سریره

وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلینَ حجر/47

سریره

وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلینَ حجر/47

بخشی از خطبه غرادروصف دنیا

 مَا أَصِفُ مِنْ دَارٍ أَوَّلُهَا عَنَاءٌ وَ آخِرُهَا فَنَاءٌ فِی حَلاَلِهَا حِسَابٌ وَ فِی حَرَامِهَا 

عِقَابٌ مَنِ اِسْتَغْنَى فِیهَا فُتِنَ وَ مَنِ اِفْتَقَرَ فِیهَا حَزِنَ وَ مَنْ سَاعَاهَا فَاتَتْهُ وَ 

مَنْ قَعَدَعَنْهَاوَاتَتْهُوَ مَنْ أَبْصَرَ بِهَا بَصَّرَتْهُ وَ مَنْ أَبْصَرَ إِلَیْهَا أَعْمَتْهُ قالالشریف

 أقول و إذا تأملالمتأملقوله ع و من أبصر بها بصرته وجد تحتهمن المعنى

 العجیب و الغرض البعید ما لا تبلغ غایته و لا یدرک غوره لا سیما إذا قرن

 إلیه قوله و من أبصر إلیها أعمته فإنهیجد الفرق بین أبصربها و أبصر إلیها

 واضحا نیرا و عجیبا باهرا


 خطبه 82 نهج البلاغه خطبه(غراء)خوانده می شود.

 یعنی خطبه برجسته و علت انتخاب این نام برای این خطبه طول خطبه

 است؛چرا که از خطبه های حضرت  خطبه ‏ای نیست که از لحاظ لفظ و 

معنی برجسته نباشدو در تمام خطبه‏ ها؛سبک خاص بیان وکتابت حضرت

 که مبتنیبر ایجاز،و گنجانیدن حداکثر معانی در حداقل کلمات می‏باشد ؛

مشاهدهمی‏شود و کلماتی که از طرف آن حضرت، انتخاب شده طوری

 متناسب و دارایانسجام است که اگر یک کلمه را ازیک جلمه بردارند

تا کلمه‏ای دیگر به جایشبگذارند بنیان فصاحت متزلزلمی‏شود.


 دراین بخش خطبه در مورد دنیا ودنیا طلبان می فرمایند:


«چگونه توصیف کنم سر منزلى را کهابتداى آن سختى و مشقت است 

و پایان آن فنا و نیستى، در حلال آنحساب است و در حرامش عقاب، 

ثروتمندش فریبمى‏ خورد و فقیر و گدایش محزون مى‏ گردد.

 چه بسیار کسانى که به دنبالش بدوند و به آن نرسند و چه ‏بسیار 

کسانى که رهایش سازند و به آنها روى آورد.


 هر کس با چشم بصیرت و عبرت بنگرد به او بصیرت و بینائى بخشد؟

و آن کس که چشمش دنبال آن باشد و فریفته آن گردد از دیدن حقایق

نابینایش کند


سید رضى مى ‏گوید:


 اگر در این جمله امام(ع) "و من ابصر بها بصرته‏"(کسى که با چشمبصیرت

 به آن بنگرد بینایش کند)تأمل شود،معنى شگفت‏ آور و مقصود ژرفى است

 که به پایانآن نتوان رسید،

 اگر جمله‏ «من ابصر الیها اعمته‏» (کسى که منتهى‏ آرزوى خود را دنیا قرار

 دهدکورش خواهد کرد.) کنار جمله بالاگذارده شود، در این صورت‏به خوبى

فرق واضحى بین آن دو یافت‏ خواهد شد،

 فرقى روشن، شگفت‏ انگیز و آشکار


در حقیقت جمله (من ابصر بها بصرته...) اشاره به یک‏ مسئله مهم از

جهان بینى اسلامى مى ‏کند و آن اینکه: 

دنیا و مواهب مادى این‏ جهاناگر «وسیله‏» باشند؛

(همان طور که از جمله ‏«ابصر بها» استفاده مى‏ شود)باعث بصیرت و

 بینایى و نتیجه‏ هایى انسانى و مردمى است ؛

واگر «هدف‏»نهایى ‏را دنیا تشکیل دهند؛

 باعث کوردلى و گمراهى خواهند شد.

آنچنان که از جمله‏ «ابصر الیها» استفادهمى‏ شود؛ تفاوت میاندنیاى

مذموم و ممدوح‏ همان است که از «الیها» و «بها» استفاده مى‏ شود.


حضرت على(ع) فرمودند: 

در هر که شش خصلت جمع شود هیچ خواسته اى را براى رسیدن به

 بهشت و هیچ چیز را براى گریز از دوزخ رها نساخته است:

1- کسى که خدا را بشناسد و اطاعتش کند.

 2 - شیطان را بشناسد و نافرمانیش کند.

3 - حق را بشناسد و پیرو آن شود.

4 - باطل را بشناسد و از آن بپرهیزد،

 5 - دنیا را بشناسد و آن را دور بیفکند

 6 - آخرت را بشناسد و آن را بطلبد.

 

جرعه ای معرفت

«عمرسعد» آدم عجیبی‌ست. 

یعنی شخصیتش از شدت دمِ‌دست‌بودن و باورپذیربودن برای قرار گرفتن

 توی آن جایگاه عجیب است. آدم فکر نمیکند کسی مثل او فرماندهی

 تاریک‌ترین سپاه تاریخ بشود. 


ماها تصور میکنیم سردسته‌ی آدم‌هایی که مقابل 

امام حسین میایستند،

 باید خیلی آدم عجیب و غریبی توی ظلم و قساوت باشد. 

ظاهراً اما این‌طور نیست.


 عمرسعد، خیلی هم آدم دور از دسترس و غریبی نیست. 

ماها شاید شبیه «شمر» نباشیم یا نشویم هیچ‌وقت،


 اما رگه‌هایی از شخصیت عمرسعد را خیلی‌هایمان داریم. 

رگه‌هایی که وسط معرکه می‌تواند آدم را تا لبه‌ی پرت‌گاه ببرد.


از همان لحظه‌ی اول ورود به کربلا شک دارد 

به آمدنش، به جنگیدنشبا حسین. 

حتی  آرزو کرده که کاش خدا من را از جنگیدن با حسین نجات بدهد.

 عمر سعد «علم» دارد. «علم» دارد به این‌که حسین حق است. 

به این‌که جنگیدن با حسین، یعنی قرار گرفتن توی سپاه باطل.

 

اما چیزهایی هست که وقت «عمل» می‌لنگاندش.

 زن و بچه‌هاش، مال و اموالش،‌ خانه و زندگی‌اش و مهم‌تر از همه‌ی 

این‌ها؛گندم‌های ری؛ وعده‌ی شیرین فرمانداریِ ری.

شب دهم امام می‌کِشدش کنار، حرف می‌زند با او . 

حتی دعوتش می‌کند به برگشتن، به قیام در کنار خودش.

 می‌گوید؛ می‌ترسم خانه‌ام را خراب کنند،‌ امام جواب میدهند: 

خانه‌ی دیگری می‌سازم برایت. میگوید؛ 

میترسم اموالم را مصادره کنند!

 امام می فرماید؛ بهتر از آن‌ها را توی حجاز به تو میدهم.

 میگوید نگران خانواده‌ام هستم، ‌نکند آسیبی به آن‌ها برسانند ...


ماها هم «شک» داریم،

 همیشه در رفت و آمدیم بین حق و باطل


با آن‌که به حقانیت حق واقفیم. 

مال و جان و زندگی و موقعیت‌مان را خیلی دوست داریم؛‌ 

از دست دادنشان خیلی برایمان نگران‌کننده است. 


و این‌ها نشانه‌های خطرناکی‌ هستند.

 نشانه‌های سیاهی از شباهت ما با عمرابن‌سعد‌ابن‌ابی‌وقاص.

 هزاری هم که هر بار توی زیارت عاشورا لعنتش کنیم.


عمرسعد از آن خاکستریهایی بود که کربلا تکلیفشان را با خودشان 

معلوم کرد. 

رفت و آمد میان سیاهی و سفیدی تمام شد دیگر. 

رفت تا عمق سیاهی‌ها و دیگر همان‌جا ماند.

بیانات استاد ابراهیمی دینانی پیرامون لیالی قدر

 زمان و لیل به آفاقی و انفسی، تقسیم می شود و همچنین نهار و شجر و حجر آفاقی و انفسی داریم و بطورکلی هرچیز که در این عالَم مُلکیِ دارای زمان و مکان، وجود دارد، در ملکوت نیز وجود دارد. ملکوت، یعنی باطن این عالُم؛ وعالَم انفسی همان باطن عالَم آفاقی است. هر دوی این عوالم آفاقی و انفسی، دارای اندازه هستند. زمان عالَم آفاقی، همین زمانی است که ما اندازه گیری و محاسبه اش می کنیم و ساعت و دقیقه و ثانیه و ماه و سال برای آن قائلیم. زمان انفسی نیز دارای اندازه است اما شایسته ی قرار گرفتن در تقویم نیست. بیشتر وقایعی که برای انبیا و به خصوص اولیا رخ می دهد در عالَم انفسی است  چون انبیاء، دارای جنبه ی آفاقی و خلقی نیز هستند و از هر دو جنبه ی آفاقی و انفسی برخوردارند. اولیا بیشتر دارای جنبه ی انفسی هستند و کمتر با خلق هستند، زیرا رسالت ندارند و رسول نیستند. بنابراین انبیاء، از هر دو جنبه برخوردارند. برای مثال، درست است که در عالَم آفاقی هم یک لحظه ای وجود داشت که شاید عایشه نیز در کنار پیغمبر نشسته بود و نزول وحی را تماشا می کرد. این واقعه در همین عالُم که عالَم آفاق است اتفاق می افتد و این لحظه ها را تاریخ، ثبت و ضبط کرده است. برای مثال، لحظاتی را که حضرت به غار حرا می رفت مشخص و آفاقی است، اما پیش از آن در عالَم انفسی بوده است. برای قضیه ی خضر(ع) و حضرت موسی (ع) به نظر می رسد که در عالَم آفاق باشد اما پیش از آن در عالَم انفس است.

برخی می گویند که این وقایع در زمان گذشته بوده است و زمانشان به پایان رسیده است و برخی دیگر می گویند که بشر در آینده به آنها دست خواهد یافت. اما باید گفت که در همین زمان نیز این قضیه حل شده است و این وقایع در زمان انفسی اتفاق افتاده است. کسانیکه می خواهند وقایع غیبی و حقایقی را که برای انبیا و اولیا اتفاق افتاده است، صرفا در بستر زمان و مکان، بسیاری از حقایق دینی به اسطوره تبدیل می شود. افرادی که این وقایع را اسطوره و ساخته ذهن بشر می دانند، به زمان انفسی آشنایی ندارند و می خواهند همه چیز را در زمان آفاقی ببینند. آنان می بینند که این حقایق انفسی، شبیه وقایع آفاقی نیست، آن را اسطوره می دانند. زمان انفسی، جزئی از حقایق، بلکه منشأ حقایق است.

حافظ می گوید :

آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است

یارب این تأثیر دولت از کدامین کوکب است

ما باید لیلة القدر واقعی را در عالَم انفسی و ملکوت بجوییم که البته هر لحظه در این عالَم مُلک ، مظهری از همان ملکوت است و هرچه گردش گردش لیل و نهار و تقویم ها تغییرپذیر باشد ، که البته این عالَم ، عالَم تحول و تغییرپذیری است ، اما این حقیقت ، در هر شبی که اتفاق افتاده است ، مظهر آن لیلی است که در عالَم انفسی است و لیلة القدری که در این عالَم انفسی وجود دارد ، همواره از ازل تا ابد هست اما مظهر آن در این عالَم میتواند تغییر پذیر باشد و در هر شبی باشد که البته برای اهل خلوت ، هرشب اتفاق می افتد .

قرآن کریم ، که مستور در مَکمَن غیب بوده است ، در این شب نازل می شود . قرآن از غیب آمده است و سرانجام به غیب نیز بازخواهد گشت و کسانیکه از قرآن ، پیروی می کنند نیز به عالَم غیب راه خواهند یافت . پس قرآن کریم از غیب آمده است ، به غیب بازخواهد گشت و پیروانش را به غیب خواهد رساند . حال این غیب کجاست ؟ قرآن کریم می فرماید : یؤمنونَ بالغَیبِ و باید ایمان به غیب داشت . ترجمه غیب به معنای پنهان است . آنچه غیب است یعنی پنهان است و ما آن را نمی دانیم . شاید پرسیده شود که غیب در درون ماست و یا در بیرون ماست ؟ اگر در بیرون ماست کجاست ؟ بیرون ما از همین جایی که ما در آن نشسته ایم تا برسد به کرات و کهکشان های دوردست و تا مهبانگ امتداد دارد . آیا کُراتی که در سپهر وجود دارند ، غیب هستند ؟ البته شاید بتوان به آن غیب نسبی گفت . اگر غیب به معنای پنهان باشد ، نه تنها کُرات دیگر ، بلکه در همین جا و داخل جیب شما نیز برای من غیب شمرده می شود . اما میتوان همه ی اینها را رفت و دید و برای ما آشکار می شوند . اگر کره ی ماه و کهکشان ها پنهان است می توان یک روزی رفت و دید . بنابراین غیب ، آن نیست که دیده نمی شود و نمی دانیم . غیب ، آن چیزی است که همواره برای ما پنهان است . آن غیب ، سرّ سُویدای انسان است و کَنز خَفی و بالاتر از آن کَنز اخفی است که عرفا به آن مقام اَخَفیّت را اطلاق می کنند که بسیار بالاتر از مقام خفی است و هرگز آشکار نمی شود .  

قرآن کریم ، از مَکمَن غیب آمده است که هیچ فردی به آن دسترسی ندارد و نمی تواند به آنجا برود و اوست که باید بیاید . خداوند این قرآن را از مَکمَن غیبِ دست نیافتنی فرو فرستاده ؛ و این قرآن آمده است تا در باطن حضرت ختمی مرتبت رسیده است و مسیر نزول و عبور آن ، کره ی ماه و مرّیخ یا کهکشان نبود . اگر این مسیر ، عبور از کرات آسمانی بود و دستگاه گیرنده ای وجود داشت که بتواند آن را دریافت کند ، شاید شما پیش از آنکه به قلب پیامبر برسد آن را می گرفتید ؛ که البته هیچ دستگاهی نمی تواند آن را دریافت کند و اگر این دستگاه های گیرنده ی موجود و هزاربرابر قوی تر از اینها نیز وجود داشت کسی نمی توانست قرآن و وحی نبوی را ضبط کند . برای مثال ممکن بود بشود صدای حضرت داوود را ضبط کرد . گفته می شود که حضرت داوود خوض لحن بوده است و حال اگر او آوازی خوانده است ، فرکانس و طنین صدای او در فضا وجود دارد و اگر دستگاه گیرنده ی قوی ای داشته باشیم ، شاید بتوانیم این صدا و تمام صداهایی را که در این عالَم به وجود آمده است ضبط کنیم . اما به نظر شما وحی محمدی(ص) ضبط شدنی است ؟ پس اینطور نبوده است که از کراتی عبور کند . مصبّ وممرّ ورود وحی در باطن حضرت ختمی مرتبت(ص) بوده است که هیچ فردی به آنجا راه ندارد . حال جبرئیل در کجا بود ؟ جبرئیل نیز در باطن ایشان بود . جبرئیل ، شأنی از شئون خود حضرت خاتم بود . این حقایق آمده است تا با زبان مبارک حضرت رسیده است و حضرت ختمی مرتبت(ص) آن را برای ما بیان کرده است .

 

کتاب معرفت، صفای رمضان، ص 38-37