سوره مبارکه احزاب
آیه 59
یا أَیهَا النَّبِی
قُلْ لِأَزْواجِکَ وَ بَناتِکَ
وَ نِساءِ الْمُؤْمِنینَ
یدْنینَ عَلَیهِنَّ مِنْ جَلاَبِیبِهِنَّ
ذلِکَ أَدْنی أَنْ یعْرَفْنَ فَلا یؤْذَین
َ وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحیماً
ای پیامبر!
به همسرانت و دخترانت و
زنان مومنان بگو
جلباب [= چادر یا مقنعه بلند]هایشان را به خود نزدیکتر کنند،
این کار [به احتیاط] نزدیکتر است تا [به حیا و عفت] شناخته شوند و مورد آزار قرار نگیرند؛
و خداوند همواره بسیار آمرزنده و دارای رحمتی همیشگی است.
«جَلاَبِیبِ»
ازریشه «جلب» به معانی:
1_سوق دادن ویا چیزی را از جایی به جای دیگر آوردن ،
در فارسی هم «جلب کردن» به معنای احضار کردن و آوردن کسی مثلا به دادگاه به کار میرود،
و وقتی با حرف «علی» متعدی شود به معنای حرکت دادن همراه با قهر و خشم است ،
"وَ أَجْلِبْ عَلَیْهِمْ بِخَیْلِکَ وَ رَجِلِکَ:
با سواره و پیادهات بر آنها بتاز؛
(إسراء/64)
2 _ چیزی که روی چیز دیگری را بپوشاند،
«جُلبة» قشر و لایهای است که وقتی جراحتی خوب میشود، روی محل زخم مشاهده میشود، و به لباس هم از این جهت که بدن را میپوشاند «جلباب» گفته میشود.
(مفردات ألفاظ القرآن، ص199)
خمار و جلباب، پارچههایی بوده که زنان به صورت آزاد روی سر خود میانداختهاند؛
خماراندازه کوچکتری داشته (شبیه روسریهای امروزی) که قرآن کریم در مورد آن میفرماید: «وَلْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَى جُیُوبِهِنَّ: و روسریهای خود را باید بر گریبان خویش زنند؛ نور/31»
یعنی با خمارها، گریبانها و جلوی گردن و سینه را هم بپوشانید؛
جلباب اندازه بزرگتری داشته، که برخی آن را در حد رداء و چادر دانسته؛ و برخی آن را بین چادر و خمار (روسری) دانستهاند که از بالای سر تا کمر را شامل میشده است،
تاکید آیه براین است که
"یدْنینَ عَلَیهِنَّ مِنْ جَلاَبِیبِهِنَّ"= آن را به خود نزدیک کنید،
به تعبیر امروزی، حجابتان را محکم کنید.
(المیزان، ج16، ص399)
در آیه ی شریفه صحبت از
امر به مقام نبوت است و
ابلاغ به زنان و دختران پیامبر و نساءالمومنین ،
یعنی مورد ابلاغ ،مساله ای اجتماعی است و
تاکید بر لازواجک و بناتک
به جهت اهمیت رعایت
این مساله از خانواده خود پیامبر اکرم(ص)می باشد
(مباحث آیات قبل در مورد منطق منافق ونفوذ در بیت رهبران و علمای دینی)
ضعف شناخت و
نگرش ناقص به مسئله زن در اسلام ؛
مانع از ارائه نظام جامع و کاملی از
شخصیت و جایگاه زن در اسلام شده است و
این امر
سبب ایجاد شبهات زیادی
درتصویرو تصور درست
از زن در اسلام می باشد .
در حال حاضر،
تئوریسین های استکبار جهانی در صددند تا
ارزشهاوفضیلتها را بر مبنای تفکرات جنسیتی و ارزشگذاریهای مادی خود تنظیم کنندو اصول راستین و احکام منطقی قرآن را نیز بر همین مبنا به چالش می کشند ...
در اسلام،
ارزشها و ضد ارزشها
دارای جنسیت نیستند .
این انسانها هستند که
در مسیری که انتخاب می کنند،
ارزشها و یا ضد ارزشها را
کسب کرده و
خود تبدیل به ارزش و
یا ضد ارزش می شوند که
یا در راه حق و فضیلت،
و یا در مسیرباطل و ضلالت
قرار می گیرند .
در آیه 35 همین سوره می فرماید:
إِنَّ المسلمین وَ الْمُسْلِماتِ وَ
الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ ....
یعنی درذکر فضایل و ارزشهادر مؤمنان،
ودر بیان اساسى ترین مسائل اعتقادى، اخلاقى و عملى،
زن و مرد را در کنار یکدیگر،
همچون دوکفه یک ترازو قرارمى دهد،
و تعالی و کمال را در همه ی
ابعاد اعتقادی، اخلاقی، عملی،فردی و اجتماعی انسان،
بدون" نگاه جنسیتی " به عنوان ارزش مطرح می کند.
در قرآن به زن از دو جهت و بعد پرداخته شده است :
شخصیتی و
جنسیتی،
شخصیتی در همه مراحل انسانی،اجتماعی و سیاسی ،
و جنسیتی در قالب جنس زن
بر اساس فطرت ، طبیعت و ساختار جسمی و روانی...
اساس دستورات و رهنمودهای قرآنی
در مورد رفتارو
حتی گفتار و پوشش و
حجاب برای زن
به قصد این است که
زن در جامعه ،
نه در "مقام جنسیت " ،
بلکه در"مقام شخصیت"
حضور داشته باشد.
در رهنمودهای قرآنی ،
نه تنها شخصیت اجتماعی زن ،
بلکه طبیعت و
مراحل تکوینی زن و
ابعاد روحی و جسمی او ،
کاملا منطقی و عقلی؛
اساس بینش ،
تفکر وقوانین مربوط به زن و
نیز اساس حقوق فردی و اجتماعی
او قرار داده شده است...
نگرش اسلام در تمام این موارد
کاملا مستدل و منطقی و عقلانی است،
وبه جهت امنیت زن
در ایفای نقش خود ،
قوانینی را وضع کرده است که
از تمامی حقوق معنوی و مادی زن
چه در خانه و خانواده و
چه در جامعه و محیط کاری
محافظت کند.
قرآن وقتی که
از پوشش و حجاب سخن دارد،
مفهوم آن
حضور در جامعه است که
این جامعه می تواند
کوچک در محدوده ی خانواده و
یا بزرگ در محدوده ی اجتماعی و سیاسی باشد .
در بحث ارزش مداری و ارزش گذاری؛
اسلام جایگاه و منزلت زن را
جایگاهی ویژه می داند.
بنابر تفکر قرآنی،
جایگاه زن فرو تر از جایگاه مرد نیست که
با" قوانین عدم تبعیض و تشابه با مرد" به
جایگاه" تساوی با مرد "برسد،
بلکه
ایده آلی برای" انسان کامل" وجودداردکه
زن و مرد هر دو
باید در مسیر رسیدن
به آن ایده آل تلاش کنند .
در دوره رسالت ؛
هدف بر سیر مردم
بدون تاثیر جنسیت و
رنگ ونژاد
به سوی تعالی و
مقام قرب الهی بود
و
زنان بسیاری نیز
چون مردان
مشمول آیه" السابقون السابقون و اولئک المقربون" شدند،
چه دربیعت،چه در هجرت ، چه در جهاد و چه در علم...
از ام المومنین عایشه نقل شده است که
پیامبر اکرم (ص) خیلی ذکر حضرت خدیجه را می کرد و
محبت پیامبر(ص) به خدیجه چنان بودکه
روزی اعتراض کردم :
«چرا این قدر خدیجه را یاد میکنی؟ مگر اوپیرزنی نبود که خدا بهتراز اورا نصیب تو کرده است؟»
پیامبر(ص) از شنیدن این سخن ناراحت شد و فرمود:
"نه چنین نیست! به خداوند سوگند! بهتر از او را به من نداده است؛ زیرا او هنگامی به من ایمان آورد که مردم کافر بودند و زمانی مرا تصدیق کرد که مردم مرا دروغگو میدانستند و مال خود را در اختیار من گذاشت ؛ در حالی که مردم مرا محروم کرده بودند و ..."
تعبیری که حضرت دارد ،
سبقت در ایمان است و
اینکه ارزش
شخصیتی زن را
ارجح بر
ارزش جنسیتی زن
نشان می دهد...
سوره احزاب
آیات 60 تا 62
لئن لم ینته المنافقون و
الذین فی قلوبهم مرض و
المرجفون فی المدینه
لنغرینک بهم ثم لا یجاورونک فیها الا قلیلا*
ملعونین اینما ثقفوا اخذوا و قتلوا تقتیلا*
سنه الله فی الذین خلوا من قبل و
لن تجد لسنه الله تبدیلا*
اگر
منافقان و
کسانی که در دلهایشان مرضی هست و
خبر سازان لرزهافکن و شایعهافکنان در مدینه،
از کارشان باز نایستند، تو را سخت بر آنان مسلط میکنیم تا جز مدتی اندک در همسایگی تو نپایند.
لعنتشدگانند هر جا یافت شوند، گرفته و بسختی کشته شوند. این سنت خداوندی است که در میان پیشینیان نیز بود و در سنت خدا تغییر نخواهی یافت.
ارجاف از "رجف "به معنی لرزیدن است و آن دروغپراکنی و انتشار اخباری است که دلهای مردم را لرزانده و نگران کند.
به خبرهای نادرست و
شایعات دروغ و بیاساس،
اراجیف میگویند؛
چون موجب اضطراب و تزلزل در افراد جامعه و شنوندگان خبر میشود و
آنان را به تشویش انداخته و
به سمت و سوی
" تحرکات بیجا" و
" حرکتهای برخاسته از هیجان" میکشاند.
دراین آیات سوره احزاب،
از سه گروه خطرناک در جامعه
یاد کرده است:
گروه نخست
همان منافقان هستند که
به اسلام اعتقاد و ایمان قلبی ندارند
ولی به زبان و
در ظاهر
ادعای مسلمانی میکنند و
اینگونه خود را در میان مسلمانان مخفی کرده و برای منافع و اعتقادات خود برنامهریزی و تلاش میکنند.
منافقین حدود عقیدتی و فکری و سیاسی تعریف شده دارندو به صورت تشکیلاتی ،گروه و حزب و... فعالیت می کنند.
گروه دوم
الذین فی قلوبهم مرض
یعنی کسانی که در مرکز قوای شناختی شان مشکل دارند.
بعضی" الذین فی قلوبهم مرض " را منافقین می دانند.
شاید واژه منافق گاه مصداق " الذین فی قلوبهم مرض " باشد ،
ولی نکته اساسی این است که ؛
" الذین فی قلوبهم مرض "
بر اساس بحث روانشناختی است،
ولی در منافقین حالت "جامعه شناختی" دارد.
منافق وقتی مطرح می شود که
جامعه ای در کار باشد و
وضعیت انسان در جامعه مطرح شود ...
" الذین فی قلوبهم مرض "
ادعای ایمان دارند و
فکر می کنند که ایمان دارند و ....
مانند
"و اذا قیل لهم لا تفسدوا فی الارض، قالوا انما نحن مسلمون"
شایدگفته شود که
در این آیات اینها دارند دروغ می گویند،
یعنی می دانند که مصلح نیستند ولی اینطور می گویند،
ولی شاید بتوان گفت که اینها گاه فکر می کنند که واقعا دارند کار درستی انجام می دهند.
این آدمها وضعیت عجیبی دارند و نمی شود به سادگی فهمید که آیا راست می گویند یا نه، یعنی اینها در درون خودشان هم نمی دانند چه کاره هستند.
از اسمی هم که خداوند برای آنهاانتخاب کرده نیز برمی آید که اینها یک مرضی دارند...
توصیفاتی که
در مورد " الذین فی قلوبهم مرض " در آیات مختلف گفته می شود ،
همانهایی است که
بعدا در مورد بنی اسراییل گفته می شود.
بنی اسراییل منافق نیستند،
یک جورهایی ایمان آورده اند و راست هم می گویند،
ولی واقعا ایمان نیاورده اند و
نمی دانند که واقعا ایمان نیاورده اند.
دنبال پیامبرشان هم راه افتاده اند و
کارهایی خوبی هم ممکن است بکنند.
یعنی اینها کسانی هستند که
یک جورهایی مذهبی شده اند،
ولی به حقایق نرسیده اند.
اینها وضعیتشان از منافقین پیچیده تر است...
وشاید مثال برای خیلی ها در زمان ما...
پدیده نفاق با فی قلوبهم مرض شروع می شود و
کم کم رشد میکند و می شود منافق و منافقین ...
و جذب گروه و تشکیلاتی می شوند که
تزلزلهای جدی در جامعه اسلامی ایجاد می کنند.
و گروه مرجفون
همان خبرسازان دروغین و
شایعهپراکنان
که با ایجاد شایعات و
خبرهای دروغ و نادرست و بیاساس،
جو امنیتی جامعه را
به هم می ریزند و
با جنگ روانی،
جامعه و نظام اسلامی را تهدید میکنند.
«مرجفون» از نظر قرآن،
گروهی سازمان یافته همچون منافقان هستند.
همانطوری که منافقان به عنوان یک جریان اجتماعی و ستون پنجم دشمن عمل میکنند و از درون جامعه اسلامی به آن ضربه میزنند،
مرجفون نیز یک گروه سازمان یافته هستند که
میتوانند افزون بر منافقان،
شامل" گروههای مسلمانی" باشند که
خواسته و یاناخواسته در این حرکت و جریان مشارکت میکنند.
مرجفون
با اخبار و شایعات بیاساس و دروغ
موجبات (ارجاف) و تزلزل و اضطراب جامعه میشوند و
با اخبار دروغ خویش زلزله در جامعه و نظام سامان یافته آن میافکنند.
بر اساس آیات قرآنی، اینان کسانی هستند که
به جبهه جهاد نمیروند و
در سنگرهای جهادی مشارکت نمیکنند،
و با شایعه سازی و شایعه پراکنی به تقویت دشمن و تضعیف روحیه امت میپردازند.
آنان در شایعات خویش،
توان نظامی و جنگی دشمنان را بیش از آنچه هست به تصویر میکشند و دلهای تودههای مردم را میلرزانند.
آنان نه تنهابه بزرگنمایی از توان دشمن میپردازند بلکه با کوچکنمایی از توان امت اسلام واقعیت را دگرگونه جلوه میدهند و
روحیه مومنان و تودههای مردم پشت جبهه را تضعیف مینمایند و
زمینه پیروزی دشمن و شکست مومنان را فراهم میآورند...
در این آیات(60تا 62) قرآن کریم ،
مثلث "منافقان, بیماردلان, تشنج آفرینان" را
به سخت ترین عتاب مورد هجوم قرار مى دهد.
اولا
با عبارت "ملعونین" از آنان یاد مى کند.
لعنت واژه اى نیست که
قرآن در هر جایى به کار برده باشد,
تندترین تعبیر قرآن لعنت است.
و این نهایت ابراز تنفر کلام الهى است از
سه گروه یاد شده و
یا "یک گروه با سه ویژگى" که
از رحمت الهى دور افتاده اند و
به زبان وحی لعنت شده اند و
مطرود خواهند بود.
این تعبیرخود قرآن است:
ملعونین...
ثانیا
فرمان صریح آیه کریمه است که
این مثلث شوم نباید آزاد باشد,
"اینما ثقفوا اخذوا وقتلوا تقتیلا"
از هر پناهگاهى که
هستند باید بیرون کشیده شوند
و (اگر از مجالى که داده مى شود استفاده نکنند و توبه ننمایند)مجازات سختى دارند که آن قتل است.
این بیانات خود قرآن است...
جالب این که قرآن کریم ،
این دستور را
یک سنت از گذشته ی تاریخ رسالت هاى الهى دانسته است.
سنتى که تبدیل و تغییر ندارد.
و لن تجد لسنه الله تبدیلا؛
و هرگز در سنت الهی تبدیلی نیست.
«سنت» را به معنی شیوه تدبیر کارهامعنی کرده اند،
و سنت پیامبر(ص)،
به مفهوم راه و رسم و روشی است که
آن حضرت به فرمان خدا آن را به کار میگرفته و
همواره براساس آن عمل کرده است؛
به شیوهای که
یکی دو بار انجام گیرد،
«سنت» گفته نمیشود،
بلکه سنت به آن شیوهای گفته میشود که
همواره جریان دارد.
گویا قرآن مى خواهد با این عبارات بفرماید:
این دستورات به زمان خاص تعلق ندارد و
جبهه حق همواره مورد خصومت جبهه باطل است و
جنگ حق و باطل در
گستره گیتى و
طول اعصار تمام شدنى نیست,
و آشتى حق و باطل محال است،
تا اهل حق تکلیف خود را بدانند و
بدانندکه کسانى رهبرى این راهند که
امروزه نیز با همان ایده و آرمان زنده باشند و
منصب و مقام را جز براى استقرار حق و حاکمیت دین خدا نخواهند و
بیدار باشند که به نفع دشمنان کار نکنند و
در صف پیاده نظام دشمن قرار نگیرند که
اگر جز این باشد مصداقى براى آیات فوق خواهند بود و
سوابقشان نمى تواند کفاره کجروىها و خیانت هاى کنونى آنان باشد,
همان گونه که طلحه و زبیرها با سوابق درخشانى که در اسلام داشتند,
هنگامى که در بوته امتحان قرار گرفتند افتخارات گذشته را پایمال کردند و خط بطلان بر آن مجاهدات کشیدند و در صف مخالفان امام زمان خود قرار گرفتند.
وبدانند که تاریخ قابل تکرار است و
بازار امتحان همچنان گرم و
لحظه اى غفلت مسیر حیات آدمى را عوض خواهد کرد و
ازشاهراه صراط به پرتگاه خواهد کشید...
برخی می گویند:
با توجه به اینکه
معنای آیه منحصر به شأن نزولش نمیشود؛
وچون آیه قبل،
ناظربر حکم حجاب است،
پس این آیه نیز مربوط به حجاب است .
در اینصورت نیز می توان گفت که
این سه گروه ویا" یک گروه با سه ویژگی"
مهمترین موانع اجرای قانون حجاباند،
همچنانکه مهمترین مانع در گسترش ایمان و اسلام هستند.
و در حقیقت آیه دارد راهکار میدهد که
اگر میخواهید حجاب را
در جامعه عمومی و نهادینه کنید،
باید موانع گسترش آن را هم جدی بگیرید؛
و در این مسیر در درجه اول،
بر سه گروه تمرکز کنید:
منافقان یعنی کسانی که
بیحجابی و بدحجابی را تئوریزه میکنند و
با انواع توجیهات میکوشند قبح آن را از بین ببرند،
بیماردلان،
و شایعهپراکنان و اراجیفبافان.
به تعبیر دیگر،
مقابله قانونی بیش از اینکه خود بدحجابان را هدف قرار دهد،
باید عرصه را بر
تئوریپردازان پشت صحنه و
اراجیفبافانی که تئوریهای منافقین را گسترش میدهند و
آنانکه فی قلوبهم مرض دارند، تنگ کند...
سوره مبارکه احزاب
آیه 63
یسْئَلُکَ النَّاسُ عَنِ السَّاعَة
ِ قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ اللَّهِ
وَ ما یدْریکَ
لَعَلَّ السَّاعَةَ تَکُونُ قَریباً
اگر به جهان دقت کنیم، جهان به ذات قیامت ختم میشود،
السَّاعَة را اغلب مفسران «زمان وقوع قیامت» دانستهاند،
سَّاعَةَ از سَعَ می آید یعنی «دویدن»،
شاید دنیا در حال دویدن است و
نتیجه دویدن دنیا برای رسیدن به مقصدش یعنی قیامت است،
این تعبیر،
در مورد «لحظه مرگ»،
«زمان قیام امام زمان ع»،
«زمان رجعت» نیز به کار رفته است ،
برخی احادیث همه این تعابیر را در یک راستا مطرح میکند،
مانند«هرکس بمیرد قیامتش برپا شده است»،
شاید بر همین اساس،
برخی مفسران گفتهاند که
همه تعابیر مربوط به الساعه ،
" مراتب مختلف ظهور حقیقت" است ،
(المیزان، ج12، ص18-19)
و از این رو در طول هم میباشند.
یعنی در آیات مربوط به «الساعة»،
همه اینها به نحو طولی مد نظر باشد؛
یعنی بسیاری از وقایعی که
ما مربوط به مثلا مرگ ویا ظهور میدانیم،
به نحو عظیمتر و عمیقتر درباره قیامت هم صادق باشد یا بالعکس.
که شناخت هریک از اینها میتواند به فهم بقیه کمک کند.
یسْئَلُکَ النَّاسُ عَنِ السَّاعَةِ
قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ اللَّهِ....
این آیه چه ربطی به بحثهای قبلی این سوره دارد؟
اصلا چرا اصرار هست که
علم به این ساعت تنها نزد خداست و
کسی از آن خبر ندارد؟
شاید مهمترین محور مباحث این سوره ،
تقابل بین
" منطق منافق"و
"منطق مومن"
در عرصههای مختلف زندگی باشد؛
که در هر عرصهای که
سوره وارد میشود،
یکی از ویژگیهای اصلی منطق مومنان را
جدی گرفتن ایمان به آخرت،
و یکی از اصلیترین ویژگی منطق منافقان را
چسبیدن به دنیا و ترس از مرگ بیان می فرماید.
یعنی
«سوال داشتن نسبت به زمان مرگ و قیامت»،
و «بیاعتنایی نسبت به این سوال»،
ویژگی دو منطق متفاوت منافق و مومن است...
کسی که
آخرت و مرگ را جدی میگیرد،
زندگی خود را
بر اساس سعادت اخروی خویش تنظیم میکند؛
پس برایش مهم نیست که
چه زمان میمیرد و چه زمان قیامت برپا میشود؛
و دانستن این مساله
تغییری را در زندگیاش رقم نمیزند؛
بلکه اصل خود مساله برایش مهم است.
یعنی کسی که
در هر لحظه، وظیفه خود را در قبال خدا درست تشخیص داده،
و به وظیفه خویش عمل میکند،
اینکه بداند چه موقع میمیرد
در روال زندگیاش تغییری ایجاد نمیکند.
اما کسی که
غافل از مرگ و آخرت است و
برنامههای زندگی خود را
بر مدار دنیا تنظیم کرده است،
اینکه بداند چه موقع میمیرد
یا قیامت میشود
برایش بسیار مهم است.
اگر هر کدام از ما
خبردار شود که
چه زمانی مرگش فرامیرسد،
آیا شیوه زندگی خود را تغییر نخواهد داد؟
مثلا اگر بدانیم یک هفته دیگر خواهیم مرد، آیا روال زندگیمان زیر و رو نمیشود؟
و در این صورت، آیا بدین معنا نیست که
از مرگ واقعا غافل، و در شرف افتادن در منطق محاسباتی منافقان میباشیم؟
غفلت از مرگ،
درواقع
غفلت از حقیقت وجودی خویش است؛
چرا که
اگر یادمان برود که
خواهیم مرد،
در واقع، یادمان رفته که
کی هستیم و در کجاییم و
برای چه زندگی میکنیم؛
و این غفلت،
زندگی و بهتَبَعِ آن،
دینداریِ انسان را سطحی میکند؛
چرا که حقیقتِ دین
چیزی جز نگرش ما به هستی و
طی کردن زندگی در صراط نیست.
ِوَ ما یدْریکَ
لَعَلَّ السَّاعَةَ
تَکُونُ قَریباً
خطاب را متوجه خود پیامبر ص کرده و با تعبیر « چه چیزی تو را بدان آگاه کند [چه میدانی]؟»
خطاب به خود حضرت می فرماید :
شاید که آن ساعت نزدیک باشد»؟
شاید میخواهد بفرماید که
پاسخ سوال شما هر چه باشد،نباید تاثیر خاصی در زندگی شما بگذارد!
یعنی:
خوب! الساعه در هر لحظه ممکن است رخ دهد! چه می خواهید بکنید؟
و
در واقع، آنان که
سوال از زمان وقوع این واقعه میکنند،
آن را یک واقعهای
در امتداد همین زمان دنیوی خویش میبینند؛
و این سوال، سوال نادرستی است؛
چون هرگونه علم به الساعه ،در افق علم بشری نیست؛
شاید میخواهد با این تعبیر،
ذهن سوال کننده را
از قرب و بعد زمانی،
به قرب و بُعد وجودی منتقل کند؛
یعنی هشدار دهد که
قیامت در امتداد زمانی شما قرار ندارد،
بلکه چون در باطن و پشت پرده همین عالم است،
بسیار به شما نزدیک است...
سوره مبارکه احزاب
آیه 64
«إِنَّ اللَّهَ لَعَنَ الْکافِرینَ وَ أَعَدَّ لَهُمْ سَعیراً»
در آیه 57 سخن از لعن کسانی بود که
درصدد آزار خدا و رسولش بودند،
و در این آیه
ضابطه اصلی لعن (دوری از رحمت خدا) را
مطرح میکند؛
این ضابطه" کفر ورزیدن" است.
کسی که کفر میورزد،
تسلیم حقیقت نمیشود،
پس عملاً خود را
از حقیقت محض (خداوند) دور کرده،
یعنی خود را از رحمت دور کرده است؛
و این دوری از رحمت
همان گرفتار شدن به «عذاب جهنم» است.
شاید به همین جهت است که
در احادیث با استناد به همین آیه تذکر دادهاند که
"مومن"مورد لعن قرار نخواهد گرفت.
در واقع،
ضابطه «ملعون شدن»
"کفر ورزیدن" است...
چرا کافران که
از رحمت خدا دور میشوند،
به «آتش» (عذاب شعلهور) مبتلا میگردند؟
چراآتش ؟
آتش چیزی است که
هر چیزی را میسوزاند و
پوچ و باطل میکند.
شایداین آتش حاصل
پوچ و باطل بودن کارها و
دلبستگیهایشان است ،
کافر در مقابل حقیقت موضع گرفته است و آنچه حقیقت ندارد، پوچ و باطل است و آتش بهترین چیز برای برملا کردن پوچی است؛
آتش سادهترین کلمهای است که
فهم انسان از پوچی خودش را نمایان میسازد:
آتش را میبینی،
اما دست که به سویش ببری،
چیزی دستت را پر نمیکند؛
ظاهرش زیباست،
اما بشدت سوزاننده و
نابود کننده است.
خودش واقعیت «مشت پر کن» ندارد و
هر واقعیتی هم که به چنگش بیفتد از بین میبرد...
انسانها با توجه به اعمالشان در دنیا،
قابلیت ها و استعدادهای متفاوتی
برای پذیرفتن صفات و
کمالات الهی به دست میآورند.
همین قابلیت است که
درجات و مقامات بهشت را
تشکیل می دهد.
در بهشت،
پویایی و تکامل ادامه دارد و
چون خداوند نامتناهی است،
صفات و کمالات او هم حد و مرزی ندارد و
تا ابد
این تکامل،
برای انسان بهشتی وجود دارد.
بهشت چیزی جز تقرب به
ذات خداوند و
فیض بردن از کمالات الهی نیست؛
و جهنم چیزی
جز دور ماندن از
این سرچشمه حیات و کمال و
سوختن در آتش حسرت از دست دادن آن نیست.
بهشت و بهشتها و
جهنم و جهنمها
مقصد و مقصود نیستند.
بلکه حرکتهایی هستند
به سوی پروردگار و
منتهی به لقای پروردگار ،
اینگونه نیست که
حرکتها به سوی بهشتها و جهنمها باشد و
به آنها منتهی گردد.
بلکه هر حرکتی
در نهایت
به مبدأ متعال منتهی میگردد ،
و بهشتها و جهنمها،
از آثار چگونگی لقاءها و رسیدنها است؛
یعنی، بهشت و بهشتها،
از آثار و لوازم لقای حضرت حق
با "اسمای رحمت و مغفرت" و
جهنم و جهنمها هم
از آثار و تبعات لقایِ پروردگار با
"اسمای غضب و سخط" است.
پس "اسمای حسنی" یک سلسله عناوین محض و اعتباری نیست؛
بلکه آنها منشأ آثارند و
اصولاً هر وجودی و
هر موجودی در دنیا و
نظامهای دیگر و
عوالم برتر و
حتی آخرت،
از آثار اسمای حسنی است.
هر کسی در مسیر خود
با اسمی از اسمای ربوبی
در ارتباط است و از این رو،
من و شما لحظه به لحظه
با صفت و اسم خاصی از
خداوند متعال، با او در ارتباط هستیم و
شاید به همین دلیل است که
خداوند با لحن خاصی می فرماید که
از مقام ربوبیّت بترسید:
مَنْ خافَ مَقامَ رَبّهِ...
إِنَّ اللَّهَ لَعَنَ الْکافِرینَ وَ أَعَدَّ لَهُمْ سَعیر
برای جهنم از تعبیر ماضی أعدّ(= آماده کرده است) استفاده نمود؛
اعد لهم سعیرا یعنی آماده کرد، نه آماده بودن،
یعنی
دوزخ هم اکنون هم موجود است...
اینکه حضرت امیرالمومنین (ع) فرمود من بهشت و جهنم را میبینم شاید همین است...
سوره مبارکه احزاب
آیه 65
خَالِدِینَ فِیهَا أَبَدًا لَا یَجِدُونَ وَلِیًّا وَلَا نَصِیرًا
جاودانه در آن مى مانند نه یارى مى یابند و نه یاورى
عذابهای خدا در دنیا، برای رشد ماست،زیرا از مهمترین مشکلات ما انسانها در زندگیمان این است که جایگاه و نقش واقعی خود را فراموش میکنیم.
عذاب (که گاه به «شکنجه» ترجمه میشود) وضعیت دهشتناکی است که انسان راههای عادی نجات را بر خود بسته میبیندو اقتضای عذاب، قطع امید انسان از اسباب و علل عادی است و انسان فطرتا به گونهای است که وقتی دستش از همه اسباب عادی قطع شود، متوجه مسببالاسباب (کسی که اسباب را اسباب کرده است) میگردد (عنکبوت/۶۵).
پس ارسال عذاب در دنیا،
آخرین گام برای هدایت انسانی است که از خدا و آخرت غافل است.
اما اگر کسی با این هم هدایت نشود، یعنی چنان به دنیا چسبیده که فطرتش دیگر جایی برای نفس کشیدن نمییابد؛
به تعبیر دیگر،
کسی که حتی وقوع عذاب هم وی را از خواب غفلت بیدار نکند،
دیگر به هیچ عنوان از خواب غفلت بیدار نخواهد شد و رحم کردن بر او هیچ فایدهای نخواهد داشت.
برخی به خیال خود گمان میکنند که
معرفی خداوند به عنوان خدای رحمان،
در گروی انکار عذاب و
هرگونه سختگیری از جانب اوست؛
و با انواع توجیهات سست،
منکر عذابهای اخروی میشوند؛
در حالی که آیات مختلف قرآن کریم،
همان گونه که
تردیدی درباره وجود بهشت و نعمتهای فراوان آن باقی نمیگذارد،
هر گونه تردید
درباره عذابهای سخت و شدید آخرت را نیز،
برای هر که کلام خدا را باور دارد،
از بین میبرد؛
و جالب اینجاست که
در منطق قرآن کریم،
آنان که ملکوت عالم را دیدهاند
(انعام/۷۵)،
فهمیدهاند که
عذابهای الهی نه تنها منافاتی با رحمانیت خدا ندارد،
بلکه دقیقا ناشی از رحمانیت اوست؛
چنانکه حضرت ابراهیم ع به آذر گفت:
یا أَبَت إِنِّی أَخافُ أَنْ یَمَسَّکَ عَذابٌ مِنَ الرَّحْمن
پدرجان! واقعا من میترسم که عذابی از جانب "رحمان" به تو برسد؛
مریم/۴۵
کسانی که این را درک نمیکنند،
انسان و پیچیدگیها و عظمتهای وجود او را درک نکردهاند:
انسان موجودی است که
ظرفیت آن را دارد که
تا مقام خلیفةاللهی بالا رود و
مسجود همه فرشتگان قرار گیرد،
اما برای رسیدن به این مقام،
به او اختیار داده شده است؛
که البته اقتضای مختار بودن این است که بتواند از این اختیارش سوءاستفاده هم بکند؛
و اگر سوء استفاده کند،
میتواند تمام آن ظرفیت عظیم و بینهایت را در مسیر بدی و پلیدی پیش ببرد تا حدی که
از ابلیس هم گذر کند.
اگر توجه کنیم که
آخرت، باطن دنیاست؛
و توجه کنیم که
ظرفیت انسان چقدر عظیم است،
و کسانی هستند که
این ظرفیت را در مسیر شر و بدی به پیش میبرند،
باور به واقعیت داشتن این عذابهای شدید، دشوار نخواهدبود.
اگر رفتارها از صفات و ملکات اخلاقی ریشه میگیرند؛
و صفات و ملکات،
از شاکله وجودی انسان؛
که این شاکله وجودی، بیش و پیش از هرچیز، توسط باورهای عمیق وی (که از آن به ایمان و کفر تعبیر میشود) رقم میخورد،
میتوانیم بفهمیم که
کسی که حقیقتا «کافر» است،
چه اندازه پلیدی در وجود خود انباشت کرده است.
البته کافری که در قرآن وعده عذابش قطعی است...
جهنمیان در جهنم
نه «ولیّ» مییابند و
نه «نصیر»؟
مقصود از «ولیّ» و «نصیر» چیست و این دو چه فرقی با هم دارند؟
«ولیّ» کسی است که بتمامه متکفل کار کسی که تحت ولایت اوست میشود و کل امور او را عهدهدار میگردد؛
اما «نصیر» کسی است که در برخی از امور به وی یاری میرساند.
(المیزان، ج16، ص346)
«ولیّ» شخص را تحت سرپرستی خود میگیرد پس مانع از ورود وی در جهنم میشود،
و «نصیر» کسی است که به شخص کمک میکند که از جهنم بیرون بیایند.
(اقتباس از تفسیر نور، ج6، ص409)
این عطف، عطف صفتی است بر صفت قبل، یعنی آنها «ولیّ»ای ندارند که «نصیر» و یاور آنان باشد و آنان را یاری کند.
(مجمعالبیان، ج8، ص537)
وشاید بتوان گفت :
«ولیّ» کسی است که
در طول شخص است و
لذا بر او احاطه کامل دارد و
او را به سمت مطلوب حقیقیاش هدایت میکند؛
ولی «نصیر» کسی است که
در عرض شخص است و
فقط میتواند در حرکتش
به وی کمک کند.
و اگر توجه کنیم که آخرت باطن دنیاست،
آنگاه واضح میشود که
علت اینکه
آنها در آخرت «ولیّ»ای ندارند،
این است که
در دنیا تن به ولایت اولیای الهی ندادهاند و
برایشان یافتن ولیّ الهی و اذغان به ولایت وی،
اهمیت نداشته است.
در حقیقت،
اینکه آنها در جهنم «ولیّ» ندارند،
مقصود «ولیّ»ای است که
بتواند سرپرستی آنان را به نحوی برعهده گیرد ،
که آنان را از جهنم خارج کند،
وگرنه آنان چون در دنیا به ولایت شیطان تن دادهاند،
شیطان در آنجا «ولیّ» آنهاست ،
فَزَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُمْ فَهُوَ وَلِیُّهُمُ الْیَوْمَ؛
( نحل/63)،
اما همانند آنها در آنجا معذب است و نمیتواند فریادرس آنان باشد.
وَ قالَ الشَّیْطانُ ... ما أَنَا بِمُصْرِخِکُمْ وَ ما أَنْتُمْ بِمُصْرِخِیَّ؛
ابراهیم/22
سوره مبارکه احزاب
آیه 67
یوْمَ تُقَلَّبُ وُجُوهُهُمْ فِی النَّارِ
یقُولُونَ یا لَیتَنا
أَطَعْنَا اللَّهَ وَ أَطَعْنَا الرَّسُولَا
روزى که چهره هایشان را در آتش زیرورو مى کنند
مى گویند:
اى کاش
ما خدا را فرمان مى بردیم و
پیامبر را اطاعت میکردیم
سوره با دستور به اطاعت نکردن از کافران و منافقان شروع شده بود و
در اواسط سوره (آیه48) یکبار دیگر بر این دستور تاکید کرد.
و حالا در اواخر سوره، تاکید میکند که
کافران و منافقان و همنشینان کافران
در پایان کار میفهمندکه
علت عذابشان و
مهمترین مشکلشان این است که
خدا و رسولش را اطاعت نمیکردند.
«یوْمَ تُقَلَّبُ وُجُوهُهُمْ فِی النَّارِ»
«تقلب» به معنای زیر و رو شدن است؛
اما مقصود از «تقلب وجوه در آتش» چیست؟
*در اثر عذاب، از حالی به حال دیگر درآمدن؛
یعنی زرد و سیاه و پریشان و ... شدن.
(مجمعالبیان، ج8، ص583؛ المیزان، ج16، ص346)
* در جهات مختلف در معرض آتش قرار گرفتن،
مانند گوشتی که برای کباب شدن کامل دائما آن را زیر و رو میکنند.
(مجمعالبیان، ج8، ص583؛ المیزان، ج16، ص346)
چون «وجه=صورت» اشرف اعضای انسان است،
این گونه حرارت نشان میدهد که به طریق اولی، کل وجود وی در معرض آتش قرار میگیرد؛
(البحر المحیط، ج8، ص507)
وشاید
قرآن کریم با این تعبیر،
به «عذاب شدن در همه جهات» اشاره داردو
نشاندهنده این است که
همه هستی آنان در عذاب خواهد بود.
چون عذابهای آخرت تجسم اعمال دنیوی افراد است و
این که وجوه آنها در عذاب زیر و رو میشود ،
یعنی
آنان امروز هم در همین حال از این رو به آن رو شدناند؛
یعنی تلاش و کششی که
آنها را دائما در این وضعیت باطلشان بیشتر فرو میبرد.
زیرا آنان انسانهایی یک رو [= رو راست] نبودهاند که
ظاهر و باطنشان یکی باشد؛
بلکه افرادی دورو و بلکه چند رو بودهاند؛
و با مردم و با دین خدا با وجوه مختلف روبرو میشدند.
أَطَعْنَا اللَّهَ وَ أَطَعْنَا الرَّسُولَا
اینکه کلمه اطاعت را تکرار فرموده ،
با اینکه میتوانست بفرمایدکه
"أَطَعْنَا اللَّهَ وَ الرَّسُولَا"
نشان میدهد که
ما با دو نوع اطاعت رو به رو هستیم و
به تعبیر دیگر،
دستوراتی که رسول خدا میدهند ،
دو گونه است؛
یکی دستوراتی که فقط نقش ابلاغ دارد،
یعنی دستور مستقیم خداوند است که
مثلا در قرآن به ما رسانده است؛
و دوم دستوراتی که
حضرت برای اداره امور مومنان
در شرایط خاص زندگی صادر میکند؛
و این دستورات نیز همانند دستورات اول لازمالاجراست.
و
آیه «أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُم»
(نساء/59) نیز دلیل دیگری است بر اینکه
این اطاعت دوم،
اطاعت از دستورات حکومتیِ صادر شده از پیامبر ص - به عنوان حاکم جامعه دینی - است،
چرا که در اطاعت دوم،
پیامبر و اولیالامر را یکجا مطرح کرده است...
سوره مبارکه احزاب
آیه 67
«وَ قالُوا
رَبَّنا إِنَّا أَطَعْنا
سادَتَنا وَ کُبَراءَنا
فَأَضَلُّونَا السَّبیلاَ»
از ابتدای سوره هشدار میدهد به پیروی نکردن از کافر و منافق؛
در این آیه از قول این جهنمیان نقل میکند که
آنها از بزرگان و سرکردگانشان اطاعت میکردند.
یعنی
اگر اطاعت از بزرگان و سرکردگان،
صرفا به خاطر شهرت و قدرت آنان باشد،
مصداقی از مصادیق اطاعت از کافر و منافق است.
البته آیه رویکرد آنارشیستی را ترویج نمی کند و نمیگویدکه
«هرکس گمراه شده، از بزرگ و سرکردهای اطاعت کرده است و در نتیجه نباید از هیچ بزرگ و سرکردهای اطاعت کرد»! چرا که دست کم خود پیامبر ص در مدینه، بزرگ و سرکرده مسلمانان بود و اطاعت از او را در همین آیات قبل واجب شمرد؛
بلکه میخواهد تذکر دهد که
اطاعت کردن ،
باید دلیل و منطق دیگری (غیراز بزرگ زادگی و آقازادگی ورهبر جناح و خط و...بودن) داشته باشد؛
به تعبیر امیرالمومنین،
بزرگان، معیار تشخیص حق نیستند،
بلکه ابتدا باید حق را
با نشانههای خودش شناخت و
اهل حق را با معیارهای حق شناخت.
امروزه روز در جامعه ما چقدر این آیه رواج دارد ؟
مثلا،
آیا بسیاری از افراد، بیشتر بر اساس موضع جناحی که طرفدارش هستند [و در واقع، موضع بزرگان آن جناح]، به قضاوت درباره وقایع اقدام نمیکنند؟
یامثلا در فضاهای روشنفکری،
پیروان بهاصطلاح یک روشنفکر
آیا صرف استناد به سخنان آن شخص، به قضاوت و انتخاب نمی نشینند!
یابسیاری از شبکههای مجازی
آیا صرف استناد به بزرگان گروه ویا جناح و حزبی مسیر دهی نمی شوند؟
آیا اینها همگی نشاندهنده این نیست که
آنچه برای اغلب افراد معیار است،
موضعگیری و نظر بزرگان است تا خود حق؟
آیا این مساله-که موجب جهنمی شدن عدهای است-امروزه به عنوان یک سبک رایج توسط رسانههای جمعی (اعم از مکتوب و تصویری) در پیش گرفته نمیشود؟
آیا همه ما بارها شاهد نبودهایم که
در عرصه سیاست و فرهنگ،
بازیگران سینما و فوتبال حتی با سواد در حد پایین اجتماعی بیشتر از متفکرین و علما نقش داشته اند؟
آیا هرکس مشهور شد،می تواند در همه زمینهها صاحب نظر باشد؟
آیا درست است که "چهره ها" قدرت بیشتری در جامعه پیدا کنند و
افرادی که دوستدارند به صاحبان قدرت نزدیک شوند،
خودشان سبب ایجاد محیط گسترده تری برای قدرت اینان گردند؟
بسیاری از بزرگان و سرکردگان جامعه
نهتنها خود زندگی غافلانهای دارند،
بلکه دائما این شیوه زندگی را
برای دیگران نیز تبلیغ و
آنان را به پیروی از خویش میخوانند.
بسادگی میتوان گفت که
امروز تمام دستگاههای غولپیکر تبلیغاتی که
زندگی بشر را اداره می کنندو
ارزشها و آرمانهای او را شکل میدهند،
نمونه ای روشن ار همین کبراء و سادات و به اصطلاح" کدخداها" هستند...
و
مساله" ولایت "و
" اولی الامر منکم" اینجا معنی پیدا می کند ،
زیرا
انسانها خواهناخواه از کسی اطاعت میکنند.
کسی که از خدا [= حق و حقیقت محض] و
رسول او طاعت نکند،
از بزرگانی اطاعت خواهد کرد که
در پس ظاهر پرطمطراقشان،
هیچ خبری نیست و
راهی جز گمراهی جلوی پیش انسان نمیگشایند.
حضرت امیرالمومنین ع در فرازی از خطبه قاصعه فرمودند:
پس برحذر باشید،
برحذر باشید از اطاعت از سرکردگان و بزرگانتان،
آنانی که به خاطر حَسَبشان تکبر ورزیدند و
نَسَب و نژاد خویش را برتر دیدند...
پس آنان پایه هاى عصبیّتاند و
ستونهاى فتنه و
شمشیرهاى تفاخر جاهلیّت.
پس، تقوای الهی در پیش گیرید...
و ناپاک گوهران را پیروى مکنید،
همانان که کدورتشان را با صفایتان نوشیدید و
مرضشان را به سلامتیتان در آمیختید،
و باطلشان را در حقّ خود داخل کردید،
در حالى که آنان اساس و بنیان فسقاند و
ملازمان عصیان.
ابلیس آنان را مَرکَبهای گمراهى ساخت
و سپاهى کرد که
بدیشان بر مردمان تواند تاخت،
و ترجمانى که
به زبانشان سخن گوید تا
عقلتان را بدزدد و
در دیدگانتان در آید،
و در گوشتان بدمد،
تا شما را هدف تیر و زیر پا
و ابزار دست خود قرار دهد.
نهجالبلاغه، خطبه192
و
اصبغ بن نباته میگوید:
حارث همدانی همراه با عدهای از شیعیان بر امیرالمومنین ع وارد شدند و حارث مریض بود و به زحمت و کشان کشان راه میآمد.
حضرت امیرالمومنین ع به او رو کردند - و او در دیدگان ایشان منزلتی داشت- و فرمودند: چطوری؟
گفت: یا امیرالمومنین! روزگار بر من سخت میگذرد؛ و نزاعهای همین اصحابی که دم درب خانهات حاضر میشوند ناراحتی و حزنم را افزوده است.
فرمود: در چه نزاع دارند؟
گفتم: درباره مقام تو [بعد از پیامبر ص]، و آن بلیهای که پیش از تو بوده است. یکی با غلو راه افراط میپوید و دیگری میانهرویی است که در پی میآید [= عقب مانده]؛ و دیگری در شک و حیرت است نمیداند اقدام کند یا دست نگهدارد.
حضرت فرمودند:
کافی است ای برادر همدانی! همانا بهترین شیعه من آن جماعت یکدل وسطند، که اهل غلو باید بدانها برگردند؛ و عقبماندهها به ایشان برسند.
گفت: پدر و مادرم به فدایت! ای کاش این شک را از قلوب ما میزدودی و ما در کارمان بصیرتی میبخشیدی.
فرمود: صبر کن! تو کسی هستی که امر بر تو مشتبه شده!
همانا دین خدا،
نه با رجال و بزرگان،
بلکه با آیه و نشانه حق شناخته میشود؛
حق را بشناس تا اهلش را بشناسی...
الأمالی (للطوسی)، النص، ص625-627؛
الأمالی (للمفید)، ص3-5
سوره مبارکه احزاب
آیه 70
یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا
اتَّقُوا اللَّهَ وَ
قُولُوا قَوْلاً سَدیداً
اى کسانى که ایمان آورده اید
از خدا تقواپیشه دارید و
سخن سدید گویید.
در آیه قبل مومنان را از اذیت و آزار پیامبر(ص) برحذر داشت.
اینجا از آنها میخواهد تقواپیشه کنند و استوار سخن بگویند.
شاید این مطلب ریشه آن اقدام را بیان میکند.
یعنی اگر میبینید که گاهی کسانی با اینکه خود را مومن میدانند ،
اما کاری انجام میدهند که موجبات آزار و اذیت پیامبرشان را فراهم میسازند،
ریشهاش در این است که
تقوا را جدی نگرفته و
هنگام سخن گفتن،
مراقبتهای لازم را ندارند.
قُولُوا قَوْلاً سَدیداً
«قول سدید» چیست؟
سخن صواب، و بری از فساد، و خالی از هرگونه شائبه کذب و لغو، که با ظاهر و باطن انسان هماهنگ باشد.
(مجمعالبیان، ج8، ص585)
سخنی که مطابق با واقع باشد؛ لغو و بیفایده نباشد، اگر هم فایده دارد، فایده نامشروع و فسادانگیز (ماننند تهمت و ...) نداشته باشد.
(المیزان، ج16، ص347)یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا....
از "مومنان" خواسته می شود که
«قول سدید» بگویند.
و در آیه 60 همین سوره،
در بحث منافقان، از کسانی سخن گفت که «اراجیف میبافند» و
شایعهپراکنی میکنند که در مباحث گذشته عرض شد.
و
در اینجا به مومنان دستور میدهد که "قولا سدیدا"بگویند...
برخی از مفاهیم یا توصیههای دینی،
از وزن و اهمیت بالاتری برخوردار هستند ،
در قرآن کریم دو مرتبه در کنار توصیه به تقوا،
به قول سدید توصیه شده است.
یکی این آیه ی سوره احزاب و
دیگری
فَلْیَتَّقُوا اللَّهَ وَ لْیَقُولُوا قَوْلاً سَدیداْ؛
(نساء/9)
بر اساس سیرۀ نبوی،
رسول خدا(ص) هر جمعه در
خطبههای نماز جمعه
این آیه (احزاب/70) را قرائت میفرمودند.
اینکه پیامبر(ص) در میان تمام آیات قرآن،
این آیه را انتخاب مینماید و
هر هفته در نماز جمعه قرائت میفرماید،
وزن و اهمیت بالای این مفهوم را به ما نشان میدهد.
قول سدید چیست؟
قول سدید یعنی
سخن محکم و استوار و صحیح
یعنی
سخن بیپایه و بی اساس نگفتن...
یعنی سخنی که
از سویی مطابق با واقع باشد و
از سوی دیگر برای خدا و به امر خدا باشد.
قول سدید،
سخنی است که
هم راست است و
هم صحیح(اشتباه نباشد) و
هم «دقیق»...
گاه میتوان راست گفت،
ولی فقط «بخشی» از یک حقیقت را بیان کرد و
با آن، مردم را به اشتباه انداخت و گمراه کرد.
یا
میتوان زمان گفتن یک سخن درست را نابهجا انتخاب و مردم را گمراه کرد.
یا
میتوان بدون زدن قید و حاشیۀ لازم به یک سخن صحیح،
با آن سخن صحیح، مردم را گمراه نموده و
اغراض غیرالهی شخصی را دنبال کرد...
پس
قول سدید،
سخنی است که
برای خدا بر زبان جاری شود.
یعنی جدای از اینکه "باید به حقّ بیان شود" و "صحیح باشد،"
باید" با انگیزۀ صحیح هم باشد"و
"برای خدا باشد "و" به امر خدا باشد".
رعایت تقوای زبان
اولین وصفی است که
امیرالمؤمنین(ع)در خطبۀ متقین بیان می فرمایند.
یعنی اولین فضیلت متقین از نگاه امیرالمؤمنین(ع) مربوط به زبان و سخن گفتن آنهاست،
"فَالْمُتَّقُونَ فِیهَا هُمْ أَهْلُ الْفَضَائِلِ مَنْطِقُهُمُ الصَّوَابُ وَ..؛ "
(نهجالبلاغه/خطبۀ193)
بیتقوایی در سخن گفتن،
فقط به این نیست که
انسان دروغ بگوید یا
غیبت کند یا
تهمت بزند.
قول سدید نگفتن هم
بیتقوایی است.
این آیۀ "اتَّقُوا اللَّهَ وَ قُولُوا قَوْلاً سَدیداً"
نشان میدهد که اقتضای تقوا،
قول سدید داشتن است،
نه اینکه بیتقوایی فقط به دروغ گفتن باشد.
بعضیها دروغ نمیگویند،
اما سخن راست را آنچنان می گویند که
القای غیر حق از آن شود،
مثلا
کسانی که در جنگهای روانی از
برخی گزارهها برای کوبیدن طرف مقابل خود استفاده میکنند و
هنرِ برپا کردن جنگ روانی با کلمات را دارند،
یا
اهالی رسانه و تبلیغات که
کلمات خود را طوری انتخاب میکنند که
دروغ نباشد ولی به هدف تخریب طرف مقابل برسند.
مثلا گوشهای ازسخن کسی را برجسته کرده و با تیتر زدن، همان جهتی که خودشان میخواهند را به سخن می دهند.
امروزه ،
هم گفتن قول سدید در
جامعه فراموش شده است و
هم رعایت قول سدید در جامعه دشوار...
چنانچه اگر کسی اهل قول سدید باشد،
به عنوان آدمی ناوارد در سیاست تلقی میشود و
مدام او را به وابستگی به جناحها و افکار مختلف متهم میکنند،
ویا
از قول سدید برداشت نابجا می کنند،
مثلاً میگویند:
امام خمینی (ره) و یا امام خامنه ای (حفظ الله)-در فلان سخنرانی- از فلان شخص دفاع کرد!
در حالی که سخنان حضرات بر اساس قولا سدیدا است.
مثلاً یکبار امام(ره) دربارۀ بنیصدر فرمودند که
ایشان فرزند یک عالم بزرگوار است.
و بعضیها این سخن امام را
تأییدی برای بنیصدر تلقی کرده و
در مقابل شهید بهشتی جبهه گرفتند!!
قول سدید ممکن است که
فضیلت کسی را
به اندازهای که هست
بیان کند و
اصلاً قصد تبلیغات او را هم نداشته باشد.
اتفاقاً وقتی به آن اندازه او را تأیید کند
در واقع معنایش این است که
من بیش از این مقدار او را تأیید نکردهام.
یا
بعضیها مقام معظم رهبری را در همۀ ادوار، به طرفداری از رؤسای دولتها متهم میکنند.
در حالی که" مقام معظم رهبری اهل قول سدید است" و هر جا کسی را تأیید کرده است، باید دقت کرد که کدام قسمت -از کار او- را تأیید کرده اند.
و نباید این تأیید را به چیزی بیشتر از آن مقداری که ایشان تأیید کردهاند، به قسمتهای دیگر هم بسط داد.
زیراایشان
نه اهل تبلیغ کردن افراد هستند و نه اهل تخریب.
نه اهل جنگ روانی هستند و نه اهل تحمیق مردم...
قرآن مبین بعد از توصیه به قول سدیددر آیه بعد میفرماید:
...قُولُواْ قَوْلًا سَدِیداً *
یُصْلِحْ لَکُمْ أَعْمَالَکمُْ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُم
(70 و71)
اگر قول سدید بگویید
خداوند کار شما را درست خواهد کرد...
سوره مبارکه احزاب
آیات 71-70
یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ قُولُوا قَوْلاً سَدیداً
یصْلِحْ لَکُمْ أَعْمالَکُمْ وَ یغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ
اى کسانى که ایمان آورده اید از خدا پروا دارید و سخنى استوار گویید
تا
اعمال شما را به صلاح آورد و گناهانتان را بر شما ببخشاید و
هر کس خدا و پیامبرش را فرمان برد قطعا به رستگارى بزرگى نایل آمده است
کسی که با در پیش گرفتن مسیر تقوا، مدار سخن گفتن خود را استوار سازد و از کذب و لغو و آزار دوری نماید، کارهایش اصلاح و گناهانش بخشیده میشود.
اما چگونه؟
وقتى نفس آدمى به رعایت قول سدید ،
یعنی پرهیز از کذب و لغو و فسادانگیزی در مقام سخن، عادت کرد ،
بتدریج طبیعت او از هرگونه زشتی و لغو و فسادی منقطع میگردد
و اعمال انسان صالح میشود؛
و کمکم وقتی نفس بر خوبی مداومت کرد از عمری که قبلا در گناهان صرف نموده پشیمان میگردد که این پشیمانی توبه است و مغفرت گناهان را در پی دارد.
(المیزان، ج16، ص347)
یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ قُولُوا قَوْلاً سَدیداً ...
وَ مَنْ یطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ فازَ فَوْزاً عَظیماً»
دستور به تقوا و قول سدید داده و
بلافاصله می فرماید:
«کسی که خدا و رسولش را اطاعت کند ...»
یعنی
مهمترین محور اطاعت از خدا و رسول،
همین تقوا و رعایت قول سدید است.
هفت محور مباحث این سوره هشداری بود
به پرهیز از اطاعت کافر و منافق،
و ضرورت پیروی از وحی (= خدا و رسول)؛
زیرا حقیقتِ اطاعت از کافر و منافق،
پیروی از منطق آنهاست؛
و منطق کافر و منافق،
منطقی است که
بر هوا و هوس و دلخواههای شخصی و گروهی و ...
مبتنی است نه بر «قول سدید».
پس کسی که
مبنای زندگی خود را «قول سدید» قرار دهد،
کسی است که
دیگر از منطق کافر و منافق پیروی نخواهد کرد،
بلکه تنها و تنها
منطق خدا و رسولش را پیروی میکند؛
ومیتوان این دو آیه را
جمعبندی کل سوره دانست که
یاد میدهد برای اینکه به پیروی از" منطق کافر و منافق "مبتلا نشویم،
وزندگیمان را بر اساس اطاعت خدا و رسولش سامان دهیم...
سدیداز واژه "سد" به معناى محکم و استوار است
و
سخن سدید سخن حقى است که
در برابر باطل قرار دارد و
هم چون سدى مانع از نفوذ آن می شود.
در این دو آیهی نورانی
صلاح اعمال انسان
به سَداد در سخن
گره خورده است؛
یعنی اگر سخن شما سخن سدید شد،
یعنی استقامت در کلام پیدا کردید
و
قواعد الهی را
در سخن خودتان لحاظ کردید،
آنوقت
یُصْلِحْ لَکُمْ أَعْمَالَکُمْ،
همهی اعمال شما به صلاح میرسد،
و فراتر از این «یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ»،
خدای متعال گناهان شما را هم میبخشد و
آمرزش الهی را شامل حال شما میکند.
البتّه در ادامهی آیهی کریمه،
یک قاعدهی عمومی مطرح است:
«وَ مَن یُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَه
ُ فَقَدْ فَازَ فَوْزاً عَظِیماً»
اگر کسی خدای متعال و رسول پروردگار را اطاعت کند به فوز عظیم میرسد.
یعنی
در حقیقت نقشهی جامع اطاعت از خداوند،
همراهی با اسوهاش پیامبر اعظم و
پیروی از سیرهی آن بزرگوار و
کلام آن حضرت است.
اگر کسی به مقام اطاعت برسد به فوز رسیده است؛
آنهم فوز عظیم...
این مضمون اطاعت که
ذیل آیهی سخن و قول سدید آمده،
معنایش این است که
مصداق اعظم اطاعت از خدا و رسول این است که
انسان سخنش را طبق قاعدهی الهی تنظیم کند؛
یعنی به تقوای در سخن برسد
و تقوای در سخن میشود قول سدید ...
سخن حق گفتن تنها به الفاظ نیست،
بلکه به محتوا و استواری فکر و اندیشه است.
ایمان ظاهری حق گفتن و
ایمان باطنی با تقوا سخن گفتن است.
تقارن تقوا و سخن سدید،
در آیات شریفه ی قرآن امر ظریف و دقیق و نکته ای است که
نشان از نقش سازنده و پیوستگی این دو ویژگی در تکامل شخصیت انسان مسلمان و بهسازی جامعهی اسلامی دارد،
قُولُوا قَوْلاً سَدیداً،
سخن سدید بگویید!
خب مراد از «قول غیر سدید» چیست؟
آیا شوخی هائی است که
در میان افراد رد و بدل می شود؟
یا سخنان اشتباه و ناشی از خطاها است؟
اگر دوباره به متن آیه توجه کنیم می بینیم که
نه شوخی است و
نه اشتباه و نه خطا،
بلکه
«قول عمدی» است و
سخنان جدّی و هدفدار.
و لذا می گوید:
اگر از سخنان و قول های نادرست جدی و هدفدار، پرهیز کنید ذنوب و خطاهای شما را می بخشد.
و جملۀ «وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَه» نصّ است که
موضوع اطاعت و عدم اطاعت از پیامبر(ص)،
محور سخن آیه ها است و
آنان با سخنان غیر سدیدشان
زمینۀ عدم اطاعت از پیامبر(ص) را
فراهم می کردندو می کنند...
سوره - مبارکه احزاب
آیه 72
إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ إِنَّهُ کَانَ ظَلُومًا جَهُولًا
ما امانت [الهى و بار تکلیف] را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه کردیم پس از برداشتن آن سر باز زدند و از آن هراسناک شدند و[لى] انسان آن را برداشت راستى او ستمگرى نادان بود.
امانت الهی بر کل آسمانها و کهکشانها و زمین و کوه ها و هرچه که در عالم هست، عرضه شد ولی آنها از پذیرش آن، اِبا کردند.
یعنی اصلآً توانایی پذیرش آن را نداشتند،
چرا که آن، امانت بزرگی بود!
این « اَلْأَمانة » چیست؟
به صورت سر بسته فقط می فرمایدکه
امانت را به موجودات عرضه کردیم و
همه از پذیرش آن، سر باز زدند.
اما در این میان …
« وَحَمَلَهَا الْإِنسَان »؛
بانگ نوشانوش بر ایوان رسید...
«امانت» چیست؟
عشق است ؟
ولایت است؟
امامت است؟
همان خود امانتداری است؟
معرفت است ؟
تکامل است؟
آگاهی وشناخت است؟
می تواند همه اینها باشد و
یا فراتر از اینها...
لحن آیه کریمه قرآن به صورتی است که
عظمت انسان را نشان می دهد،
می فرماید:
آسمان ها و زمین نتوانست این امانت را بپذیرد،
اما انسان توانست،
و این قدرت و ظرفیت بیکرانه انسان را نشان می دهد.
همه موجودات، محدود و کران مند بودند و
توانایی پذیرش نداشتند ،
اما انسان بیکرانه بودو
این امانت را قبول کرد.
اما بلا فاصله در آیه آمده است:
« إِنَّهُ کَانَ ظَلُومًا جَهُولًا ».
ظلوم وجهول به حسب ظاهر،
تعریف و تمجید نیست؛
ظلوم، صفت مبالغه ظالم است و
جهول، صفت مبالغه جاهل.
یعنی اصرار در ظلم و اصرار در نادانی.
پس چرا در صدر آیه تعریف و تحسین است و
در انتهای آیه " إِنَّهُ کَانَ ظَلُومًا جَهُولًا "؟؟
ظلوم یعنی کسی که از حد خود تجاوز می کند.
و
جهول یعنی کسی که
نمی تواند همه چیز را دریافت کند.
این هر دو صفت، مربوط به انسان است و
کمال او در این دو است!!
چگونه؟؟
انسان، ظلوم است به این معنا که
همواره از حد خودش فرا می رود.
یعنی حدی که در آن هست؛
حدی از شناخت، از معرفت،
از موقعیت و از هر چیز دیگر...
هرکسی در یک محدوده ای به سر می برد،
حتی حد مکانی، حد زمانی، حد موقعیت اجتماعی و حد معرفتی.
انسان ظلوم است،
یعنی از حد کنونی معرفت خود بالا می رود و این حد را می شکند و
بالا می رودو دوباره در آن حد بعدی نیز می تواند نماندو باز هم بالا می رودو باز هم بالا می رود …
که
" الإِنسانُ لا یَصِلُ إِلی حَدٍّ الّا وَ قَد یَتَجاوَزُ عَنهِ"
یعنی انسان به هیچ حدی و هیچ مرتبه ای نمی رسد مگر این اینکه دوباره از آن مرحله عبور می کند.
حد یقف ندارد؛
جایی که به آن برسد و بگوید که تمام شد وجود ندارد...
انسان جهول هم هست.
زیرا در مرتبه خود نسبت به مرتبه بالاتر نادان است.
انسان در هر مرتبه ای که
باشد مرتبه بالاتر را نمی داند و
چون نمی داند قصد رفتن به آن را می کند.
اگر انسان، جهول نبود تکامل هم نداشت،
اگر همه چیز را می دانست ،تکامل برای او بی معنی بود.
و ظلوم است ،
چون می خواهد از این مرتبه عبور کند.
فرق مَلک با انسان در همین است.
ملک از حد خود تجاوز نمی کند،
هر حدی که
داشته باشد از ازل تا ابد
در همان حد باقی خواهد ماند.
جبرئیل از ازل جبرئیل بوده و
تا ابد نیز جبرئیل خواهد ماند.
اما انسان همواره و بلکه هر لحظه و
هر طرفة العین در تعالی است.
انسان، ظلوماً جهولا است یعنی از حد خود بالاتر می رود در عین اینکه جهول است و نسبت به مرتبه بالاتر نا آگاه می باشد. این حرکت دائم و تعالی جویی و تکامل،
با یک نوع فراق و دردمندی توأم است.
اگر این دردمندی در انسان وجود نداشته باشد نمی تواند بالا برود،
همان کلمه ای که حافظ شیرازی، از آن به «آتش» تعبیر می کند:
آتش شد و بر آدم زد...
سوره مبارکه احزاب
آیات 73-72
إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَینَ أَنْ یحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولاً
لِیعَذِّبَ اللَّهُ الْمُنافِقینَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْمُشْرِکینَ وَ الْمُشْرِکاتِ وَ یتُوبَ اللَّهُ عَلَی الْمُؤْمِنینَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحیماً
انسان چه ظرفیت عظیمی دارد!!
حقیقتی بر او عرضه شده است که
وسعت آفرینش از برداشتن آن ترسیدند،
اما انسان آن را برداشته است.
واقعا عجیب است که:
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه کار به نام من دیوانه زدند
اما این انسان که
از نفخه الهی برخوردار گردیده و
به مقام تعلیم اسمائی مفتخر گردیده و
از این رو مسجود فرشتگان قرار گرفته است،
وقتی خود را در افق تنگ دنیا و ماده ببیند
خداوند در موردش میفرماید:
أَ أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ بَناها
(نازعات/27)
واین وسعت وجودی می تواند در بدی
نهتنها از حیوانات گمراهتر
کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَل؛
بلکه دلش از سنگ هم سختتر شود،
ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ فَهِیَ کَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً؛
یعنی اگر چنین ظرفیتی در انسان هست همان طور که در خوبی تا قرب الهی پیش میرود و از فرشتگان برتر میگردد در شقاوت و فسادانگیزی و خونریزی هم به حدی از حیوانات پیشی میگیرد که تعجب فرشتگان را هم برمیانگیزد.
محور مباحث این سوره،
هشدار به مومنان در خصوص رخنه اندیشههای منافقان در جامعه دینی بود.
اینکه در پایان این سوره بحث عرضه امانت مطرح شده و
بلافاصله در آیه بعدی - که آیه آخر است - دوباره بحث عذاب منافقان و
توبه مومنان را مطرح میسازد؛
شاید بتوان نتیجه گرفت که
تمام هشدارها درباره خطر نفاق ؛برای آن است که این امانت را از انسان میگیرد.
لِیعَذِّبَ اللَّهُ
الْمُنافِقینَ وَ الْمُنافِقاتِ و
َ الْمُشْرِکینَ وَ الْمُشْرِکاتِ وَ
یتُوبَ اللَّه
ُ عَلَی الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ و
َ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحیماً»
خداوند امانتی را عرضه کرد که
جز انسان هیچکس آن را برنداشت؛
و هدف از این کار (یا ثمره نهایی مترتب بر این کار) این بود که
انسانها در دنیا سه دسته شوند:
منافق و مشرک و مومن
که این سه دسته،
دو گونه عاقبت خواهند داشت :
مشمول عذاب یا مغفرت خدا شدن...
در این سرنوشت نهایی انسان،
بحث درباره عمقیترین لایه وجودی آدمی است.
عرضه امانت، هرچه باشد یک ویژگی اساسی در تمایز انسان با سایر مخلوقات است؛
پس میتوان نتیجه گرفت که
این دو دسته بندی،
مهمترین دستهبندی در زمینه انسانشناسی است.
در ادبیات دینی،
در شناخت انسان،
«معنای» رفتار بسیار مهمتر
از «ظاهر و فیزیکِ» رفتار است،
چنانکه عمل ریاکارانه را هیچکس عمل واقعا دینی نمیشمرد،
اما نکته جالب توجه این است که
در ادبیات دینی؛ ساحت بالاتری از «کنش» وجود دارد که
در ادبیات غیر دینی - به خاطر غلبه نگاههای ماتریالیستی و اومانیستی - مورد غفلت قرار گرفته؛
و آن، ساحتِ ایمان و نفاق و شرک است ،
انسانها از حیث ساحت کنش، در ادبیات دینی به
صالِح یا مُحُسِن و
فاسق (یا مُسیء: بدکار) تقسیم میشوند؛
اما ساحت بالاتری برای انسان وجود دارد که
در آن جهتگیری کلان وجودی آنها مد نظر است،
نه اعمال آنها.
از این رو، با اینکه وقتی در دو سر طیف نگاه کنیم،
مومنِ کامل حتما صالح و نیکوکار؛
و کافرِ محض، حتما فاسق و بدکار است؛
اما در مراتب بین این دو،
بسیار ممکن است که
کسی مومن باشد،
اما در زمینههایی فاسق و بدکار باشد؛
یا کافر باشد و
در زمینههایی صالح و نیکوکار به نظر رسد.
مساله بسیار اساسی این است که
سرنوشت نهایی هرکس
در گروی ایمان و کفر اوست؛
و اعمال صالح و ناصالح،
همگی در مسیر اینکه او چه اندازه در ایمان یا کفر پیش رود موثرند؛
وگرنه اگر کسی بالاخره با ایمان از دنیا رود، با عذابهای برزخ و مواقف قیامت نهایتا پاک میشود؛
و در مقابل،
اگر کسی حقیقت ایمان را در خود نابود کرده باشد
اعمال خوب وی حقیقتا بیخاصیت بوده و
همگی سرابی است که
تنها تشنهی درمانده، آن را آب میپندارد
وَ الَّذینَ کَفَرُوا أَعْمالُهُمْ کَسَرابٍ بِقیعَةٍ یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءًا؛
(نور/39) و
از این رو در قیامت «هَباءً مَنْثُوراً» (غباری پراکنده؛ فرقان/23) خواهد شد.
این آیه (73)با توجه به امانت خاص الهی که
انسان را از غیر انسان متمایز کرده،
دستهبندی اصلی انسانها را در این ساحت انجام می دهد
نه در ساحت «کنش»؛
در این دستهبندی، انسانها در دنیا سه دسته میشوند:
* یا در فضای شرکآلود ادامه حیات میدهند که
خدا را همهکاره عالَم نمیدانند (مشرک)؛
یا به دعوت پیامبران لبیک گفته،
به ساحت دین الهی وارد میشوند؛
که اینان، یا دین را ساحت اصلی زندگی خود قرار میدهند (= مومن)؛
* یا عملا دین را فقط تا آنجا که باب میلشان باشد میپذیرند (منافق) و در حقیقت به کفر نزدیکترند تا به ایمان (الَّذینَ نافَقُوا ... هُمْ لِلْکُفْرِ یَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلْإیمان؛ آل عمران/167)
ولی در آخرت دو دسته بیشتر در کار نخواهد بود:
* یا این امانت را ضایع کرده و هدر داده و شایسته جهنم و عذاب میشوند (منافق و مشرک)؛
** ویا اینکه اگر قصور و تقصیری هم داشته باشند، چون اصل امانت را حفظ کردهاند خداوند آنان را توبه میدهد و مشمول غفران و رحمت خدا قرار میگیرند (مومن).
چرا از منافق و مشرک سخن گفت ولی
از کافر سخنی به میان نیاورد؟
چون آیه در مقام توصیف وجودشناسانه و تکوینی انسان است؛
و از این منظر هیچ انسانی به حقیقت معنا کافر نیست؛
زیرا فطرت خداجو در همگان وجود دارد:
عدهای بر اساس این فطرت
به خودشناسی و خداشناسی میرسند که همان مومناناند؛
و عدهای علیرغم آن فطرت،
موجودات دیگری را در زندگی شریک خدا ساختهاند و «مشرک» اند.
و دسته سوم کسانیاند که
نه به طور کامل مومناند و نه به طور کامل مشرک،
بلکه در این میانه سرگردانند:
مُذَبْذَبینَ بَیْنَ ذلِکَ لا إِلى هؤُلاءِ وَ لا إِلى هؤُلاء
ِو چون ایمان عمیقا وارد وجودشان نشده،
«منافق» نامیده میشوند.
وشاید آیه در مقام بیان سرنوشت نهایی اینها در آخرت است.
که در آخرت چون پردهها کنار رفته در آنجا کافری به کفرش باقی نمیماند؛
بلکه حقیقت بر همه آشکار میشود و فقط آنچه در وجود خود رقم زده (شرک میورزیده یا نفاق) ظاهر میشود.
عمیقترین ساحَتِ انسان،
و به تَبَعِ آن، عمیقترین دستهبندی انسانها،
نه دستهبندی بر اساس رفتارها و ساختارها ویا کنشها،
بلکه دستهبندی بر اساس ایمان و شرک و نفاق باید باشد؛
آنگاه کسی که انسان را در این ساحت تحلیل میکند تحلیلی عمیقتر در اختیار دارد تا کسی که انسان را تنها در ساحت رفتار و ساختار، یا کنش، تحلیل میکند.
یعنی
برخلاف آنچه برخی از مدعیان روشنفکری مطرح میکنند،
جامعهشناسی اسلامی بر مبنای قرآن میتواند جوامع کفر را هم تحلیل کند؛
اما جامعهشناسی جوامع کفر (پوزیتیویستی و تفهمیای که ساحت ایمان را کاملا فرعی و حاشیهای میبییند) توان تحلیل کامل جامعه دینی را ندارند.
شاید بدین جهت است که
علیرغم اینکه قویترین اندیشمندان علوم انسانی در خدمت اتاق فکرهای آمریکا و نظام سلطه هستند (علم مدرن اساساً رویکرد تکنولوژیک دارد و علم سلطه است: میشناسد تا پیشبینی کند و مسلط شود) هنوز از شناخت و سلطه یافتن بر جامعه دینی - که البته در این جامعه هم مومن هست و هم منافق - ناتوان ماندهاند.
«لِیعَذِّبَ اللَّهُ الْمُنافِقینَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْمُشْرِکینَ وَ الْمُشْرِکاتِ»
چرا منافق را مقدم بر مشرک ذکر کرد؟
محور بحث امانت بود؛
و کسی که خیانت در امانت میکند، کسی است که غالبا خود را ظاهرالصلاح مینمایاند؛
و کم پیش میآید که خائن به خیانت خود تظاهر کند؛ لذا منافق که خود را ظاهرالصلاح مینمایاند و خیانت میکند مقدم ذکر کرد.
(المیزان، ج16، ص351)
وشاید بتوان گفت:
محور مباحث این سوره، هشدار به خطر منافقان و نفوذ نفاق در جامعه دینی بود،
پس طبیعی است که در جمعبندی هم این گروهند که بیشتر مد نظر هستند و
اگر از مشرک یاد کرد صرفاً از این جهت بود که
همرتبه بودن منافق با مشرک را نشان دهد.
منافق به خاطر اینکه از پتانسیل دین استفاده میکند،
ظرفیتهای بیشتری را در اختیار میگیرد و از این رو سقوطی شدیدتر در جهنم دارد و
در مرتبه عمیقتری از جهنم خواهد بود، چنانکه فرموده است:
إِنَّ الْمُنافِقینَ فِی الدَّرْکِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّار
سوره مبارکه احزاب
جمعبندی مضمون کل سوره
سوره احزاب، از سورههای مدنی است،
خداوند متعال از ابتدا به پیامبرش [چه رسد به عموم مسلمانان] دستورمی فرماید که
از کافر و منافق اطاعت مکن
و از وحی اطاعت کن و
در این راه از چیزی نترس که اگر بر خدا توکل کنی خدا تو را کفایت میکند؛ زیرا که انسان دو دل در سینه ندارد که دو جهتگیری ناسازگار را در دل خود جای دهد؛
به نظر میرسدکه
تمام این سوره هشدار خطر رواج منطق کافر و منافق است که
به طور مخفیانه در میان مومنان و جامعه دینی نفوذ میکنند؛
و بخوبی نفوذ این منطق در عرصههای مختلف حیات انسان را، از خانواده و مسائل خانوادگی گرفته تا جنگها و عرصههای بشدت سیاسی، نشان میدهد؛
و نهایتا زندگی انسانی را عرصه امانتی میشمرد که
در قبال آن، انسانها
در سه دسته
مومن و منافق و مشرک قرار خواهند گرفت.
بحث را با زیر سوال بردن اعتبارات رسومی مانند پدرخواندگی و یا اینکه زن همچون مادر باشد،
شروع کرده و تذکر می دهدکه
معیار اصلی همان روابط واقعی والدین و فرزندان است که مبتنی بر متن طبیعت است،
نه آداب و رسوم بیپشتوانه...
اما
بلافاصله اعتبار جدیدی را مطرح می فرماید:
نسبتی که پیامبر ص با امت دارند،
و به تبع آن، زنان ایشان به عنوان امالمؤمنین (مادر مومنان) پیدا میکنند؛
تا نشان دهد که تبعیت احکام دین از نظام تکوین، صرفا به ساحت غریزه (رابطه طبیعیِ والدین و فرزندان) منحصر نمیشود،
بلکه ساحت فطرت و روح انسان هم اقتضائاتی دارد (پدری معنوی) که اگر کسی درست نیندیشد شاید تفاوت بیاعتباری پسرخواندگی و در عین حال پیامبر را پدر همگان دانستن درنیابد.
سپس با اشاره مختصری به
سلسله تاریخی پیامبران، اشاره می فرماید که
خداوند از همگی انبیاء عهدی گرفته و هدف این بوده که
در این فراز و نشیبها، راستگویان و کافران به نتیجه عمل خود برسند؛
ظاهراً این عهد و میثاق بر سر همان امانتی است که در پایان سوره دوباره به آن برمیگردد؛
و راستگویان در برابر کافران همان مومنان در برابر منافقان و مشرکاناند.
در ادامه؛ به سراغ داستان جنگ احزاب میرود که
نمونهای عینی است از وضعیت دشوار مسلمانان و تقابل دو منطق منافقان و مومنان:
سیر واقعه در سوره به این صورت است که
ابتدا از هجوم همهجانبه دشمن یاد میکند و
آنگاه به تشریح موضعگیری دو جبهه در درون جامعه دینی میپردازد:
*یکی جبهه منافقان و بیماردلان،
که وعده خدا و رسول را فریب شمردند و منطقشان دو کلمه بود:
«نمیتوانیم» و
«خودمان مشکلات مهمتری داریم و چه معنا دارد که برای ارزشهای دینی این اندازه هزینه دهیم»؛
**و دیگری جبهه مومنان واقعی،
که همین سختیها بر ایمان و تسلیم آنها افزود؛
نهایتا ثمره این جنگ در درون جامعه دینی این شد که
از طرفی صداقتپیشگان نتیجه صدق خود را ببینند؛
و از طرف دیگر تکلیف منافقان معلوم شود:
یا نفاق وجودیشان آنها را جهنمی کند و
یا اینکه در این سختیها تکانی بخورند توفیق توبه پیدا کنند؛
و ثمرهاش در نسبت جامعه اسلامی با دشمنان بیرونیاش این است که
بالاخره خداوند هوای مومنان را دارد:
احزاب مشرک، در حالی که همچنان غیظ و غضبشان باقی بود، ناکام برگشتند؛
یهودیانی که پیمانشکنی کردند نیز مغلوب شده، زمین و اموالشان به غنیمت به مسلمانان رسید.
شاید بتوان گفت که
پیام اصلی داستان سوره ی احزاب این بود که
بفهماند بقای جامعه اسلامی،
در گروی وجود عدهای مومن واقعی و یکدل است که:
اولاً نظام محاسباتی و منطق زندگی خود را،
نه بر اساس دنیامداری و تبعیت از منطق کافران و منافقان،
بلکه بر اساس ایمان به وحی الهی تنظیم میکنند؛
و
ثانیاً با اتکاء به وعدههای الهی و
نگاه به اسوهای همچون پیامبر ص،
بیهراس از هر دشمنی به حرکت خود ادامه دهند؛
که در این صورت،
حتی
اگر عدهای منافق در میان جامعه باشند که
دائماَ ساز مخالف بزنند و کارشکنی کنند،
باز خداوند نصرتش را،
به طرز باورنکردنیای، شامل حال جامعه دینی خواهد کرد!
وتاکید دوباره بر زنان پیامبر ؛
همان کسانی که آنان را امالمومنین خوانده بود،
و عتاب شدید آنها،برای این است که همه دریابند که
دنیادوستیِ منافق میتواند حتی در خانه پیامبر ص هم نفوذ کند!
و از پیامبر ص خواست تکلیفش را با آنان یکسره کند:
اگر دنیا میخواهند پیامبر ص را رها کنند؛
و اگر پای پیامبر ص میایستند
باید با سادهزیستی و سختیهای زندگی دینی کنار بیایند؛
و وقتی هم که آن زنان گزینه ماندن را انتخاب کردند، آنان را مدح نکرد،
بلکه ابتدا با غلظت و شدت تاکید کرد که اگر بمانید و گناه آشکاری کنید؛عذابتان دو برابر میشود،
و در مقابل اعجاب کسانی که
" صرف نسبت با پیامبر ص را برای بهشتی شدن کافی میدانستند" تاکید کرد که
چنین عذابی برای خدا کاری ندارد (شبیه تهدیدی که در آیات قبل درباره منافقان جنگ احزاب کرد که: اینکه خداوند همه کارهای خوب شما را حبط کند، برای او آسان است) و
البته تذکر داد که
اگر تقواپیشه کنید نیز ثوابتان دو برابر است؛
و سپس شروع کرد به بیان اولیاتی در احکام شرعی برای زنان پیامبر ص؛
و این را از بحث "حجاب" آغاز کرد.
در واقع بخوبی نشان داد که
وقتی کسی مسئولیتی در جامعه دینی به عهده میگیرد
چگونه اطرافیانش طمع میکنند و چگونه آن مسئول باید قاطعانه در برابر زیادهخواهیهای اطرافیان خود بایستد و
چگونه باید منسوبان خود را بیش و پیش از همه در زمینه رعایت احکام دین کنترل کند؛
و در این میانه آیات گریزی دارد به جایگاه ویژه اهل بیت ع، که مبادا کسی این عتابها را متوجه آنان بداند، که آنان بسیار پاکتر از ایناند که مرتکب چنین اقداماتی شوند.
سپس یک تذکر جدی داد که
در مسیر دینداری،
بین زن و مرد تفاوتی نیست،
بلکه اسلام، ایمان، قنوت (= خضوع +اطاعت)، صداقت، صبر، صدقه دادن، روزه، پاکدامنی، و ذکر کثیر در میان مردان و زنان یکسان موجب ارتقا میگردد؛
این تذکری است که
در پایان سوره
این گونه منعکس میشود که
در جهتگیری نهایی انسانها (که ایمان و شرک و نفاق است) و سرنوشت نهاییشان (بهشتی یا جهنمی بودن)، زن و مرد بودن هیچ تفاوتی ندارد.
شاید بتوان گفت که
در مقابل" منطق منافق"،
رکن اصلی" منطق دینی"،
همان «ذکر کثیر» است ،
یعنی
جدی گرفتن حضور خدا و
تعالیم الهی
در همه عرصههای زندگی؛
و ظاهراً از این رو بوده که
در بین دو آیهای که
بر «ذکر کثیر» تاکید کرد ،
سراغ خصوصیترین
عرصههای زندگی افراد (مثلا انتخاب همسر)رفت؛
و نشان داد که
مومن واقعی کسی است که
در هر عرصهای از عرصه های زندگی ،
هم واقعا پیامبر ص را
رسول و فرستاده از طرف خدا (و تمام سخن او را از جانب خدا) بشمرد؛
و هم او را آخرین پیامبر ص (یعنی تمام احکام او را تا ابد قابل اجرا و بدون نیاز به تغییر) بداند؛
و او را شاهد و حاضر ببیند؛
انذار و هشدار وی (تصویری که از وضع مطلوب و نامطلوب نهایی ارائه میدهد)را جدی بگیرد؛
به دعوت و روشنگری وی اعتنا کند؛
و باز تاکید کرد که از منافق و کافر اطاعت نکنید،
به مزاحمتهای آنان بها ندهید و
تنها بر خدا توکل کنید.
و در این میان یک جمعبندی اولیه
از وضعیت مومنان و ثمره کارشان ارائه داد:
اینکه چگونه در دنیا مشمول رحمت ویژه (صلوات) خدا و فرشتگان میشوند و در آخرت چگونه در سلم و سلامت و و روابط سراسر مسالمتآمیز بسر خواهند برد و خداوند چه فضل کبیری برایشان مهیا فرموده است.سپس به جمعبندی نهایی کار منافقان پرداخت:
آنان به خاطر رنجاندن خدا و رسول،
مستحق لعن و عذاب،
و نیز به خاطر رنجاندن مومنان
مرتکب گناهانی آشکار شدهاند؛
و پس از تذکری مجدد به زنان پیامبر ص و نیز سایر زنان درباره اینکه شما هم با حفظ شأن و حریم خودتان را در برابر این نااهلان حفظ کنید،
با عتاب شدیدی،
بیماردلان و
اراجیفبافان را هم
در کنار منافقان نشاند و
هشدار داد که اگر هریک از اینان از مشکلآفرینی برای مومنان و جامعه دینی دست برندارند، همه را ملعون، و مستحق تبعید و یا اعدام میداند؛
و عاقبتِ اینان که حقیقتا و در عمق وجودشان کافر هستند عذابی است که در آنجا حسرت میخورند که چرا از خدا و رسول پیروی نکردند و در مقابل، هرچه بزرگان و سرکردگانشان گفتند- شاید یعنی، هرچیزی را صرفا به خاطر اینکه آداب و رسوم جامعه بود- پذیرفتند.
در پایان خداوند از مومنان میخواهد که مواظب باشند کاری نکنند که موجبات رنجش پیامبر ص را فراهم آرند؛
و
مهمترین دستورالعمل برای رهایی از نفاق مطرح شد:
تقوا پیشه کردن و سخن سدید....
و نهایتا خداوند داستان انسان را در چند جمله خلاصه کرد:
امانتی که فوق ظرفیت آسمانها و زمین بود به انسان داده شد، و در قبال این امانت، مهمترین دستهبندی وجودی، رقم خورد:
در دنیا بر سه قسماند:
منافق، مشرک، و مومن:
یا به دین الهی کاملا بیاعتنا، و در فضای شرکآلود ادامه حیات میدهند (مشرک)؛
یا به ساحت دین الهی وارد میشوند؛
که اینان،
یا دین را ساحت اصلی زندگی خود قرار میدهند (مومن)؛
یا عملا دین را فقط تا آنجا که باب میلشان باشد میپذیرند (منافق)
ولی در آخرت دو دسته بیشتر در کار نخواهد بود:
آنان که امانت را ضایع کرده و هدر داده و شایسته جهنم و عذاب میشوند (منافق و مشرک)؛
و آنان که اگر قصور و تقصیری هم داشته باشند، چون اصل امانت را حفظ کردهاند خداوند آنان را توبه میدهد و مشمول غفران و رحمت خدا قرار میگیرند (مومن).
می توان گفت که
سوره احزاب، بیش و پیش از هر چیزی میخواهد که
مومنان را متوجه خطر و دشواری ورود" منطق منافق" در زندگیهایشان کند؛
و بارها هشدار میدهد که فکر نکنید نفاق تنها در عرصه سیاسی رخ میدهد؛
بلکه در مسائل ساده خانوادگی و ارتباطات اجتماعی نیز میتوان ردپای ورود منطق نفاق،
حتی در خانه پیامبر ص را هم دید؛ از طرفی این انتظار غلط را میزداید که
جامعه دینی بیمشکل و بیفتنه پیش برود؛
و از طرف دیگر،
نشان میدهد که علیرغم حضور و کارشکنیهای منافقان،
اگر مومنان راستقامتی باشند که به هر قیمتی پای دین خود بایستند
جامعه دینی همچنان به پیش خواهد رفت؛
و
اگر سختیهای عالم قبر برای پاک شدن انسان مومن از آلودگیهایی است که در دنیا دامنگیرش شده،
شاید بتوان گفت که به همین دلیل است که
اگر کسی بر خواندن این سوره (که علیالقاعده با جدی گرفتن مضامین آن همراه است) مداومت داشته باشد، و آن را به خانواده خود تعلیم دهد، از عذاب قبر ایمن خواهدشد....