ را عوض کند.. 
جنگ بدر چنین جنگی بود،آنچنان از اهمیت برخوردار بود که کسانی که در این جنگ شرکت داشتند بدریون نامیده شدند و بدری بودن فضیلتی بالاتر از شرکت در جهاد داشت ...
چرا؟؟؟

جنگ بدر دو خصوصیت مهم دارد :
 - اول اینکه هفتاد نفرکشته شده از دشمن، خرطوم دارها بودند، یعنی سران قریش، و همین بود که پشت کفار قریش را شکست. کسی مانند ابوجهل و عتبة بن ربیعه و شیبة بن ربیعه و ولید بن عتبه در همین جنگ کشته شد. خلاصه خرطوم قریش در این جنگ داغ زده شد.

- مهمتر اینکه  جنگ بدرآغاز دوره‌ی فرهنگ‌سازی اسلام است. 
یعنی مسلمین پس از گذشت دوره‌هایی از حیات اجتماعی‌شان به جایی رسیدند که به آنها فرمان داده شد به عنوان یک اقلیت با یک اکثریت مطلق روبه‌رو بشوندکه در معنای جنگهای آن زمان یک چیز بدیع و شگفت‌انگیزی است و 
جبهه کفر این معنی را کاملا درک می‌کند...

اهل بدر را می‌توان به دو بخش تقسیم کرد؛ 
یک بخش کسانی که سرداران جنگ‌آور بودند و
 یک عده‌ی دیگر فرهنگ‌مدارانی که مسیر دهی فکری می‌کردند. 
در لحظه‌ی حادثه این دو تا قابل تشخیص نیستند؛ 
هر دو یکی هستند. 
مسأله‌ی مهم دیگر،
 مسأله‌ی فرماندهی است و
 نسبتی که بدری‌ها با فرمانده‌شان داشتند
 که مقایسه این رویارویی حق و باطل در" بدر "و "احد "و نسبتی که اُحدی‌ها با فرمانده‌شان داشتند اهمیت این جنگ را آشکار می کند که امام خامنه ای در جمع فعالان فرهنگی میفرماید:
شما "بدریون بدرکبری" هستیدو امید است شما زنده باشید و ظهور امام زمان(عج) را درک کنید.

درجنگ بدر چه اتفاقی افتاد؟
 با تعداد کم مسلمانان در مقابل قافله نظامی وسیع و گسترده باطل پیامبر(ص) دو راه داشت.
 با دشمنان از درمذاکره وارد شود و تمامی ادعاهایش را پس بگیرد ...
یا بجنگد که ظاهر قضیه نشان می داد در جنگ مسلمانان همگی کشته خواهند شد و اسلام شکست خواهد خورد .
مسلمانان انتخاب کردند...
بعد از آن خدا،ملائک خود را به کمک مسلمانان فرستاد و پیروز شدند.
وقتی در این زمان دشمن با عِده و عُده فرهنگی فراوان در مقابل ما قرار گرفته اند،شاید خداوند میخواهد بار دیگر ثابت کند که "یا دلیل المتحیرین"."

* تفاوت‌ها و شباهت‌های بدر و احد
در بدرکفار در مقابل اسلامند، در احد هم همین‌ها هستند. یعنی دشمنان در بدر و احد یکی هستند. دوستان هم یکی هستند، 
اما، یاران و پیروان حضرت رسول ص در قبال دستورهای پیامبر بی‌قید و شرط و بی‌هیچ طمعی تسلیم بودند . 
ولی در اُحد قصه این‌گونه نبود. 
شاید نفاق موجود در مدینه و تبلیغات یهود تأثیر گذاشته بود... 
از طرفی ابوسفیان همه‌ی صحرا را برانگیخته بود و قبیله‌ای در عرب وجود نداشت که خریداری نشده باشد،

اما مهم‌ترین اختلاف و اتفاق 
آن‌جا افتاد که
 فرمان رسول (ص) زیر پا گذاشته شد. 
پیغمبر ص تأکید می‌کند و بارها و بارها با فصاحت و بلاغتی که شأن و حد اوست، هدف را تعیین می‌کند.
 ایشان طوری حرف نمی‌زند که شکی در آن باشد که این‌ها بگویند شما این کوه را گفتید یا آن کوه را؟
 آدم‌ها را مشخص می‌کند در آن ناحیه‌ی خاص و می‌گوید از این‌جا ما نقطه‌ضعف داریم که باید این نقطه را نگهبانی کنید، 
ولی به محض احساس پیروزی برای غنایم دنیوی،‌ از دستور پیامبر (ص)فرود می‌آیند که در نتیجه اسلام تا آستانه‌ی نابودی پیش می‌رود...

باید ارزیابی کردکه 
جاهلیت آن دوره چقدر در میان مسلمانان اثر داشت و جاهلیت در دوره‌ی ما چقدر اثر دارد. 
جاهلیت در میان مسلمانان عصر پیغمبر چقدر نفوذی داشت و جاهلیت فعلی در میان ما چقدر نفوذی دارد.

 ابوسفیان می‌گفت؛ همه‌ی صحرا را مسلمان کن، فقط قدرتی را که من داشتم، آن را به من بازگردان و من با مسلمان شدن مردم کاری ندارم....
امروز اما با مسلمان شدن مردم کار دارند...
 شرایط امروز به‌مراتب سخت‌تر و پیچیده‌تر از آن دوران است.

از آیه 137 به بعد و آیات این صفحه شریفه ،
بعد از اشاره به کمک الهی در جنگ بدر، به غزوه احد و خطوط کلی شکست مسلمین در این جنگ می پردازد :
*فرار گروهی از شرکت در جنگ ،برای اینکه مبادا کشته شوند ...
* شایعه شهادت رسول خدا (ص) وفرارعده ای...
* ظاهر شدن نفاق عده ای...
*عدم ولایت پذیری...
* دنیا دوستی  عده‌ای که بیشتر به فکر غنیمت بودندو سنگراصلی را رها کرده و زمینه شهادت عده‌ای را هم فراهم کردند...
و بدتر اینکه  " و الرسول یدعوکم فی اخراکم "رسول خدا(ص) شما را می خوانند از پشت سرتان ...
  قرآن کریم اینها را مطرح و تحلیل میفرماید،مسئلهٴ مرگ، مسئلهٴ اجل، مسئلهٴ اراده و همّت و ولایت پذیری و... را تبیین می فرماید ،چون مشکلات کسانی که در جنگ اُحد و احدها در اعصار بعد آسیب دیدندو خواهند دید این مسائل است.

بعد از جریان احد،
 شبهه ای مطرح شد و
 زمینه ای فراهم گشت
 به ترک مبارزه در آینده در بین مسلمین .
شبهه ای عقیدتی که
 اگر حق با مسلمین است 
پس چرا آسیب دیدند؟
وزمینه ای ایجاد کردند که مسلمین در جهاد حضور پیدا نکنندو به طرق دیگر بخواهندخودرا حفظ کنندکه چون کم و ضعیف و فعلا در قدرت نیستند وراههای سازش و .... که قرآن کریم در رفع این شبهات می فرماید که: 
وَ لا تَهِنُوا... نسبت به آینده
و وَ لا تَحْزَنُوا... نسبت به گذشته ،
و اصل اساسی ، "وَ أَنْتُمُ اْلأَعْلَوْنَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ" 
 یعنی محوربودن ایمان... إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنین ...
که 
أَنْتُمُ اْلأَعْلَوْن 
اگر
  إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنین ... 
و
إِنْ یَمْسَسْکُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ برای گذشته
وَ
تِلْکَ الْأَیَّامُ نُدَاوِلُهَا بَیْنَ النَّاسِ برای آینده
وَ
لِیَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا اصل اساسی ، تا معلوم دارد خداوندکسانی را که ایمان آورده اند ....

و جواب اصلی شکست و پیروزی ها را می فرماید که تمحیص  و تمیز ...
تمحیص و تمیز چیست ؟
 جامعه اسلامی یک پیکر است و 
باید امت اسلامی مرز بندی بشود،
یعنی مرز کافر و منافق جدا بشود،
 این را می‌گویند تمیز...
 "لِیَمیز اللّه الْخَبیث مِن الطَّیِّب " 
ویا
"و امْتازُوا الْیَوْم أَیُّهَا الْمُجْرِمُون"
 یعنی تمیزی با بیرون سنجیده می‌شود،
وقتی مرز جدا شد دیگر بحث ،
بحث تمحیص است،
 یعنی تمحیص امتیاز درونی و نفسی است نه نسبی ...

در داخل امت بعضی خالصند بعضی ناخالص، آنها که خالصند،خالصندو آنها هم که ناخالصند باید خالص بشوند نه اینکه از این مرز بیرون بروند،مثل  جدا کردن طلا از فلزات دیگر که می شود تمیز و بعداز جدا سازی از فلزات دیگردر کوره می گدازند تا ناخالصی طلا نیز برطرف شود این یعنی تمحیص ،پس باید تمحیص بشود ، گداخته بشود تا این ناخالصی ها زدوده بشود، تا انسان خالص نباشد نمی‌تواندحکومت بکند، چه در دنیا وچه آخرت ...سنت الهی این است...

امْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّة ...
با خواندن قصه شهدا و درجات شهدامی گویندچه منزلتی، کاش ما هم به این فیض می‌رسیدیم و میگویند یَا لَیْتَنِی کُنتُ مَعَهُمْ ... زیارت عاشورا زیارت وارث سایر زیارتها را خیلی ها می خوانند اما وقتی درهای جهاد و شهادت  باز می شود فقط نگاه می‌کنند،

در سورهٴ "احزاب آیه 19 "می فرماید :
"در زمان صلح و آرامش تند و تیز درباره جهاد و شهادت و مبارزه حرف می ‌زنند اما موقع جنگ ساکتند ..
فَإِذا جاءَ الْخَوْفُ رَأَیْتَهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ تَدُورُ أَعْیُنُهُمْ کَالَّذی یُغْشى عَلَیْهِ مِنَ الْمَوْتِ
 مثل آدم محتضر شبکه چشمشان میگرددازخوف ،
 ولی  در حالت رفاه و امنیت سَلَقُوکُمْ بِأَلْسِنَةٍ حِداد
«سلق» یعنی مدام تند و تیز دارد سخنرانی می‌کنند با یک زبان تیز به السنه حداد حدید یعنی تیز با حدّت وشدت حرف می‌زند ...

در امتحان جریان احد و
 امثال احد،
 درونها ظاهرمی شود و
 این یک اصل کلی است،
 نه مربوط به صدر اسلام ...
 همیشه این حرف هست ...

تاملی در قرآن کریم - سوره آل عمران(6)

تاملی در قرآن کریم - سوره آل عمران(7)

تحلیلهای مسائل سیاسی و نظامی در قرآن به صورت باز است نه به صورت بستهٴ تعبدی ...
خطابها با هذا بیان للناس شروع می شود عموما،
 یعنی مسائل را برای شما مبسوطاً تشریح می‌کنیم، مسائل نظامی و سیاسی را در آیات مکرّر باز می‌کند که 
اسرار شکست ،اسرار پیروزی را معلوم کند، اسرار بینشهای گوناگون را مشخص فرماید...
  فرمود که کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتَالُ وَهُوَ کُرْهٌ لَکُمْ،
 ولی نفرمود بروید بجنگید همین طور،
 هر قضیه‌ای که اتفاق می‌افتد از جریان جنگ بعد از اتفاق، قبل از اتفاق و حین جریان با آیات فراوانی تحلیل می‌کند 
حتی حرف همهٴ کسانی که در جنگ شرکت کردند یا اظهار نظر کردند آنها را هم بازگو می‌کند ...
هذَا بَیَانٌ لِلنَّاس...

یکی از جاهایی که قرآن خیلی در موردش بحث کرده است، جریان جنگ احد است ،
 چون زمینهٴ شبهه فراهم شده است ...
 وعدهٴ پیروزی است برای اهل صبر و استقامت با آسیب شناسی کامل ...
 نمی فرمایدکه هر که استقامت کرد پیروز می‌شود چه حق باشد چه باطل، 
فرمود :
 اقل شرایط پیروزی مسلمین این است که صابر باشند و مستقیم...
و شرایط دیگری جهت پیروزی لازم است که قبلا عرض شد ...

وقتی دور شدید،
 شایعه شهادت رسول خدا منتشر شد،
 وقتی نزدیک بودیدو حرف پیغمبر را می‌شنیدید جا برای شایعه نبود ،
 وقتی" فاصله گرفتید از رهبری" 
دشمن هم از این فرصت سوء استفاده کرد ...

آیه 154
إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّیْطَانُ بِبَعْضِ مَا کَسَبُوا
بِبَعْضِ مَا کَسَبُوا 
انسان در مرحله تصمیم‌گیری یا کسب دارد یا اکتساب ، یا خیر دارد یا شرّ ،
وقتی این مرحله را به سوء اختیار خود پشت سر گذاشت و وارد مرز گناه شد، گناهان را مرتکب می‌شود، 
وقتی گناهان را مرتکب شد راه توبه و انابه باز است،
 اگر توبه و انابه را هم بی‌اعتنایی کند نوبت به مرحله بع  که تجرّی و جسارت است می رسد
 و بعد از آن شیطان اینها را می‌لغزاند بِبَعْضِ مَا کَسَبُوا نه «کلّ ما کسبوا»...

آیه 154
ان الله غفور رحیم
عفو یعنی کسی با عنایتی، با توجهی به سراغ چیزی برود و او را محو کند این را می‌گویند عفو، 
عفوالهی یعنی خداوند به کسی عنایت کردو نقطه‌ ضعفهایش را جمع کرد و پوشاند. 
از اینجا معلوم می‌شود که عفو مقدّم بر مغفرت است یعنی باید با عنایتی گرفت و بعد او را پوشاند،
 وقتی گرفت و پوشاند می‌گویند «غَفَر» یعنی «سَتر» 
چون مِغفر و کلاه‌خود را هم که گفتند مِغفر برای اینکه او پوشاننده ی سر است.
 بالاتر از مغفرت ، رحمت هست که اصلاً کلّ صحنه را عوض می‌کند رحمت خاصّه الهی...
عفو و مغفرت روحش به زمینه‌سازی برمی‌گردد اصل عفو و مغفرت برای برداشتن مانع است ،
 اول  لغزشها شستشو می‌شود، بعد آن عنایت خاصّه به انسان می‌رسد،
 وقتی در قرآن کریم مغفرت با رحمت کنار هم ذکر می‌شود معمولاً مغفرت قبل از رحمت است،
 إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیم  
اول مغفرت هست یعنی چرک‌زدایی،گناه‌زدایی بعد مشمول رحمت کردن، 

هر اسمی از اسمای حسنا که
 در پایان آیه ای آمده است،
 ضامن محتوا و مضمون خود آن آیه است ،
إِنَّ اللّه هایی که در پایان هر آیه ذکر می‌شود به منزله سند محتوای آن آیه است...

آیه 167 
هُمْ لِلْکُفْرِ یَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاِْیمَان ...
آنان به کفر نزدیکتر بودند تا به ایمان،
به زبان خویش چیزى مى گفتند که در دلهایشان نبود.... 
در میان مسلمین هستند ودر صف مومنین اما دلهایشان به کفر نزدیکتر است  و
 اگر در مصدر کاری باشند؛ در تصمیم‌گیری در روز خطر اینها به مرز کفر نزدیک‌ترند،
 پرده رقیقی از اسلام را دارندکه محفوظ بمانند...
قرآن کریم سیاست رفتاری اینها را قدری بازتر می‌کند می‌فرماید: 
رفتار اینها دو گانه است،اگر مسلمین پیروز شوند اینها برای اینکه از غنیمت سهمی ببرند می‌گویند که
 مگر ما با شما و در صفوف شما نبودیم...و
 اگر کافران پیروز بشوند می‌روند به آنها می‌گویند :
مگر ما مسلمانها را تضعیف نمی‌کردیم، مگر توطئه نمی‌کردیم، مگر اراجیف پخش نمی‌کردیم،
 مگر به سود شما کار نمی‌کردیم، مگر اینها را از شورش و تهاجم علیه شما بازنمی‌داشتیم و...
دورو و دوچهره هستند تا دمِ مرگ...
مثلا رئیس منافقین مدینه وصیت می‌کند که
 بعد از اینکه من مُردم بگویید پیغمبر(ص) بر من نماز بخواند و
 قمیص یعنی پیراهن مخصوصی که پیغمبر می‌پوشد 
یعنی به بدن مطهّر پیغمبر رسیده است که متبرّک است آن پیراهن را کفن من کنند!

آیه 168
از اوصاف منافقین می‌ فرمایدکه
 الَّذِینَ قَالُوا لإِخْوانِهِمْ وَقَعَدُوا لَوْ أَطَاعُونَا مَا قُتِلُوا قُلْ فَادْرَءُوا عَنْ أَنْفُسِکُمُ الْمَوْتَ إِن کُنْتُمْ صَادِقِین  
 قرآن هذا بیان للناس است،
  یعنی کتاب تحلیلی و عقلی و مستدل است،
 علل شکست و پیروزی را تحلیل می‌کند
 وپیغمبراکرم (ص) نیز خطوط کلی را می‌آموخت ؛ نقاط قوت و ضعف را می‌گفت
 و راه ترمیم نقاط ضعف و راه تکثیر و تقویت نقاط قوّت را نشان می داد...
 منافقین چون دیدند در جریان جنگ اُحد عده‌ای شهید شدند؛ گفتند که 
اگر اینها حرفهای ما را گوش می‌دادند و نمی‌رفتند جبهه ،کُشته نمی‌شدند.
(مشابه این در همین سورهٴ  آیه 153 و 156 فرموده شده است) 
قرآن باز می‌کند مسئله را می‌فرماید : 
چقدر افرادی که رفتند جبهه و سالم برگشتند؟ چقدر افرادی که جبهه نرفتند و با علل و عوامل دیگر مُردند؟
 پس مرگ و حیات دست شما نیست که لَوْ أَطَاعُونَا مَا قُتِلُوا باشد .
نه به پیش‌بینی شماست نه به دست شما. ..
قُلْ فَادْرَءُوا عَنْ أَنْفُسِکُمُ الْمَوْتَ إِن کُنْتُمْ صَادِقِینَ ... اگر راست می‌گویید جلوی مرگ خودتان را بگیرید..

آیه 169
"هرگز کسانى را که در راه خدا کشته شده‏ اند مرده مپندار
 بلکه زنده‏ اند که نزد پروردگارشان روزى داده مى ‏شوند "
هر کسی که می‌میرد در حقیقت از دنیا به آخرت هجرت می‌کند، هیچ‌کس نابود نمی‌شود،
 انسان یک حیات مستمرّی دارد واز عالمی به عالم دیگر در حرکت است
 "انما تنتقلون من دار الی دار" هیچ‌کسی نمی‌میرد.
 منتها کافر، منافق و آن کسی که به کافر و منافق ملحق است 
همین که مُرد وارد «حُفرةٌ من حُفَرِ النیران» می‌شود گویا زنده نیست  ؛
 مانند ثم لا یموت فیها و لا یحیی در مورد جهنمیان که می فرماید ؛ نه حیات آرام‌بخشی دارد، نه می‌میرد که راحت بشود.
یعنی حیات برزخی را قرآ‌ن کریم برای هر انسانی قائل است ومی‌فرمایدکه
انسان مسافر و مهاجری است که از نشئه‌ای به نشئه‌ای سفر و هجرت دارد تا لقاءالله... 
چه مؤمن، چه کافر. 

اما چرا در مورد شهدا می فرماید اینها را مرده نپندارید اینها زنده اند ؟!

انسان زنده در دنیا چگونه است؟
از زنده دو توقّع است،
 یکی اینکه که کاری از او ساخته باشد،
دیگر اینکه درک کند و بفهمد،
یعنی درک آمیخته با عمل،عمل آمیخته با درک نشانه حیات است. 
قرآن کریم می فرماید: 
شهیدبدون مرگ وارد برزخ می‌شود،
دیگران می‌میرندو وارد برزخ می شوند،
ولی شهید زنده می‌رود،
 شهید بدون مرگ وارد برزخ می‌شود بدون اینکه اثرِ علمی و عملی دنیا را از دست بدهد وارد برزخ می‌شود.
 اثر عملی او به برکت خون اوست،
 این خون همان طوری که تبلیغ و سخنرانی و درس و علم انسان زنده می تواند داشته باشد اثر دارد این خون هم اثر دارد...

آیه 170
 آنچه در آن عالم هست غیر شهید هم می‌فهمد کافر هم وقتی رفت آنجا می‌فهمد ...
 شهید به وسیله گزارشهای الهی همه جریان را می‌فهمد نه اینکه آنچه در آن عالم است می‌فهمد،
شهید بدون اینکه بمیرد وارد می‌شود و نه تنها وقتی وارد آن نشئه شد
 همه آنچه آنجا هست می‌بیند بلکه از دنیا هم باخبر است ,
 می‌فرماید: وَیَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِم 
استبشار می‌کنند یعنی طلب بشارت می‌کنند، از چه کسی؟
 از ذات اقدس الهی ؛یعنی مبشّرشان خداست  ...
بالذین لم یلحقوا... انسان دلش می‌خواهد از حال دوستانش باخبر باشد 
از بیگانه که خبرنمی‌خواهد،می‌خواهد از دوستانش باخبر باشد؛
از  مؤمنینی که هم‌فکر بودند استبشار می‌کنند یعنی طلب بشارت می‌کنند و خدا به آنها بشارت می‌دهد که 
أَلاَّ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُون

َ پس هم نسبت به آن عالم زنده‌اند؛
 وهم نسبت به این عالم زنده‌اند ،
نه اینکه یادشان در خاطره‌ها باشد .
یادشان در خاطره‌ها بودن ،یک امر وهمی است که
 افرادمادی هم دارند برای دلگرم کردن خودشان ... 
 زنده بودن شهید  نه به این معناست که بعد از مرگ زنده است
 چون بعد از مرگ همه زنده‌اند و نه به این معناست 
وقتی که وارد آن عالم شد از اسرار آن عالم باخبر می‌شود
 چون هر کس وارد آن نشئه و عالم شد از جریان آن جا باخبر می‌شود ،
شهید را که می‌گویند زنده است هم برای آن است که 
آنجا یک حیات خاصّه دارد که دیگران ندارند، حیّ است، عنداللهی است، 
﴿فَرِحِینَ﴾ است، ﴿یُرْزَقُونَ﴾ است این خصوصیات برای او است که برای دیگران نیست .
 به دنیا هم زنده است نسبت به دنیا که خون او واقعاً اثر داردو هر مؤثری زنده است ...

آیه 176
یسارعون فی الکفر
سرعت گاهی با "الی"استعمال می‌شود، گاهی با "فی"
سَارِعُوا إِلَی مَغْفِرَةٍ مِن رَبِّکُمْ ویا «الی جنة» و... برای آن است که
 پایان سفر، غیر از خود مسیر است انسانِ سالک، 
این مسیر را ادامه میدهد تا به پایان برسد در این‌گونه از موارد کلمه «الی» به کار میرود ...

 اما در مواردی مانند یُسَارِعُونَ فِی الْخَیْرَات دیگر این انسان خود در داخل خیرات است،
یعنی درداخل خیرها دارد حرکت می کند و در یُسَارِعُونَ فِی الْکُفْرِ نیز سرعت گیرنده ،
در جمع کافران ودر داخل کفردارد سرعت می گیرد نه به سوی کافران... 
چون واقعاً کافر هستندنه اینکه جدیدا بخواهند کافر بشوندبلکه کافر هستند یا منافق ودر جنگ و غنیمت و... 
اینها راه انحرافی‌شان را تند می‌کنند همان گونه که مؤمنین راه مستقیمشان را تند می‌کنند...

آیه 179
ما کان الله لیذر المومنین علی ماانتم علیه حتی یمیز الخبیث من الطیب 
تمیز نهایی مؤمن از غیرمؤمن در قیامت است ...
این که مرز مؤمن خالص از غیرخالص جدا بشود
 در بلاها و صبر بر بلا هم بخشی از افراد خالص از غیرخالص جدا می‌شوند ،
ولی آن طوری که
 "وَامْتَازُوا الْیَوْمَ أَیُّهَا الْمُجْرِمُونَ"
 باشد و همه سرائر و سریره‌ها بیرون بیاید یَوْمَ تُبْلَی السَّرَائِر آن طور در دنیا ممکن نیست،
 
و چه اصطلاح زیبایی دارد ، 
می‌فرماید:
 "مَا کَانَ اللّهُ لِیَذَرَ الْمُؤْمِنِینَ"
خداوند می‌خواهد مؤمنین را آزاد کنداز اختلاط با غیرمؤمن ...
و  وصف ایمان را ذکرمی کند: 
لیذر المومنین....المومنین...

"حَتَّی یَمِیزَ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ"
یعنی آنچه اصل و آنکه اصیل است می‌ماند، 
آنکه داخل اصل شده است جدا می‌شود تا خبیث را از طیب جدا کند ،
مانند جدا کردن سنگ از غلات یا حبوبات...

آیه 173 و 174
بالاخره اهل فتنه مایلند که خشیت خودشان را، خوف از خودشان را در دل نخبگان و خواص،
 به جای خشیت از خدا بنشانند؛ یعنی مایلند که از آنها ترسیده بشود؛ 
«الّذین قال لهم النّاس إنّ النّاس قد جمعوا لکم فاخشوهم فزادهم ایمانا و قالوا حسبنا اللَّه و نعم الوکیل».
یعنی اینکه دائماً دارند به ما میگویند: 
آقا ! «إنّ النّاس قد جمعوا لکم فاخشوهم»، 
جوابش همین است: «فقالوا حسبنا اللَّه و نعم الوکیل». 
نتیجه‌‌اش هم این است: «فانقلبوا بنعمة من اللَّه و فضل لم یمسسهم سوء». 
نتیجه‌‌ی این احساس، این درک، این حقیقت روحی و معنوی همین است که: 
«فانقلبوا بنعمة من اللَّه و فضل لم یمسسهم سوء». بنابراین، بایستی این شجاعت را داشت.
بیانات امام خامنه ای 
۱۳۸۸/۰۷/۰۲

این‌طور هم نیست که ما فرض کنیم در همه‌ی حالات خدای متعال موظف است کمک مادّی کند؛
 نه، طبیعت عالم هرچه هست، نقشه‌ی الهی کار خودش را می‌کند. 
زکریای نبی را با اره به دو نیم کردند. من ذیل این آیه‌ی شریفه‌ی 
«الّذین قال لهم النّاس انّ النّاس قد جمعوا لکم فاخشوهم فزادهم ایمانا و قالوا حسبنا اللَّه و نعم الوکیل
 فانقلبوا بنعمة من اللَّه و فضل لم یمسسهم سوء»
سابقاً روایتی دیدم که این «فانقلبوا بنعمة من اللَّه و فضل لم یمسسهم سوء» 
مربوط به همانهایی است که در راه خدا کشته شدند. 
کشته شدن در راه خدا، «سوء» نیست. 
معنای «لم یمسسهم سوء» این نیست که یک سیلی هم به ما نخواهد خورد؛ 
چرا، سیلی هم می‌خورد؛ بالاتر از سیلی هم می‌خورد؛ منتها این «سوء» نیست. 
با معیار الهی که نگاه کنید، «لم یمسسهم سوء»؛ 
اما با معیارهای مادّیِ بشری که نگاه کنید، همه‌اش «سوء» است. 
خدای متعال با معیارهای خودش حرف می‌زند؛ با معیار محدود ما مادّی‌دلها و مادّی‌ذهنها که حرف نمی‌زند.
به‌هرحال ان‌شاءاللَّه خدا کمک می‌کند. 
حرکت شما باید برای قبول و رضای خدا باشد.
 در مناجات شعبانیه می‌خوانیم: «ما اضنّک تردّنی فی حاجة قد افنیت عمری فی طلبها منک».
 آن چیزی که ما عمر خود را برای آن فنا کردیم، چیست؟ 
آن ان‌شاءاللَّه کسب رضا و مغفرت الهی است؛ اصل کار این است؛ این باید به دست بیاید.
۱۳۷۰/۱۲/۰۵
بیانات در دیدار مسئولان سازمان تبلیغات اسلامی