سریره

وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلینَ حجر/47

سریره

وَ نَزَعْنا ما فی‏ صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی‏ سُرُرٍ مُتَقابِلینَ حجر/47

تاملی در سوره مبارکه احزاب- ۶

سوره مبارکه -احزاب

آیه 32

آراستگی و زیبایی امری طبیعی و نعمت خددادی است و اصولاً خداوند هستی را به زیباترین آرایه‌ها تزیین کرده است (حجر، آیه16؛ کهف، آیه7؛ صافات، آیه 6، ق، آیه6)

انسان زیبایی را دوست می‌دارد و دنبال آراستن خود به آرایه‌های گوناگون است؛

 اما گاه در تطبیق زینت‌ها اشتباه می‌کند و امری که آرایه نیست را به عنوان آرایه بر خود می‌بندد و می‌آویزد

 (نمل، آیه4)

 و گاه دیگر امری که آرایه چیز دیگری است آرایه خود حساب می‌کند و به آن دل می‌بندد؛ چنانکه آرایه‌های دنیا و زمین را آرایه خود تلقی کرده و به آن دل می‌بندد.

(کهف، آیه7)

 جالب اینکه برخی از امور که واقعاً زینت انسان است آن را زینت ندانسته و بدان گرایشی نمی‌یابد؛ در حالی که آرایه قلب آدمی، ایمان است و باید محبوب او باشد

(حجرات، آیه7) بسیاری از مردم به این آرایه توجهی نداشته و دل بدان نمی‌بندند.

از نظر قرآن، زینت حقیقی عبارت از چیزی است که در هیچ حالتی در دنیا و آخرت موجب عیب و عار برای انسان نشود و به خاطر این است که برخی از آرایه‌ها در برخی از زمان‌ها و مکان‌ها نه‌تنها جایز و روا نیست، بلکه حرام است؛

و قرن فی بیوتکن و لا تبرجن تبرج الجاهلیه الأولی....

شما (ای زنان پیامبر) در خانه‌هایتان  قرار یابیدو

 مثل جاهلیت نخستین زینت‌هایتان را آشکار نکنید...

قرن یا ازریشه «وقر» ویا «قرر» می باشد،

اگر از ریشه ی «قرر» باشد،

یعنی ثابت و مستقر بودن

واگر از ماده «وقر» باشد،

 به معنای سنگینی در چیزی است که

نوعی آرامش و سکون در پی دارد،

مثل «وَقْرُ»= سنگین بودن گوش

 (فی‏ آذانِهِمْ وَقْر؛ فصلت/۴۴)

و «وِقْر» به معنای بار سنگین

(فَالْحامِلاتِ وِقْراً؛ ذاریات/۲)

و «وَقَار» به معنای حلم و بزرگمنشی

(ما لَکُمْ لا تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقاراً؛ نوح/۱۳)

وقتی سنگینی خود شیء مد نظر باشد ،

از کلمه «ثقل» استفاده می‌شود،

در حالی که «وقر» سنگینی‌ای است که

 بر چیزی حمل یا تحمیل شود؛

که در هر دو صورت نشانه استقرار واستحکام و ثقل

 در جهت حفظ چارچوب خانواده است.

تبرج، از ماده برج،

 به معنای برجسته سازی و آشکارکردن است.

 (الصحاح، ج 1، ص 280)

به برج هم به این خاطر برج گفته می‌شود که

در میان همه ساختمانها برجسته‌تر و نمایان‌تر است.

جهل، در دو معنا به کار ‌رفته است.

 یکی همان معنای

 نقطه مقابل عقل و علم است و

دیگری به معنای «سبکی» و «اضطراب»؛

 مثلا به چوبی که

با حرارت آتش حرکت می‌کند،

 «مِجْهَل» گویند،

و تعبیر «استجهلت الرِّیحُ الغُصْنَ»

به معنای این است که

 باد شاخه‌ها را می‌لرزاند.

(معجم مقاییس اللغة، ج‏۱، ص۴۸۹)

بر این اساس می توان گفت :

در کلمه «الْجاهِلِیَّة»، اشاره‌ای به عدم سکون، اضطراب و بیقراری نیز هست؛و اساساً جهل تلازم با اضطراب و عدم طمأنینه دارد .

(التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏۲، ص۱۵۵)

 برهمین اساس با بعثت پیامبر(ص) و

اسلام‌آوری جامعه حجاز،

مردم از جاهلیت «مِجْهَل»

 به استقرار ایمان رسیدند.

و اگر جامعه‌ای پس از اسلام آن را کنار بگذارد،

 گرفتار جاهلیت ثانوی می‌شود؛

تعبیر «جاهلیت نخستین» نشان می‌دهد که

 جاهلیت دیگری هم در کار خواهد بود...

این هشداری است به مسلمانان که

حتی بعد از آمدن اسلام و قبول کردن آن،

باز هم ممکن است عده‌ای از مسلمانان، [حتی در رده نزدیکان پیامبر ص] شیوه زندگی جاهلیت را در پیش گیرند.

در واقع، مادام که

 اندیشه‌ها، ارزش‌ها، احساسات و تصمیمات ما بر پایه دین نباشد؛

ممکن است هنوز به شیوه جاهلیت زندگی ‌کنیم.

 در جاهلیت اول،

 پیامبر ص و قرآن صریحا انکار می‌شد؛

 اما جاهلیت ثانی ظاهرا اسلام را می‌پذیرد،

ولی به مردم می‌آموزد که

 فارغ ازدین و آموزه‌های دینی،

 هم «می‌توان»

 و بلکه «باید» زندگی کرد!

ملاک از دین بهره‌گیری از عقلانیت الهی است و

 اگر این بهره‌گیری انجام نشود،

 آن جامعه گرفتار جاهلیت است،

چه با دین و چه بی دین...

عموما فکر می کنندکه

جاهلیت مربوط به دوران گذشته بوده و

امروزه در دوران عقلانیّت بشر!!!،

 سخن ازجاهلیت ،

 مربوط به جهان سومی ها و مخالف تمدن بشرى و مدرنیته است!!

 اما با تأمل درآنچه که بر بشر امروز مى گذرد،

کاملا روشن است که

بشریت امروز" بیشتر "

گرفتار جاهلیت است تا دیروز...

جهل و  زندگى جاهلى

 یک سبک زندگى است،

 زندگى اى که

 حتى اگر در آن علمى در کار باشد،

این علم در خدمت

 مادیات وغرایز به کار گرفته مى شودو

از این جهت است که

 با علم هم جامعه جاهلى

 از جاهلیت خود خارج نمى شود،

چراکه علم

شیوه زندگى او را چارچوب بندى و شکل دهى نمى کند،

بلکه این غرایز حیوانی انسان است که

 مبناى اصلى قرار مى گیرد و

 علم در خدمت آن به کار گرفته می شود ...

بر این اساس است که

 جاهلیت مدرن نیز معنى پیدامیکند و

 تئوریزه می شود ....

یعنى امکان دارد جامعه اى از علوم تجربى و غیرتجربى نیز بهره برده باشد،

 اما در عین حال جامعه اى اساسا جاهلى باشد.

چنان که جامعه مدرن امروزى ،

 جامعه اى جاهلى شده است.

جامعه اى که

 در آن غرایز حیوانی به

زشت ترین صورت آن تجسم و تجسد یافته است.

در ادامه پیشرفت هاى صنعتى بدون توجه به ابعاد انسانى،

گسترش جهانى شدن و ایدئولوژى لیبرال دموکراسى به عنوان گفتمان غالب

و رواج رفتار هاى غیر انسانی،

و رواج گسترده مکاتب جدید الحادى مثل:

 شیطان پرستى، نودیسم، هم جنس گرایى و هدونیسم، زوفیلیا ...

وموج گسترده بى عدالتى، فقر و تبعیض

  به جرئت مى توان گفت که

جاهلیتى به مراتب گسترده تر و

 شدیدتر از دوران پیش را

در اذهان تداعى مى کند.

چون جاهلیت مدرن به واسطه مجهز شدن و مسلح شدن به سلاح علم،

توانایى آسیب رسانى خود را چندین و چند برابر و بلکه هزاران برابر کرده است..

اگر وارونگى ارزشى و فرهنگى و معرفتى

در جاهلیت گذشته

 به نحوى بود که

وقتى پیامبر اکرم(ص) آن ها را به توحید دعوت کرد،

با تعجب مى گفتند که

 آیا ۳۶۰ خدا را رها کنیم و یک خدا را بپرستیم (!)

و برایشان واضح بود که

 چنین چیزى باطل است و

 از این رو مى گفتند که چه دعوت عجیب و... نپذیرفتى اى!

در جاهلیت کنونى

 با هزاران بت و اله

 این دعوت سخت تر و عجیب تر است...

سوره مبارکه -احزاب

آیه 32

ولا تبرجن الجاهلیه الاولی

"جهل" «نادانی» و ندانستن نیست که

ندانستن و نادانی؛ حالت فطری و معصومانه بشر است .

 در قرآن و متون تاریخی ،

 معنای اصلی جاهلیت نادانی نیست،

بلکه جاهلیتی که در قرآن و سنت و حتی بسیاری از متون تاریخی بیان شده یک نوع حالت نفسانی و کیفیت روانی است که فرداز پیروی از هدایت الهی سرباز می زند و حکومت خدا را در امور زندگی نمی پذیرد.

جاهلیت بیشتر در معانی سفاهت، خشونت، ناهنجاری، بی ارادگی، شتابزدگی و عدم قدرت بر نفس نه صرفاً نادانی و عدم علم به کار رفته است.

یعنی جاهلیت یک مفهوم است که

 محدوده زمانی و مکانی نداردو

 اشاره به یک فرهنگی است

 تحت عنوان

 جاهلیت اولی ...

و نباید این تصور ایجاد شود که الزاما وقتی می گوییم جاهلیت یعنی بشر نادان و بشری که به معنای عام از علم و سواد و دانش بی نصیب و بی بهره است.

البته بی ارتباط با این معنا هم نیست و واقعا یکی از ریشه های بازتولید جاهلیت، جهل است ولی نه جهل به این معنا که بشر از علم عام و معلومات و دانش های خاص بی بهره است.

و بشر تحت تاثیر نادانی ها و جهل است که به فرهنگ جاهلی می رسد.

کلمه جاهلیت ریشه در قرآن دارد و

 برای اولین بار در آیات مدنی مطرح شده است.

از قول پیامبر اکرم(ص) روایت شده است که فرمودند:

 «من بین دو جاهلیّت که دومین آن مخرّب‌تر از اوّلی است، برانگیخته شدم.»

در خطبۀ 107 نهج البلاغه حضرت امیر المومنین ع می فرمایند:

•    «...چگونه است که شما را پیکرهایی بی‌جان و جان‌هایی بی‌پیکر؛

•    عابدانی بی‌صلاح، تاجرانی بی‌سود، بیدارانی خواب، حاضرانی غایب، ناظرانی کور، شنوندگانی کر و گویندگانی لال می‌بینم...؛

•    این راه‌ها شما را به کجا می‌برد؟؛

•    تاریکی‌ها تا چه وقت شما را سرگشته و حیران می‌نماید؟؛

•    دروغ‌ها چگونه شما را می‌فریبند؟؛

•    این بلا از کجا به سر شما می‌آید و به کجا بازگردانده می‌شوید؟.»

اما!

 امام علی(ع)،

 نه گوشی یافت تا سخنش را بشنود و

نه دستی و دلی که او را یاری دهد،

 از این رو، جملۀ پیش‌بینی‌های او دربارۀ آینده آن امّت و فرهنگ مدنیّتش محقّق شد.

امام پیش‌بینی فرموده بودندکه:

•    باطل در محلّ خود جای می‌گیرد؛

•    جهالت بر مرکب‌هایش سوار می‌گردد؛

•    و گروه ستمگر، بزرگ و بزرگ‌تر می‌شود؛

•    دعوت‌کننده به سوی حق کمیاب شود و روزگار چونان گزنده‌ای وحشی حمله آورد؛

•    شتر باطل واسپس سکوت، عربده کشد و قوّت یابد؛

•    مردم بر معصیت پیمان برادری بندند و بر دین‌داری از هم دوری گزینند؛

•    بر دروغ و ناروا با یکدیگر دوستی کنند و بر راستی دشمنی ورزند؛

•    فرزند باعث خشم پدر، باران باعث حرارت، مردم پست فراوان و خوبان کمیاب شوند؛

•    توانمندان همچون گرگ و حاکمانشان درّنده، میانه حالان طعمه و نیازمندان همچون مردگان شوند؛

•    راستی ناپدید و دروغ فراوان گردد؛

•    مردم به زبان اظهار دوستی و به دل دشمنی کنند؛

•    فسق عامل نسبت، عفّت باعث شگفتی و اسلام را همچون پوستینی وارونه پوشند.»

امام صادق(ع) فرمودند دریابید:

 "همانا قائم ما از مردم جاهل بیش از رسول خدا(ص) از جهان جاهلیّت، متحمّل رنج و سختی می‌شود."

جهالت آنچنان سبب جداافتادگی از سیره و سنّت رسول خدا(ص) و کلام آسمانی قرآن می شود که

 آیین و مرام آخرین وصیّ رسول خاتم(ص)،

حضرت مهدی صاحب الزّمان(عج)

در چشم مردم به مثابۀ «آیین جدید» می‌آید.

به قول امام صادق(ع):

 "اسلام غریبانه آغاز شد و به زودی به غربت بازخواهد گشت، پس خوش به حال غریبان."

در روایات آمده:

«مَنْ ماتَ وَلَمْ یَعْرِفْ إمامَ زَمانِهِ ماتَ مَیْتَةً جاهِلِیَّةً؛

کسی که بمیرد و امام زمان خویش را نشناخته باشد، در واقع به مرگ جاهلیّت مرده است.»

فاصله گرفتن بشر از ولی الهی

 چه نتیجه ای را برای او به همراه داشته است؟

جز فرهنگ جاهلی که حاصل این جدایی است؟

 آدمی وقتی از ولی الهی فاصله گرفت،

 رو به طاغوت آورد.

 تمامی (ایسم) ها

 چه کمونیسم، لیبرالیسم، کاپیتالیسم، مارکسیسم، نهیلیسم و ...

همه

در یک وجه اشتراک دارند،آنهم این که :

بشر را به انحطاط سوق دادند،

چون نسخه ای جز نسخه ولی الهی را ارایه کرده اند.

تبعیت از

 نسخه ای جز مشی ولایت ولی الهی

سرانجامی جز دچار شدن به جاهلیت ندارد.

رسول خدا به امام علی(ع) می‌فرمایند:

 "ای علی هر کس با کینه نسبت به تو بمیرد به مرگ جاهلیت مرده است."

 فقدان معرفت درباره حجت حیّ خدا و

رویگردانی از امام مبین،

عامل اصلی بروز جاهلیت است.»

جاهلیت وجوه مختلفی دارد،

مثل وجهه فرهنگی و تمدنی ...

و وقتی چیزی وجهه فرهنگی و تمدنی پیدا کند،

 در اقتصاد و روابط اجتماعی و سیاسی هم دخالت می‌کند...

اشتباه_متشابه!

خداوند متعال در سوره مبارکه توبه، به ماجرای برخی اصحاب غیرانقلابی پیامبر(ص) اشاره می فرماید که علی رغم تأکید پیامبر(ص) برای حضور در میدان جنگ، از ایشان اجازه خواستند تا در جنگ حاضر نشوند. درحالیکه اجازه ندادن پیامبر(ص) به آنان و تخلف احتمالی آنان از این دستور، می توانست ماهیت غیرانقلابی و منافقانه آنان را آشکار سازد، اما ایشان در این مورد به آنان اجازه دادند تا در میدان جهاد حاضر نشوند. و طبیعتاً اینگونه، آنان نیز در برابر انتقادات دیگران نسبت به عدم حضور خود در میدان جنگ، از محکم ترین دلیل که همان اجازه قانونی پیامبر(ص) بود برخوردار بودند! خداوند متعال در پی این واقعه آیاتی نازل فرمود:

«عَفَا اللَّهُ عَنْکَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَکَ الَّذِینَ صَدَقُوا وَ تَعْلَمَ الْکاذِبِینَ؛ خداوند تو را ببخشد! چرا پیش از آنکه راستگویان و دروغگویان را بشناسى، به آنها اجازه (تخلف از جهاد) دادى؟!» (توبه: 43)

همانگونه که از ظاهر این آیه شریفه پیداست، خداوند متعال، با لحنی عتاب آمیز، پیامبر(ص) را متوجه اشتباهش می نماید. اما امام رضا(ع) در روایتی در ذیل این آیه شریفه می فرمایند:

«هَذَا مِمَّا نَزَلَ بِإِیَّاکِ أَعْنِی وَ اسْمَعِی یَا جَارَةُ خَاطَبَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِذَلِکَ نَبِیَّهُ وَ أَرَادَ بِهِ أُمَّتَهُ؛ این آیه شریفه از باب « به_در_میگویم_که_دیوار_بشنود» نازل شده است. هرچند خداوند پیامبرش را مخاطب قرار داده، ولی در واقع منظورش توبیخ امتش بوده است.» (عیون أخبار الرضا علیه السلام؛ج1؛ ص202)

به عبارت دیگر باید گفت، در این زمینه، پیامبر اکرم(ص) اشتباهی مرتکب نشده بود، بلکه کسانی مرتکب اشتباه شده بودند که ایشان را در محذوریت قرار داده و از پیامبر(ص) #اجازه_تخلف گرفتند. در واقع خداوند با این تعبیر، «سعه صدر» فوق العاده و لطف بیش از اندازه پیامبر(ص) را با لحنی عتاب آمیز تحسین می کند تا اینگونه، دیگرانی را که از پیامبر(ص) اجازه تخلّف گرفتند را مذمّت نماید.

نشانه درستی کار پیامبر(ص) هم این است که خداوند در آیات بعدی، اقدام ایشان در اجازه دادن به آنان را تأیید می فرماید؛ چراکه در صورت حضور آنان در سپاه اسلام، میان مسلمانان شروع به فتنه انگیزی و ایجاد تفرقه می نمودند:

«وَ لَوْ أَرادُوا الْخُرُوجَ لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً وَ لکِنْ کَرِهَ اللَّهُ انْبِعاثَهُمْ فَثَبَّطَهُمْ وَ قِیلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقاعِدِینَ * لَوْ خَرَجُوا فِیکُمْ ما زادُوکُمْ إِلاَّ خَبالاً وَ لَأَوْضَعُوا خِلالَکُمْ یَبْغُونَکُمُ الْفِتْنَةَ وَ فِیکُمْ سَمَّاعُونَ لَهُمْ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ؛ اگر آنها (راست مىگفتند و) مىخواستند (به سوى میدان جهاد) خارج شوند وسیلهاى براى آن فراهم مىساختند، ولى خدا از حرکت آنها کراهت داشت لذا (توفیقش را از آنان سلب کرد و) آنها را (از این کار) باز داشت، و به آنها گفته شد با «قاعدین» (کودکان و پیران و بیماران) بنشینید. * اگر همراه شما (به سوى میدان جهاد) خارج مىشدند چیزى جز اضطراب و تردید به شما نمىافزودند و به سرعت در بین شما به فتنهانگیزى (و ایجاد تفرقه و نفاق) مىپرداختند و در میان شما افرادى (سست و ضعیف) که زود باور هستند، و خداوند از ظالمان با خبر است.» (توبه: 47-46) (برای تحلیل دقیق تر این آیه شریفه، رجوع کنید به: المیزان فی تفسیر القرآن؛ ج9، ص285؛ تفسیرتسنیم؛ ج34، ص118)

نتیجه آنکه، زمانی که ولیّ خدا یا از سوی خداوند متهم به «اشتباه» می شود و یا خودش، عملکرد خودش را اشتباه می داند، باید به سیاق و قرائن منفصل و متصل و محکمات کلامی اش دقت نمود تا معنای واقعی آن کلام متشابه درک شود. گاه «اشتباه کردمِ» ولیّ خدا، یعنی:

مردم! شما اشتباه کردید.

خواص! شما اشتباه کردید.

منافقین و مریض دلانی که از من اجازه تخلّف از اصول را می خواستید! شما اشتباه کردید.

این رفتار ولیّ، مانند رفتار پدری است که گاه به منظور تأدیب فرزند نابابش، از لطف بیش از اندازه خود نسبت به او انتقاد می کند و آن را اشتباه می داند.

دکتر شبیر فیروزیان

 

سوره مبارکه -احزاب

آیات مبارکه 33-28

گناه آنان که در جامعه، داراى موقعیت خاص هستند، با گناه دیگران یکسان نیست،

و چه بسا گناه صغیره آنها، حکم گناه کبیره را داشته باشد،

 زیرا گناه آنها داراى دو بعد است:

بعد فردى و بعد اجتماعى.

 گناه شخصیت ها و بزرگان از نظر بعد اجتماعى می تواند زمینه ى اغوا و انحراف جامعه و موجب سستى دین مردم شود. بر همین اساس، حساب خداوند با بزرگان و شخصیت ها، غیر از حساب او با دیگران است.

در آیه 28 سوره احزاب فرمود شما هم زن مسلمان هستید و هم به بیت نبوت منتسب هستید،

یعنی هم شخصیت حقوقی و

هم شخصیت حقیقی مسؤولیت می‌آورد،

گرچه خداوند بیش از گناه کیفر نمی‌دهد، ممکن است کمتر باشد اما بیشتر نخواهد بود،‌

"جَزَاء سَیِّئَةٍ بِمِثْلِهَا"،

و این‌ که فرمود «یُضَاعَفْ لَهَا الْعَذَابُ ضِعْفَیْنِ» به این معنا است که شما هم از جایگاه شخصیت حقیقی و هم از جایگاه شخصیت حقوقی گناه کردید از این رو کیفرتان دو عذاب است.

درسوره حاقه مى خوانیم:

«و لو تقول علینا بعض الاقاویل*

 لاخذنا منه بالیمین*

ثم لقطعنا منه الوتین*

فما منکم من احد حاجزین؛

 و اگر او (پیامبر) سخن دروغ بر ما می بست*

 ما او را با قدرت می گرفتیم*

 سپس رگ قلبش (یعنى شاهرگش) را قطع می کردیم*

 و احدى از شما نمیتوانست مانع شود و از او حمایت کند».

در قرآن افراد بدعت گذار و تحریف گر بسیارى مطرح شده اند،

 اما خدا درباره ى هیچ کدام از آنها این گونه سخن نگفت که

 رگ گردنت را مى زنیم،

 ولى به پیامبر به خاطر عصمت و مقام علم و آگاهیش چنین مى فرماید،

بنابراین آنان که داراى شخصیت علمى و دینى هستند و

 انتسابشان به دستگاه دین بیشتر است،

مسئولیت بیشترى دارند...

عمل صالح زمینه را

 برای انجام عمل صالح دیگر

 فراهم می‌کند،

 روح لطیف می‌شود و به طرف حسنات مایل می‌شود،تا به آسانی اعمال خیر را انجام دهد،

 عمل صالح نسبت به سایر اعمال خیر انسان را آماده‌تر می‌کند و برای مشاهده معارف الهی گوش و چشم را باز‌تر می‌کند،

 اما عمل طالح و گناه هم

 علاقه نسبت به اعمال صالح را

کم می‌کند و دست شخص را

 نسبت به گناهان بازتر می‌کند و

هم این‌که آیینه دل را چرکین می‌کندکه

این آیینه دیگر چیزی را نشان نمی‌دهد،

 خداوند در سوره احزاب به نساء النبی می‌فرمایدکه

یَا نِسَاء النَّبِیِّ

 لَسْتُنَّ کَأَحَدٍ مِّنَ النِّسَاء

إِنِ اتَّقَیْتُن

َّ فَلَا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْل

ِ فَیَطْمَعَ الَّذِی فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ

 کاری نکنید که مرض شما را در گناه جلو ‌برد ودر رفتار و در گفتار به گونه ای حرف نزنید که نه نقض گفتاری و نه نقص محتوایی داشته باشد،

اصرار بر همسران پیامبر که این کار را نکنید و آن کار را نکنید،

 به تعبیر علامه طباطبایی به این دلیل است که

 فتنه‌ای در کار است،

خطری که

 به علت ضعف شخصیتی و رفتاری زنان پیامبر ص می تواند ایجاد شود ،

اینکه می فرماید که

 در خانه‌هایتان باشید،

وقرن فی بیوتکن

 به این معنا نیست که

 رفت و آمد نداشته باشید ،

بلکه به این معناست که

 در مسائل سیاسی مواظب باشید که

 شما را به جنگ جمل نکشانند،

 مواظب باشید

که شما را وارد بازی های خود نکنند،

پرچم دار افکار مسموم و دلهای مریض نشوید،

تبرج افکار جاهلانه را نکنید،

لا تبرجن الجاهلیه ...

هرجایی که ولایت الهی نباشد و

متابعت از امامت و ولایت نشود،

 جاهلیت است،

مواظب باشیدکه

حرف زدن شما

 طمع در دل قلبهای مریض نیاندازد که

 بخواهندو بتوانند از شما

 در مقاصد سیاسی و اجتماعی استفاده کنند.‌

 نماز و زکات و اطاعت از خدا ورسول می تواند شمارا از آسیب ها و خطرات وارد شدن در آتش فتنه ها دور نگه دارد.

 

آیا قصه برای امروز آشنا نیست؟

از آیه 28 تااواسط آیه 33 ضمیر جمع مؤنث سالم آمد،‌

در ادامه ضمیر جمع مذکر سالم ذکر شد که

هیچ ارتباطی با قبل آن ندارد،

یعنی

 این مطلب مربوط به مخاطب تازه است،

 اهل‌البیت یا منادا است یا اسم خاص است،

 بالقول المطلق این مطلب با قبل و بعد رابطه‌ای ندارد،‌

 فضای قبل و بعد این آیه

با این قسمت متفاوت است...

آنجا صحبت از

"بیوتکن "( بیتهای تان)

و قرن (=سنگینی و وقار و استحکام)

داشته باشید بود،

واینجا صحبت از بیت آنهم با " ال " ...

آنجا صحبت از امر ونهی بود و

 اراده تشریعی ،

اما اینجا صحبت از لطف است و

 اراده تکوینی...

«إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا»،

 این‌جا سخن از مسأله تشریعی نیست و

 اراده، اراده تکوینی است،

یعنی مساله و مورد فرق دارد ،

اینجا سخن از" اهل البیت" است و

در آنجا سخن از بیوت خودشان...

گذشته از 70 روایتی که از طرف شیعه در این زمینه وارد شده است و روایات اهل‌سنت وحدیث کساء و خود آیه نشان می‌دهد که این مطلب با قبل و بعد متفاوت است،

«إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا»،

 خداوند فقط و حتما می خواهد پلیدی و گناه را از شما اهلبیت (علیهم السلام) دور کند و کاملا شما را پاک سازد.

تعبیر به انما که

 معمولا برای حصر است ،

 دلیل بر این است که

این موهبت ویژه اهل البیت است

 نه بیوت ...

و اصطلاح "یرید"

 اشاره به اراده تکوینی پروردگار است ،

و گرنه  اراده تشریعی و

 پاک نگاهداشتن خویش که

 انحصاری به خاندان پیامبر (ص) ندارد...

تاملی در سوره مبارکه احزاب- ۷

سوره مبارکه -احزاب

آیه 35

قال الله العظیم:

إِنَّ

الْمُسْلِمینَ وَ الْمُسْلِماتِ و

 الْمُؤْمِنینَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ

الْقانِتینَ وَ الْقانِتاتِ وَ

الصَّادِقینَ وَ الصَّادِقاتِ وَ

الصَّابِرینَ وَالصَّابِراتِ و

َالْخاشِعینَ وَ الْخاشِعاتِ وَ

الْمُتَصَدِّقینَ وَالْمُتَصَدِّقاتِ و

َالصَّائِمینَ وَالصَّائِماتِ وَ

الْحافِظینَ فُرُوجَهُمْ وَ الْحافِظاتِ وَ

الذَّاکِرینَ اللَّهَ کَثیراً وَ الذَّاکِرات

ِ أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظیماً

 آیه شریفه ده کمال برای عموم زنان و مردان در مسایل اعتقادی، اخلاقی و عملی بر شمرده است.

 انسان زمانی کامل می‌شود که

 همه کمالات را در خود داشته باشد.

شاید بتوان گفت که

 اوصاف فوق مراحل سیر و سلوک معنوی را تبیین می‌کند.

 اینان علاوه بر اقرار زبان (اسلام) و باور قلبی (ایمان) اطاعت خاضعانه وصداقت دارند. در برابر نیش و نوش‌ها با نیروی صبر مقاومت می‌کنند و از نظر اخلاقی خاشع بوده و دست به انفاق می‌گشایند. کنترل غرایز جسمی می‌نمایند. دامان خود را از هرگونه آلودگی به بی عفتی حفظ کرده و غفلت‌ها را با یاد خدا می‌زدایند.

معرفی این کمالات راه را برای پیمودن مسیر معنوی برای هر مرد و زن میسرمی‌کند.

الْمُسْلِمینَ وَ الْمُسْلِماتِ وَ

الْمُؤْمِنینَ وَ الْمُؤْمِناتِ

مستقل برشمردن اسلام و ایمان نشان می‌دهد که

بین این دو تفاوتی هست، که

 با توجه به آیه (حجرات/14):

 «اعراب گفتند ایمان آوردیم؛ بگو ایمان نیاوردید ولکن بگویید اسلام آوردیم در حالی که هنوز ایمان در دل‌های شما وارد نشده است»

 نشان می‌دهد که

 «اسلام» تسلیم شدن در مقام ادعا و رفتارهای ظاهری است؛ اما «ایمان» امری قلبی است؛

وآیه 15 حجرات :

 همانا مومنان [واقعی] کسانی‌اند که به خدا و رسولش ایمان آوردند سپس دچار تردید نشدند و با مال و جانشان در راه خدا مجاهدت کردند»

نشان می‌دهد که ایمان امری قلبی‌ای است که از دل آن عمل برمی‌آید؛ پس هر مومنی مسلمان است، اما هر مسلمانی مومن نیست. یعنی مسلمان بودن، رعایت ظاهر دین است هم در مقام ادعا و هم در مقام عمل؛ اما ایمان، ورود این ظواهر به قلب است؛

در میان خصلت‌های دهگانه‌ای که

 در این آیه ردیف شده،

تردیدی نیست که

 دو خصلت اول و دوم

 در طول هم قرار دارند؛

یعنی اسلام مدخل ورود به ایمان است،

و لزوما هر مسلمانی مومن نیست .

از طرف دیگر، واضح است که مسلمانی گام اول است و از برخی احادیث فهمیده می‌شود «ذکر کثیر» گام نهایی است

وَ الْقانِتینَ وَ الْقانِتاتِ َ

قنوت به معنای

اطاعت توأم با خضوع و اطاعتی است که

 از ایمان و اعتقاد برخاسته است.

قانت بر وزن فاعل است،

اسم فاعلِ قانت،

یعنی انسانی که

در عبادت و در اطاعت خدا

دارای عبادت و اطاعت پیوسته و دایمی بوده است؛

 در اتصال به خدا در عبادت و اطاعت، تعطیلی و بریدگی نداشته است.

 قنوت اطاعت محض است .

«الْقانِتینَ» در وادی سلوک خضوع دارند،

«الْقانِتینَ» کسانی هستند که

در هر زمانی و مکانی بود و وجود خود را از خدا می‌دانند و به وسیله خدا ادامه حیات می‌دهند.

« الْقانِتینَ» کسانی هستند که سیرشان به سوی خدای سبحان است.

معنای قنوت طاعت نیست

 بلکه دوام طاعت است؛

مواظبت بر طاعت از خود طاعت سخت‌تر است.

بسیاری از بندگی‌ها ، اطاعت‌ها ، عبادت‌ها ، انفاق‌ها ، خیرات ، همه و همه 

در آخرین لحظات خراب می‌شود ،

چون افراد گاه در آخرین لحظات گرفتار منیّت نسبت به طاعت می‌شوند و زلزله منیّت همه خیرات و خوبیها و عبادات آنها را خراب می‌کند.

وَ الصَّادِقینَ وَ الصَّادِقاتِ

صدق» چیست ؟

صادق کیست؟

 صدق در لغت به معنای محکم، استوار، تام و کامل بودن است و

صادق کسی است که اصلاً وجودی برای خود قائل نیست  منی و منیتی در کار نیست ،

در مصباح الشریعه امام صادق (ع) در پاسخ به سوال صدق می فرمایند:

 وَ هُوَ مِرْآةَ الصَّادِقِینَ مِنْ رِجَالِ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ (ص )

 وآن آیینه صادقین است ...،

 یعنی صدق،

مرآت(=آینه) ای است که صالحان میدان توحید و عبودیّت خودشان رابا آن می‌سنجند،

 بیان بسیار زیبا و عجیبی است،

یعنی می فرمایند :

مومن باید با مرآت صدق ایمان خود را بسنجد ودر آن خودرا ببیند وبیاراید...

یعنی صدق آیینه و معیاری است که ایمان با آن سنجیده می شود !!!

روح عبادات و ایمان در کالبد کاذب نمی ماند.

چون عبادات وایمان صادق است و کالبد صادق می خواهد،

اگر کسی به کذب گراید روح ایمان و عبادات از کالبد او پر می کشد

.الصَّابِرینَ وَ الصَّابِراتِ

صابرین کسانی هستند که قلباً‌ مقاومت دارند،

صبر در کتاب شریف مصباح الشریعه به این معناست که

انسان در مقابل سختی هایی که در راه خدای متعال به او می رسد جزع و فزع نمی کند و زبان به گلایه نمی گشاید.

 ولی گاهی صبر به معنای این است که انسان مشتاق بلای محبوب می شود و به سوی او می شتابد.

 درمقام صابرین در روایت آمده است که

 اگر یکی از آنچه که خدا در پاداش صابران بیان کرده را به فرشتگان بدهند، راضی می شوند.

صلوات خداوند بر صابرین و رحمه خاصه الهی بر آنان،

و همراه بودن خداوند با صابر...

"الصَّابِرین أُولئِکَ عَلَیهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ."

"إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرینَ"...

وَ الْخاشِعینَ وَ الْخاشِعاتِ

خشیت آن حالت نفسانی است که

 منشا آن ادراک و آگاهی به عظمت خدای متعال است و

این حالت تنها برای کسانی که به جلالت حق اطلاع یافته و

 لذت قرب به خداوند را چشیده اند حاصل می شود،

 انما یخشی الله من عباده العلماء

 وقتی خضوع مقابل حضرت حق در حد نهایت می رسد تبدیل می شود به خشوع.

 خشیت موجب می شود تا انسان به سوی کمال حرکت کند و از آنجایی که خداوند دارای صفات جلالی و جمالی است ،

انسان نیز در ذات خویش دارای این مجموعه صفات جلالی و جمالی است. که با حرکت به سوی اسمای الهی،صبغه و رنگ الهی به خود می گیرد...

خداوند می فرماید:

«أَ لَمْ یَأْنِ لِلَّذینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللَّهِ وَ ما نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ وَ لا یَکُونُوا کَالَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلُ فَطالَ عَلَیْهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ کَثیرٌ مِنْهُمْ فاسِقُون‏»

آیا کسانى را که ایمان آورده‏اند هنگام آن نرسیده است که دلهاى ایشان  بیاد خدا و آنچه از سخن راست- وحى الهى- فروآمده نرم و ترسان شود؟ و مانند کسانى نباشند که پیش از این به آنها کتاب- تورات- داده شد، پس زمان بر آنان دراز گشت- مدتى گذشت- آنگاه دلهاشان سخت شد، و بسیاریشان فاسق ونافرمان شدند.

گاهی یک لحظه درنگ سرنوشت زندگی را عوض میکند،

فضیل بن عیاض از سر کرده های دزدان بود،

 وی شبی با دوستان خود برای دزدی از خانه ای بالای نردبان رفته بود تا مقدمات سرقت را مهیا کند. در همین حین صاحب خانه که مشغول قرائت قرآن بود به این آیه رسیدکه

آیا کسانى را که ایمان آورده‏اند هنگام آن نرسیده است که دلهاى ایشان  بیاد خدا و آنچه از سخن راست- وحى الهى- فروآمده خشیت یابد و نرم و ترسان شود؟ و مانند کسانى نباشند که پیش از این به آنها کتاب- تورات- داده شد، پس زمان بر آنان دراز گشت- مدتى گذشت- آنگاه دلهاشان سخت شد، و بسیاریشان فاسق ونافرمان شدند.

همینکه فضیل آیه را شنید،آیه در دلش خشیت ایجادشد ، و با خودش نجوا کرد که زمان آن رسیده است و آن همین الآن است. وی در همان هنگام از نردبان پایین آمد وبه رفقایش گفت من دیگر رفتم...

الصَّابِرینَ وَالصَّابِراتِ ...

دستیابی به حیات مومنانه چه فردی و چه جمعی به راحتی ممکن نیست.

 از نقطه آغاز در محیط چالش است.

 راه کمال دردنیاصراط است و پیرامونش سبل و در برابرش موانع فراوان .

 البته درکناراین لغزشگاه هاو پیچ هاودره های عمیق،

نشانه ها، نگهدارنده هاو...هم فراوان است برای انسان مومن،

ولی متن،متن پرچالشی است،ازنقطه آغازتاپایان.

حتی درمقام مخلصین نیز"علی خطرٍ عظیم..."

نتیجه؟

 موفقیت بااهل صبراست.

 نازپروده تنعم نبردراه به دوست

عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد

 صبر عنصر کلیدی حرکت ایمانی است.

تداوم ایمان با صابران است.

تا گفتید آمنّا،

درگیری ها شروع می شود.

نقطه آغاز درگیری درونی نفس امّاره است ،

میدان خطیر و پیچیده تا آخرین نفس زندگی و عمر...

گفتن ربنا الله،

 پیوستش استقامت است،

 والذین قالوا ربناالله ثم استقاموا.

این استقاموا یعنی همین صبر ...

هم صبر فردی و هم صبر اجتماعی،

یعنی بعد از صبر در مقابل تمایلات خود و خودسازی تا وارد جامعه پردازی و جامعه سازی و تمدن سازی اسلامی بشویدو ساخت جامعه الهی و ایمانی را پیگیری کنید ،چالش ها شروع می شود.

 در درون خود فرد، نفس اماره است و

در بیرون طاغوت است با تمام ساز و برگ و امکاناتش که مانع ایجاد میکنند بر سر حرکت مومنان و حرکت جمعی­شان. که باید توان و مقاومت را افزایش داد...

...وَ الصَّائِمینَ وَ الصَّائِماتِ وَ الْحافِظینَ فُرُوجَهُمْ وَ الْحافِظاتِ...

مهم ترین رهاورد روزه،

براساس آیه 183 بقره،

 رسیدن به تقواست.

تعبیر «لعلکم تتقون» بعد از روزه ،نشان می دهد که این برنامه هدفی جز تربیت انسان و آسمانی کردن او ندارد.

خداوند سبحان با دعوت به روزه،

مقامی دیگر از انسانیت را پیشنهاد می دهد؛

 انسانیتی رها از اسارت تن و خواهش های درونی.

 شکستن دیوار عادت هایی که

مانع انس با معنویات است و

انسان را از ترقی و تعالی باز می دارد.

روزه، مقدمه حضور دائمی و تمرین و فرصتی برای انس هرچه بیشتر برای دیگر برنامه های انسان ساز است.

 حضرت رسول اکرم (ص) می فرمایند:

 لکل شیء باب و باب العباده الصوم؛

برای هر چیزی دری است و در عبادت روزه است.

"روزه آغازی است برای انجام تمام خوبی ها، پلی است برای پرواز به سوی بی کران ها و جرقه ای برای خدایی شدن."

 از فوائد بزرگ روزه، تربیت روح و تقویت اراده و تعدیل غرایز انسانی است وشاید برای این است که بعد از روزه از حفظ عفت سخن می فرماید،

...والْحافِظینَ فُرُوجَهُمْ وَ الْحافِظاتِ...

هر انسانی ویژگی‌های مختلفی دارد،

اما این ویژگی‌ها کاملا با هم در ارتباطند،

هرچند در نگاه ما این ارتباط به چشم نیاید.

در واقع، خصلتهای خوب در انسان با هم گره خورده و

خصلتهای بد هم موید و همراهی کننده همدیگرند.

از مزایای ارتباط با خدا این است که افق نگاه انسان را گسترش می‌دهد.

 کسی که با خدا ارتباط ندارد،

 افق نگاهش، زندگی دنیوی و مادی است؛

 تنعمات و لذتها را در جسمانیات و مادیات و دنیا می جوید،

اما کسی که ارتباط با خدا را جدی می‌گیرد،

افق نگاهش درباره زندگی تا آخرت کشیده می‌شود و

در لذتهای دنیوی و لذتهای جسمانی نگرشی فراتر از لذتهای آنی دارد.

انسان تا زمانی که به ضمیر ناخودآگاه خود که

از ابتدای خلق شدنمان در وجودمان فعال است,

 آگاهی پیدا نکند و آنرا شکوفا نکند ،

دائم بین کشش عقل و نفس (مصلحت و منفعت) قرار دارد.

 این حس درونی 70% ذهن ما را تشکیل می دهد و بقیه 30% را...

 حواس 5 گانه؛

 همه چیز را ذخیره می کند و

فراموش نمی کند.

 انسان در ضمیر ناخودآگاه خود

 گرایش خاضعانه به سوی

حقیقتی مقدس و برتر دارد،

این گرایش درونی؛

سرچشمه حرکت انسان به سوی کمال است.

این حس،

 خدا را می شناسد.

 درواقع شعور باطنی انسان است.

فطرت است که

 باید با تربیت صحیح شکل اگاهانه به خود بگیرد.

اختیارو خواست آدمی می تواند انسان را از پایین ترین سطح به بالاترین سطح ببرد و

بین هوای نفس (منفعت مادی و دنیایی) و لذت نفس و تزکیه نفس (مصلحت و تمایلات عالی) و

 با سنجیدن عاقبت و آثار هر کدام یکی را غالب و دیگری را مغلوب کند.

معمولاً هنگامی که سخن از حجاب به میان میآید،

آنچه بیدرنگ به اذهان خطور میکند؛

 پوشش و نوع آن است و

 کمتر به حقیقت و روح حجاب و

ریشه ‏هاپرداخته میشود،

 در احکام قرآن بیشتر از پوشش به عفاف و خودنگهداری درونی و حفظ حریم‏ها و حدود، پرداخته میشود،

 یعنی ریشه ها...

مثل حفظ حدودها...

سوره مبارکه- احزاب

آیه 35

 وَ الذَّاکِرینَ اللَّهَ کَثیراً وَ الذَّاکِراتِ...

شما هر چیزی را که "یاد" کنید،

 به واقع اجازه داده اید که آن در وجود شما زندگی کند، و شما در وجود آن!

 این روند، یک تبادل حیاتی بین ذاکر و مذکور است که با حلقه ی "ذکر" ایجاد می شود.

پس ببینید هر لحظه به یاد چه هستید، به چه می اندیشید، به چه مشغولید، چه چیز لحظه های عمر شما را می خورد، پس

همان از آنِ شماست و شما از آنِ او! هشیاری کنید و خود را به چیز کم نفروشید،

چون یادهای بزرگ است که شما را عظمت می بخشد...

"اعلی" و "عظیم"،" خالق"،"حی و قیوم و....

با یادی خالصانه است که

نورخدا در وجود شماجاری می شود و

 حوزه ی وجودی آدمی وسعت می یابد و

 از محدوده بودنهای دنیوی(دنی) به

 حیات باقی وصل می شود.

اگریاد خداوند مهربان

  در وجودت جریان یابد،

"ذکر"، دیگر یک گفتن نیست

بلکه ارتعاش وجود توست،

 نَفَس توست،

ضرباهنگ قلب تپنده ی تو،

 و حضور زنده و با برکت توست...

از ارکان سیر معنوی انسان،

 ذکر و یاد خدای متعال است که

 به انحاء مختلف در قرآن،

 دعوت به این ذکر شده ایم.

گاهی دستور به ذکر داده شده،

 گاهی آثار ذکر بیان شده،

 گاهی کیفیت ذکر را دستور داده و

 گاهی مقامات ذاکرین را فرموده است.

علمای اخلاق معتقدندکه

 یکی از مهم ترین اموری که

ما را در سیر معنوی کمک می کند،

مداومت بر ذکر خدای متعال و دوام ذکر هست که

از آن تعبیر به ذکر کثیر شده است.

  اگر کسی

مداومت بر ذکر رب داشت و

 اهل ذکر شد،

خدای متعال حجاب بین او و

 خودش را برمی دارد و

شخص مقام عندالرب پیدا می کند.

یعنی

انسان در محضر پروردگار قرار می گیرد و

حضور پروردگار خودش را احساس و درک می کند و

به رؤیت باطنی می رسد و

 رب خودش را حاضر می بیند و

 بعد می شود:

 «إِنَّ الَّذِینَ عِنْدَ رَبِّکَ».

وَ الذَّاکِرینَ اللَّهَ

کَثیراً

وَ الذَّاکِراتِ

امام صادق(ع) فرمودند که

 خدای متعال برای همه چیز حدی قرار داده و

فرموده روزه واجب سی روز است باقی مستحب است،

انفاقِ واجب، زکات و خمس است و

 بقیه مستحب است،

نماز واجب 17 رکعت است و

 بقیه مستحب است.

ولی در باب ذکر الله این طور نیست.

 خدای متعال نفرمودکه

 روزی یک ساعت مشغول به ذکر باشید،

بلکه فرموده:

ذاکر =اسم فاعل

یعنی

همیشه در حال ذکر

یعنی ذکر کثیر

 اگر کسی ذاکر شد،

کثیر الذکر می شود و مشغول به خدای متعال،

 به تعبیری که

 در زیارت امین الله آمده

کارش به جایی می رسد که:

«مشغولة عن الدنیا بحمدک و ثنائک».

 از همه دنیا به حمد و ثنای خدای متعال مشغول...

 هرچه می بیند،

 جلال و جمال اوست و

هرچه می گوید،

 ستایش اوست،

 به وادی نور می رسد؛

وادی نور وادی ولایت الله است،

 وادی ولایت نبی اکرم( ص) است،

پس

معیت و سیرشان با ایشان می شود...

 

وَ فَدَیْناهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ

صافات/107

یک فراز از دعای عرفه

 عبارات سختی دارد و

 آدم را مجبور می‌کند که به سراغ ترجمه برود.

همان تکه‌ای که حضرت می‌خواهد شهادت بدهد به این‌که اگر در تمام طول عمر هم تلاش کند تا شکرِ فقط یکی از نعمتهای خدا را انجام دهد، باز هم موفق نمی شود و اصلا این کار، محال است.

اباعبدالله گواهی به این ناتوانی را از «حقیقت ایمان و یقین و توحید صریح و بی‌شائبه»اش آغاز می‌کند و بعد آن را در سرتاسر جسمش جریان می‌دهد:

راه‌های نور چشم

چین‌های صفحه‌ی پیشانی

روزنه های تنفس

پره‌های نرمه‌ی بینی

حفره‌های پرده‌ی شنوایی

حرکت‌های زبان

فرورفتگی سقف دهان

محل روییدن دندان

مغز سر

رگ‌های طولانی گردن

آنچه قفسه‌ی سینه را در بر گرفته

بندهای پی شاهرگ

پرده‌ی قلب

کناره‌های کبد

سرِ انگشتان

جایگاه‌های مفاصل

آنچه را دنده‌ها در برگرفته

گوشت و خون و مو و پوست و عصب و رگ‌ها...

 

حسین ع در عصر روزعرفه به خدا می فرماید:

 «من با همه‌ی این اعضای بدنم گواهی می دهم که نمی‌توانم از پس شکر یکی از نعمت‌هایت هم بر بیایم»

ولی بعید است که

 بهترین بنده‌ها برای اعتراف به عجز خودشان فقط به دعا اکتفا کنند،

سیدالشهدا احتمالا داشته درصحرای عرفه از رفتار آینده‌اش خبر می‌داده و گواهیِ عملی‌اش را حکایت می‌کرده.

چون یک ماه بعد در یک عصرگاه ِ غبار آلود و داغ و حوالی یک گودال در ...

گمان کنم خدا وقتی اضطرار و نگرانی امام حسین(ع) در شکر نعماتش را در دعای_عرفه دید، عاشورا را به ایشان هدیه داد.

چون حتی خط های پیشانی اش را هم که جزو نعمت هاش شمرده بود... سنگ زدند...

.

اصلا نباید سراغ ترجمه‌ی دعا رفت.

بعضی روضه‌ها را بایدبه عربی خواند تا نفهمید!

چه کسی فکر می‌کرد ربط بین دعا در صحرای عرفه و عمل به آن در بیابان غاضریه را بتوان در لابه‌لای سطور «لهوف» پیدا کرد:

وُجد فی قمیص الحسین مائه و بضع عشره ما بَیْنَ‏ رَمْیَةٍ وَ طَعْنَةٍ وَ ضَرْبَةٍ...

تاملی در سوره مبارکه احزاب- ۸

سوره مبارکه -احزاب

آیه 36

وَمَا کَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ

 إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً

 أَن یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ

و برای هیچ زن و مرد مؤمنی شایسته نیست که

وقتی خدا و رسول، فرمانی می‌دهند،

برای خودشان اختیاری قایل بشوند. 

پس از آنکه" اوصاف اصلی"

 مردان و زنان مؤمن رابر شمرد،

بلافاصله از "ولایت‌پذیری "می فرماید...

یعنی دایره ی این اوصاف بر محوریت ولایت تکمیل می شود،

تأمّلی در سیاق این دو آیه و ترتیب آن نشان می‌‌دهد که

تحقّق اوصاف برجستة ایمانی شرط لازم

 برای تحقّق ولایت‌پذیری در حدّ اعلای آن است ؛

یعنی افرادی شاخص ولایت‌پذیری را دارند که

دارای صفات عالیة ایمانی باشند که

 زیر بنای آن معرفت و بصیرت است.

ولایت پذیری یعنی،

اطاعت کردنی که

با نوعی محبت و

 اذعان به برتری " ولی "همراه باشد....

 قبول و تن دادن به سرپرستی هرکس،

به معنای میدان دادن برای تسلط او بر ماست.

شایدبه همین دلیل است که

 در اسلام تا این اندازه مفهوم «ولایت» مهم است ،

در احادیث تاکید شده که

اگرچه در اسلام واجبات مهمی مثل نماز و انفاق و... وجود دارد؛

 اما به هیچ واجبی به اندازه «ولایت» اصرار نشده است؛

 (اصول کافی2/ 18 )

رسم ایمان همین است،

مؤمن که می‌شوی،

1ایمان که می‌آوری به آنچه که خیر مطلق است،

فرمانش را، خواسته‌اش را،

 بالاتر از فرمان خودت می‌دانی.

دل می‌سپری به هر چه

 او برایت خواسته است.

و این نه فقط

در دایره تکوینِ من و توست،

و ‌نه فقط

در دایره‌ای که

 ما قضا و قدرش می‌نامیم،

 که در دایره تشریع

 هم لازمه ی سیر وصیر است.

تصمیم خدا و رسول

 بر تصمیم خود فرد

 ارجحیت دارد.

النّبی اولی بالمؤمنین من انفسهم.

و این یکی از معانی بلندِ ولایت‌ ا‌ست.

گفتنش راحت است.

اما توی میدان عمل خیلی‌هامان می‌بازیم.

ولایت‌پذیر و ولایت‌مدار نیستیم،

اگر

 توی دایره‌مان حد تعیین می‌کنیم

 در مقابل فرمان خدا و رسول،

اگر

 به نقد می نشینیم سخن رسول خدارا...

اگر

توجیه می کنیم قوانین اسلام

اگر

دستورات الهی را با مقتضیات زمان می سنجیم

 که گرد نقدی

 بر لباس عاریه مان

 ننشیند،

تا یک جاهایی هستیم.

 از یک جایی به بعد بستگی دارد!!.

بایددرخود بپرورانیم این را که

وقتی مؤمن شدیم،‌

نه فقط در دایره تکوین،

 بلکه در عرصه تشریع هم،

رسم دل‌داری،

دل سپردن تام است.

 بی اما و اگر.

 بی‌چون و چرا،

 بی شرط و شروط... 

این آیه خط بطلانی می‌کشد بر نظریه‌هایی که

امور زندگی را به

امور دینی وغیردینی تقسیم می‌کنند؛

و معیار این تقسیم را

هم برون‌دینی اعلام می‌نمایند و

 اصرار می‌ورزند که

 دین نباید در

 ساحت امور غیردینی وارد شود؛

کسی که خود را مسلمان می‌داندو

خدا و رسولش را قبول دارد،

 اگر دستور خدا و رسولش را اطاعت نکند،

تناقض درونی شدیدی دارد و

نابسامان بودن مدل فکری وی کاملا آشکار است.

واقعا چگونه ممکن است کسی خدا - که عالم و خیرخواه مطلق است - را قبول داشته باشد و

رسول را هم فرستاده او بداند،

 و نظر خود را (که کاملا احتمال خطا دارد)‌ بر نظر خدا (که هیچ احتمال خطایی ندارد و در خیرخواهی‌اش تردیدی نیست) ترجیح دهد؟

مثلا پسر نوح کنعان،

علیرغم اینکه علم داشت،

و دانش و فن شناگری و

عقل و منطق در حد کفایت انسانی

 تاحد محاجه با رسول خدا،

ولی

وقتی که حضرت نوح(ع) می گوید:

 ای پسرم سوار بر کشتی شو

 تا از هلاکت نجات پیدا کنی،

کنعان می گویدکه

 اسباب و ابزار نجاتم را فراهم کرده ام...

اما در طوفانهای حوادث و فتنه ها،

 علم و منطق و ابزارهای عام

 در چنین عرصه ای حتی

با وجود کوه بلند و ابزار علم ،

کارساز نیست و

احتیاج به کشتی نجات رسول الله است ،

 تا از طوفان آزمایشها بتوان گذشت...

 عقل هم ممکن است که

 از ما راهزنی کند.!!!

 اگر کنعان شنا بلد نبود،

شاید همین ندانستن و نداشتن

 سبب می شد که

 بر" کشتی نجات ولی الهی "سوار شود و

هلاک نشود...

این داستان غالب آدمیان روزگار ماست...

یکی از اهداف سوره احزاب

 تبیین و استوار داشتن شخصیت رسول اکرم(ص) و

 درهم شکستن اهداف منافقان در

ایجاد جنگ روانی و

 لطمه وارد کردن به شخصیت پیامبر اکرم ص است.

اصولاً طبیعت هر انقلابى چنین است که

 دشمنان سرسخت دیروز

 به صورت عوامل نفوذى امروز

درلباس دوستان جلوه ‏گرمى ‏شوند،

 و از اینجاست که

 مى ‏توان فهمیدکه

 چرا همه آیات مربوط به منافقین

 در مدینه نازل شده است.

لم تعلموا انّه من یحاددالله و رسوله

 محاده می‌کنند،

یعنی حدودشان را از حدود خدا و رسول جدا می‌کنند.

 برای خودشان محدوده تعیین می‌کنند.

  نه تنها حدودشان را از حدود خدا و رسول جدا می‌کنند،

بلکه حدود عقیدتی و فکری و سیاسی نیز برای خود تعریف می کنند

و می شوند گروه ...حزب...

منافقین برنامه داشتند برای براندازی رهبر جامعه،

برای از بین بردن فیزیکی یا جایگاهی پیامبر.

درجریان عقبه‌ تبوک که می خواستند ترور کنند پیامبراکرم(ص)را،

چون شکست خوردند گفتند:

 نخوض و نلعب.

 داشتیم شوخی می‌کردیم!

با رسول خدا؟

 آنهم به قصد کشتن...

با همین ادبیات مسلط می‌شوند به جامعه،

و فی قلوبهم مرض

 تبدیل می شود به منافقان و

 بعد می شوند پیاده‌نظام جریان نفاق

 ومنهم سماعون.

اقدامات خصمانه،

 گاه در قالب قتل، زندان، تهدید و ترور است

وگاه در قالب اقدامات فرهنگی و تخریب شخصیتی ،

رهبری، ستون اصلی جامعه اسلامی است و

هرگونه آسیب به آن،

تمام ارکان دین و جامعه را متزلزل می کند ،

دشمنان اسلام با درک همین تاثیرگذاری،

 همواره کوشیده اند رهبری جامعه اسلامی را

 از هر راه ممکن، تضعیف و ناکارآمد سازندو

اورا مانند خودشان فردی عادی نشان دهند که

 غرایز و تمایلات نفسانی او نیز می تواند بر او غلبه کند،

پس می تواند خطا و اشتباه نیز بکند...

منافقان در دو بعد برای تحقق این هدف می کوشند:

*بعد سیاسی

*بعد فرهنگی و اخلاقی

 در بعد سیاسی،

 با القای شبهه و ایجاد شک و تردید در دل مؤمنان نسبت به وعده های خدا و رسول (ص) و پیروزیها و شکستهای مسلمانان ( آیات 12-13-14-15-19-20)

و در بعد فرهنگی و اخلاقی،

 با شایعه پراکنی و نجواهای پیدا و پنهان درباره تصمیمات خانوادگی پیامبر(ص)( آیات 37-50-53-60) و(آیات 53-59-29-34 و...)در سوره مبارکه احزاب ،

پیامبر اکرم(ص) مأموریت از میان برداشتن یک سنت به جا مانده از دوران جاهلیت را بر عهده دارد، خداوند حضرت را تقویت واز جانب خود مؤید و حمایت می فرماید،

این است که سوره،

با خطاب«یا ایهاالنبی» آغاز می شود

تا نشان دهد که پیامبر،

 از جانب خود، کاری انجام نمی دهد

و تنها مأموری از سوی خداست.

سپس توصیه به

 تقوای الهی مطرح شده است تا

نشان دهد رسول اکرم(ص) در

 تصمیماتش خدا را در نظر دارد و

 هرگز هوای نفسانی خویش را در امور دخالت نمی دهد.

خطر دیگری که باید دفع شود،

اراجیف و شبهه سازیهایی است که

 منافقان و کفار ایجاد می کنند، (مثل امروز)

 یک سنت جاری و نادرست باید در هم شکسته و ملغی شود و

یک سنت پسندیده و تازه برقرار گردد و

 بار سنگین این مأموریت

 با توجه به مقاومت افکار عمومی

 در برابر تغییر سنتها و عادتها و خرافات،

 تنها بر دوش پیامبر اکرم(ص) است.

خداوند در سوره احزاب روشن می کند که

 مؤمن حقیقی بدون اینکه دچار تزلزل و شبهه شود،

 پیرو پیامبر و احکام الهی باقی می ماند و

 گمان سوء به خود راه نمی دهد.

 همان طور که

 در زمان جنگ احزاب(خندق)

چنین استواری و استحکامی از مؤمنان راستین مشاهده شد و

برخلاف منافقان که

 با سوء ظن به خدا و رسول

 در برابر دشواریهای جنگ دچار تزلزل شدند

(آیه 12-30)

از مؤمنان،

جز گمان نیکو به خدا و رسول مشاهده نشد.

(آیه22)

 آنان تسلیم کامل حق بوده و

به انتظار قضای محتوم الهی در حق خویش،

 لحظه شماری می کردند تا

 هرچه زودتر مسؤولیت بندگی خود را به اتمام برسانند...

سوره مبارکه - احزاب

آیه 37

چرا ازدواج پیامبر اکرم (ص) با زینب بنت جحش اینهمه حاشیه پیدا می کند؟

 با مواردی که در بخش قبل ذکر شد چیز عجیبی نیست...

هدف ایجاد تزلزل در ارکان دین و اعتقادات مسلمانان و ایجاد روزنه هایی برای نفوذ است.

(احادیث ام المومنین عایشه را در مورد پیامبر اکرم ص ببینید! بیشتر احادیث ایشان سوژه کاریکاتورهای موهن ضد اسلام شده است. بگذریم از جنگ جمل که شرافتمندانه تر بود چون اقلا دو گروه فکری سیاسی در برابر هم بودند نه تضعیف اخلاقی رسول الله ...)

 اینکه چرا در این سوره اینقدر بر خانواده ی حضرت رسول ص و بهانه ندادن آنها به دست دشمنان تاکید می شود بسیار روشن است.

 امروز مصادیق این سوره را به راحتی می توان دید.

هر کسی وجودش برای دین تکیه گاه شود سعی می کنند که تزلزل در آن ایجاد شود ....

شبهاتی که امروزه در فضای مجازی هدفمند رکن ولایت را نشانه گرفته است،

 دنباله همان کسانی هستند که

 روزی مساله افک و روزی مساله زنان پیامبر ص و روزی مساله تحریم(سوره تحریم و دو همسر رسول الله ص) و روزی اهداف و وعده های رسول الله را دست آویز قرار می دهند برای تضعیف جایگاه رهبری ....

و آیا

نتیجه داشته است ؟

وقتی که توانستند

 جایگاه ولایت ائمه ع را در جامعه کم رنگ کنند ،

 وقتی که توانستند

جایگاه ولایت را با خلافت و حکومت بر جامعه اسلامی تعویض کنند ،

وقتی که توانستند

 نص الهی را تبدیل به انتخاب مردمی کنند ،

وقتی که توانستند

 ولی امر را برای بیعت با ....(حتی تصورش هم سخت است ،مگر می شود تصور کردکه امام خامنه ای را بخواهند اینگونه به بیعت بکشانند) ،

وقتی توانستندکه

 ولی امر را به پای میز مذاکره بکشانند ،

وقتی که

 توانستند ولی امر و روح اسلام را به اسم اسلام ذبح کنند .... 

اگر جامعه اسلامی بصیرت نداشته باشد و

مومنین اهمال کنند و کم کاری ،

غیر ممکنی وجود ندارد ...

چقدر درد دارد که

 خداوند بخواهد رسولش را

 برای" مومنین " اثبات کند !!؟

 

 ویژگیهای رسول اکرم(ص) را

 در آیات این سوره خاصا

 ردیف می فرماید:

1- خطاب «یا ایهاالنبی» ،

نبی است ،

یادتان نرود ...

2- بر مؤمنان اولویت و ولایت دارد و

«اولی» به تصرف است.

یادتان نرود...

 «النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم»

3- همسران پیامبر (ص)، مادران مؤمنان هستند

 (آیه 6) و

ازدواج با آنان پس از پیامبر اکرم(ص) ممنوع و حرام است.

(آیه53)

یادتان نرود...

از مادران خودتان سوء استفاده نکنید و

 افکار مریض در مورد آنها نداشته باشید،

 4- پیامبر اکرم(ص) پیامبر اولوالعزم است و

 مانند همه پیامبران دیگر پیمان بسته است.

(آیه7)

یادتان نرود ...

به میل خود عمل نمی کند ،

چه در ازدواج ، چه در جهاد ،

 چه در محبت و...

یادتان نرود...

5-  رسول خدا(ص) برای امیدواران به خدا و

روز قیامت اسوه حسنه است.

 (آیه 21)

یادتان نرود...

اسوه حسنه را مانند خودتان ،

با افکار و اندیشه های دنیوی و

ناکامل و مریض و علت دار خود نسنجید...

6- حکم، قضاوت و امر

رسول خدا(ص) «واجب الاطاعه» است.

 (آیه 36-71)

یادتان نرود ...

انتخاب خدا و رسول ،

ارجح بر انتخاب شماست،

اولی ...من انفسهم...

یادتان نرود...

امر و نهی پیامبر(ص) همان امر و نهی خداوند است.

همانگونه که

جزئیات و فروع دین مثل رکعات نماز و جزئیات حج و....را به امر ونهی رسول خدا(ص)انجام می دهید،

 باید دستورات پیامبر(ص) را

در جنگها، انتصابها و امور دنیایی نیز مانند فرمان الهی، لازم الاجرا بدانید.

این دستور ازدواج

 حضرت رسول الله (ص) با

ام المومنین زینب بنت جحش و

 حواشی آن ،

همیشه مرا یاد حضرت مریم می اندازد :

حضرت مریم(س) با وجودی که

می داند امری که برایش پیش آمده

 قضای حتمی خداوند و

 خواست خدا ومرضی اوست و

 او حامل معجزه الهی و پیامبر است،

باز هنگام قطعی شدن ولادت عیسی(ع) می فرماید:

ای کاش پیش از این مرگ به سراغم آمده بود و

 کاملاً فراموش شده بودم...

یعنی روبرو شدن با

فضای سنگین قضاوتهای مبتنی

 بر تصورات باطل و

عادتهای عرفی وسنن جاهلی و

 شکستن ساختارغلط فرهنگی

جامعه و حریم عرف ،

چقدر دشوار و ترسناک است و

 این سوره چقدر سنگین است از این باب....

کسانی که مشرف شده اند حج ،

 می دانند که

 فضای احد بعد از چندین قرن

هنوز چقدر سنگین و گرفته است ،

ولی مسجد قبا

 چه فضای آرام بخش و دل انگیزی دارد ...

شاید حس رسول اکرم (ص) را

 از ورای قرون منتقل می کنند هردو ...

سوره ها هم اینگونه اند ....

آیه های زندگی

آیه 3 سوره مائده

أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی ...

فقط این نبود که

 دستور بدهندتاهمه بایستند،

 آن هم دقیقاً سرِ چهارراهِ شام و مدینه و کوفه و مصر،

 و همه آنها که رفته اند برگردند

 و همه آن ها که نرسیده اند برسند،

 ده ها هزار نفر را

نگه داشته بود زیر آفتاب سوزان

 تا وقتی فاطمه اش (ع)درِ خانه مهاجرین و انصار را یکی یکی می زند و آن ها دلیل بخواهند، بگوید:

 «هَل تَرَکَ اَبی یوم غدیر خم لاحدٍ عذراً؟»

پدرم مگر روز غدیر برای کسی هم عذری باقی گذاشت؟

فقط این نبود که جبرییل گفته باشد؛

  بلّغ ما انزل الیک.

 که برود بالای منبر و

مانند قبل آن چه جبرییل درِ گوشش نجوا کرده بود، برایِ مردم بخواند.

  ماجرا حساستر وجدی تر بود.

این بار جبرییل،

سه بار آمده بود؛

 انَّ جبرییل هَبَطَ اِلَیّ مراراً ثلاثاً.

این بار پیام را اگر نمی رساند،

 رسالتش ناتمام می ماند،

 و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته.

اهل یقین ها از تعداد انگشتانِ دست هم کمتر بودند،

از کم ظرفیتی و کم یقینی و نفاقِ خیلی ها خوف داشت و از جانِ علی...

از خدا خواسته بود معافش بدارد از این مأموریت؛

 لِعِلمی بقلّه المتّقین و کثره المنافقین و اِدغال اللّائمین و حیل المستهزئین.

امّا جبرییل برگشته و فرموده بود:

والله یعصمک من النّاس.

فقط این نبود که بگوید:

 معاشر النّاس!

من اَولی بکم من اَنفسکم؟

 که جماعت بگوید :

النّبیّ اَولی بِالمؤمنینَ مِن اَنفسِهِم...

بلکه ماجرا این بود:

من کنتُ مولاهُ فهذا علیٍّ مولاه.

ولی نه...

 همه ماجرا این نبود.

 جبرییل دوباره آمده بود که :

 الیوم اکملتُ لکُم دینُکم

و اتممتُ علیکُم نعمتی

 و رَضیت لکم الاسلام دیناً...

رو کرده بود به معاشر النّاس و

خود تفسیر فرموده بود آیه را؛

انّما اکمل الله دینکم بامامته

 فمن لم یأتمّ به و

بِمَن یقوم مقامه مِن وَلَدی مِن صلبه

 اِلی یَوم القیامه و

َ العرض علی الله عزّ و جلّ

فاولئک الّذین حبطت اعمالهم فی النّار و

هم فیها خالدون.

 تا روز قیامت هیچ مؤمنی بی ولیّ نمانده و هیچ عذری برای کسی باقی نمانده است که دین کامل شد برای آنها که پذیرفته اند ولایت علی(ع) و فرزندانش را.

اسلامِ کامل، معنا شده بود و

 حالا دیگر

من یبتغ غیر الاسلام دیناً

فلن یقبل منه و

هو فی الآخره من الخاسرین.

امروز نیز فقط این نیست که

 بگوییم:

 اشهدُ انّ علیّاً ولیّ الله

و تمام شود،

 قواعدِ ایمان خیلی سخت است با این چند کلمه...

 گواه آن،

 صورتِ آفتاب سوخته ابوذر در ربذه است،

 زبانِ بریده ابن سکیت است،

  دست های بریده عمّار است،

گواه آن،

هزاران هزار پیکرِ بی سرِ علوی که

 توی کوچه پس کوچه هایِ تاریخ،

جرزِ دیوارها شده و

 اندودِ چاه ها و دخمه ها...

اصلاً چرا این قدر دور؟

 در همین قرن ،

 چند کیلومتر آن طرف تر ،

نیجریه؛ مزار شریف ، هزاره های بی نام و نشان ...

زن ها وبچّه ها و اهالی یمن...

عراق و سوریه ...

شهید حججی ها، فاطمیون ، زینبیون...

قیمتِ حقیقیِ اشهد انّ علیّاَ ولیّ الله را آنها بهتر می دانند ...

اصلا خون‌های آن هفتاد و دو شهیدکربلا

 قیمتِ حقیقیِ اشهد انّ علیّاً ولیّ الله بود....

 

تاملی در سوره مبارکه احزاب - ۹

سوره مبارکه - احزاب

 آیه 40

ما کانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِکُمْ

وَ لکِنْ رَسُولَ اللَّهِ

 وَ خاتَمَ النَّبِیینَ

وَ کانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَی‏ءٍ عَلیماً

محمد(ص) پدرِ هیچ‌یک از مردان شما نیست

 ولیکن رسول خدا

و خاتَمِ پیامبران است؛

و خداوند همواره به هر چیزی کاملا داناست.

«رَسُول»

 «رسل» در اصل به معنای برانگیختن و امتداد یافتن است ،

(معجم مقاییس اللغة، ج‏2، ص392)

 و یا برانگیختی که با نرمی و مدارا همراه باشد،

چنانکه برای شتری که رام است و براحتی می‌توان او را به حرکت واداشت تعبیر «ناقة رَسْلَةٌ» به کار می‌برند.

(مفردات ألفاظ القرآن، ص352).

ویا برانگیختنی که

کار و ماموریتی را

بر دوش آنکه برانگیخته شده می‌گذارد،

 و لذا همراه با

 نوعی حرکت و سیر (ولو سیر معنوی) همراه است.

( التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏4، ص137)

در فارسی تعبیر «فرستادن» را به کار می‌بریم،

 اما در ارسال، حتما شخص ارسال شده، کار و ماموریتی را برای ارسال کننده انجام می‌دهد در حالی که در «فرستادن» لزوما چنین چیزی مد نظر نیست .

 در قرآن کریم کلمه «رسول» را فقط در مورد پیامبران (انسانها) به کار نبرده است ،

بلکه در مورد فرشتگان هم استفاده شده

اِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیمٍ،

(تکویر/19)

 وَ لَمَّا جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهِیمَ بِالْبُشْرى‏،

(عنکبوت/31)

و تعبیر ارسال (فرستادن) ‌را علاوه بر اینها،

نه‌تنها در مورد باد و باران و ...

مثلا: و أَرْسَلْنَا الرِّیاحَ لَواقِحَ؛

(حجر/22،)

بلکه حتی در مورد شیاطین هم به کار برده است ،

أَ لَمْ تَرَ أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّیاطِینَ عَلَى الْکافِرِینَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا؛

 (مریم/83)

"النَّبِیین"

کلمه «نبیّ» از «نبأ» ،

در اصل به معنای «انتقال چیزی از جایی به جای دیگر» بوده که

 بر همین اساس در مورد «خبر» دادن هم به کار رفته است؛

البته نه هر خبری،

 بلکه خبری که سه شرط داشته باشد:

مهم باشد،

دارای فایده زیاد باشد،

طوری باشد که انسان براثر شنیدن آن، یقین یا گمان قوی پیدا کند.

 (مفردات ألفاظ القرآن، ص788)

و پیامبر را هم از این جهت که چنین خبری را برای مردم می‌آورد «نبی» گویند؛

اما کسانی که ریشه «نبیّ» و «نبوّت» را «نبو» می دانند،

می گویند که «نبو» به معنای آن است که

چیزی نسبت به چیزهای دیگر رفعت بیابد و در جایگاه بلندتری قرار گیرد و از بقیه جدا شود ،

(معجم مقاییس اللغة، ج‏5، ص384؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص790)؛

و معتقدند که

 چون پیامبران هم به لحاظ اصل تکوین (در آفرینش) و هم از لحاظ عمل و مجاهدت و هم از لحاظ اینکه ماموریتی الهی بر دوش آنان گذاشته شده، از جایگاه بالاتری نسبت به بقیه مردم برخوردارند، بدین جهت آنان را «نبیّ» خوانده‌اند.

(التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏12، ص15-19)

برای خاتم

دو معنای

 «پایان: خاتمه» و

«مُهر: خاتَم» بسیار رایج است .

 اغلب، به معنای به نهایت و پایان کار رسیدن است؛

و گفته‌اند چون همواره مُهر را در پایان یک نامه می‌زنند،

از این جهت برای مُهر و مُهر زدن هم به کار رفته است

 (معجم مقاییس اللغة، ج‏2، ص245؛ التحقیق فى کلمات القرآن الکریم، ج‏3، ص26)

اما برخی از اهل لغت ظاهراً اصل این را به معنای «مُهر» دانسته‌اند که گاه به معنای خود مُهر زدن و تاثیری که از مُهر بر جای می‌ماند به کار می‌رود

(خَتَمَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ‏؛ بقرة/7) ؛

 و گاهی از جهت پایان یافتن و به نهایت کار رسیدنی که موجب شده بر آن چیز مهر بزنند.

(مفردات ألفاظ القرآن، ص275)

«ما کانَ مُحَمَّدٌ

أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِکُم

ْ وَ لکِنْ رَسُولَ اللَّهِ

 وَ خاتَمَ النَّبِیین

َ وَ کانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَی‏ءٍ عَلیماً»

این آیه را می‌توان به نحوی جمع‌بندی آیات قبل دانست.

موضوع بحث در آیات قبل،

 دستور خدا بود برای ازدواج پیامبر ص با همسر فرزندخوانده‌ وی که این رسم جاهلی که فرزندخوانده را مثل فرزند می‌دانستند براندازد.

چه ارتباطی هست بین اینکه او پدر هیچیک از مردان شما نیست، با این که در ادامه بفرماید

«ولیکن او رسول الله و خاتم پیامبران است»؟

«رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِیینَ»

پیامبر ص هم «رسول» بود و هم «نبی».

بر اساس معنای کلمه،

ظاهرا در نبی،

 اصل ارتباط با عالم غیب و دریافت پیام مد نظر بوده،

اما در رسول،

 داشتن ماموریت ویژه‌ای در ابلاغ این پیام هم نقش داشته است؛

.... وَ کانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَی‏ءٍ عَلیماً

تاکید بر اینکه

 خداوند همواره به همه چیز کاملا داناست،

چه ارتباطی با مطالب قبل دارد؟

این آیه آخرین سخنى است که

 خداوند در ارتباط با مساله ازدواج پیامبر ص با « همسر مطلقه زید » براى شکستن یک سنت غلط جاهلى ، بیان می دارد ،

و جواب کوتاه و فشرده اى است به عنوان آخرین جواب ،

« محمد پدر هیچیک از مردان شما نبود »

نه « زید » و نه دیگرى ،

و اگر یک روز نام پسر محمد بر او گذاردند،

 این تنها یک عادت و سنت بود که

با ورود اسلام و نزول قرآن بر چیده شد،

 نه یک رابطه طبیعى و خویشاوندى .

ما کانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِکُمْ 

.و حقیقت مهم دیگرى را که

مساله خاتمیت است

 به تناسب خاصى

 در ذیل آن بیان مى کند و

  ارتباط نسبى را بطور کلى قطع مى کند ،

و ذیل آیه

 ارتباط معنوى ناشى از

 رسالت و خاتمیت را اثبات مى نماید که

ارتباط پیامبر ص با شما

 تنها از ناحیه رسالت و خاتمیت مى باشد،

 « او رسول اللَّه و خاتم النبیین است ،

"وَلکِنْ رَسُولَ اللَّه وَخاتَمَ النَّبِیِّین"

و علاقه او علاقه رسول به امت مى باشد ،

 آنهم رسولى که

 بعد از او پیامبر دیگرى نخواهد آمد ،

 و باید آنچه مورد نیاز امت است تا

دامنه قیامت

 با دقت و با نهایت دلسوزى

برای امت  پیش بینى کند .

و البته خداوند عالم و آگاه همه آنچه را در این زمینه لازم بوده در اختیار او گذارده ، از اصول و فروع و کلیات و جزئیات در تمام زمینه‌ها ،

و لذا در پایان آیه مىفرماید :

« خداوند به هر چیز عالم و آگاه بوده و هست...

این مطلب را استاد بزرگوار

 جناب آقای دکتر کاظمی

 در تکمیل عرایض بنده فرموده اند:

 

"رسول و نبی دو کلمه ای است که هردو را در فارسی پیامبر معنا میکنیم اما در حقیقت تفاوت های اساسی دارند.

 

رسول در روایات و آیات قرآن با دو مفهوم کلی به کار رفته. یکی در معنای خاص که درجه ای است بالاتر از نبوت. به عنوان مثال در روایتی که پیامبر صلی الله علیه و آله به جناب ابوذر میفرماید ذکر شده که از ۱۲۴۰۰۰ نفر نبی ، ۳۱۳ نفر رسول بودند.

دوم معنای عام آن. در مواردی رسول به عنوان درجه ای پایین تر از نبوت ذکر شده. به عنوان مثال در آیاتی در سوره مریم فرموده :

(وَاذْکُرْ فِی الْکِتَابِ إِسْمَاعِیلَ ۚ إِنَّهُ کَانَ صَادِقَ الْوَعْدِ وَکَانَ رَسُولًا نَبِیًّا)

[سوره مریم 54]

علامه طباطبایی در تفسیر خود میفرماید اینکه رسول در این آیات قبل از نبی آورده شده به معنای آن است که رسالت درجه ای پایین تر از نبوت است.در حقیقت رسالت به معنای عام آن همیشه بعد از نبوت جریان داشته و این سنت الهی است:

 

(وَإِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثَاقَ النَّبِیِّینَ لَمَا آتَیْتُکُمْ مِنْ کِتَابٍ وَحِکْمَةٍ ثُمَّ جَاءَکُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَلَتَنْصُرُنَّهُ ۚ قَالَ أَأَقْرَرْتُمْ وَأَخَذْتُمْ عَلَىٰ ذَٰلِکُمْ إِصْرِی ۖ قَالُوا أَقْرَرْنَا ۚ قَالَ فَاشْهَدُوا وَأَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشَّاهِدِینَ)

[سوره آل عمران 81]

 

این یعنی رسالت هیچگاه ختم نخواهد شد و تا قیامت ادامه خواهد داشت. اینجا میتوان مفهوم استمرار در این آیه از قرآن را بهتر فهمید:

 

(یَا بَنِی آدَمَ إِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ رُسُلٌ مِنْکُمْ یَقُصُّونَ عَلَیْکُمْ آیَاتِی ۙ فَمَنِ اتَّقَىٰ وَأَصْلَحَ فَلَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ)

[سوره اﻷعراف 35]

 

و البته این آیه از سوره احزاب که با این دیدگاه مفهوم وسیعی پیدا میکند:

 

(الَّذِینَ یُبَلِّغُونَ رِسَالَاتِ اللَّهِ وَیَخْشَوْنَهُ وَلَا یَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلَّا اللَّهَ ۗ وَکَفَىٰ بِاللَّهِ حَسِیبًا)

[سوره اﻷحزاب 39]

 

و اینکه در آیه مورد نظر از عبارت خاتم النبیین استفاده شده اما در مورد رسالت فقط فرمود رسول الله."

سوره مبارکه - احزاب

آیه 41

یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اذْکُرُوا اللَّهَ ذِکْراً کَثیراً

ای کسانی که ایمان آورده‌اید! خدا را یاد کنید، یادی بسیار.

 

در مورد ذکر و ذکر کثیر قبلانیز بحث شده است.

در تکمیل مطالب :

«ذِکر» هم به حالت نفسانی‌ای گفته‌می‌شود که

انسان به وسیله آن اطلاعاتی را که به دست آورده نگهداری می‌کند

 و هم به خود احضار [مجدد] آن اطلاعات در ذهن؛

و هم به خود حضور چیزی در دل [= ذهن] یا در سخن ذکر گفته می‌شود.

(ذکر) معنای مقابل نسیان و فراموشی است ، یعنی اینکه انسان تمام نیروی ادراک خود را متوجه شخص مورد ذکر و یاد شده نماید .

اگر توجه کنیم که ذکر، در حقیقت همان توجه قلبی است،

می توان گفت که

ذکر کثیر بدین معناست که

 انسان در هر شأنی از شئون زندگی که قرار می‌گیرد،

متذکر به تعالیم الهی‌ای باشد که با آن شأن سازگار است؛

یعنی خدا را در جزءجزء و لحظه لحظه ی زندگی خود حاضر ببیند

و اینکه در احادیث، «ذکر کثیر» به معانی مختلف به کار رفته،

 نشان می‌دهد که

مقصود از «ذکر کثیر» صرفا به یاد خدا بودن، یا بر زبان ذکر گفتن یا ...، نیست، بلکه همه اینها ابعاد مختلفی از ذکر خدا هستند.

یعنی هر اقدامی که

 حضور خدا در زندگی ما را پررنگ کند،

 می‌تواند مصداق «ذکر کثیر» باشد...

یا أَیُّهَا الَّذینَ

 آمَنُوا

اذْکُرُوا اللَّه

َ ذِکْراً کَثیراً

خداوندازمومنان می‌خواهدکه

"ذکر کثیر" داشته باشند؛

و منافقان راکسانی معرفی کرده که

"ذکر قلیل" دارند

"إِنَّ الْمُنافِقینَ ...

لا یَذْکُرُونَ اللَّهَ إِلاَّ قَلیلا"

 از این تقابل می‌توان دریافت که

یک راه مهم برای حفظ خود از نفاق،

 روی آوردن به ذکر کثیر است.

یعنی برای مومن ماندن،

باید حضور دین و

تعالیم دین را

 در تمام ابعاد زندگی خود

 پررنگ کرد؛

و در نقطه مقابل،

منافق می‌کوشد که

 این حضور تنها

 به عرصه‌های خاصی محدود شود.

یعنی

منافق کسی نیست که

 بخواهد دین کاملا حذف شود،

بلکه کسی است که

 «ذکر قلیل» دارد،

یعنی می‌خواهد دین باشد،

 اما دین همه‌کاره نباشد؛

 دین باشد،

 اما در حدی که

خود وی می‌پسندد و

با منافع و دلخواه‌های وی

سازگار است،

 نه در حدی که

 خدا و رسولش دستور داده‌اند!

"یَقُولُون

 نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ

 نَکْفُرُ بِبَعْضٍ و

 یُریدُونَ أَنْ یَتَّخِذُوا بَیْنَ ذلِکَ سَبیلاً:

می‌گویند

 به برخی چیزها ایمان می‌آوریم و

به برخی کفر می‌ورزیم و

می‌خواهند در این میانه راهی در پیش گیرند؛

(نساء/150)"

ترویج تئوری‌هایی مانند:

سکولاریسم (جدا کردن دین از سیاست و عرصه‌های اجتماعی و محدود کردن آن به عرصه فردی)،

نظریه دین حداقلی (= دین قرار نیست همه‌جا باشد، فقط در اقلّی از امور اجازه دارد ورود پیدا کند)،

لیبرالیسم (= اصالت آزادی: هرکس در انجام هر کاری آزاد است مگر اینکه برای افراد دیگر مزاحمت ایجاد کند و نه دین و نه هیچ نهاد قانونی‌ای حق ندارد محدودیتی برای کسی مطرح کند، و دین تنها تا جایی پذیرفتنی است که با آزادی‌ها [= دلخواه‌ها]ی ما مخالفتی نکند)،

ملی‌گرایی (تقدم دادن منافع ملی بر همه چیز حتی بر وظایف دینی ما در قبال سایر مسلمانان)

و ...

شاید تئوریزه کردن نفاق در جامعه باشد!!؟!

خداوند با امر به ذکر کثیر،

 شاید می‌خواهد ما را

متوجه این حقیقت کندکه

 در هر لحظه از لحظات و

 هر وضعیتی از وضعیت‌ها،

باید انسان خودش را

با خدا پیوند زندو

 حضور و پیوند را

در درون خود فزونی بخشد ،

همه عالم آیه خداست و

 ذکر کثیر داشتن،

 یعنی انسان به

 سمت واقع‌بینیِ هرچه دقیقتری حرکت کند و

هر اندازه که می‌تواند،

 این واقعیت را

در زندگی‌اش جاری کرده و

 بر اساس این واقعیت

 زندگی‌اش را تنظیم کند.

فردی درگیر ساختن خانه اش شد.

بعد از پایان کار می‌گفت:

 این اندازه که

 فکر و ذهن من درگیر مسائل خانه بود،

اگر همین اندازه فکر و ذهنم درگیر خدا می‌شد،

حتما از اولیاءالله شده بودم!...

امام خامنه ای

فکر کردم که از این فرصت،

 اندکی هم استفاده کنیم برای چیزی که

مقدم است بر استنتاجها و تبیینها و تصمیمهای سیاسی ما؛

 و آن حرف دل و

حرف ایمان خالصانه‌ی ماست که

میتواند در همه‌ی مراحل این حرکت

 مثل جانی در کالبد،

 مثل نوری در ظلمت،

 مثل حیات‌بخشی در میان اجسام بی‌روح،

نقش بیافریند.

لذا این آیات را انتخاب کردم تا

 اینها را قدری با هم مرور کنیم.

 خود من هرچه نگاه میکنم،

می‌بینم احتیاج دارم به اینکه

 این آیه‌ی شریفه‌ی

"اذکروا اللَّه ذکرا کثیرا و سبّحوه بکرة و اصیلا"

 را تکرار کنم و در آن تدبر کنم و به آن عمل کنم.

قیاس به نفس کردم،

 به نظرم میرسد که

 همه‌مان محتاج به این هستیم.

میفرماید:

"یا ایّها الّذین امنوا".

 این، بعد از آن است که

جامعه‌ی ایمانی شکل گرفته و

 این جامعه آزمونهای بزرگ را از سرگذرانده است.

 این آیات سوره‌ی احزاب است و

بعد از سال ششم هجرت نازل شده است؛

یعنی بعد از جنگ بدر و اُحد و

 جنگهای متعدد دیگر و بالاخره جنگ احزاب.

در یک چنین شرائطی،

 قرآن به مسلمانها خطاب میکند که:

 "اذکروا اللَّه ذکرا کثیرا"؛

خدا را ذکرِ کثیر کنید.

سوره مبارکه- احزاب

 آیه 42

وَ سَبِّحُوهُ بُکْرَةً وَ أَصیلاً

و صبح و شام او را تسبیح گویید.

صبح و شب تسبیح کنید،

یعنی می فرمایدکه

 در هر لحظه تسبیح کنید،

 مثل اینکه می گوییم

 صبح و شب اینکار را می کنم

یعنی همیشه و همه وقت انجام می دهم ،

یعنی معنی آیه می شود:

 «له التسبیح فی کلّ زمان»

تسبیح به معنای منزه و مبرا و پاک و مقدس دانستن خداوند است از هرنقص و نیاز و شریک و هر امری که سزاوار خداوند نیست،

تسبیح خدا به معنای حرکت از شرک به توحید و از صفات به سوی ذات است.

و

تسبیح از ریشه سبّح است ،

 سبّح یعنی حرکت سریع در آب و هوا،

 (سَبَحَ سَبْحاً و سباحةً= شنا کرد شنا کردنی )

 و استعاره است برای

حرکت ستارگان در فلک و

حرکت اسب و

 با سرعت به دنبال کاری رفتن،

و

 اینکه تسبیح را همان تنزیه خدا دانسته‌اند ،

این است که

انسان در عبادت خدا سرعت میگیرد و

همین طور که به سوی خوبی می‌رود، از بدی دور میشود.

 (مفردات ألفاظ القرآن/۳۹۲)

یعنی دو جهت در کلمه وجود دارد:

* حرکت در مسیر حق،

 ** دوری از ضعف و نقص؛

تسبیح خداوند،

 ریشه تمام عقائد و تفکرات اسلامی ،

 و هم ، زیر بنای همه روابط انسان با خدا و صفات کمال است،

یعنی توحید بر اساس تسبیح خداست،

و" سبحان الله" عصاره تعالیم پیامبران الهی است،

تسبیح ،

یعنی

نباید به الله که

 رب العالمین است،

 سوء ظن داشت،

شایدکسی مومن به خدا نیز باشد

 ولی مثلا میگوید

 خداوند میان ما و دیگران فرق گذاشته است.

یا مثلا خود شیطان،

 خداوند را قبول داشت و 6 هزار سال عبادت وبه قیامت نیز ایمان داشت ،ولی ...

آن دسته از آیات قرآنی که

 به تشریح هستی می پردازند،

 در ضمن ارائه هستی شناسی خاص توحیدی،

 می کوشند تا راه هدایت انسان را بنمایانند،

و  در این هدایت کردن ،

گویی تسبیح از اهداف اصلی آفرینش است.

گویی تسبیح

 هرچند برای برخی از

موجودات به نوعی

 تکلیف خاص تکوینی می باشد،

مثل فرشتگان؛

 ولی برای برخی دیگر

تکلیف خاص تشریعی است،

مثل انسان...

خداوند برترین واقعیت عالَم است که

یک انسان مومن او را

 هدف خود قرار داده است.

اگر خداوند در تحول‌آساترین واقعه زمان،

 از هر تحولی مصون و منزه است،

یعنی آرمان و هدف یک انسان موحد تحت تاثیر تغییرات و تحولات بیرونی نیست؛

و هر اتفاقی در عالَم رخ دهد،

نقشی در هدف شما و ارتباط شما با هدفتان نباید بگذارد.

اگر زندگی ما این چنین نیست و

با تحولات پیرامون خود،

مبناها و به تعبیر دقیق‌تر

"کبراهای ما در زندگی"

دچار تغییر می‌شود،

 در تسبیح خداوند باید تجدید نظر کنیم...

 

اَلْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَلاتَکُنْ مِنَ الْمُمْتَرینَ*

فَمَنْ حاجَّکَ فیهِ مِنْ بَعْدِ ما جائَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبنائَنا وَ اَبْنائَکُمْ وَ

نِسائَنا وَ نِسائَکُمْ وَ اَنْفُسَنا وَ اَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللّهِ عَلَی الْکاذِبینَ*

(آل عمران 61-60)

پیامبر، سرشار از یقین بود

و تو پر از تردید.

هنوز در گوش‏هاى ناباورى ‏ات،

آن دعوت صریح تکرار مى‏ شود؟

هنوز سه واژه ‏اى که از فراوانى سرشارند،

 ترس غریب درونت را آتش مى‏ زنند؟

...ابنائنا...،

 نسائنا...

 انفسنا...

 نکند محمد خواص خود را به همراه بیاورد!

نکند به شیوه پیغمبران، هنگام مباهله زانو بزند!

 نکند...

 

مباهله را پذیرفته ‏اى  اسقف!

اما ذهنت، این صخره لجوج، هنوز سیلى خور امواج کلمات است.

نمى ‏توانى برجستگى ملموس آن سه واژه را انکار کنى،

تکرار مى ‏شوند...

تکرار مى‏ شوند...

 در قالب فراخوانى مقتدر:

فَقُلْ تَعالَوا

 ندْعُ

 «أَبْنائنا» و أَبْنائکُمْ وَ

«نِسائَنا» و نِسائَکُمْ

و «أَنْفُسَنا» و أنْفُسَکُم

 ثُمَّ نَبْتَهِل

 فَنَجْعَل لَعْنَهَ اللّهِ عَلَى الکاذِبینَ

انجیل را دوباره مرور کن:

جدل، صحراى وسیعى است که تو را به این ورطه کشانده است.

اضلاع وجودند اینان که

 در تدارک نفرینند.

درست مى ‏بینى اسقف!

پیامبر با خواص خود آمده است

و ردایى نورانى این پنج تن را پوشانده است.

به آن دو نهال روشنایى نگاه کن؛

 ببین که مسیح،

چه هم‏زادان بى ‏بدیلى

 در این سوى تاریخ دارد.

نیک مى ‏دانى که این دو هیئت نورانى

چه جمع مبارک فراوانى در پى آورده‏ اند.

در برابر آفتاب کویر دست ‏خالى!

توفان شن را فراموش کن!

تو هیچ پرده ‏اى ندارى که روى حقیقت خورشید بکشى.

نیستى‏ ات را رقم نزن؛ مگر نمى‏ دانى که روز را نمى ‏شود انکار کرد؟!

و تو در برابر آفتابى.

 

انجیل را دوباره مرور کن و ببین،

این مقدسه عفیفه،

 تو را به یاد مریم مقدس نمى ‏اندازد؟

این زهراست که مى ‏آید؛

قطعه گمشده تاریخ...

و علی...

چه بتوان گفت وقتی که

رسول خدا به زبان وحی بگوید

انفسنا....

 

آیه های زندگی

آیه 61 آل عمران

فَمَنْ حَاجَّکَ فیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَی الْکاذِبین

عموما این آیه دلیل فضیلت حضرت علی(ع) وحضرت فاطمه (ع)وحسنین(ع) گرفته شده است،

این درست است ،

اما

 باید بدانیم که آیۀ مباهله چیزی بالاتر از مسئلۀ فضیلت است.

در این آیه

"سخن از مشارکت اهل بیت ع

در حفظ و بقای رسالت است" که

" بی وجود آن ها رسالت

 از حرکت باز خواهد ایستاد".

این آیه یعنی که

اهل بیت ع

 به تعیین قرآن و رسول خدا(ص) برگزیده و تأیید شده اند .

 آنان را که پیامبر (ص) در میدان مباهله به همراه خود آورد ،

"متولی و شریک موضوع مباهله بودند".

پرده داران حقیقی و

 نخستین رسالت پیامبر(ص) بودند و

 پیامبراکرم(ص) به

 امر خدا مصادیقی را به میدان آورد که

 غیر آن ها نمی توانستند مشمول آیه قرار بگیرند و

 اگر غیر از این ها کسانی پیدا می شدند که

منظور خدا باشند،

حتما پیامبر آن ها را به صحنه می آورد.

"اَبناءَنا"

منحصراً حسن و حسین(ع) هستند،

" نِساءَنا" با این که به صورت جمع آمده است،

تنها وتنهاحضرت فاطمه زهرا(س) است و

"اَنفُسَنا"

 تنهاانحصار در علی(ع) دارد.

 پیامبراکرم (ص) با انتخاب خود

  آیۀ کریمه را

تأویل و" تفسیر"

فرموده اند....

 

سوره مبارکه -احزاب

آیه 43

هُوَ الَّذِی

 یُصَلِّی عَلَیْکُمْ وَمَلَائِکَتُه

 لِیُخْرِجَکُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ

وَکَانَ بِالْمُؤْمِنِینَ رَحِیمًا

 اوست کسى که با فرشتگان خود بر شما درود مى‏ فرستد تا شما را از تاریکیها به سوى روشنایى برآورد و به مؤمنان همواره مهربان است

در آیات قبل فرمود:

 «اذْکُرُوا اللَّهَ ذِکْرًا کَثِیرًا»

(احزاب/41)

 وامر فرمود:

وَسَبِّحُوهُ بُکْرَةً وَأَصِیلًا

(آیه۴۲)

هر صبح و شام خدای متعال را تسبیح کنید.

نتیجه این عمل می شود :

هُوَ الَّذِی یُصَلِّی عَلَیْکُمْ وَمَلَائِکَتُهُ لِیُخْرِ جَکُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ

(احزاب/43)

یعنی مومن به جایی می‌رسد که

خدای سبحان و فرشتگان بر او صلوات میفرستند.

 و نتیجه صلوات خدا و ملائکه این است که

 لِیُخْرِ جَکُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ

تا خارج شویم از وادی ظلمات به سمت نور....

یعنی آن هایی که اهل ذکر کثیر هستند،

 خداوند با صلوات،

 آن ها را از وادی ظلمات به سمت وادی نور بیرون می برد.

صلوات چیست ؟

که هم خود خداوند‌

 بر رسولش‌ صلوات‌ می فرستد ،

وهم از مومنین می خواهد که بر پیامبرش صلوات بفرستند؟

 إِنَّ اللَّهَ وَمَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَى النَّبِیِّ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِیمًا

(آیه56 احزاب)

نمی‌دانیم‌ این چه‌ مقاماتی‌ است‌!

ولی ما اصل‌ صلوات‌ را نمی‌فرستیم‌ بلکه‌ میگوییم‌ :

«اللهم‌ صل‌ علی محمد و آل محمد‌»

«صل‌» فعل‌ امر است‌ و

 چون‌ مخاطب‌ ما،حقتعالی‌ است‌ ،

صورت‌ دعا و التماس‌ دارد.

یعنی می‌گوییم‌ که‌

" خدایا تو خودت صلوات‌ بفرست‌"

یعنی خداوندا نمی دانیم اسرارو حقیقت صلوات‌ چیست‌ ،

 لذا از ساحت‌ مقدس‌ تو درخواست‌ می‌کنم‌ که‌ بر محمد ص صلوات‌ بفرستی‌.

یعنی

ما فقط‌ دعا می‌کنیم‌ ،

ولی لزوم این دعا و صلوات

 ایجاد تسلیمیت است در ما که

«وسلموا تسلیماً»

 سَلَّمَ، یُسَلِّمُ، فَعَّلَ، یُفَعِّلُ، باب‌ تفعیل‌، مصدر آن‌ تسلیم‌ است‌ یعنی‌ هم‌ مفهوم‌ تکثر و هم‌ مفهوم‌ تعدد و هم‌ مفهوم‌ تنوع‌ دارد و هم‌ مفعول‌های‌ مختلف‌ می‌گیرد،

یعنی‌ اینکه‌ دائماً و آن‌ به‌ آن‌ باید باارتباط و توسل دل و جان‌ به‌ ساحت‌ مقدس‌ حضرت،مفهوم‌ تسلیم‌ در رفتار ما متجلّی گردد.

در آیه می فرماید :

هُوَ الَّذِی یُصَلِّی عَلَیْکُمْ وَمَلَائِکَتُهُ لِیُخْرِجَکُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ

صلوات برای نورانی کردن است!!

خداوند هم بر پیامبرش صلوات می فرستدو

هم بر " الذین آمنوا"؟؟

وقتی خداوند بر پیامبر خود صلوات میفرستد،

همه فرشتگان را با خود همراه می‌کند؛

"ان الله و وَمَلَائِکَتُهُ...

ولی در تجلیل از مومنان و صلوات بر آنان می‌فرماید:

"هو الذی یصلّی علیکم و ملائکته"

یعنی خدا و فرشتگان، جداگانه بر مومنان صلوات می‌فرستند.

علامه طباطبایی می فرمایند:

"معنای صلوات بر پیامبر ص این است که خدایا رحمتت را بر آنان فرو فرست تا از آنان به ما برسد

تفاوت این دو صلوات این است که چون پیامبر صلی‌الله علیه واله وسلم، خود نور و مصداق کامل "و جعلنا له نورا یمشی به فی الناس" (انعام/122) است، خدای سبحان درباره ایشان به مسئله خروج از ظلمت‌ها و رسیدن به نور مطلبی بیان نفرمود؛ ولی درباره مومنان فرمود: خداوند و فرشتگان بر شما درود می‌فرستند تا شما را از ظلمت‌ها به نور برسانند..."

شاید

تفاوت این دو صلوات این است که

چون پیامبر ص، خود نور است،

خداوند درباره ایشان به مسئله خروج از ظلمت‌ها و رسیدن به نور مطلبی بیان نفرمود؛

ولی درباره مومنان فرمود:

"تا شما را از ظلمت‌ها به نور برسانند"،

 یعنی صلوات خدادرموردمومنان ،

نورانی کردن و به نور رساندن است.

وقتی مومن نورانی شد،

هم راه خود را می‌بیند و

 هم می‌تواند راهبر دیگران باشد.

امام علی (ع)می‌فرماید:

«لیس فی البرق الخاطف مستمتع لمن یخوض فی الظلمة»

"برای کسی که در تاریکی فرو رفته و مسافری که در شب تاریک ره گم کرده، رعد و برق لحظه‌ای مفید نخواهد بود"

یعنی انسان دنیا زده مانند کسی است که در تاریکی فرو رفته باشد، برای چنین شخصی نوری که گاهی در دل می‌جهد و خاموش می‌شود، چندان مفید نیست.

و ذکر صلوات انسان

و صلوات خدا بر انسان،

یک مساله اعتباری و تشریفاتی نیست؛

بلکه یک اثر عینی واقعی دارد؛

 و نتیجه ذکر کثیر و شبانه روزی است ...

...من الظلمات الی النور

چرا ظلمات را متکثر و نور را واحد آورد !؟

چون  حق واحد است و

 اختلافی در آن راه ندارد،

در حالی که باطل همواره متشتت است و

 وحدتی در آن راه ندارد.

(المیزان، ج2، ص346)

مستان خدا گر چه هزارند یکی اند

مستان هوا جمله دوگانه‌ست و سه گانه‌ست

با اینکه مخاطبین آیه «مومنان» هستند،

ولی سخن از خارج کردن آنها

از «ظلمات» به سوی نور است؛

یعنی

مومنان هم در ظلماتند،

درحقیقت،

 درطی مراتب کمال،

 هر مرتبه‌ای نسبت به مرتبه بالاتر ظلمت است

و درطی هر مرتبه حجابی از بین برای مومن برداشته می شود...

وَ کانَ بِالْمُؤْمِنینَ رَحیماً

با اینکه آیه با

صلوات بر «شما» و

خارج کردن «شما» از "ظلمات به نور"

 شروع شد،ولی در ادامه نفرمود که

"به شما رحیم است"

و فرمود«به مومنان رحیم است»؟

 زیراآنچه موجب نزول این رحمت خاصه می‌شود،

همان «ایمان» است،

 اگر

 مومن باشیدو

ذکرکثیر داشته باشید،

 آنگاه خدا هم بر شما صلوات می‌فرستد و

از ظلمات به نور خارجتان می‌کند که

 زیرا رحمت خاصه‌ ی او برای مومنان است...

کسانی که ایمان در روح و جان و جسم و عمل آنها نهادینه شده است....

تاملی در سوره مبارکه احزاب -۱۰

سوره مبارکه احزاب

آیه 44

تَحِیَّتُهُمْ یَوْمَ یَلْقَوْنَهُ سَلامٌ وَ أَعَدَّ لَهُمْ أَجْراً کَریماً

تحیت‌شان روزی که به دیدار او رسند، سلام است؛ و برایشان اجری پاداشی بزرگمنشانه آماده کرده است.

آخرت عرصه حقیقت محض است و

 جای تعارفات و امور اعتباری نیست،

 و تحیت اشاره دارد به

 ارتباط وجودی عمیقی که

برای مومنان در آن عرصه آشکار می‌گردد،

 "لِیُخْرِجَکُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ ...

تَحِیَّتُهُمْ یَوْمَ یَلْقَوْنَهُ سَلامٌ"

تحیت‌شان روزی که به دیدار او رسند، سلام است؛

تا روزی که

مومن به لقاء الله نرسیده،

و لقاءالله را در وجود خویش درک و تثبیت نکرده است،

هنوز به چنان سلامت و اطمینان و آرامشی نرسیده است؛

 و این اضطراباتی که گاه در زندگی دنیا برای مومنان پیش می‌آید،

نشان دارد که هنوز راهشان به نهایت نرسیده است.

و آخرت باطن دنیاست،

کسی که مراتب لقاء الله را پیموده باشدبه

 اندازه ی تجلی لقای الهی در وجودش به سلم و تحیت می رسد...

شاید این رمز صلوات خداوند و ملائکه بر چنین مومنانی باشد؛

 و شاید رمز سلامهای پایانی نماز باشد...

کسی که ذکر کثیر و تسبیح در صبح و شام داشت،

 از ظلمات به نور درمی‌آید و

 به حیاتی سراسر سلام می‌رسد؛

پس،

کسی که زندگانی‌اش بر اساس ذکر کثیر شکل نگرفته،

پر از تیرگی‌ها و تاریکی‌هاست و حیاتی حقیقی ندارد،

شاید نشانه هایی از حیات در او باشد اما محتضرگونه...

 «تَحِیَّتُهُمْ یَوْمَ یَلْقَوْنَهُ سَلامٌ وَ أَعَدَّ لَهُمْ أَجْراً کَریماً»

اگر آنها با سلامی الهی استقبال می‌شوند و به حیاتی طیبه می‌رسند،

بالاتر از آن چیست که  اجر کریم  باشد؟!

سوره مبارکه- احزاب

آیه 45

یا ایها النبی انا ارسلناک شاهدا و مبشرا و نذیرا

شروع آیه، لطافتی خاص دارد.

 نام پیامبر اکرم چه به صورت احمد(ص) و یا محمد (ص) در قرآن آمده است،

 اما هیچ گاه خداوند در قرآن پیامبر ختمی مرتبه را با نام خطاب نکرده اند.

دیگر پیامبران با نام خطاب شده‌اند. مثلاً یا موسی، یا عیسی، یا ابراهیم و... آمده است.

اما در قرآن یک مرتبه هم خداوند پیامبر را به اسم کوچکش خطاب نکرده است.

"یا ایها النبی"

 نبی آن کسی است که با خبر از غیب این عالم است و

اخباری از غیب این عالم به او می رسد.

  اگر این خبری که

پیغمبر آورده است از عالم برداشته شود،

 همه عالم می شود

عالم بی خبری،

خبر مهم حضرت یک کلمه بیشتر نیست و

آن خبر توحید است،

بقیه همه ،

شرح همین یک خبر است.

إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ شَاهِدًا

«شاهد» اسم فاعل از«شهد» به معنای

 «حضوری است که

همراه با مشاهده (حسی یا قلبی)‌ باشد» و

اصطلاح «شهادت» هم در جایی که

 واقعه رخ می‌دهد و شخص حاضر است و

به واقعه توجه می‌کند به کار می‌رود.

ما فرستادیم اورا «شاهِداً»،

 این پیغمبر ازل و ابد می داند.

چرا می داند ؟

 چرا خداوندستار، پرده ها را از او برداشته است؟

 چون او عین الله است،

او امین الله است،

 او شفیع است،

او باید ببیند،

 انبیاء بر امت خودشان شاهدند،

یعنی عمل آنها و اخلاق شان را می بینند؛

چون امت خودشان را هدایت می کنند.

معلمی که نداند شاگرد چه کاره است که معلم نیست،

 پزشک حاذق با نگاه به قیافه و علائم بیمارش ، بیماری را می فهمد؛

 معصومین متوسمین اند؛

یعنی در سیمای فرد، ازل و ابدش را می بینند.

پیغمبر خاتم هم شاهد بر تک تک عالم از اول تا آخر است و هم شاهد بر شاهد ها ،

"جِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهیدٍ وَ جِئْنا بِکَ عَلى‏ هؤُلاءِ شَهیداً"

(نساء/41)،

 از هر امتی در روز قیامت یک شاهد می آورد و

او باید شهادت بدهد که

این امت راه را درست رفتند یا نه و این شاهد پیغمبران هر امت هستند،

وَ جِئْنا بِکَ عَلى‏ هؤُلاءِ شَهیداً

 و ای نبی ما، شما هم شاهد بر همه این انبیاء هستید...

روایت است که امام صادق (ع) فرمود:

 «چرا پیغمبر را از دست خودتان ناراحت می کنید، مواظب باشید ایشان اذیت نشوند"

 گفتند: آقا خیلی وقت است که حضرت رحلت فرمودند، مگر ما دستمان به حضرت می رسد که حضرت را اذیت کنیم؟

 حضرت فرمود:

 نامه تک تک شما به حضرت عرضه می شود و اگر شما بد عمل کرده باشید ایشان ناراحت می شوند».

وَمُبَشِّرًا وَنَذِیرًا:

گاه بیدار کردن یک فردبرای این است که

 به او بشارتی داده شود و

 گاه نیز بیدار کردن از خواب غفلت به

منظور هشدار دادن و انذار است.

 پیامبر (ص)به هر دو معنی انسان‌ها را از خواب غفلت بیدار می کنند.

 بشارت‌دهنده و منذر،

هر دوی این صفات اشاره به بیدار کردن انسان ها از خواب غفلت دارد.

 بشارت هایی می دهند که

 از آن بی خبریم

«وَ مُبَشِّرًا»،

 نبی الهی ،خبر های خوبی را که

هیچ کسی از آن خبر ندارد و

جزء اسرار است، به ما بشارت می دهد.

 مبشر است و مبشرات پیغمبر یک کلمه بیشتر نیست،

همه مبشرات پیغمبر، بشارت به توحید است،

قولوا لااله الاالله تفلحوا

 همه بشارت همین یک کلمه است؛

«وَ نَذِیرًا»،

خطراتی ما را تهدید می کندکه

از آن ها بی خبریم و

نبی به ما بیدار باش می دهد.

خطرات را می بیند و رصد می کندو خبر می دهد.

انذارهای پیامبر(ص)هم یک کلمه بیشتر نیست و

 آن انذار از شرک است.

 انذار حضرت نیز همین یک کلمه است ،

"أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ اللَّهَ إِنَّنی‏ لَکُمْ مِنْهُ نَذیرٌ وَ بَشیرٌ"

(هود/2)،

 

همه انذار های حضرت انذار از شرک است و همه بشارت های حضرت بشارت به توحید است ،

"کلمة لا اله‏ الا اللَّه‏ حصنى‏ فمن‏ قالها دخل حصنى و من دخل حصنى امن من عذابى"

هیچ حصنی در عالم نیست الا وادی توحید،

 اگر ورود به وادی توحید پیدا کردید در حصن من هستید و

هیچ رنجی در عالم متوجه شما نمی شود؛

 ولی اگر پایتان را از وادی توحید بیرون گذاشتید،

 مثل سربازی خواهید بود که

از سنگر خود بیرون آمده و

 هر لحظه در معرض آتش دشمن خواهد بود...

سوره مبارکه -احزاب

آیه 46

وَدَاعِیًا إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَسِرَاجًا مُنِیرًا

وَدَاعِیًا إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ:

 انسان اگر در وجود خودش

 جذبه ای از خدای متعال نیامده باشد و

اگر خودش جذب نشده باشد،

دیگران را نمی تواند جذب کند .

آهن باید در مدارآهنربا

 مغناطیس گرفته باشد تا

بتواند آهنهای دیگر را جذب کند،

یعنی اول جذب حضرت حق بشود و

 بعد جذبات حضرت حق را به دیگران برساند،

داعی حقیقی، خود خدای متعال است.

 در دعای ابوحمزه آمده است:

"بکَ‏ عَرَفْتُکَ‏ وَ أَنْتَ دَلَلْتَنِی عَلَیْکَ وَ دَعَوْتَنِی إِلَیْک‏"

همه هدایت ها از خود خدای متعال است،

 همه دعوت ها از سوی خودش است؛

 منتها دعوت خدای متعال که

همه کائنات را به طرف خودش می خواند،

 در وجود مقدس نبی تجلی کرده است و

همه دعوت انبیاء شعاعیست از او و آن مغناطیسی که

 همه انبیاء جذبش شدند و

بعد امت خودشان را جذب کردند...

وَدَاعِیًا إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ:

 ای رسول الله،

شما به" اذن خداوند"

 دعوت کننده به سوی او هستید.

 اینجا یک نکته‌ی ظریفی وجود دارد.

 میان اجازه و اذن تفاوتی است.

 اگر قبل از عمل هماهنگی کنید نام این کار اذن است.

اما اگر پس از عمل هماهنگی کردید،

 نامش اجازه است.

وَ سِرَاجًا مُّنِیرًا

قرآن کریم با تعبیر لطیفی

 نبی الهی را «سراج منیر» چراغ نور افشان میخواند.

 در این تعبیر

 مفهوم ظلمت زدائی که

 توأم با سوختن و روشن کردن است،

 گنجانیده شده است.

اگر کسی جذبه های این پیغمبر را دریافت کند،

 پیغمبر او را تحت شعاع نور خودش می برد و

وجودش را روشن می کند،

مثل خورشید می تابد و

 درون و بیرون آدم را در برزخ و دنیا و قیامت و بهشت روشن می کند.

 

سراج ها ، منورهایی هستند که روشنی بخشِ زمین و زمانند.

هرکس که در گردونه‌ی حیات حیران است و

مسیر را گم کرده‌است ،

اگر نگاهش به آن چراغ تابان باشد نور خدا را گم نخواهد کرد.

آنان که با جان و دل به دنبال سراج منیر عالم در حرکتند،

 عظمت این آیات و

 جایگاه رفیع پیامبر اکرم (ص) را درک می‌کنند....

سوره مبارکه -احزاب

آیه 47

وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنینَ بِأَنَّ

لَهُمْ مِنَ اللَّهِ فَضْلاً کَبیراً

در آیه قبل پیامبر( ص) را

بشارت‌‌بخش و انذاردهنده معرفی کرد.

ظاهرا

 اصلی‌ترین بشارت او را در این آیه و

 اصلی‌ترین انذار او را در آیه بعدمی فرماید.

بشارت این است:

مومن نه‌تنها

پاداش کامل ایمان و

عمل صالح خود را دریافت می کند،

 بلکه از فضل الهی، آن هم فضلی بزرگ برخوردار خواهد شد.

یکی از مهمترین نکته‌های دینداری این است که

 پی ببریم که

 بسیاری از حساب و کتاب‌های ما که

 بر اساس محاسبات دنیایی است،

 درست نیست؛

و بایددر مدل محاسباتی‌مان در زندگی تجدید نظر کنیم.

قرآن کریم دائما آدمی را به قیاس دو نظام محاسباتی متوجه می‌سازد

و اصرار دارد که

نظام محاسباتی مومنان،

در نظام محاسبات مادی منحصر نیست،

و مهمترین خواسته خدا از انسان مومن این است که

مدل محاسباتی خود را،

نه صرفاً بر اساس ظواهر مادی،

 بلکه بر اساس باور به الله و قیاسهای الهی ،

 سامان دهند.

در ادعیه نیز معصومین ع یادمان می دهند و

 تربیتمان می کنند که

 دائما از خدا ب‌خواهیم که

 با ما به فضلش رفتارکند،

 نه به عدلش

عاملنا بفضلک و

 لا تعاملنا بعدلک‏

مضامین ادعیه،جهت تشریفات نیست؛

بلکه حکایتگر یک نظام محاسباتی مهم،

 و مبتنی بر یک مبنای مهم انسان‌شناسی است و تربیت انسان...

 انسان قرار است به مقام خلیفة‌اللهی برسد؛

این مقام فوق هر عملی و فوق تصور ماست؛

هر عملی، دامنه و بُرد محدودی دارد،

 اما قرب خدا عرصه بی نهایت است؛

و تنها خود بی‌نهایت می‌تواند

 اثر بی‌نهایت داشته باشد و

ما را به بی‌نهایت برساند...

شاید بتوان گفت که

 پشت پرده تمام تعالیم دین،

 این است که

 چنین معرفتی در انسان حاصل شود که

 نمونه بارز آن نماز است.

 اغلب کارهای خوب،

 آثار عینی خارجی مشهود در دنیا دارد:

صدقه و قرض‌الحسنه، مشکل نیازمندی را حل می‌کند، پرهیز از تهمت و غیبت، آبروی انسانها را حفظ می‌کند و ... .

 اما نماز، که آن را عمود دین شمرده اند،

 ظاهرا اثر مشهودخارجی  ندارد.

شاید

 با نماز می‌خواهند ما را متوجه کنند که

 مهمترین چیزی که از ما انسانها خواسته‌اند

 باور به خداییِ خدا و تسلیم محض او بودن است،

نه رسیدن به فلان و بهمان نتیجه و هدف؛

که اگر در مقابل خود خداییِ خدا تسلیم شویم،

 او هم با فضلش، و نه صرفا با عدلش،

 با ما مواجه خواهد شد و

 این آرمان نهایی بشر است که

 خود بشر هم نمی تواند بفهمد که

برایش چه ذخیره کرده‌اند:

  فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُن‏

(سجده/17)

مِنَ اللَّهِ فَضْلاً کَبیراً

واقعا این عطا چه اندازه است که

خداوند( الله اکبر )آن را بزرگ خوانده است؟!

کسانی که از ایمان رویگردانند و دین را به خاطر سختی‌هایش کنار می‌گذارند، حتی از عقل محاسبه‌گرانه و کاسب‌مآبانه درستی هم برخوردار نیستند!

کسانی که برای یک زندگی مرفهانه - که حداکثر چند هزار میلیارد دلار دارایی، و حداکثر 100 سال زندگی در دنیاست - این همه خود را به زحمت می‌اندازند،

چرا حاضر نیستند برای بهشتی که

گستره‌اش، نه فقط یک ویلای چندصد هزار متری،

بلکه کل آسمانها و زمین است (آل‌عمران/133) و

 مدتش، نه فقط چند صد سال،

 بلکه جاودان است،

 زحمت دینداری را تحمل کنند؟!

ظاهرا ریشه مشکل در این است که

اینان

 انسان بودن و جایگاه عظیم خود را

در عالم را باور ندارند!

سوره مبارکه -احزاب

آیه 56

إِنَّ اللَّهَ وَمَلائِکَتَهُ یُصَلّونَ عَلَى النَّبِیِّ ۚ ...

(احزاب /56)

مقام و مرتبه‌ی وجود مقدس پیغمبر اکرم (ص)چیزی نیست که

ما انسانها با زبانهای قاصر و ناقصِ خودمان و با فهم های کوتاهِ خودمان بتوانیم آن را تصویر کنیم؛

ما فقط عشق میورزیم،

 ما فقط اظهار اخلاص و خاکساری میکنیم؛

بیشتر از این، کاری از ما برنمی‌آید.

 پیغمبر کسی است که خدای متعال میگوید:

 «انّ اللّه و ملائکته یصلّون علی النّبیّ».

 ذات مقدس پروردگار به او درود میفرستد،

فرشتگان خدای متعال به او درود میفرستند؛

 ما کی هستیم که بتوانیم مقام او را بفهمیم، بشناسیم؟

 اما به او محبت داریم، به او عشق میورزیم، پای سخن او می‌ایستیم.

این باید برای ما به عنوان یک اصل محفوظ باشد:

پای سخن پیغمبرمان باید بایستیم؛

و آن، سخن توحید است،

 سخن اسلام است،

قرآن است...

بیانات امام خامنه ای

اگرملتی یا جامعه ای ازتوحیدفاصله بگیرند ،

چه زشتی هایی که

 درفکروعمل آنهاظاهرمی شود.

کسی که جهت توحیدی راازدست دهدو

ازطریق احکام الهی منصرف شود،

احکامی راحمل می کندکه

 حیرانی وگمراهیش را اضافه می کند.

در تمام جوامعی که در قرآن کریم از هلاکت آنها سخن گفته شده است ،این اصل نمود کامل دارد...

از قوم نوح گرفته تا عاد و لوط و بنی اسراییل و...

امروزه نیز صورتهای مختلف بی توحیدی و

استکباررا می بینیم و

اگر درست تحلیل شوند،

یک قاعده به دست می آیدکه

اگر کسی از توحید دور شود به پرستش مستکبرین می رسد و

حتی حاکمان جامعه توحیدی ،اگر به استکباروصل شوند،

 امکان هرگونه خیانتی ازآنها وجود دارد و جامعه توحیدی را نیز به استکبار وصل و اهداف استکبار را در جامعه توحیدی پیاده می کنند...

در قران کریم خداوند متعال به پیامبران فقط سلام میکند:

سلام علی ابراهیم

سلام علی نوح فی العالمین

سلام علی موسی و هارون

سلام علی المرسلین

ولی آفریدگار عالم هستى،

و تمام فرشتگانى که

 تدبیر این جهان به فرمان حق،

 بر عهده آنها گذارده شده است،

 برپیامبر اکرم(ص)صلوات مى فرستند،

 «إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّون‏»

 (احزاب/۵۶)

«یُصَلُّون‏» فعل مضارع است،

برای استمرار است.

یعنی مداوما و دائماً خدا و فرشته‌ها بر او صلوات می‌فرستند.

 با "إِنَّ" هم قطعیت را می رساند ،

"یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ ...."

اى کسانى که ایمان آورده اید!

شما نیز با این پیامِ جهان هستى هماهنگ شوید...

وَ سَلِّمُوا تَسْلِیماً...

 امام صادق(ع) در معنی "وَ سَلِّمُوا تَسْلِیماً"فرمود:

یعنی

هُوَ التَّسْلِیْمُ لَهُ فِى الأُمُور

صلوات چیست ؟

که هم خود خداوند‌

 بر رسولش‌ صلوات‌ می فرستد ،

وهم از مومنین می خواهد که بر پیامبرش صلوات بفرستند؟

نمی‌دانیم‌ این چه‌ مقاماتی‌ است‌!

ولی ما اصل‌ صلوات‌ را نمی‌فرستیم‌ بلکه‌ میگوییم‌ :

«اللهم‌ صل‌ علی محمد و آل محمد‌»

«صل‌» فعل‌ امر است‌ و

 چون‌ مخاطب‌ ما،حقتعالی‌ است‌ ،

صورت‌ دعا و التماس‌ دارد.

یعنی می‌گوییم‌ که‌

" خدایا تو خودت صلوات‌ بفرست‌"

یعنی خداوندا نمی دانیم اسرارو حقیقت صلوات‌ چیست‌ ،

 لذا از ساحت‌ مقدس‌ تو درخواست‌ می‌کنم‌ که‌ بر محمد ص صلوات‌ بفرستی‌.

یعنی

ما فقط‌ دعا می‌کنیم‌ ،

ولی لزوم این دعا و صلوات

 ایجاد تسلیمیت است در ما که

«وسلموا تسلیماً»

 سَلَّمَ، یُسَلِّمُ، فَعَّلَ، یُفَعِّلُ، باب‌ تفعیل‌، مصدر آن‌ تسلیم‌ است‌ یعنی‌ هم‌ مفهوم‌ تکثر و هم‌ مفهوم‌ تعدد و هم‌ مفهوم‌ تنوع‌ دارد و هم‌ مفعول‌های‌ مختلف‌ می‌گیرد،

یعنی‌ اینکه‌ دائماً و آن‌ به‌ آن‌ باید باارتباط و توسل دل و جان‌ به‌ ساحت‌ مقدس‌ حضرت،مفهوم‌ تسلیم‌ در رفتار ما متجلّی گردد...

#سوره مبارکه -احزاب

آیه 58

وَ الَّذینَ یؤْذُونَ الْمُؤْمِنینَ وَ الْمُؤْمِناتِ بِغَیرِ مَا اکْتَسَبُوا فَقَدِ احْتَمَلُوا بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبیناً

اینکه نباید مومن اذیت و آزار شود،

معنایش این نیست که

آزار افرادی که مومن نیستند مجاز است!

همان طور که در آیه قبل،

هشدار درباره اذیت خدا و رسول معنایش این نبود که غیر خدا و رسول را می‌توان آزار داد...

این آیه نیز صرفاً هشدار است درباره آزار مومنان، نه درباره جواز آزار دیگران.

در آیه قبل آزاردهنده رسول الهی را

ملعون دانست؛

 در این آیه آزاردهنده مومنین را

 مرتکب گناه آشکار می داند.

 همان گونه که رسالت،

 جایگاهی به شخص می‌بخشد که

 مسبب رنجش او را ملعون می داند،

 ایمان هم شرافت و ارزش و جایگاهی

به آدمی می‌بخشد که رنجش یک مومن،

برای خدا موضوعیت خاص پیدا می‌کند و

 برایش حکم ویژه می‌فرستد.

 

البته کسی که

خدا و رسول را بیازارد

دیگر امیدی به هدایتش نیست ،

لعن، دوری از رحمت خداست؛

اما کسی که مومنان را بیازارد، گناهکار است و هنوز امکان جبران گناه و توبه برایش مهیاست.در آیه قبل، آزار خدا و رسول را مطلقا بد دانست؛

 اما در این آیه بد بودن آزار مومنان را مشروط کرد به

"بِغَیرِ مَا اکْتَسَبُوا: بدون اینکه چیزی کسب کرده باشند".

چون رسول معصوم است و

 آزار وی درهیچ شرایطی موجه نیست؛

اما مومن ممکن به گناه است...

"...احْتَمَلُوا بُهْتانا...ً"

"بار تهمت بر دوش می‌کشد"

"وقتی کسی دیگری را اذیت می‌کند،

 بر اساس یک توجیهی این کار را می‌کند؛

یعنی در نظر خود،

 خصلتی را در طرف مقابل قرار می‌دهد تا

 به واسطه آن، اذیت کردن او را

 نزد خود توجیه کند؛

پس، در واقع، به او بهتان زده است."

 (المیزان، ج16، ص339)

"و اذیت کردن مومنان، گناهی به بزرگی گناه تهمت زدن است."

 (مجمع‌البیان، ج8، ص581)

اگر در جامعه ایمانی،

آزاری نسبت به همدیگر مشاهده می‌شود،

 معلوم می‌شود

 که ایمان در این جامعه

هنوز ناقص است...

برخی گمان می‌کنندکه

 منازعات سیاسی،

لازمه مشارکت مردم و

 توسعه سیاسی کشور است و

برای جلب افکار عمومی و

 افزایش مشارکت سیاسی،

 باید تنور این منازعات را داغ کرد.

البته  اگر مجادلات و بحث‌های سیاسی

به صورتی باشد که

صرفاً تضارب آراء و

 اختلاف سلیقه‌ها باشدو

 باعث دشمنی و تفرقه واذیت نشود،

 قطعا خوب است؛ اما

متاسفانه غالبا در صدد ضربه زدن به فرد و

 همانگونه که در بحث قبلی عرض شد به صورت ترور شخصیت انجام می گیرد که

به فرموده امام خامنه ای ،یا مغرضانه و خائنانه است یا بسیار غافلانه که سبب ضربه به اصول ایمان و اسلام می شود....