پیراهن به طور کلی نماد چیزی است که در روان شناسی به آن شخصیت می گویند. یعنی نحوه ی جلوه کردن فرد در جامعه. اما در پیراهن یوسف موضوع عمیق تر است،زیرا مسئله ظاهر شدن در جمع و اجتماع نیست، بلکه مسئله ظاهر شدن در «دنیا» است. پیراهن ،نماد وجهی از یوسف است که در این دنیا ظاهر می شود در مقابل آن وجهش که غایب است. یوسف به عنوان انسان کامل ، گویی جان او پیش خداست، خیلی خیلی بالاست و
چیزی که از یوسف دیده می شود، همه چیز نیست. پیراهن یوسف نماد آن بخشی از یوسف است که
در این دنیا ظاهر می شود و به نوعی در دسترس قرار می گیرد مفهوم "پیراهن " و تکرار آن در داستان یوسف یک وجه نمادین دارد؛
یعنی بخشی از یوسف که در دسترس مردم است همین است. تنها می توانند با پیراهن یوسف کاری بکنند . کسی نمی تواند با خود یوسف، کاری بکند. برادران یوسف یا زلیخا به تنها چیزی که دسترسی دارند، پیراهن یوسف است نه به خود یوسف. برادران نمی توانند خود یوسف را به خون آلوده کنند، پیراهنش را به خون آلوده می کنند. زلیخا وقتی به دنبال یوسف می رود، دستش به خود یوسف نمی رسد،
دستش به پیراهن می رسد و پیراهنش را پاره میکند. از همان شروع خاص داستان، ما با وجه معنوی یوسف که خیلی خیلی برجسته است آشنا می شویم و
در تمام طول داستان ما به نوعی با یوسف هستیم و می دانیم مقدس است. جزو محسنین است ... گویی با بخش پنهان یوسف، که در دسترس مردم نبوده ، یوسف را در طول داستان همراهی می کنیم. چیزی که در داستان مرتب پیش می آید این است که؛
ما به حقیقت یوسف نزدیکیم و دیگران از یوسف چیز دیگری می بینند.
برادران، یوسف را به عنوان رقیبی می بینند که این حقیقت یوسف نیست.
کاروانیان".... قال یا بشری هذا غلام ... " (آیه 19) ..، می شود او را به غلامی گرفت!می بینند... آنها حقیقت یوسف را نمی بینند اما چیزی که؛
ما به نوعی می بینیم و
به آن نزدیکیم ( هر چند حقیقت را ندانیم) وجهی از یوسف است که در دنیا، ظاهر نمی شود. گویی ما نیز یوسف را طوری می بینیم که خداوند او را می بیند؛
که یوسف یک حقیقت بسیار بالایی دارد و
گویی همیشه در محضر خداست و مرتبأ در داستان تکرار می شود که :
ببینید، دیگران یوسف را چگونه می بینند!
چه برداشت های سطحی و سطح پائینی از یوسف دارند!
پیراهنی که مرتب به خون آغشته می شود و پاره می شود،
در واقع وجه بیرونی یوسف است ...
إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّـا إِلَیْهِ رَاجِعونَ؛
به راستی ما از خداییم و به سوی او رجوع کننده ایم.
(بقره، آیه 156)
در این جا اسم فاعل به کار رفته است؛
یعنی الان که در دنیا هستیم در حال بازگشت هستیم نه این که پس از مرگ به سوی خدا باز می گردیم؛
تنها کاری که مرگ می کند انتقال به شکلی پایان دادن رجوع است،
رجوع ما چگونه اتفاق می افتد،
یعنی همان طوری که آمدیم همان طوری بازمی گردیم یا آن که تغییراتی رخ می دهد؟
آیاتی دلالت بر انقلاب و صیرورت دارند، می فرماید:وَإِلَیْهِ الْمَصِیرُ.
(مائده، آیه 18؛ غافر، آیه 3؛ شوری، آیه 15؛ تغابن، آیه 3)
این صیرورت و شدن به سوی الله چگونه است؟
این انسان الهی و ربانی می شود یعنی چه؟
خداوند در آیه 21 سوره عنکبوت می فرماید:وَإِلَیْهِ تُقْلَبُونَ؛
و به سوی خدا قلب می شوید.
در جایی دیگر می فرماید:
قَالُواْ إِنَّا إِلَى رَبِّنَا مُنقَلِبُونَ؛
گفتند:
«ما به سوى پروردگارمان منقلبونیم.
(اعراف، آیه 135)
این انقلاب و قلب و دگرگونی یعنی چه؟
هر شیئی از اشیای مادی یک ملکی دارد که بدن اوست و
مادی است که فرمود:
﴿تَبارَکَ الَّذی بِیَدِهِ الْمُلْکُ﴾
و همین شیء مادی یک چهره ملکوتی دارد که روح اوست
و فرمود:
﴿فَسُبْحانَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ﴾
هر زمینی میفهمد که
چه شخصی در روی او عبادت یا اطاعت کرد یا معصیت؛
زمین شهادت میدهد ؛
شکایت میکند
پس معلوم میشودکه روحی دارد؛ درکی داردو
صبغهٴ درک او ملکوت اوست...
«تصمیم به گناه، گناه
است»
سوره قلم
17إِنّا بَلَوْناهُمْ کَما بَلَوْنا أَصْحابَ الْجَنَّةِ
إِذْ أَقْسَمُوا لَیَصْرِمُنَّها مُصْبِحِینَ
18وَ لایَسْتَثْنُونَ
19فَطافَ عَلَیْها طائِفٌ مِنْ رَبِّکَ وَ هُمْ
نائِمُونَ
17 ـ ما آنها را آزمودیم، همان گونه که «صاحبان باغ» را
آزمایش کردیم،
هنگامى که سوگند خوردند که میوه ها را صبحگاه بچینند.
18 ـ و هیچ از آن استثناء نکنند.خیلی از ما افکار اشتباهی داریم و خیال میکنیم تصمیم بر گناه،
گناه نیست در حالی که دراین آیات فرموده است که عذاب خدا اینچنین است.
یعنی این فعل الهی بهعنوان عذاب قلمداد شد و خداوند آنها را عذاب کرد و
عذاب برای تصمیم به گناه نازل شدوالبته فرمود در آخرت این عذاب بزرگتر است.
زیرا تصمیم قاطع بر گناه، گناه است هرچند این گناه اتفاق نیفتاده باشد.
مراقب باشیم تصمیماتی که میگیریم مواجهه با خدا نداشته باشد.
هوشمندی جهان هستی یکی از ارکان چهارگانه هدایت است.
زیرا حرکت به سوی غایت و کمال، به هدایت نیازمند است و این نیازمند شعور و
فهم است.
قرآن کریم سراسر جهان هستی را دارای شعور و هدایت
میداند؛
"و إن منشیءٍ إلاّ یسبّح بحمده و لکن لا تفقهون تسبیحهم"
(اسرا44)
و "ربّنا الّذی أعطی کلّ شیءٍ خلقه ثمّ هدی"
و "سبّحِ اسم ربّک الأعلی٭ الّذی خلق فسوّی٭ و الّذی قدّر فهدی".
(اعلی 1-3)
هر چیزی را خدا هدایت میکند؛ یعنی آن شیء مهتدی شعور و علم دارد،
اگر شرط هدایت پذیری، داشتن شعور باشد، هر چیزی در عالم شعور دارد.
چون خداوند تمام عالم را دارای «هدف و شعور و هدایت» میداند.
از این رو، بسیاری از واژه ها که از منظر برخی مجازاً استعمال شده اند،
از منظر دیگران حقیقت اند؛ مثلاً
" واسئلِ القریة"(یوسف 82)
اگر کسی از «قریه» نتوانست بپرسد، بر اثر آن است که زبان آن را نمیداند
و این نقص خود اوست.
پس به شهادت تسبیح سراسر جهان؛
و "إن من شیءٍ إلاّ یسبّح بحمده و لکن لا تفقهون تسبیحهم"
و نیز به گواهی همراهی اینها با برخی از پیامبران در تسبیح خداوند؛
"إنّا سخّرنا الجبال معه یسبّحن بالعشی و الإشراق"
سؤال از اینها حقیقت است، نه مجاز .بنابراین،
تنها مردان الهی نیستند که شب و روز تسبیحگوی حقند و داد و ستدهای دنیوی،
آنان را از یاد خدا غافل نمیکند،
بلکه کوهها و بیابانها با حضرت داود(ع)صبحگاهان و شامگاهان،
خداوند را تسبیح میگفتند.
از این رهگذر معلوم میشود که اگر کسی اهل تسبیح باشد،
از کاروان در حال حرکت مسبّحان عقب نیفتاده است، نه جلو باشد که سبب غرور شود.
چون سالکان هوشیار و اهل تسبیح میفهمند که
با میلیاردها موجود دیگر در حال حرکت تسبیحی هستند.
برداشت از کتاب هدایت در قرآن ،ص 33-35 تالیف آیت الله جوادی آملی