سریره

وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلینَ حجر/47

سریره

وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلینَ حجر/47

آیه های زندگی

 إِنَّ اللَّهَ یُضِلُّ مَن یَشَاءُ وَ یهَدِى إِلَیْهِ مَنْ أَنَابَ* 

الَّذِینَ ءَامَنُواْ وَ تَطْمَئنِ‏ُّ قُلُوبُهُم بِذِکْرِ اللَّهِ  أَلَا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئنِ‏ُّ الْقُلُوبُ( 27، 28رعد )

 و هر کس را که [به سوى او] بازگردد، به سوى خود راه مى‏نماید (27)

 همان کسانى که ایمان آورده‏اند و دلهایشان به یاد خدا آرام مى‏گیرد.

 آگاه باش که با یاد خدا دلها آرامش مى‏یابد(28 )


هدایت گاهی به نحو آدرس دادن و راه نشان دادن است و

 گاهی به نحو با خود بردن (همراه شدن) و واصل کردن به هدف و مطلوب. 

هدایت الهی که در آیاتی از آن 

به عنوان رحمت الهی نیز یاد شده - اگر چه دارای مرتب و مراحل است - از نوع دوم است

شوقِ قلب به انابه، روکردن و یاد و ذکر می انجامد.

 قلب و دل که رو به جانب او کند و یاد او داشته باشد و اورا بجوید بی قرار و  نا آرامِ او می شود، 

زیرا او را هر کجا و در هر چیز می جوید و نمی یابد چرا که چون او در جهان نمی گنجد

 پس دائم سراغ او را می گیرد و در هر کسی یا جایی که نشانی از اوببیند دل می بندد و

 با هر ذکر و یادی دوباره پریشان و بی قرارش می شود .

إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذَا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبهُمْ ...

اهل ایمان آنانند که وقتى خدا یاد مى‏شود دلهایشان مى‏لرزد و بی قرار و مضطرب می شود...

 (رعد آیة 2 )

  « کسى که اشتیاق به لقاى پروردگار متعال پیدا می کند :

 اشتهاى غذا ندارد، و از نوشیدنی ها لذت نمی برد.آسوده نمی خوابد،

 و با کسى انس و گرمى پیدا نکرده، در سرایی آرامش نمی یابد،

 و در هیچ آبادى سکنى نمی گیرد. پوشاک نرم و لطیف نمی پوشد، 

بی قرار است وآرامشی ندارد و ....

 این جستجو و سلوک قلبی ادامه می یابد و از رحمتها و هدایتهای الهی چنان سرشار می شود که

 قلب سالک تکامل یافته و آنگاه حضرت دوست را با همه چیز و در همه جا می یابد.

 می بیند که گمشده اش همواره با او بوده و هست . 

از این رو بی قراری به قرار و اضطراب به طمأنینه بدل می شود.

پس قلب مشتاق و  با انابه و ذکر، قلب مطمئن می شود.  

الَّذِینَ ءَامَنُواْ وَ تَطْمَئنِ‏ُّ قُلُوبُهُم بِذِکْرِ اللَّهِ  أَلَا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئنِ‏ُّ الْقُلُوبُ.

 



السلام علیک یا وارث ابراهیم خلیل الله

  

وَاتَّخَذَ اللَّهُ إِبْرَاهِیمَ خَلِیلًا...

السلام علیک یا وارث ابراهیم خلیل الله

* فرشته ای نداداد:

سُبّوحٌ قُدّوس رَبُّ المَلائِکَةُ وَ الرّوح 

 حضرت ابراهیم (ص)فرمودند

نصف مالم در مقابل تکرار نام محبوبم 

وبا تکرار ذکر حضرت ابراهیم (ص)به وجد آمد و فرمود

تمام داراییم در مقابل تکرار ذکر" سُبّوحٌ قُدّوس ... رَبُّ المَلائِکَةُ وَ الرّوح "

**بزرگان شهر که منافع خود را در خطر می دیدند حکم به سوزاندن ابراهیم دادند،

 ابراهیم را به آتش انداختند... 

 جبرئیل نازل شدکه ابراهیم حاجتت را بگو

ابراهیم (ص)گفت : پروردگارم حال مرا می بیند و به حالم آگاه است و همین برایم کافی است ...

*** ابراهیم در "خواب "دید که اسماعیلش را قربانی می کند.

 دست و پای فرزندش را بست. صورتش را به زمین گذاشت تا مهر پدری مانع اجرای امر خداوند نشود. چاقو را زد . امّا نبرید . خداوند فرمود : تو امر می کنی بِبُر امّا من امر میکنم نَبُر

اسماعیل را به قربانی بزرگ بخشیدیم ...

"وَفَدَیْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ (صافات 107)

 

ابراهیم (ع) خلیل الله شد و

 حضرت امام حسین (ع) ابا عبدالله...

تمام دارایی ، حتی لباس تنش تا انگشت و انگشترش را داد.

 جان خود و جان عزیزانش را ...

 

چیزی را که ابراهیم در" خواب" دید،

 امام حسین (ع )

نه یک بار که 

هفده باردرجلوی چشمانش دید

جوانش "قطعه قطعه " شد

شش ماهه اش ذبح شد.

 علمدارش ...

 

ابا عبدالله قبل از پای گذاشتن به صحنه ی کربلا همه ی وقایع را می دانستند...

 وتنها سخنشان این بود :

 "الهی رِضاً بِرِضِاکَ، صَبراً عَلی قَضائِک یا رَبَ لا الهَ سِواکَ..."

 

خداوند فرموده بود که 

جان اسماعیل را به چنین بنده ای خواهم بخشید...

 از اسماعیل ،پیامبر خاتم (ص) و از صلب ایشان امام حسین (ع )

و ذبحی عظیم درصحرای کربلا... 

"وَفَدَیْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِیم"ٍ 

السلام علیک یا وارث ابراهیم خلیل الله

عبادت

 عبادت براى این است که با جان عالم آشنا شویم

اصلا عبادت براى چیست؟

براى این است که در ما نورانیت پیداشود،بلکه به آن عمق عالم،به آن‏ جان عالم راه پیدا کنیم،

خودمان جان و دل پیدا کنیم و با جان عالم آشناشویم

قرآن فرمود: «و من کان فى هذه اعمى فهو فى الاخرة‏اعمى و اضل سبیلا »

آنکه در این جهان کور باشد در آخرت کور است ‏و گمراه‏تر.

 مقصود از«اعمى‏»چیست؟

آیا مقصود کسى است که ‏در این دنیا چشم سر نداشته باشد؟

این که براى کسى جرم‏ نمى‏ شود،و چقدر اولیاء الله بوده ‏اند که چشم نداشته‏ اند.

در انسان حس هایى ‏وجود دارد که اگر آنها را تربیت کند چیزهایى را مى ‏بیند که 

هیچ‏ بینایى سرى آن چیزها را نمى ‏بیند.

امروز ثابت‏ شده‏ که حواس دیگرى هم در انسان هست،لا اقل بالقوه هست و

 مى ‏تواندوجود داشته باشد.

پس آیه قرآن که مى ‏فرماید:

  من کان فى هذه اعمى فهوفى الاخرة اعمى و اضل سبیلا

 چه مى ‏خواهد بگوید؟

هر کس دراین دنیا کور باشد در آن دنیا کورتر است.نمى ‏خواهد بفرماید کسى ‏که 

چشم سرش کور باشد چنین است

در آیه ‏اى دیگر قرآن کریم مى ‏فرماید:

  و من اعرض عن ذکرى‏ فان له معیشة ضنکا و نحشره یوم القیامة اعمى‏

 آنکه از یاد من ‏اعراض کند،آنکه خدا را-آن نور آسمان و زمین-را فراموش کند،

آنکه در خانه دل خودش را بر این نور ببندد و خانه دل خودش راتاریک نگه دارد،

اثرش در این دنیا این است که همیشه در زندگى ‏احساس فشار مى‏ کند،ثروت دنیا

 و سلطنت دنیا را هم که به او بدهندباز هم در فشار است،و اما در آخرت ما او را

 کور محشور مى ‏کنیم،واو در آخرت به ما اعتراض مى‏ کند،مى‏ گوید:

 رب لم حشرتنى اعمى ‏و قد کنت بصیرا

 پروردگارا من که در دنیا چشم داشتم،چرا مراکور به این دنیا آوردى؟

مى ‏دانید به او چه جواب مى‏ دهند؟ جواب ‏مى ‏دهند که بینایى آن دنیا به درد این 

دنیا نمى ‏خورد.اینجا یک ‏بینایى دیگرى لازم دارد که باید در آنجا به دست مى ‏آوردى:

 قال کذلک‏اتتک آیاتنا فنسیتها و کذلک الیوم تنسى‏  

 تو آن چشم بینا را در دنیا پیدا نکردى که آیات ما را ببینى، آیات ما جلوى چشمت بود

و نمى ‏دیدى،کور بودى،بدیهى است که اینجا هم کورى،هر که دردنیا چشم باطن داشته

 باشد اینجا هم چشم دارد.....

شهید مطهری ، آشنایی با قرآن ، جلد چهارم

 

با مولانا


در آدمی، عشقی و دردی و خارخاری و تقاضایی هست که
 اگر صد هزار عالَم مُلک او شود  که نیاساید و آرام نیابد.
 این خلق به تفصیل
 در هر پیشه ای و صنعتی و منصبی و
 تحصیل نجوم و طبّ و... می کنند
 و هیچ آرام نمی گیرند،
 زیرا آنچه مقصود است به دست نیامده است.
 آخر ، معشوق را " دلارام " می گویند، 
یعنی که دل به وی آرام گیرد - پس به غیر چون آرام و قرار گیرد ؟
 این جمله خوشی ها و مقصود ها چون نردبانی ست و
 چون پایه های نردبان، جای اقامت و باش نیست،
 از بهرِ گذشتن است. 
خُنک او را که زودتر بیدار و واقف گردد، 
تا راهِ دراز بر او کوته شود و
 در این پایه های نردبانِ عمر خود را ضایع نکند.
فیه مافیه /مولانا

در مکتب معصوم

 فی الفقیه، عن الصّادق (ع) :

 «من لم یکن له واعظ من قلبه و زاجر من نفسه و

 لم  یکن له  قرین  مرشد استمکن عدوّه من عنقه».

 (شافی، صفحه‌ى ۶۵۲ )

اولین چیزى که موجب میشود که انسان بتواند در مقابل دشمنش ایستادگى کند

و مانع بشود از تصرف دشمن و تسلط دشمن، "واعظ من قلبه"؛ از قلب خود ؛

واعظى براى خود داشته باشد.

 قلب متذکر بیدار، انسان را نصیحت میکند، موعظه میکند. 

یکى ازبهترین وسائلِ اینکه انسان قلب را وادار کند به موعظه‌ى خود و فعال کند

 در موعظه‌ى خود، همین دعاهاست،

 و سحرخیزى؛ 

اینها دل انسان را به عنوان یک ناصح براى انسان قرار میدهد. 

 اول : «واعظ من قلبه».

و یا : «و زاجر من نفسه»؛ 

از درونِ خود یک زجرکننده‌اى، منع‌کننده‌اى، هشداردهنده‌اى داشته باشد.

 اگر این دو تا نبود، «و لم یکن له قرین مرشد»،  همراهى که او را ارشاد کند، 

به او کمک کند، راهنمائى کند، که

 «من یذکّرکم اللَّه رؤیته»، دیدار او شما را به یاد خدا بیندازد؛

 اگر این هم نبود،

 «استمکن عدوّه من عنقه»؛ خود را در مقابل دشمنِ خود مطیع کرده است؛ 

دشمنِ خود را مسلط کرده است بر خود و بر گردن خود، که سوار بشود.